eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4.3هزار دنبال‌کننده
32.6هزار عکس
36.8هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در جریان بازدید وزیر دفاع روسیه به همراه رهبر کره شمالی از نمایشگاه دستاوردهای نظامی این کشور، دو پهپاد شناسایی و ضربتی مشاهده شدند که ابتدا برخی‌ها گفتند ماکت است اما کمی بعد، تلویزیون کره شمالی تصاویری از پرواز و شلیک این دو پهپاد منتشر کرد. یکی از این پهپادها همان گلوبال هاوک معروف امریکایی است که یک پرنده شناسایی غول‌پیکر است که ایران چند سال پیش یکی از آن‌ها را در سواحل مکران در ارتفاع 52 هزار پایی به زمین کشید؛ ساخت گلوبال هاوک توسط کره شمالی - فارغ از اینکه آیا همان توانمندی‌ها را دارد یا نه - نشان از بلوغ کامل مهندسی در این کشور دارد. اما پهپاد دیگر، نمونه‌ای از یک فروند ام‌کیو-9 امریکایی است که این مدل هم در اختیار ایران قرار دارد و این پهپاد هم اقدام به شلیک موشک هوا به سطح می‌کند. با توجه به همکاری‌ها و روابط نزدیک ایران و کره شمالی، اصلا برایم قابل قبول نیست که مهندسان کره‌ای چشم‌بسته و بدون داشتن آگاهی از قطعات این پهپادها موفق به ساخت آن شده‌ باشند. از سوی دیگر، نشان دادن این پهپادها تلنگری به شویگو بود که همسایه اتمی‌اش هم می‌تواند کمک‌های نظامی موثری به این کشور کند. 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📰گاردین: بیش از ۶۰ هزار نفر در اروپا بر اثر گرما جان باختند 📰️اکونومیست: بر اثر افزایش قیمت انرژی، ۶۸ هزار نفر در اروپا جان باخته‌اند. حتی بیشتر از آمار فوتی های کرونا برآورد نویسندگان اکونومیست بر اساس مدل‌سازی است. نکته: اگر تو ایران این اتفاق افتاده بود وطن فروشان هرزه و سلبیریتی های بیشعور تیتر میزدن خرج محرم نکنید خرج عراق نکنید خرج یمن نکنید خرج لبنان نکنید خرج آفریقا نکنید و... هزاران دروغ شاخ دار دیگر اما یک انسان با وجدان بیدار پیدا نمیشود بگوید میلیاردها دلار خرج کشتار در اکراین را برای هموطنان خودتان خرج کنید و از این کشتار جلوگیری کنید . 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حاج قاسم سلیمانی شاگرد خلف حضرت عباس سلام الله 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ توجه به ظرفیت‌های کشور، راه حل مشکلات اقتصادی 🎥 مشکلات اقتصادی که از آن تعبیر کردیم به بیماری، خب عمده‌ترینش تورّم است، کاهش ارزش پول ملّی است، گرانی‌های بی‌منطق است، مشکلات بنگاه‌های تولیدی است، وجود تحریم‌های خارجی است -که نقش این تحریم‌ها را نباید نادیده گرفت- و نتیجه‌ی اینها هم سختیِ معیشتِ طبقاتِ پایین و متوسّط است. این بیماری‌ها هست، لکن بنیه‌ی کشور قوی است. چرا میگوییم بنیه‌ی کشور قوی است؟ به خاطر ظرفیّت‌های گسترده‌ای که در کشور وجود دارد. ۱۳۹۹/۰۴/۲۲ بیانات در ارتباط تصویری با نمایندگان یازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 برای تکمیل شدن پازل برنامه ی مهلا فقط جای جناب ضرغامی خالی بود که بیاید و از مظلومیت و فضل و محسنات خانم هنگامه قاضیانی برایمان روایتگری کند! 