eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
3.9هزار دنبال‌کننده
34هزار عکس
38.9هزار ویدیو
35 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
این که حداقل ساواک فردا متوجه رفتن رقیه نشه و رقیه به سلامت از شهر خارج بشه دست آقا داداش رو می بوسه محمد حسن با تعجب پرسید: من؟! محمد امین سر به تایید تکان داد که محمد حسن پرسید: من چه کاری می تونم بکنم که ساواکیا نفهمن رقیه رفته؟ محمد امین گفت: الان که من خواستم برم تو هم همراهم میای فردا من و تو هم تو دیدار مردم با شاه میریم حرم تو شلوغیا تو خودت رو می رسونی به محمد علی و رقیه و بعد رفتن رقیه تو جای رقیه با محمد علی بر می گردی خونه محمد حسن خندید و گفت: داداش معذرت میخوام ولی ساواکیا کور یا خر که نیستن می فهمن من رقیه نیستم من چه ربطی به رقیه دارم؟ من پسرم اون دختره محمد امین گفت: بله شما پسری ولی از نظر قد و قیافه با رقیه شباهت زیادی داری ماشاء الله تو رشد افتادی و داری قد می کشی و الان هم قد و قواره رقیه شدی یه چادر سرت کنی روت رو بگیری با رقیه مو نمی زنی محمد علی بلند خندید که محمد حسن عصبانی گفت: داداش این چه حرفیه؟ مگه من دخترم چادر بپوشم؟ محمد امین به روی برادرم لبخند زد و گفت: نه داداش شما دختر نیستی فقط برای کمک به خواهرت برای این که بدون جلب توجه بتونه از مشهد خارج بشه لازمه شما یه چادر سرت کنی و جای رقیه با محمد علی برگردی خونه محمد حسن عصبانی گفت: داداش پوشیدن لباس زنونه حرامه چه توقعی از من داری که این کار رو بکنم شما جای من بودی این کارو می کردی؟ حاشا و کلّا /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭213‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی محمد امین به روی محمد حسن لبخند زد و گفت: بله داداش حق با شماست. پوشیدن لباس زنونه حرامه ولی برای کسی که مکلّف شده شما که هنوز 11-12 سالته به تکلیف نرسیدی چیزی بهت نیست من خودم اگه جای تو بودم قد و قواره رقیه می بودم یک لحظه هم برای کمک بهش تردید نمی کردم. شما خودت چند روز پیش به من گفتی هر کاری از دستت بر بیاد حاضری برای رقیه انجام بدی حالا که وقت عمله جا زدی داداش؟ محمد حسن کلافه و عصبانی گفت: نه خان داداش جا نزدم. هنوزم سر حرفم هستم هر کاری حاضرم بکنم الا کار حروم محمد علی گفت: داداش گلم الان بهت گفتن شما تکلیف نرسیدی و اشکالی بهت نیست. بعدم همین یه باره قرار نیست هر روز با چادر رفت و آمد کنی فقط تو شلوغی به چادر می کشی سرت جای رقیه با من بر می گردی خونه که آبجی به سلامت بره ساواک مشکوک نشه پی اش رو بگیره بفهمن رفته من خودم اگه می شد این کارو می کردم محمد حسن دست به سینه به دیوار تکیه زد و گفت: همین که گفتم من لباس زنونه نمی پوشم مادر گفت: پسرم محمد حسن جان مخالفت نکن دیگه به خاطر خواهرت قبول کن باور کن با یه بار چادر سر کردن چیزی از مردیت کم نمیشه مرد بودن که به ریش و سبیل و صدای کلفت و لباس مردونه نیست الان وقتشه با خطر کردن با انجام دادن کاری که دوسش نداری و نمی پسندی ولی سلامتی خواهرت بهش وابسته اس مردونگی و شجاعتت رو ثابت کنی پسرم آقا جان گفت: ولش کنید. مجبورش نکنید. بذارید خودش انتخاب کنه ببینه دلش میخواد تو این ماجرا نقش داشته باشه یا نه پسرم بزرگ شده مرد شده بذارید خودش بسنجه اهم و مهم کنه و نظرش رو بگه آقاجان رو به محمد حسن کرد و گفت: بابا فکرات رو بکن اگر موافق بودی همراه محمد امین برو اگرم دلت نخواست نرو محمد حسن چیزی نگفت و در سکوت به گل قالی خیره شده بود. محمد امین نفسش را بیرون ذاد و گفت: خانباجی جان بی زحمت برید وسایلای رقیه رو بریزید تو گونی های برنج سرش رو ببندید من دیگه دیرم شده اونا رو با خودم ببرم. خانباجی از جا برخاست و من هم همراه او از اتاق بیرون رفتم تا کمکش کنم /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭214‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی
با کمک محمد حسین وسایلم را به زیر زمین بردم و دوباره از بین آن ها فقط چیز های ضروری و لازم را جدا کردم و در کیسه های برنج جای دادیم. خانباجی با دقت و وسواس کیسه ها را مرتب کرد و سرشان را دوخت. محمد امین کیسه ها را برداشت و بعد از این که دوباره نکاتی را به من و محمد علی یادآوری کرد، مرا بغل گرفت و پیشانی ام را بوسید و گفت: هر چند اصلا دلم نمی خواست بری ولی حالا که رفتنی هستی امیدوارم به سلامتی بری و خوب و خوش باشی. دلم برات تنگ میشه آبجی کوچیکه. تا دوباره بتونیم هم رو ببینیم مواظب خودت باش آقا جان آه کشید و من هم سر به زیر از برادر بزرگم تشکر کردم. محمد امین به محمد حسن اشاره کرد و گفت: بیا بریم داداش. محمد حسن که هنوز هم سگرمه هایش را در هم گره زده بود جلو آمد. با من دست داد، روبوسی کرد و گفت: من امشب با خان داداش میرم مسجد از حاج آقا سوال می کنم. اگه حاج آقا گفت حروم نیست فردا میام حرم و .... نفسش را کلافه بیرون داد و گفت: به خاطر تو اون کار رو می کنم. اما اگه حاجی گفت نه، نمیام و این آخرین باریه که هم رو می بینیم. مواظب خودت باش. به احمد آقا هم سلام برسون. به رویش لبخند زدم و گفتم: چشم داداش. قدمی فاصله گرفت و دوباره به سمتم چرخید و گفت: آبجی من اگه فردا نیومدم فکر نکنی نامردم یا ترسیدم یا نخواستم کمکت کنم. من حاضرم هر کاری برات بکنم الا کار حروم پس اگه منو فردا ندیدی ازم دلگیر نشو با لبخند گفتم: اشکالی نداره داداش. شما برو سوال کن اگه حروم بود همون بهتر که انجام نشه چون تو کار حروم هیچ خیری نیست. محمد حسن به تایید سر تکان داد و بعد از خداحافظی با خانواده همراه محمد امین رفت. آقا جان باز هم آه کشید و مغموم به من خیره شد. از غم نگاهش سر به زیر انداختم. آقاجان هم بدون این که حرفی بزند به مهمانخانه برگشت. از این که قرار بود فردا بروم هم خوشحال بودم هم ناراحت و هم نگران بودم. خوشحال از این که پیش محبوبم، همه وجودم، احمد بر می گشتم و می توانستم کنار او روزگار بگذرانم. ناراحت از این که از خانواده ام دور می شدم و معلوم نبود دوباره کی بتوانم آن ها را ببینم و حتی فرصت نبود با خواهرانم خداحافظی کنم و بدون دیدن آن ها باید می رفتم. ناراحتی بزرگترم هم این بود که با رفتنم دیگر هر روز نمی توانستم به زیارت امام رضا بروم و از حرم امام هشتم که در این روزها مامن و ملجا دل شکستگی ها و غصه هایم بود باید دور می شدم و فقط خدا می دانست کی دوباره توفیق زیارت نصیبم می شد. نگرانی ام هم به خاطر فردا بود که آیا بتوانم در آن شلوغی جمعیت که حرم پر از آژان و مامور است بدون این که کسی متوجهم بشود بتوانم خودم را به دوست احمد برسانم از این بدتر مجبور بودم با مرد غریبه همراه شوم. منی که هیچ وقت در زندگی ام بدون محرم هایم نبودم حالا باید برای رسیدن به احمد با مرد غریبه همراه می شدم. کتاب مفاتیح را بوسیدم و روی زمین نشستم. نکند رفتنم اشتباه باشد؟ به نظرم هیچ صورت خوشی نداشت که با مرد غریبه همراه شوم. کاش محمد امین جای این که از دور مراقبم باشد خودش هم پایم می شد و مرا پیش احمد می برد. سعی کردم دلم را بد نکنم. برادرم مرد غیوری بود و حتما همه جوانب را سنجیده بود و این بهترین راه برای بردن من پیش احمد بود. نفسم را با صدا بیرون دادم و سعی کردم با خواندن دعای توسل و حدیث کساء دلم را آرام کنم. /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌱 غلبه بر خستگی به روش شهید مهدی حسین پور وقتی تو کار بهمون فشار می‌اومد یا خسته می‌شدیم، بهمون می‌گفت: ثواب کار رو هدیه کنید به یکی از «اهل بیت(ع)»؛ اونوقت خستگی بهتون غلبه نمیکنه و شما بهش غلبه می‌کنید. راوی: همرزم شهید شهید 📚 🔹🌷🌴🌷🏴
