🔴 افتتاح باند جدید آزادراه تهرانـشمال با حضور رئیسی
🔹 قطعه جدید آزادراه تهران ـ شمال به طول ۱۶.۵ کیلومتر که شامل باند غربی قطعه دوم است به عنوان نخستین افتتاح آزادراهی دولت در سال ۱۴۰۲، با حضور رئیس جمهور بهرهبرداری شد.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 این کلیپ رو به بدبخت های غربگدا و سخنگوی وزارت خارجه فرانسه نشون بدین
🔹 براندازان یاوه گو و اصلاح طلب حقه باز میگن تو فرانسه، پلیس به سمت کسی شلیک نمیکنه! ببیند چطور حتی به رهگذران هم شلیک میکنن!
🔹 خانم فرانسوی با فریاد میگه: «این پلیس دیوانه است. او را زد»
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح جمعه با رئیسی یا روحانی
🔶فرض کن حق انتخاب داری بین این که صبح جمعه پاشی ببینی بنزین گرون شده یا صبح جمعه بری کرمان و بم آبرسانی کنی کدوم انتخاب میکنی؟؟
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢حملۀ فلسطینیها به مقر تشکیلات خودگردان
● الجزیره: بهدنبال سکوت مقامات تشکیلات خودگردان فلسطین در برابر جنایات رژیم صهیونیستی در شهر جنین، مردم خشمگین فلسطین به مقر تشکیلات در رامالله حمله کردند.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ایران؛ لرستان
#ایران_زیبا😍
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت27
ز_سعدی
با خودم گمان می کردم که از فرصت استفاده کرده و خوابیده و حالا من چه طور باید او را صدا بزنم و بیدارش کنم اما همین که در اتاق را باز کردم و پرده را کنار زدم دیدم مشغول نماز است.
هنوز تا اذان صبح مانده بود.
به گمانم نماز شب یا نماز مستحبی دیگری می خواند.
خودم را درست و حسابی خشک نکرده بود و باد پنکه سقفی اتاق باعث شد کمی سردم شود.
به طرف رختخوابی که گوشه اتاق پهن شده بود رفتم.
روی تشک نشستم و لحاف قرمز رنگ را دور خودم پیچیدم.
گرم شدم و چون تمام شب را بیدار بودم چشمانم کمی سنگین شد و همان طور نشسته خوابم برد.
نمی دانم چقدر خوابیدم اما او که صدایم زد بیدار شدم.
هوا کمی روشن شده بود.
وقتی خواب بودم انگار فراموش کرده بودم که دیشب چه اتفاقی افتاده است و او حالا محرم و شوهرم است.
اول که چشم باز کردم و او را روبرویم و دستش را بر شانه ام دیدم ترسیدم و قلبم به شدت می تپید اما کم کم یادم آمد.
سریع از جا برخاستم و به حیاط رفتم.
با آب حوض وضو گرفتم، به اتاق برگشتم و نماز خواندم.
او در گوشه اتاق نشسته بود و قرآن می خواند.
نمازم را که تمام کردم همانطور سر جانمازم نشستم.
کمی ذکر گفتم و بعد ساکت نشستم و به او چشم دوختم.
احمد قرآن را بست، بوسید و بر روی طاقچه گذاشت.
لبخندی به من زد، از جا برخاست و روبروی آینه ایستاد.
از داخل جیب کتش که روی طاقچه بود شانه ای در آورد و موهایش را مرتب کرد.
کمی عطر زد و بعد مشغول بستن کراواتش شد.
هوا روشن شده بود.
بوی اسپند داخل حیاط پیچید.
هر روز صبح موقع طلوع آفتاب خانباجی در حیاط اسپند دود می کرد.
صدای خانباجی از پشت در اتاق به گوشم رسید که صدایم می زد .از پنجره سلام دادم.
جواب سلامم را داد و گفت:
تو مهمانخانه سفره پهنه.
آقاجان و مادرت هم منتظر شما هستند که با هم صبحانه بخورید.
_چشم الان میآییم.
احمد کتش را پوشیده بود.
تمیز و مرتب و آراسته کنار آینه ایستاده بود و با نگاهی محبت آمیز خیره ام شده بود.
به سمت رختخواب رفتم. تشک و لحاف را جمع کردم و گوشه اتاق گذاشتم.
جلوی آینه ایستادم و چارقدم را مرتب کردم.
جرات نکردم آن را در بیاورم هم خجالت کشیدم هم ترسیدم احمد موهای شانه نخورده و در هم گره خورده ام را ببیند و در نظرش دختری شلخته جلوه کنم خصوصا که دیدم او چقدر وقت گذاشت تا جلوی آینه خودش را مرتب کند.
به سمت در رفتم و تعارف کردم تا خارج شود.
او هم آرام لپم را کشید و لبخند زنان از اتاق خارج شد.
جلوی مهمانخانه که رسیدیم خانباجی را دیدم که با سینی چای به سمت مهمانخانه می آید.
احمد سلام و احوالپرسی گرمی با او کرد و تعارف کرد اول او وارد شود
مرا هم جلو انداخت و خودش یا الله گویان بعد از من به اتاق آمد.
آقاجان، مادر و محمد علی سر سفره نشسته بودند.
محمد امین و حمیده همیشه در اتاق خودشان و جدا صبحانه و غذا می خوردند و امروز هم نیامده بودند.
من با سری پایین و خجالت زده سلام کردم و کنار سفره ایستادم ولی احمد خیلی گرم و صمیمی احوالپرسی کرد و با محمد علی دست داد و کنار من ایستاد.
آقاجان تعارف کرد بنشینیم و من هم با شرم کنار احمد بر سر سفره نشستم.
خانباجی هم سمت دیگرم نشست و استکان های چای را جلوی مان گذاشت.
محمد علی دقیقا روبرویم بود و نگاه سنگینش را حس می کردم ولی
آقاجان طوری رفتار می کرد انگار که احمد سال هاست با ماست و غریبه نیست.
آقاجان که هر جمعه صبح برای دعای ندبه به مسجد می رفت از خانباجی پرسید:
شما هم میایید بریم مسجد؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت28
ز_سعدی
خانباجی استکان چایش را سر کشید گفت:
نه آقا امروز کلی کار دارم.
یکم دیگه خواهرام میان خونه رو جمع کنیم. شما برید التماس دعا.
آقاجان گفت:
شرمنده همه زحمت های قبل وبعد مراسم افتاد رو دوش شما
خانباجی گفت:
این چه حرفیه آقا وظیفه است.
محمد علی سریع از سر سفره بلند شد تشکر و خداحافظی کرد تا برود.
مادر در حالی که لقمه ای را که برای آقاجان درست کرده بود را در دست آقاجان می گذاشت پرسید:
کجا با این عجله بشین صبحانه تو بخور
محمد علی گفت:
ممنون خوردم
با بچه ها قراره بریم کوه های خلج تا غروب بمونیم.
مادر گفت:
نمیشه بری
محمد علی جا خورد. آمد نشست و علت را پرسید.
مادر گفت:
دیشب خانم والده احمد آقا وعده گرفتن امشب بریم خونه شون برای پاگشای رقیه
محمد علی گفت:
حالا چه عجله ایه؟
نمی شد بندازن برای چند شب دیگه هفته دیگه
مادر لب گزید و با چشم و ابرو به احمد اشاره کرد که زشت است.
آقاجان گفت:
نه باباجان، نمیشه
احمد آقا فردا راهی سفرن تا ده دوازده روزی کارش طول می کشه واسه همین گفتن امشب بریم که تاخیر نیفته.
محمد علی گفت:
آخه من نمی دونم مطمئن نیستم زود برگردم.
پس شماها برین از طرف من عذرخواهی کنید.
مادر دوباره با چشم و ابرو به احمد آقا اشاره کرد و لب گزید و گفت:
عه ... نمیشه زشته
بعدشم دیشب عقد خواهرت بوده الان کلی کار روی سرمون ریخته وقت کوه رفتن نیست. بذار واسه هفته دیگه
محمد علی با اعتراض گفت:
مادر جان اون روزی که ما قرار خلج رو گذاشتیم هنوز صحبت خواستگاری رقیه هم نبود چه برسه به عقدش
نمیشه این همه برنامه و قرار مدارو بهم بزنم.
آقاجان گفت:
باشه بابا جان برو
ولی قبل غروب این جا باش.
ما نماز مغرب بخونیم راه می افتیم بریم.
دیر کنی کلاه مون میره تو هم.
محمد علی خوشحال از جا برخاست و گفت:
چشم آقاجون قبل غروب خونه ام.
به سمت در رفت خداحافظی کرد و رفت.
مادر به آقاجان اعتراض کرد و گفت:
آقا چرا قبول کردین؟ اگه دیر بیاد چی؟
آقاجان گفت:
غصه نخور خانم جان.
پسرم مرد شده سرش بره قولش نمیره.
ان شاء الله زود میاد و همه با هم سر وقت میریم و شرمنده خانواده حاج آقا صفری نمیشیم.
احمد از خوردن دست کشید و تشکر کرد.
هرچه مادر اصرار کرد باز هم بخورد تشکر کرد و گفت سیر شده است.
کم کم سفره را جمع کردیم که آقاجان کنار احمد آقا نشست .
احمد رو به آقا جان گفت:
آقاجان شرمنده می دونم پر روئیه و رسم نیست
ولی خودتون که در جریان هستین من فردا میرم تبریز و تقریبا دو هفته ای نیستم.
میشه اجازه بدین من و خانومم ... من و دخترتون امروز با هم بریم حرم و بعدش یکم با هم بگردیم؟
آقاجان یک نگاهی به من و بعد او کرد.
من که مشغول پاک کردن سفره بودم از خجالت سرخ شدم و سر به زیر انداختم و با عجله بیشتری سعی کردم سفره را جمع کنم.
احمد گفت:
اگه اجازه بدین ممنون میشم.
قول میدم تا حدود ساعت 1 دخترتون خونه باشه.
پدر کمی به او، بعد به مادر و خانباجی نگاه کرد و بعد گفت:
پسر جان خودت که می دونی مرسوم نیست دختر پسر تازه عقد کرده باهم برن بیرون اونم تنها
ولی چون تویی و کامل می شناسمت و خاطرت برام خیلی عزیزه اجازه میدم
ولی دیر تر از یک دیگه نیایین
قبل ساعت 1 رقیه بایدخونه باشه
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت29
ز_سعدی
گل از روی احمد آقا شکفت. با خوشحالی گفت:
چشم آقاجان.
ممنون که اجازه دادین
آقاجان از جا برخاست که به مسجد برود و ما هم به احترام او از جا بلند شدیم.
خواستم وسایل سفره را به مطبخ ببرم که آقاجان دست روی شانه ام گذاشت و گفت:
رقیه بابا برو زود کاراتو بکن حاضر شو که زود برین و برگردین بدقولی نکنین.
خانباجی سینی وسایل را از دست من گرفت و آهسته در گوشم گفت:
با من بیا.
احمد همراه پدرم تا در حیاط رفت و بعد در انتظار من در حیاط نشست.
خانباجی مرا با خود به پستوی مطبخ برد.
یکی از لباس هایی را که مادر به تازگی برایم خریده بود را به دستم داد.
لباس نیلی رنگ و بلندی بود.
یک روسری سفید و یک جفت کفش پاشنه بلند مشکی هم به من داد تا بپوشم.
موهایم را شانه زدم و وضو گرفتم.
لباس هایم را پوشیدم و روسری ام را زیر گلویم گره زدم و دو گوشه اش را روی هم آورم.
چادرم را سرم کردم و به حیاط رفتم.
مادر و خانباجی پایین پله ها ایستاده بودند و احمد آقا کمی عقب تر از آن ها ایستاده بود.
نزدیک آن ها که شدم مادر جلو آمد، مرا بغل گرفت، بوسید و گفت:
مواظب خودت باش.
بعد آهسته در گوشم گفت:
نه خیلی سبک باش نه خیلی سنگین خودت باش ولی مواظب باش هنوز عقدی ازت سوء استفاده نکنه.
واقعا منظور مادر و خانباجی را از این جمله درک نمی کردم مثلا او چه سوء استفاده ای یا دست درازی می توانست به من بکند؟
در جواب مادرم فقط چشم گفتم و از آن ها خداحافظی کردم.
مادر و خانباجی برای بدرقه مان تا دم در آمدند.
مادر خطاب به احمد آقا گفت:
دیگه جون شما و دختر ما
مواظبش باشین زود هم برگردین
احمد هم گفت:
به روی چشم مادر جان.
خداحافظی کردیم و پا در کوچه گذاشتیم.
احمد به سمت اپل قهوه ای رنگی که روبروی در حیاط مان پارک بود رفت.
کلید انداخت و درش را باز کرد.
در سمت سرنشین را هم باز کرد و تعارف کرد بنشینم.
سوار که شدم در را برایم بست و خودش هم سوار شد.
با بسم الله ماشین را روشن کرد و به راه افتاد.
ماشینش هم مثل خودش تمیز و مرتب بود.
از خم کوچه پس کوچه ها گذشتیم و وارد خیابان اصلی شدیم.
از خانه ما تا حرم کمتر از نیم ساعت راه بود.
احمد ساکت بود و فقط گاهی با لبخند نگاهم می کرد.
ماشینش رادیو هم داشت.
آقاجان معتقد بود رادیو و تلوزیون فقط ابتذال است و ما در خانه مان حتی رادیو هم نداشتیم.
برای همین با تعجب نگاهم روی رادیوی ماشینش خیره مانده بود.
متوجه نگاهم شد و پرسید:
چیزی شده؟
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت30
زسعدی
پرسیدم:
شما رادیو هم گوش میدین؟
خندید و گفت:
نه رادیو خرابه سیماش قطعه
نمی دانم چرا ولی پرسیدم:
قبل اینکه سیمش قطع بشه خراب بشه چی؟
بدون خنده و یا لبخندی، خیلی رک و صریح گفت:
خودم سیمش رو قطع کردم.
به جاده خیره شده بود و از لبخندی که تمام دیشب و امروز روی لبش بود دیگر خبری نبود.
هر چند خیالم راحت شده بود ولی آهسته گفتم:
ببخشید منظور بدی نداشتم.
نمی خواستم ناراحت تون کنم
آخه آقا جانم می گه رادیو همه اش ابتذاله
آهنگ و آوازه.
وقت و عمر حروم کردنه
با محبت نگاهم کرد و با لبخند گفت:
عزیزم، عروسکم، من از دست شما ناراحت نیستم.
آقاجانت هم راست میگه
نه فقط رادیو خیلی چیزها الان همش فساد و ابتذاله.
از مدرسه اش بگیر تا چیزای دیگه ...
راستی شما مدرسه رفتی؟ درس خوندی؟
گفتم:
من دو سال مدرسه رفتم.
آقاجانم نذاشت من و خواهرام بیشتر از دو سال مدرسه بریم.
آقاجان خیلی حساسه میگه دوست نداره کسی به چادر و روسری ناموسش چپ نگاه کنه چه برسه که بگه از سرشان باید بردارن
ما مدرسه نرفتیم ولی آقاجان تو خونه تاکید دارن حتما کتاب بخونیم.
ماهی یه بار یه خانم قرآنی میارن خونه برای ما صحبت کنن و مسائل دینی یاد مون بده.
آقاجان خیلی کتاب برامون می خره تا بخونیم
کتاب های دینی، زندگی نامه امام ها، احکام
قرآن هم میگه زیاد بخونیم
میگه بیکار نمونین هر وقت شد قرآن دست بگیرین یکی دو صفحه بخونین
خودشم هر وقت بتونه برامون شعر می خونه و معنی می کنه
آقاجان میگه این چیزایی که تو کتاب ها آمده لازمه برای زندگی یاد بگیریم و بیشتر از درس و مدرسه به کارمان میاد.
البته محمد علی هم از طرف آقاجان مامور شد و با من و راضیه حساب و ضرب و تقسیم کار کرد و یه چیزایی یادمون داد.
از شیشه ماشین به بیرون خیره شدم و ادامه دادم:
من خودم خیلی دوست داشتم مدرسه برم و درس بخونم ولی آقا جانم میگه جامعه خرابه و هرچی کمتر بریم بیرون به نفع خودمونه
خصوصا مدرسه که باید بی حجاب رفت.
الانم که محمد علی درس می خونه برا اینه که یه مدرسه پیدا کرد همه شاگردا و معلماش آقان وگرنه او هم نمی تونست درس بخونه و باید مثل داداش محمد امین وارد بازار کار می شد.
احمد در حالی که فرمان را می چرخاند که دور میدان دور بزند گفت:
محمد علی تو همون مدرسه ای درس می خونه که من و داداشم درس خوندیم.
الانم داداش محمد همونجا درس میده.
حرم از دور نمایان شد.
دستم را روی سینه گذاشتم و زیر لب سلام دادم.
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت31
زسعدی
احمد ماشین را کنار خیابان پارک کرد و پیاده به سمت حرم راه افتادیم.
هم قدم با هم به سمت حرم رفتیم.
او زیر لب ذکر می گفت و من هم در دل با امام رضا مناجات می کردم.
اول به حرم رفتیم و ضریح را زیارت کردیم.
دور ضریح شلوغ بود و به سختی خودم را به ضریح رساندم و به مشبک هایش دست کشیدم و دستم را به صورت و چشم هایم کشیدم.
وقتی برگشتم دیدم احمد همانجا که از هم جدا شدیم سر به زیر ایستاده و دست هایش را بالا گرفته و دعا می خواند.
نزدیک که شدم انگار گونه هایش خیس بود.
تا به حال مردی را ندیده بودم گریه کند.
هنوز متوجه من نشده بود.
در همان حال خودش دعا می خواند و شانه هایش می لرزید.
نمی دانستم مناجات و راز و نیازش چیست اما از حالش غصه ام گرفت.
چند دقیقه ای در همان حال بود که بالاخره متوجه من شد.
دستی به صورتش کشید و لبخند زد و پرسید:
شما کی اومدی؟
نگاهم به چشم های قرمزش بود که دستم را گرفت و گفت:
بیا بریم یه جا بشینیم زیارت بخونیم.
به صحن عتیق رفتیم و در سایه نشستیم.
هوا کمی گرم بود ولی اذیت کننده نبود.
احمد یک مفاتیح آورد و در آن دنبال زیارت امام رضا گشت.
مفاتیح را بین مان گرفت و مشغول خواندن شدیم.
بعد از زیارت مخصوص امام رضا زیارت جامعه را آورد.
تا به حال این زیارت را نخوانده بودم و خواندنش برایم سخت بود.
احمد اما با سرعت می خواند و مدام سوال می کرد آیا خوانده ام که صفحه بزند؟
رویم نمی شد بگویم نه برای همین می گفتم صفحه بزند.
بعد از این که نماز زیارت خواندیم احمد پرسید:
حالا کجا بریم بگردیم؟
بریم طرقبه بستنی بخوریم؟
یا بریم شاندیز باغ عموم
یا بریم کوهسنگی؟
یا بریم روستای فردوسی؟
سر به زیر انداختم و گفتم:
نمی دونم هر جا شما بگید
_شما کجا دوست داری بریم؟
به دنبال ساعت حرم گردن کشیدم و گفتم:
یه جا بریم که تا ظهر برگردیم بدقولی نره آقاجان ناراحت نشن
_هر جا بریم من سر وقت شما رو می رسونم خونه شما نگران نباشین من سرم بره قولم نمیره
واقعا برایم فرقی نداشت کجا برویم.
آقاجان زیاد ما را برای تفریح به مکان های شلوغ نمی برد.
معمولا به باغ های فامیل در روستاهای اطراف می رفتیم و آب و هوا عوض می کردیم.
احمد وقتی دید حرفی نمی زنم و نظری نمی دهم گفت:
من میگم حالا که اومدیم حرم بعدشم بریم یه جا که بوی امام رضا داشته باشه
سوالی نگاهش کردم.
کجا بوی امام رضا می داد؟
پرسیدم:
کجا میگین بریم؟
_بریم کوهسنگی
کوهسنگی چه ربطی به امام رضا داشت؟
سوال ذهنی ام را به زبان آوردم که با لبخند گفت:
ماجراشو نشنیدین؟
زیر لب نه گفتم که گفت:
وقتی امام رضا رو از مدینه آوردن سناباد
امام رضا نزدیک این کوه توقف کردن و دعا کردن خدا این کوه رو برای مردم نافع قرار بده و به این کوه و ظرف هایی که مردم ازش می سازن برکت بده از همون موقع مردم هم از این کوه ظرف سنگی ساختن هم برای سیاحت و سیر میرن کوهسنگی
_چه جالب نشنیده بودم
_موافقی بریم؟
سر تکان دادم و گفتم:
باشه بریم.
احمد یا علی گویان از جا برخاست.
کنار هم سلام آخر را دادیم و از حرم بیرون آمدیم.
_چیزی نمیخوای بریم بخریم؟
با چادرم رویم را محکم گرفتم و گفتم:
نه دست شما درد نکنه
_میخوای بریم چیزی بخوریم؟ بستنی ای شربتی یا یخ در بهشت؟
_نه اگه میشه زود بریم.
احمد سر تکان داد و گفت:
باشه بریم.
به گمانم از دستم ناراحت شد
خیابان شلوغ بود و بعضی خانم های در خیابان بی حجاب بودند.
دیدن آن ها که بدون هیچ پوشش درستی اطراف حرم بودند و حرمت امام را نگه نمی داشتند واقعا حالم را بد می کرد
با این حال بد دلم نمی خواست در خیابان بمانم و با دیدن آن ها حال زیارتی که آمده بودم را خراب کنم.
سوار ماشین که شدیم قبل از این که احمد ماشین را به حرکت در آورد گفتم:
ببخشید اگه نارحت تون کردم.
احمد نگاه به من دوخت که سر به زیر انداختم و گفتم:
وقتی میام حرم بعدش تو خیابون خانمای بی حجاب رو می بینم که حرمت امامو نگه نمی دارن حالم بد میشه
برای همین گفتم زود بریم.
احمد به رویم لبخند زد و گفت:
قربون دل عروسکم بشم. دعا کن براشون خدا به راه راست هدایت شون کنه
دعا کن قدرخودشونو بدونن
به روی احمد لبخند زدم و گفتم:
چشم دعا می کنم
🌸🌸🌸🌸🌸
1_5393332631.mp3
10.73M
ای اصل دین آیین ❤️
#عید_غدیر
#من_غدیری_ام
#امیرالمؤمنین
#محمدحسین_حدادیان
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 توصیه جالب مهران غفوریان به بچهها به مناسب عید سعید غدیر
🔹 قراره روز عید غدیر اسباببازی جمع بشه برای همه بچههایی که دلشون اسباببازی میخواد اما نمیتونن داشته باشن...
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⭕️کامیبز جون آب قطعه
🔻حالا نمیخواد سینه خیز بری :))
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ نماهنگ عربی فارسی در مدح مولا علی علیه السلام
#امام_علی
#عید_غدیر
#غدیر
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⭕️مگه قراره قانون جنگل اجرا بشه که حجاب آزاد باشه
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⭕️ بوی ریاست مجلس آینده به دماغ گنده #اسحاق_سوپرمن رسید!
🔻هشت سال مدیریت اجرایی کشور برای آقایان کافی نبود تا کشور را به طور کامل قفل کنند و تحویل غرب بدهند، به نتیجه رسیدهاند با سرلیستی جهانگیری، فراکسیون (کابینه) تدبیر و امید را در مجلس بعدی تشکیل دهند.
باید هم تشکیل دهند! خیالشان بابت دادگاهی شدن و محاکمه راحت هست که هیچ .نشسته اند در کنار تحریکات اغتشاشگران برای باج گیری از نظام و از سوی دیگر عملکرد نا مطلوب مجلس یازدهم هم پاس گل به اینها داده
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴صحبت های عجیب وکیل بیرانوند!
🔹یعنی کارگر شرمنده ی بچش بشه اشکالی ندارد ولی فوتبالیستا باید بار هفت پشتشون رو ببندن!
#شرافت
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سیستمهای گروهک تروریستی مجاهدین در اختیار مقامات امنیتی جمهوریاسلامی؛ بیبیسی نگران چیست؟!
🔹 کارشناس بیبیسی:
حقوق مجاهدین نقض شده و ما آن را شدیدا محکوم میکنیم؛ نگران افراد مرتبط با سازمان در داخل ایران هستیم!
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴 منظورت همون انتخاباتیه که پدرت توش رئیس جمهور و رئیس مجلس شد و شماها از قِبَلش به نون و نوا رسیدید؟!
🔹 «سید علی موسوی»
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ایران در جمع ۱۰ کشور تولید کننده شبیه ساز رآکتور هسته ای
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تصوری که براندازها از پاریس دارن VS چیزی که واقعا هست!
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴وقتی صحبتهای کارشناس برنامه علیه منافقین به مذاق مجری بیبیسی خوش نیامد و منجر به قطع سخنان وی شد!
🔹مجتبی زرگر عضو جدا شده از گروهک تروریستی منافقین در اظهاراتی بیان داشت که منافقین هیچ محبوبیتی در میان مردم ایران ندارند که بلافاصله مجری شبکه سخنان او را قطع کرد.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴آغوش باز شرق برای ایران
🔹منافع ایران از پیوستن به پیمان شانگهای رو ببینید
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
با دستور رئیسی ستاد خبری مبارزه با فساد تشکیل شد
🔹دفتر بازرسی ویژۀ رئیسجمهور اعلام کرد همۀ مردم میتوانند گزارشهای خود در مورد فسادهای اداری را به سامانۀ تلفنی ۲۷۷۷ اعلام کنند.
#خبرفوری
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📍افسانه بایگان: به یک سال حبس محکوم شدهام
درباره ادعای این خانم تحقیق کردم، اعلام رسمی نشده.
اما حرفهای جالبی زده!
اینکه به دلیل هنرمند بودنش، مجازات بیشتری باید متحمل بشه، رواست👌
همچنین، وقتی جرم رو تکرار کرده و مجازات از جزای نقدی به حبس تبدیل شده هم طبیعتا جای اعتراض نیست!
درباره حجاب سالنها (یعنی بازیگرا و ...) و اندازه پوشش هم حرف منطقیای زده! اما مقایسه با حجاب تهران حرف درستی نیست! ایشون سلبریتی هست و خواسته یا ناخواسته، الگو!
ضمن اینکه حکم شرعی نسبی نیست!
📝 معصومه عمرانی
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