🔺طفلک خانم قاضیانی! خیلی بانوی شریفی است و فقط در اغتشاشات و در همراهی با اجانب علیه نظام توییت گذاشته و زمانیکه مقامات امنیتی به او تذکر داده اند، لج کرده، در انظار کشف حجاب نموده، فیلم گرفته و در رسانه ها نشر داده است! ‼️اما به هر حال نظام ما خیلی بی اخلاق است که این سلبریتیهای شریف را سر لج می اندازد وگرنه اینها ژان دارکهای زمانه اند! آنهم از نوع وطن دوست و خیرخواهَش! 🔺از این سخنان ارزشمند که بگذریم اصلا برنامه مهلا ساخته شده برای گفتن همین حرفها! برای اینکه یک نفر بیاید از تقوا و نماز خوانیِ معین، خواننده ی آنور آبی قبل از برگزاری کنسرتهایش بگوید و دلمان برای آنهمه تقدسش ضعف برود. و دیگری هم ما را مبهوتِ معصومیتِ سلبریتیهای هنجارشکن نماید! ⁉️فقط متحیرم چرا دکور برنامه مربوط به ماه محرم و عزای امام حسین "علیه السلام" است؟؟؟ 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اصلِ ماجرای کربلا 🚩 انسان موجودی است عزتمند... مهم‌ترین معلم عزت امام حسین هست... امام_زمان امام_حسین استاد_پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥فضیلت خواندن زیارت عاشورا 💥خوشا بحال کسانی که هر روز این زیارت را می خوانند 🎤حجت_الاسلام_عالی زیارت_عاشورا 🏴🕯🖤🕯🏴
🔺اعمال روز عاشورا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 یزید هم مجلس عزاداری برای امام حسین(ع) گرفت! 🔹فقط با یک شرط! بحث سیاسی و اینکه چه کسی امام را کشت و... ممنوع!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ تصویری: « کوچک‌ترین شهید کربلا» 🔻 توصیه حضرت آیت الله بهجت قدس سره به زائر کربلا، جهت خواندن ده ذکر مصیبت حضرت علی اصغر علیه‌السلام در حرم مطهر حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام 🔹 کربلا؟ کی میرید؟ ـ فردا. 🔹 همین فردا؟ _ بله. 🔹 عجب! ـ دعا بفرمایید. 🔹 خدا توفیق شما را زیاد کنه انشاء الله! ده ذکر مصیبت علی اصغر، فرزند امام حسین، ده ذکر مختصر، مفصل نه. ولو ده روز. هر وقت شد. هر وقت حال داشتی. ده ذکر مصیبت فرزندِ ... اسم شریف چیه؟‌ _ صالحی هستم. 🔹 صالحی. اهل کجایید؟ _ اصفهان. 🔹 ده ذکر مصیبت علی اصغر، در حرم سیدالشهدا به جا بیارید. ده روز طول بکشه، یک روزه ده مجلس رو بخونید، مختصر باشه. آهان؟ ذکر مصیبت حضرت علی اصغر که کوچکترین شهدای کربلاست. آخرین سرباز حسین ع علی اصغر ع عاشورای حسینی تسلیت باد 🏴🏴🌴🏴🌷🏴🌷🏴
‍ 🔴 حقیقت راز نعل اسب و نماد خوش شانسی! مگر حضرت اباعبدالله‌الحسین (علیه‌السلام) در گودال به شهادت نرسیدند؟ پس باید محل دفن حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام) هم گودال باشد؛ اما اینطور نیست؛ قبر مطهر حضرت نسبت به گودال شهادت کمی آن طرفت‌تر است؛ کسانیکه به کربلا رفته باشند دیده‌اند که بین قتلگاه و ضریح فاصله است؛ چرا؟ [چون] عده‌ای آمدند و گفتند بر این پیکر باید اسب تاخته شود! اما این باید را چه کسی [یا چه کسانی] تعیین کردند؟ چرا فکر نمیکنیم؟ چون داخل گودال نمیتوان اسب تاخت! از این جهت پیکر مطهر را از گودال خارج کردند و در جای صاف قرار دادند و نعل تازه به سم اسبان زدند و بر پیکر مطهر حضرت ارباب تاختند! بعدها همین افراد [کسانیکه دستور اسب تاختن بر پیکر حضرت را دادند؛ یهودیان]؛ در دوره گائونی مهاجرت کردند و در بغداد ساکن شدند؛ در این دوره بغداد مرکز اصلی یهودیان دنیا میشود! اینها نعل اسبانی که بر پیکر حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) تاختند؛ جدا کرده بودند و با افتخار بر درب خانه هایشان زدند!؛ که ما فرزندان همان افرادی هستیم که بر پیکر حسین اسب تاختند! اینها بعدها کوچ کردند و به سمت اسپانیا، شبه جزیره هیبری رفتند و در آنجا نعل اسب را نماد خوشبختی کردند! و امروز عده‌ای بی‌خبر و ناآگاه؛ در کشور اسلامی و شیعه ایران!؛ نعل اسبی که بر پیکر امام مظلومشان تاخته شده را نماد خوشبختی تلقی میکنند و بر درب خانه و دکان میزنند و یا به ماشین خود آویزان میکنند! 🔴 سخنران استاد رائفی پور
سلام بر آن کسى که فرشتگانِ آسمان بر او گریستند😭 سلام بر آن کسى که خاندانش پاک و مطهّرند سلام بر پیشواى دین سلام بر حسین یا سیدالشهدا 🏴السلام علی الحُسین 🏴وعلی علی بن الحُسین 🏴وَعلی اولادالحسین 🏴وعَلی اصحاب الحسین فرا رسیدن عاشوری حسینی به پیشگاه مقدس امام زمان عج و شما دلسوختگان سید الشهدا علیه السلام تسلیت و تعزیت میگوییم🏴😭
موشک‌های ایرانی در تظاهرات ضد نتانیاهو در تل‌آویو تیتر روی پلاکارد: 🔹موشک‌های جدید ایران تصویر روی پلاکارد: 🔹لوین، وزیر دادگستری و روطمن، رییس کمیته قانونگذارز کنست 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️معرفی اسوه های عاشورا ▪️اسوه مقاومت و شهادت داستان نهم؛ امام حسین سلام الله علیه 🔹‌ الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حس و حال مادر شهید برنامه رو بهم ریخت. 🎥اولین دیدار پدر و مادر شهید مفقود‌الاثر با پیکر فرزندشان بعد از ۴٠ سال دوری/ حسینیه معلی 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 🎞امشب نگاه کودکان به ماه است ‎عباس پــ ـاسـ ـدار خیمه‌گاه است ‎غرق نماز است سبط پیمبر ‎الله اکبر الله اکبر https://ble.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 قدیمی ترین صدای ضبط شده از نوحه خوانی و تصاویر مراسم عزاداری در زمان قاجار‌ صداهای ضبط شده به دوره ناصری و مظفری منسوب‌اند مانند نوحه «جبرئیل» https://ble.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞سرازیر شدن قطرات خون از جایگاه سر مبارک علیه السلام در مسجد النقطه(راس الحسین علیه السلام) شهر حلب هر سال ظهر از زیر این سنگ خون جاری می شود. https://ble.ir/ashaganvalayat
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭149‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی آمد روبرویم ایستاد و پرسید: چرا این جا نشستی؟ نیم نگاهی به او کردم و جوابی ندادم. _پاشو هوا سرده سرما می خوری توجهم به پاکتی که در دست داشت جلب شد. پرسیدم: این چیه دستت؟ چشم هایش را به هم فشرد و گفت: سدر و کافوره اشک به چشمم دوید و با بغض پرسیدم: سدر و کافور برای چی؟ صدای دو رگه محمد علی هم با بغض لرزید و گفت: میخوان بچه رو غسل بدن ببرن خاکش کنن _همین جا میخوان غسلش بدن؟ محمد علی در جوابم سر تکان داد و کنارم نشست. باور این که قرار است این طفل کوچک به این زودی مهمان خاک شود برایم سخت بود. بغض داشت خفه ام می کرد. محمد علی انگار حالم را فهمید بغلم کرد و من سر بر روی شانه او گذاشتم و هر دو گریستیم. چند دقیقه بعد پدر حسنعلی از اتاق بیرون آمد. با آمدن او خودم را جمع و جور کردم. از محمد علی پرسید: آوردی باباجان؟ محمد علی از جا برخاست. سر به زیر به پاکت اشاره کرد و گفت: آره آوردم. _خیلی خوب بذارش کنار شیر آب تا بچه رو بیارم. نگاهم به سمت شیر آب حیاط کشیده شد. هوا سرد بود. آب سرد بود. همه وجودم از تصورش یخ زد. هم من هم محمد علی از تصورش یخ زدیم. خشک مان زد. پدر حسنعلی بچه به بغل همراه آقاجان از اتاق بیرون آمدند. پدر حسنعلی به سمت شیر آب حیاط می رفت که آقاجان صدایش زد و گفت: نه کربلایی ... با آب حیاط نه ... هوا سرده بچه یخ می زنه ... چنان با بغض و دل رحمی این جمله را گفت که خود کربلایی هم حالش منقلب شد. محمد مهدی را به خودش فشرد و گفت: حاجی بچه تموم کرده ... آقا جان جلو رفت. محمد مهدی را بغل کرد و گفت: تموم کرده ولی من دلم نمیاد پوست نازک تنش رو تو این هوا با آب سرد بشوریم. اگه پدر و مادرش از پشت پنجره ببینن چی؟ جیگرشون تیکه تیکه میشه. ببریمش مطبخ اونجا با آب گرم بشوریمش. پدر حسنعلی به تایید سر تکان داد و به مطبخ رفتند. محمد علی پشتم را نوازش کرد و گفت: آبجی برو تو هوا سرده و خودش به مطبخ رفت و در را بست. نه دل رفتن به اتاق را داشتم نه دل رفتن به مطبخ. در همان حیاط کمی نشستم اما کنجکاوی ام مرا به پشت در مطبخ کشاند. از لای در که کمی باز بود دیدم بچه را داخل تشتی در بغل گرفته اند. محمد علی آب می ریزد و آقاجان داشت به انگشت های کوچکش دست می کشید. با دیدن این صحنه جگرم پاره پاره شد. دلم فریاد می خواست. چادرم را گلوله کردم و مقابل دهانم گرفتم. به سمت دیگر حیاط که دستشویی آن جا بود دویدم. وارد دستشویی شدم و تا توانستم زار زدم. آن قدر زار زدم که خودم احساس می کردم دیگر صدایم در نمی آید. از دستشویی بیرون آمدم و صورتم را در حیاط شستم و به اتاق برگشتم. حسنعلی کنار مادرش کز کرده بود و راضیه انگار به خواب رفته بود. قرآن را برداشتم و برای آرامش دل خواهرم و همسرش مشغول تلاوت شدم. چند دقیقه ای نگذشته بود که راضیه از خواب پرید. به جلوی لباسش که کمی خیس شده بود دست کشید و گفت: ای وای شیرم رگ کرده ... بچه ام گرسنه شه ... رو به حسنعلی گفت: حسنعلی بچه ام کجاست؟ بچه ام گرسنه شه ... بچه ام شیر میخواد ... با صدا زیر گریه زد و گفت: الهی بمیرم برات مامان جان ... کاش من جای تو می مردم ... راضیه را بغل گرفتم. سر به شانه ام گذاشت و گفت: رقیه بچه ام گرسنه اس ... چند روز آخری دیدی چیزی شیر نخورد ... دیدی هر چی دادمش بالا میاورد .... رقیه به دلم موند یه بار دیگه شیر بخوره .... آخ خدا به دلم موند یه بار دیگه موقع شیر خوردن انگشتاشو دور دستم محکم بپیچه. خدایا بمیرم برای دل حضرت رباب .... خدایا منم مثل حضرت رباب الان شیر دارم ولی بچه ندارم .... لباس راضیه تمام خیس شده بود و لباس مرا هم خیس کرد. راضیه روضه می خواند و ما همه هق هق گریه بودیم. انگار قدرت تکلم نداشتم که حتی یک کلمه بگویم و او را آرام کنم. فقط او را به خودم می فشردم و هق هق می کردم. حسنعلی که طاقتش طاق شد از جا برخاست و به سمت ما آمد. شانه راضیه را گرفت، او را از بغل من در آورد و گفت: بس کن راضیه ... بس کن لا مصب .... جیگر آتیش گرفته ام رو خون نکن /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭150‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی
راضیه با درماندگی لب زد: بچه ام همش شیش ماهش بود حسنعلی ... بچه ام تازه داشت تلاش می کرد بابا بگه حسنعلی راضیه را بغل گرفت و هر دو در بغل هم به شدت گریستند. هر دو در بغل هم زار می زدند. جز همسر چه کسی می تواند مرهم خوبی برای زخم دل همسرش باشد خصوصا وقتی داغ دل مشترک باشد؟ من و مادر حسنعلی از اتاق بیرون آمدیم و در را بستیم. کار غسل و کفن تمام شده بود و به نماز ایستاده بودند. آقاجان اذکار نماز میت را می گفت و از شدت گریه می لرزید. نماز که تمام شد ماتم جدیدی شروع شد. چه طور این بچه کفن پیچ را برای خداحافظی پدر و مادرش به اتاق ببرند؟ کربلایی بچه به بغل چند بار تا در اتاق رفت و برگشت. بار آخر درمانده روی پله نشست زار زد و رو به آقاجان گفت: کار من نیست حاجی ... آقاجان به صورتش دست کشید و یا امام حسین گفت. جلو رفت، بچه را از بغل کربلایی گرفت و به اتاق رفت. دوباره صدای ناله و شیون راضیه بلند شد. سرم گیج می رفت و زیر دلم تیر می کشید. گوشه ایوان به دیوار تکیه دادم و روی زمین سر خوردم. چشم هایم را بستم و ذکر الا بذکر الله تطمئن القلوب را زمزمه کردم. تا ظهر خانه راضیه شلوغ شد. خواهر و برادرهایم، مادر، خانباجی، خانواده حسنعلی، همسایه ها، پدر و مادر احمد و آشنایان هر که خبر را شنیده بود برای سر سلامتی می آمد و می رفت. مادر راضیه را بغل گرفته بود و نوازش می داد. دلش می سوخت ولی نمی توانست زیاد پیش راضیه بماند باید به بیمارستان بر می گشت و مراقب ریحانه می بود. تا شب هر که توانست برای سر سلامتی آمد و دوباره خانه شان خالی شد. من ماندم و آقاجان و پدر و مادر حسنعلی. ما ماندیم و اتاقی که دیگر صدای بچه ای در آن نمی پیچید. دارویی که حسنعلی با هزار امید از تهران آورده بود و تمام دارایی شان را به امید زنده ماندن فرزندشان پای آن داده بودند لب طاقچه بود. به نظرم این دارو خود آینه دق بود. نگاه همه مان که به این دارو می افتاد حال مان به هم می ریخت. مادر حسنعلی طاقت نیاورد و رو به حسنعلی گفت: ننه این آینه دقو بردار ببر بنداز بیرون جیگر آدم آتیش می گیره. راضیه اما با بغض گفت: نه حسنعلی ... دور نندازش ... فردا ببر بدش به دکتر بگو اگه کسی مشکل بچه ما رو داره بده به پدر مادر اون ... قسمت بچه من نشد که زنده بمونه حداقل یه بچه دیگه استفاده اش کنه داغش به دل پدر و مادرش نمونه. حسنعلی دارو را برداشت و گفت: باشه فردا می برمش میدم دکتر ... تو آروم باش ... راضیه آرام گریست. آن قدر گریه کرد تا خوابش برد. دلم نمی خواست خواهرم را در این غم و ناراحتی تنها بگذارم. جگرم برایش می سوخت. به زور از سر خاک او را به خانه آورده بودیم و یادآوری حال بدش وقتی روی محمد مهدی خاک می ریختند مرا منقلب می کرد. درد زیر دلم زیاد شده بود و به لکه بینی هم افتاده بودم اما جرأت نداشتم به کسی چیزی بگویم. اگر می فهمیدند دیگر نمی گذاشتند پیش راضیه بمانم. دلم می خواست همدم خواهرم باشم، سنگ صبورش باشم در غم و اندوهش کنارش باشم. حتی با همه دلتنگی ام برای احمد، دعا می کردم کارش بیشتر طول بکشد و به این زودی برنگردد تا من کنار راضیه بمانم. /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭151‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی فردای از دنیا رفتن محمد مهدی، احمد از سفر برگشت. انگار از مرگ محمد مهدی خبر داشت که برای سر سلامتی به خانه راضیه آمد. دلتنگ احمد بودم اما با این مصیبتی که دیده بودم نمی توانستم به او ابراز محبت و دلتنگی کنم. هم دلم برای راضیه می سوخت، هم حال روحی و جسمی خودم خوب نبود که بخواهم لبخند بزنم و شاد باشم. حتی دوست نداشتم همراه احمد به خانه مان برگردیم. دلم نمی خواست در این حال راضیه را تنها بگذارم. احمد که انگار حال مرا کامل درک کرد برای برگشتم به خانه اصرار نکرد و اجازه داد پیش راضیه بمانم و در این حالی که داشت تنهایش نگذارم. هر روز قبل از طلوع آفتاب مرا به خانه راضیه می برد و شب ها ساعت 9 به دنبالم می آمد و به خانه می رفتیم. راضیه و حسنعلی هر روز صبح یک ساعتی به قبرستان می رفتند و بر می گشتند.
هنوز زیر دلم درد داشتم و لکه بینی ام قطع نشده بود ولی به کسی حتی احمد هم چیزی نمی گفتم تا مبادا مانع حضورم کنار راضیه نشود. برای این که بتوانم به اعمال استحاضه عمل کنم و نماز هایم را بخوانم کمی نمازهایم را تاخیر می انداختم. لکه بینی ام کم بود اما برای هر نماز نیاز به طهارت و تجدید وضو داشتم. مادر که در بیمارستان پیش ریحانه بود. خانباجی در روز چند بار سر می زد و پدر و مادر حسنعلی کامل و شبانه روزی پیش آن ها بودند. راضیه گریه می کرد، با اشک و آه خاطرات شیرین کاری های محمد مهدی را تعریف می کرد ولی از عجز و لابه و یا شیون و ناشکری خبری نبود. خودش می گفت محمدمهدی امانتی بود که کوتاه مدت فرصت شیرین داشتنش نصیبش شده بود. می گفت از روزی که فهمید باردار است. دلش می خواست او یاور امام زمان باشد. می گفت هرچند بزرگ شدن و قد کشیدنش را ندید، نماز خواندنش را ندید اما دلش روشن است او در بهشت زیر دست حضرت زهرا تربیت می شود. ده روزی گذشته بود که ریحانه و بچه اش از بیمارستان مرخص شدند. راضیه از وقتی خبر مرخصی آن ها را شنید مدام به حسنعلی اصرار می کرد به دیدن آن ها برود. با این که کسی صلاح نمی دانست اما راضیه راهی خانه ریحانه شد. هر چه تلاش کردم نتوانستم مانعش شوم و فقط همراهی اش کردم تا اگر حالش بد شد کنارش باشم. به خانه ریحانه رسیدیم. وارد حیاط که شدیم همه با دیدن راضیه خشک شان زد. مشخص بود حال راضیه هم خوب نیست. چشم هایش را محکم به هم فشرد و لبخند روی صورت راند و با هر کسی می دید گرم احوالپرسی کرد. صدای گریه بچه ریحانه به گوش می رسید. راضیه به قدم هایش سرعت بخشید و خودش را به اتاق ریحانه رساند. ‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭151‬‬‬‬‬/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭7‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭152‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی مادر بچه به بغل از دیدن راضیه خشکش زد. زیر لب زمزمه کرد: تو این جا چرا اومدی؟ راضیه بی توجه به سوال مادر به سمت بچه رفت و او را بغل گرفت و پرسید: چش شده چرا گریه می کنه؟ مادر با من و من گفت: چیزی نیست. گرسنشه. راضیه بچه را رو به ریحانه گرفت و پرسید: چرا شیرش نمیدی؟ ریحانه که از لحظه ورود راضیه چشمه اشکش می جوشید غمگین گفت: شیر ندارم. شیر خشکم بالا میاره. جواد رفته دنبال شیر بز. راضیه کنار ریحانه نشست و گفت: چرا زودتر به من خبر ندادین؟ من هنوز شیر دارم. راضیه بی تامل لباسش را بالا زد، بسم الله گفت و به بچه شیر داد. صدای ناله و گریه بچه آرام شد و شروع به مکیدن کرد. راضیه دست بچه را نوازش کرد و او انگشت راضیه را میان دست گرفت. راضیه هم اشک می ریخت و هم لبخند بر لب داشت. حال همه مان این بود. راضیه تا شب بارها و بارها با لذت به دختر ریحانه شیر داد. در نگاه و رفتارش مشخص بود از نگاه به او، بغل کردنش، بوییدنش و بوسیدنش لذت می بَرَد. شب که حسنعلی به خانه آمد راضیه با لذت و ذوق و شوق از نوزاد ریحانه تعریف می کرد. آن قدر در کلامش ذوق بود که بعد از روزها لبخند بر لب حسنعلی هم آمد. با راضیه هر روز به خانه ریحانه می رفتیم و او به بچه که نامش را نعیمه گذاشته بودند شیر می داد. نعیمه در همین چند روز حسابی وزن گرفته بود و رنگ و رویش باز شده بود. با دیدن حال خوب راضیه و سرگرم بودنش با نعیمه دیگر به خانه اش نرفتم و مشغول زندگی خودم شدم. هنوز لکه بینی داشتم و همین مرا نگران می کرد. چند روزی جز کارهای ضروری خانه کاری نکردم و بیشتر در رختخواب دراز کشیدم، خودم را تقویت کردم تا کم کم لکه بینی ام قطع شد. روزها یا مشغول تلاوت قرآن بودم یا به نوارهای سخنرانی که احمد برایم آورده بود گوش می دادم. با خوب شدن لکه بینی ام دوباره برای نماز به مسجد می رفتم، در جلسات روضه زنانه و ختم قرآن شرکت می کردم و سرم گرم بود. چند وقتی بود فعالیت های احمد زیاد شده بود و شب ها دیرتر به خانه می آمد و من تمام تلاشم را می کردم وقتی هست برایش سنگ تمام بگذارم. بگویم بخندم شاد باشم و نشان دهم حالم خوب است که از جانب من دلنگرانی نداشته باشد. از وقتی نوارهای سخنرانی را گوش می دادم با جنایت ها و بی توجهی ها و تبعیض ها و از همه مهم تر دشمنی های شاه و عُمّالش با دین آشنا شده بودم و می دانستم احمد چه هدف مقدسی دارد. دلم می خواست در این مسیر و در راه رسیدن به این هدف همپای او باشم.