📌 «شهید شدم، سر مزارم روضه حضرت رقیه(س) بخوانید» 🔹 حسین از همان اول تعلقی به دنیا نداشت. هم آنجایی که کسب و کار خوبی داشت ولی همه را کنار گذاشت تا لباس پاسداری بپوشد. ◇ هم آنجایی که هر وقت یکی از رفقا به مشکلی بر می خورد حسین سریعا ورود می کرد تا مشکل را رفع کند. ◇ اوج رهایی حسین از این دنیا زمان روضه ها  بود. مخصوصا زمانی که روضه حضرت رقیه خوانده می شد. ◇ حسین عاشق روضه سه ساله امام حسین(ع) بود، وصیت کرده بود اگر شهید شدم سر مزارم روضه حضرت رقیه(س) بخواند" 📸 پ.ن تصویر: تصویر شهید ولایتی‌فر یک روز قبل از شهادت • متولد: ۱۳۷۵/۴/۶، دزفول. • شهادت: ۱۳۹۷/۶/۳۱، اهواز • گلزار شهید: گلزار شهیدآباد دزفول، قطعه ۲ 🔹️ صبحانه ای با شهدا 🌷🌷🌷🌴🏴🌴🌷🇮🇷
فاصله مرزهای ایران تا کربلا و نجف
🔺فاصله مرزهای ایران تا کاظمین و سامرا
ـ مـٰاڪَربـٰلانَرفتـھ‌زِدنیـٰانمۍرَویـم مـٰابےحُسیـن‌جنّـت‌اَعـلانمۍرَویـم...!
❥📿⃟♥️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌ ╲\   ╭``┓ ╭``🌸╯ ┗`╯  \╲‌ ╔═ೋ✿࿐ 🤍🕊
‍ 🕊🧡خوانـدن این دعـا در ابتدای روز باعـث مبارکی کارهایتان می‌شود✨   🌸بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🌸 🕊💫《اَلّلهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَالفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَالفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَالفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَالفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَالفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَالفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَالفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَ مَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ》 ✧✾════✾✰✾════🧡 🧡 دعـای ابتـدای روز 🧡 🕊💫《اََللّهُمَّ إِجْعَلْ أَوَّلَ یَوْمی هَذا فَلاحاً وَ آخِرَهُ نَجاحَاً وَ أَوْسَطَهُ صَلاحَاً اََللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْنا مِمَّنْ أَنابَ اِلَیْکَ فَقَبِلْتَهُ وَ تَوَکَّلَ عَلَیْکَ فَکَفَیتَهُ وَ تَضَرَّعَ اِلَیْکَ فَرَحِمْتَهُ》 ‌‌‌╲\   ╭``┓ ╭``🌸╯ ┗`╯  \╲‌ ╔═ೋ✿࿐🧡🕊
6129605188.mp3
3.39M
🌸 قرائت های روزانه قرآن کریم با صدای بهشتی استاد عبدالباسط 📖 سوره مائده ۱۰ - ۱۳ |صفحه ۱۰۹ 🧡🕊
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‍ 🕊🌸عهد ثابت دوشنبه‌ها 🍃 ⤵️ اذکار روز،،، 🌸 یا قاضی الحاجات 👈 100 مرتبہ 🍃 یا لطیــــــــــف 👈 129 مرتبہ 🌸 ⤵️ سوره روز،،، سوره مبارکہ شرح ✨ 🍃 به جهت وسعت رزق، 41 بار خوانده شود، مراد حاصل می‌شود 🌸 ادعیه و زیارت روز،،، 🍃 دعای روز دوشنبه 🌸 زیارت امین الله 🍃 دعای معراج 🌸🍃 نماز روز ⤵️،،، 🍃 روز دوشنبہ ↩️ هر کس ده رکعت نماز بجا آورد و بخواند در هر رکعت حمد یک مرتبه و توحید ده مرتبه، حق تعالی در روز قیامت برای او نوری قرار دهد که روشنایی دهد موقوف را تا غبطه برند بر او خلق خداوند در آن روز.🌸 🕊🌸الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌ ╲\   ╭``┓ ╭``🌸╯ ┗`╯  \╲‌ ╔═ೋ✿࿐ 🌸🕊
32.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 همراه با روضه های اهل بیت علیهم السلام۳۱۱ غریب گیر آوردنت... روضه خوانی استاد انصاریان ✅🏴🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴🖤https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen