فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ من باید بفهمم در اسلام چه خبر هست !! ؟
عملیات #طوفان_الاقصی باعث بیداری بسیاری از مردم جهان و سوق پیدا کردن آنها به سمت قران شده است!
.
#کانال_عاشقان_ولایت
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
📌 آه از دردهای غزّه...
🇮🇷🇵🇸
🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنی تَوْفیقَ الشَّهادَةِ فی سَبیلِک🌹
#غزه
#طوفان_الاقصی
#اسرائیل_سُست_تر_از_لانه_عنکبوت
.
#کانال_عاشقان_ولایت
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔞جای زن و مرد نباید عوض بشه
❌اگه زن خشن و خشک بشه، فکر میکنه مرد رو کنترل کرده.
اما در واقع با این وضع، زن در باطن مرد، مُرده!
#استاد_شجاعی #همسرداری
ı
.
#کانال_عاشقان_ولایت
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️آمار شهدای جنایت اسرائیل در اردوگاه المغازی به ۴۷ شهید افزایش یافت. متاسفانه بخشی از این شهدا کودکان مظلوم و بیگناه هستند.
🔺در کجای دنیا و در کدام تاریخ چنین جنایاتی رخ داد و مردم دنیا نسبت به آن بی توجه و ساکت ماندند؟! بیانیه، تهدید نظامی، تجمع و تظاهرات خوب است، اما جنایات اسرائیل کودک کش و وحشی را متوقف نمیکند!
ـــــــــــــــــــــــ
.
#کانال_عاشقان_ولایت
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
سید محمد پلاستیکهای خرید را روی اپن گذاشت:
_اون یه عمر احساس طرد شدگی داشته،حالا با این رفتاری که تو باهاش داری، همون حس دوستداشتنی نبودن رو براش زنده میکنی؛ خوبه مثلا دکترای روانشناسی داری!
آیه کلافه گفت:
_چه کار کنم؟ گفتین ازدواج کن، ازدواج کردم. گفتین ارمیا، گفتم باشه؛ حالا دیگه چی ازم میخواین؟
حاج علی اخم کرد:
_ما گفتیم؟ ما فقط توصیه کردیم! تو که هنوز شعور ازدواج نداشتی تویی
که هنوز دلت با سیدمهدیه، تویی که هنوز نمیدونی ارمیا کیه، #چرا زنش شدی؟؟؟
آیه با انگشتان دستش بازی کرد:
_منظورم اینه، مگه من چیکار کردم؟ کاری نکردم، اصرار داشت باهاش ازدواج کنم، ازدواج کردم.
سید محمد: _تو معنی ازدواج رو میفهمی؟ خودت رو زدی به خنگی! اون گذشته رو ول کن، ول کن روزهای بودن مهدی رو؛ باید باور کنی مهدی رفته! باور کنی دنیا ادامه داره، باور کنی که دنیا دلش به حال تو
نمیسوزه... آیه زندگی کن
آیه: _بدون مهدی بلد نیستم زندگی کنم.
سید محمد: _یاد بگیر! تمام این سه سال رو با خاطراتش زندگی کردی، الان دیگه ارمیا توی زندگیته چرا نمیفهمی؟ ما از تو انتظارات بیشتری داشتیم.
آیه: _انتظارات زیادی دارید، من بدون مهدی هیچم.
حاج علی: _ما هم فهمیدیم، برای خودم متاسفم که توی تربیت تو موفق نبودم؛ ناامیدم کردی!
آیه: اون من سیدمهدی بود، من بدون سیدمهدی نمیدونم چطور زندگی کنم.
سید محمد: _چرا آیه؟ چرا اینجوری فکر میکنی؟
آیه: _فکر نیست... باور کنید، من تموم شدم؛ دیگه نمیتونم!
سایه: _تقصیر ارمیا چیه؟
آیه: _زیادهخواهی کرده.
رها داد زد: _بفهم چی میگی آیه!
حاج علی: _حق داری! زیادهخواهی کرد و به هیچی نرسید.
زینب سادات را به اتاق برد.
زهرا خانوم در آشپزخانه مشغول غذا پختن بود، دست از کار کشیده و قاشق به دست بحث بالا گرفته نگاه میکرد.
آیه: _خستهام... من نمیدونم چیکار کنم.
سید محمد: _ارمیا رو ببین، بشناس..مهدی برادر من بود، از یه خون بودیم.... برادرم بود، پدرم بود؛ تو درد کشیدی، منم درد کشیدم؛ تو بیپشت شدی، منم پشت و پناهمو از دست دادم. ارمیا به آیهی اون روزها نیاز داره؛ چرا به خودت نمیای؟ من به عنوان برادر
مهدی میگم... آیه برادر منو فراموش کن! فراموش کن... زندگی کن!
آیه از روی مبل بلند شد و چای سرد شده در سینی ماند، و از دهن افتاد. در اتاق که پشت سر آیه بسته شد، سید محمد پوفی کرد:
_آیه شکسته... دیگه طاقت نداره!
************
رها در اتاق را به ضرب باز کرد:
_بس کن آیه! اون بدبخت چه گناهی کرده که تو هیچوقت ندیدیش؟ با #فرارکردن میخوای به کجا برسی؟ تا کی باید بره؟ تا کی نباشه؟ تا کی دندون رو جیگر بذاره؟ خسته نشدی از #آزارش؟ خسته نشدی از ندیدن آرزوهای #دخترت؟ نمیبینی زینب چقدر دوستش داره؟ اصلا تو جز #خودت کسی رو میبینی؟
آیه: _خسته شدم از بس همهتون ارمیا ارمیا کردید؛ چی داره که همه طرفدارش شدید؟
رها: _سیدمهدی چی داشت که تو اینجوری دیوونهشی؟
آیه از روی تخت بلند شد و مقابل رها ایستاد و به ضرب تخت سینهی رها کوبید:
_بفهم داری دربارهی کی حرف میزنی!
رها دست آیه را پس زد:
_میفهمم! کسی که الان فقط و فقط پدر بچهته... میفهمی؟ سیدمهدی مرد! خدا بیامرزدش! اصلا ارمیا رو دیدی؟ میدونی وقتی بهش بله دادی، اون شب تولد زینب، رفته بود رستوران اجاره کرده بود و لباس
عروس و آرایشگاه،؟ یادته با سنگدلی گفتی فقط میای محضر و بعد خونه؟ اصلا پرسیدی اونهمه هزینهای که کرده بود چی شد؟ فهمیدی یکی از بچههای پرورشگاهشون نامزد کرده بود و پول عروسی گرفتن نداشت، جای تو عروس شد؟ فهمیدی چرا عقدت چند روز عقب افتاد؟ فهمیدی چرا اونشب هیچکس خونه نبود؟ همهی ما رفتیم عروسی اون جوون. همه جز تویی که کسی رو جز #خودت نمیبینی. ارمیا همهی آرزوهاشو داد به #بچهای که کلی آرزو تو دلش بود. از ما خواست که بهعنوان خانوادهی داماد تو جشنشون باشیم و همهی ما با جون و دل رفتیم، چون ما میدونیم که تنهایی یعنی چی، میدونیم پشت و پناه نداشتن یعنی چی. تویی که همیشه حاج علی بابات بود و سیدمهدی پشت و پناهت، چی از #حسرت میدونی؟ حسرت نگاه ارمیا دل همهی ما رو سوزوند و تو حتی نفهمیدی! تو با اونهمه ادعات! تو با اونهمه آیه بودنت برای همهی ما... آیه تو میدونی ارمیا و دوستاش هنوز بعد از سالها که از پرورشگاه اومدن بیرون، میرن و اون بچههای بیحامی رو حمایت میکنن؟ تو از #شوهرت چی میدونی؟
سایه اشک چشمانش را پاک کرد و در تایید حرفهای رها گفت:
_یه حلقهی قشنگ برات خریده بود...
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
شکسته_هایم_بعد_تو
قسمت ۷۷ و ۷۸
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
شکسته_هایم_بعد_تو
🇮🇷قسمت ۷۳ و ۷۴
دکتر صدر: این اشتباه از همهی ما کمی بعید به نظر میرسه. برید گزارشاتون رو بررسی کنید، فردا یه جلسه تو مرکز میذاریم، اونجا صحبت میکنیم.
صدرا: _پس رفتن به اون روستا؟ دیگه نمیرید؟
دکتر صدر: _ما نمیریم، یه گروه دیگه میرن.
صدرا: _پس ما هم وسایلی که جمع کردیم رو میدیم ببرن.
آیه لبهای خشک و سنگینش را به سختی تکان داد:
_مهدی...
ارمیا گوشهی اتاق تکیه داده بود ،
و از پنجره به بیرون نگاه میکرد. زهرا خانوم و حاج علی دو طرف آیه ایستاده بودند و با صدای آیه دو حس همزمان به قلبشان راه یافت، یکی خوشی بیدار شدن آیه و دیگری تلخی زهر مانندی که به قلب ارمیا ریخته شد، دهانشان را تلخ کرد.
سیدمحمد دست روی شانهی ارمیا گذاشت:
_گفتم که بهتره بیرون باشی؛ الان که داره بههوش میاد زمان و مکان رو گم کرده، ممکنه چیزای خوبی نشنوی.
ارمیا نگاه از پنجره نگرفت ،
و با تمام توان نگاهش را از آیه دور نگهداشت. دوست داشت کمی خودخواهی کند، دوست داشت کمی دوست داشته شود. به رفاقت سه سالهاش با سیدمهدی پشت کرد و آیه را خودخواهانه برای خود خواست.
گاهی در عذاب بود از این کشمکش درونی،
آیه حق کدامشان بود؟ ۹سال زندگی عاشقانه با سیدمهدی؟ حق سه سال غم برای سیدمهدی؟ حق سه سال چشم انتظاری ارمیا؟ حق چند ماه زندگی که هنوز هم غریبهی آن خانه بود؟
ارمیا کمی، فقط کمی زندگی میخواست، به سبک آیهی سیدمهدی، به سبک رهای صدرا، به سبک زهرا خانوم حاج علی.
کمی زندگی را حق یتیمیهایش میدانست،
حق روزهای بیپدریاش میدانست؛ حق بیمادر، بزرگ شدنش میدانست...
چرا تن به این ازدواج دادی آیه؟ من که از انتظار شکایتی نداشتم!
یک سوال دارم...
"تو زن #منی یا آیهی #سیدمهدی؟ تو #سهم و حق کداممان هستی؟ #دل_شکستهی من که هزاران بار آن را میشکنی؟ حق دو متر #خاک سیدمهدی؟ تو #کیستی آیه؟ "
حاج علی بوسهای بر پیشانی آیهاش زد ،
و خدا را شکر کرد که آیه بههوش آمده. سیدمحمد گفت میرود زینب را از حیاط بیمارستان بیاورد. بیچاره محبوبه خانم که با دو بچهی کوچک اسیر بیمارستان شده بود. زینب
بیپدری چشیده، کمی کم طاقت دوری مادر بود.
معاینهی دکتر تمام شده بود ،
که سید مهدی زینب سادات را آورد. ارمیا هنوز مصرانه به پنجرهی دود گرفته نگاه میکرد.
زینب روی تخت نشست ،
و سر بر سینهی مادر گذاشت. آیه موهایش را نوازش کرد و زینب خوابش برد... کودک است و دلخوش به نوازشهای مادر.
حاج علی دلبرک محبوبش را در آغوش کشید، و به همراِه زهرا خانوم از
اتاق خارج شدند تا ارمیا را با آیهاش تنها بگذارند.
سیدمحمد هم که به بهانهی صحبت با همکارش، مدتی بود از اتاق رفته بود.
آیه که سکوت ارمیا را دید گفت:
_انگار خیلی همه رو نگران کردم!
ارمیا: _روز بدی بود؛ خوبه که داره تموم میشه
آیه: _نفهمیدم چی شد؛ انگار یکی از پشت محکم کوبید به ماشینم.
ارمیا هنوز هم نگاهش خیرهی همان پنجره بود:
_کار ندا بود
آیه: _ندا؟! ندا کیه؟!
ارمیا: _همونکه میومد پیشت؛ همونکه یه زمانی رفته بودم خواستگاریش!
آیه: _مگه بستری نبود؟
ارمیا: _جریانش طولانیه... فرار کرده و خواسته تو رو بکشه تا باهاش ازدواج کنم.
آیه: _دیدیش؟
ارمیا: _قبل از آمبولانس بهت رسیده بودم.
آیه: _به خاطر تو، جون من و دخترم تو خطره!
ارمیا پوزخندش، دست خودش نبود:
_دخترت؟
آیه ابرو در هم کشید:
_آره! دخترم؛ شک داری دختر منه؟
ارمیا:_چرا این بحث رو تموم نمیکنی؟
آیه: _مگه تموم میشه؟
ارمیا: _نه! نه تا وقتی که سیدمهدی شوهرته، نه تا وقتی منو نمیبینی.
ارمیا از اتاق بیرون زد.
آیه دلش صاف نبود... نه با سید مهدی نه با ارمیا. دلش کمی مرگ میخواست، کمی سکوت و کمی بیتحرکی... دلش فرار میخواست... کمی نبودن، کمی لج کردن... آیه کمی کم آورده بود.
**
آیه را که به خانه آوردند،
زینب سادات اشکریزان در آغوش حاج علی بود. رها کمکش کرد روی مبل بنشیند. آیه دستهایش را برای در آغوش کشیدن زینب سادات گشود، اما دخترکش هنوز اشکهایش همچون رود بر صورتش روان بود.
آیه: _چیشده عزیزم؟ چیشده مامان فدات؟
زینب سادات: _بابا... بابایی رفت...
آیه به حاج علی نگاه کرد:
_چی شده بابا؟
حاج علی آهی از افسوس کشید:
_رفت سیستان؛ گفت میره یه کم بهت فرصت بده، گفت هنوز #جایگاهش تو زندگی معلوم نیست.
سایه سینی چای را مقابل آیه گذاشت:
_داری باهاش بد میکنی.
رها ادامه داد:
_این حق ارمیا نیست آیه!
سیدمحمد پلاستیکهای خرید را روی اپن گذاشت:
_اون یه عمر احساس طرد شدگی داشته، حالا با این رفتاری که تو باهاش داری...
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
شکسته_هایم_بعد_تو
قسمت ۷۵ و ۷۶
سایه اشک چشمانش را پاک کرد و در تایید حرفهای رها گفت:
_یه حلقهی قشنگ برات خریده بود... خیلی قشنگ؛ اونم داد به عروس و دوماد، اونروز تو محضر... وای خدای من! اصلا یادم نمیره... چطور حلقه رو از دستت درنیاورده بودی؟ تمام پساندازشو گذاشته بود پای جشنی که برات گرفته بود و تو #نخواستی. وقتی دید چه حلقهی سادهای گرفته، مُردیم! فکر کرد شرمندهت شد. و ما از شرمندگی دل دریاییش مُردیم! فکر کرد تو سادهزیستی دوست داری که عروسی نخواستی، نمیدونست تو فقط میخواستی #عروس_سیدمهدی باشی.
سیدمحمد دست روی شانهی سایهاش گذاشت:
_راحتش بذارید. آیه خودش باید تصمیم بگیره. زندگی با کسی مثل ارمیایی که من میشناسم #لیاقت میخواد.
سیدمحمد به یاد آورد...
فخرالسادات را سر خاک آورده بود که مردی را از دور دید. تعجب کرد که چه کسی سر خاک برادرش نشسته است.
نزدیک که شد جوانی را دید ،
که بارها در مراسم سید مهدی دیده بود. مادرش را به مزار پدر فرستاد و کنار ارمیا نشست:
_سلام.
ارمیا نگاه از قبر گرفت و سیدمحمد را نگاه کرد:
_سلام؛ ببخشید، الان میرم.
ارمیا که نیمخیز شد، سیدمحمد دستش را گرفت و دوباره کنار خود نشاند:
_چرا با عجله؟ بشین یه کم حرف بزنیم؛ همدورهی مهدی بودی؟
ارمیا دستی روی سنگ قبرش کشید:
_آره.
سیدمحمد: _از روزی که رفت، خیلی تنها شدم. برام هم پدر بود، هم برادر، هم رفیق... یکهو همه کسم رو از دست دادم.
ارمیا: _من تازه فهمیدم کی رو از دست دادم؛ حوصله داری حرف بزنیم؟
سیدمحمد: _هم حوصله دارم هم وقت؛ مادرم که میاد اینجا، دیگه رفتنی نیست، گاهی غروب میشه و هنوز اینجاست؛ یه جورایی خونهمون شده. بابام اونجا، داداشم اینجا... چی تو رو به اینجا کشونده.
ارمیا: _سالها بود که گم شده بودم... گم شدن تو طالع منه؛ تو پرورشگاه
بزرگ شدم، وقتی هجده سالم شد، گفتن برو زندگیتو #بساز. با دوتا از بچهها تصمیم گرفتیم بریم #ارتش. هم جای خواب و غذا، هم حقوق و هم اینکه کسی منتظرمون نبود؛ مرگ و زندگی ما برای کسی مهم نبود... گفتنش راحت نیست، اما #حقیقته و حقیقت گاهی از زهر تلختر. کلا
معاشرتی نیستیم؛ یادگرفتم کسی ما رو نمیخواد پس خودمون رو به
کسی تحمیل نکنیم. یه عمر تنهایی کشیدیم دیگه، فقط خودم بودم و دوتا رفیقام. با کسی دمخور نبودیم. همه چیزمون کار بود و کار... برای خودمون یه خونه اجاره کردیم و سه نفری زندگیمون رو ساختیم.
تا اونشب و توی اون برف..زندگیم از مسیرش خارج شد. الان نمیدونم، قبلا روی ریل نبودم یا الان نیستم، اما هرچی که بود برام یه تغییر بود. یه شب که خیلی داغون بودم، خیلی شکسته بودم،
خواب سیدمهدی رو دیدم. #کلاهشو گذاشت سرم، #تفنگشو داد دستم، دست رو شونهم گذاشت. و گفت:
_#حرم خالی نمونه داداش!
گفتم: _اهلش نیستم.
گفت: _اهلت میکنن!
گفتم: _دنیام با دنیات فرق داره.
گفت: _نگاهتو عوض کنی فرقی نداره.
گفتم: _بلد نیستم
گفت: _یا علی بگو، منم هستم و دستتو میگیرم.
گفتم: _تو #شهید شدی؟!
گفت: _همسایهایم.
گفتم: _من زندهام؛ اگرم بمیرم من کجا و تو کجا!
گفت: _همسایهایم رفیق.
گفتم: _منم #شهید میشم؟
گفت: _شهادت خیلی نزدیکه.
گفتم: _چطور میشه؟ اصلا تو نترسیدی؟
گفت: _دیدم تو زندگی بدون شهادت،هیچی ندارم. دیدم مرگم همین روز و همین ساعت رقم میخوره. گفتم «اللهم ارزقنا توفیق الشهادة». اونقدر گفتم تا خدا با دلم راه اومد.
گفتم: _زن و بچه داشتی.
گفت: _ دستم #امانتی بودن. حالا هم میسپرم دست تو.
گفتم: _تو که گفتی شهید میشم!
گفت: _گفتم همسایهایم.
گفتم: _یعنی شهید نمیشم؟
گفت: _شهادت تو #سختتره؛ اما من #کمکت میکنم.
گفتم: _تنهام نذاریا...
گفت: _دست رفاقت بدیم؟
دستش رو گرفتم، لبخند زدیم؛ تو آسمون پرواز کردیم.
گفتم: _اون پایین چه خبره؟ اونا کیان؟
گفت: _روزگار آیه بعد از منه
گفتم: _میدونی چی میشه؟
گفت: _همهشو نه، اما میدونم باید چی بشه.
گفتم: _حال زنت #خیلی_بده!
گفت: _باید خودش رو پیدا کنه؛ بهش گفتم که مواظب #ایمانش باشه، اما براش #میترسم!
گفتم: _چرا؟ اونکه خیلی با ایمان و معتقده!
گفت: _از روزی که #اشتباه کنه میترسم، روزی که با اشتباهش #ایمانشو باد ببره.
گفتم: _مواظبش باش!
گفت: _من دیگه نمیتونم؛ تو مواظبش باش!
همینجا بود که سقوط کردم و از خواب پریدم. دستم هنوز از گرمای دستای سیدمهدی گرم بود. آقا سید... مواظب خانوم سید مهدی باشید! سیدمهدی نگرانشه.
سیدمحمد سرش را تکان داد و از خاطراتش بیرون آمد:
_دیگه بریم سایه جان؛ آیه نیاز به کسی نداره.....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ حزب الله لبنان یک پهپاد صهیونیستی را که در حریم هوایی نبطیه در حال پرواز بود سرنگون کرد.
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🏴
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بیشتر حوضههای آبریز کشور در شرایط بسیار خشک و خشک قرار دارند
وزیر نیرو:
🔹طبق شاخصهای استانداردهای بینالمللی، تقریباً همه حوضههای آبریز کشور بر اساس بارشهای ۳۶ماهه گذشته، در شرایط بسیار خشک یا خشک قرار دارند.
🔹بهمنظور مدیریت منابع آب کشور، مسئولیت فوقالعاده سنگینی بر عهده یکایک ما است. امروز در طبیعت با شرایط ویژه و نبود امکان پیشبینیها مواجه هستیم، از جمله میتوان به تغییرات اقلیمی اشاره کرد بهطوریکه زمانی با افزایش بارشها و زمانی با کاهش بارشها و خشکسالیهای پیاپی روبرو میشویم.
🔹به همان میزان که مدیریت بخش عرضه ضرورت دارد، مدیریت بخش تقاضا نیز از اهمیت ویژهای برخوردار است.
🔹در مدیریت تقاضا، این امکان برای مصرفکننده فراهم میشود که با علم، آگاهی و روشهایی که اختیار مصرف آب را میدهد، میزان مصرف خود را مدیریت کند.
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🏴
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
9.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گزارش خبرنگار اعزامی ایرنا از روز اول نمایشگاه شانگهای
🔹پاویون ملی جمهوری اسلامی ایران توسط معاون اول رئیس جمهور و نخست وزیر چین در ششمین نمایشگاه بینالمللی واردات چین افتتاح شد.
🔹بیش از ۵۰ شرکت و ۲۵۰ تاجر ایرانی در حوزههای مختلف از کشورمان در ایننمایشگاه حضور دارند.
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🏴
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فرمانده نیروی دریایی ارتش: ناوشکن «دیلمان» به دریای خزر الحاق میشود
امیر دریادار شهرام ایرانی:
🔹آخرین دستاوردهای نیروی دریایی ارتش که یکی از آنها ناوشکن دیلمان است در هفتم آذر امسال رونمایی و در دریای خزر الحاق و به آب انداخته می شود.
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🏴
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📸 افتتاح پاویون ملی جمهوری اسلامی ایران توسط معاون اول رئیس جمهور در ششمین نمایشگاه بینالمللی واردات چین
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🏴
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