فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈نکته طلایی برای لحظه تحویل سال 💫
🎁هر کی عیدی توپ میخواد، ببینه ✨🎊
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
. 👇تقویم نجومی چهارشنبه👇
👇👇👇کانال عمومی👇👇👇
✴️ چهارشنبه 👈1 فروردین /حمل 1403
👈9 رمضان 1445 👈20 مارس 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌹عید باستانی نوروز🌹
❤️عید نوروز را خدمت یکایک شما عزیزان همراه تبریک و تهنیت عرض میکنم و از خداوند رحمان و رحیم سالی پر خیر و برکت توام با سلامتی و تندرستی برایتان درخواست دارم و برای گذشتگانی که از بین ما رفته اند طلب رحمت و مغفرت و برای بازماندگانشان اجر و صبر مسئلت دارم.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅آب و جارو کردن خانه و...
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅درختکاری.
✅داد وستد و تجارت.
✅و دیدار با مسولین خوب است.
👶 زایمان خوب و نوزاد ولادتش آسان و در همه امور زندگی موفق است. ان شاءالله.
🚘مسافرت: مسافرت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در اسد و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️شروع امور دائمی.
✳️عقد و ازدواج.
✳️شروع معالجه و درمان.
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️ورود به خانه نو.
✳️ورود به شهر دیگر.
✳️خرید احشام و حیوان.
✳️و خرید خانه و املاک نیک است.
🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
✳️ برای مطالب بیشتر و دریافت تقویم نجومی هر روز باجستجوی کلمه" تقویم همسران" به کانال ما در تلگرام و ایتا بپیوندید .
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب.
( شب پنج شنبه ) برای سلامتی مفید ، و فرزند حاکمی از حاکمان یا عالمی از عالمان خواهد شد. ان شاءالله.
💉حجامت.
خون دادن و فصد باعث درد اعضا می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث درد و بیماری می گردد.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 10 سوره مبارکه " یونس" علیه السلام است.
دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم...
و مفهوم آن این است که از خواب بیننده عمل صالح یا خیری به وجود آید که در دنیا و آخرت به او نفع رساند. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
ادرس:
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔴 پوسته ها و قوز بالا قوز !
🔻همه اعتراضاتی که به مجوز فعالیت پوسته ها برای آوردن سکوهای مجازی دشمن صورت گرفته به کنار، مسئولین ما آنقدر در عرصه حکمرانی فرهنگی و نظارت ضعیف هستند که نمی توانند همین شبکه نمایش خانگی یا روبیکا و یا حتی برخی سایت ها و فروشگاه های مجازی رسمی را که دست خودمان است از فساد و ابتذال نجات دهند، آنگاه ادعا می کنند که می خواهیم با پوسته ها بر سکوهای دشمن حکمرانی کنیم❗️❗️❗️
کدام سکوها؟ همان هایی که سرچشمه فساد، فحشا و ابتذال هستند؟
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔴وقت تخفیف مجازات توماج صالحی رسیده؟
▪️اینکه زندان شبیه هتل شده و مجرم امنیتی خردهپا از پشت میلهها پیام نوروزی میده و عملا از براندازی میگه زیاد ناراحتکننده نیست؛ نگرانی اونجاست که مقامات قضائی بدون در نظر گرفتن این درجه از وقاحت فرد مجرم، اون رو مشمول تخفیف در جرم تشخیص بدن.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔴بعد از این همه آزادی آزادی، زنان اروپا کجا هستند؟
میتوانید تصور کنید حضور کم زنان برنده مسابقه سرآشپزی حتی خود فرانسویها را متحیر کرده است؟
میتوانید تصور کنید بعد از این همه ایستادن پشت مسيح علینژاد و عکس و یادگاری، همچنان زنان خودشان محروم از مدینه فاضلهی غربیها هستند.
میتوانید تصور کنید آن مدینه فاضله غربیها فقط در تصور غرب پرستان است که فرهنگ سنتی و دینی جامعه را فدای مدینهی فاضلهای بکنند که غرب حتی نتوانسته اسکلت آن را هم بنا بگذارد .
میتوانید این همه دروغ و هژمونیهای ساختگی زنانه در اروپا را باور کنید ؟
🔺آشپزی که دیگر یک هنر زنانه هست ان هم در انحصار مردان فرانسوی است
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔴میدانید این تیتر بی بی سی یعنی چه ؟
▪️یعنی از رواند ذائقه سازی در حوزه پوشش که از نتایح جنگ شناختی است راضی هستند
🔺بارها در یادداشتهای مختلف از تلاش غرب برای تغییر ذائقه و سبک زندگی زنان ایرانی که فرهنگ ساز عموم جامعه هست گفتهایم . اما این تغییر ذائقه بعد از جنبش زن زندگی آزادی به قدری شتاب گرفته است که بی بی سی نتوانسته شادمانی خود را از این نتیجه رضایت پخش پنهان کند.
تغییرات ذائقه زنان ایرانی در تمام سطوح پیگیری میشود ونتایج آن قابل مشاهده هست .
زنان چادری، عبا پوش میشوند
زنان عباپوش، آرایش میکنند.
زنان مانتویی کت و دامن میپوشند
زنان دامن پوش ، شلواری شدهاند
و عدهای هم چوب حراج به همه چیز زدهاند.
نمیدانم وزارت ارشاد و سایر نهادهای فرهنگی برای ایجاد سد در مقابل این تغییر ذائقه چه خواهند کرد ، اما اگر فکری به حالش نکنیم نتایج تلخی در انتظار ماست.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 هنرمندانی که سال ۱۴۰۲ آسمانی شدند.
┄┅═☫ همیشه با خبر، با ما ☫═┅┄
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔺ویژه برنامه تحویل سال در شبکه های مختلف سیما
🔹شبکه یک:
برنامه «ایران دوست داشتنی» با اجرای پدرام کریمی و با همراهی امیرحسین مدرس، محمد معتمدی، فلورا سام
🔹شبکه دو:
برنامه تحویل سال «شب عیدی» با اجرای المیرا شریفیمقدم، وحید رونقی و مجید یحیایی
🔹شبکه سه:
برنامه «سال نو» با اجرای حامد سلطانی و یوسف تیموری
در این ویژه برنامه خوانندگان نام آشنایی، چون گرشا رضایی، سالار عقیلی، امید حاجیلی، علی لهراسبی، سینا حجازی، مصطفی راغب، حسین حقیقی، سینا، درخشنده، فرزاد فرخ، بابک افرا، امیر حقیقت، علی طولابی، سروش فرهمند و روح الله چهره افروز حضور دارند.
🔹شبکه چهار:
برنامه «سحوری» با اجرای متین رضوانی پور
🔹شبکه نسیم:
برنامه «آی نسیم سحری عید شد» با اجرای فرزاد حسنی
🔹شبکه تهران سیما:
برنامه «بهار جان» با اجرای ابوالفضل آقاخانی و میزبانیِ سپند امیر سلیمانی و مریم مومن
اجرای زنده اسنتداپ کمدی و دعوت از گروههای موسیقی محلی، آیینی و خوانندگان جوان از بخشهای جذاب و تماشایی این ویژه برنامه است.
🔹شبکه قرآن:
برنامه «تسبیح» به صورت زنده از آستان حضرت معصومه (س) با اجرای سیدوحید مرتضوی
🔹شبکه افق:
برنامه «سین هشتم» با اجرای آرمان غفاریان، امیر علی احمدی، عترت افشار و مریم شهرام پور حضور مهمانان متعدد، گروه سرود، خواننده، گفتگوی مردمی سطح شهر، ارتباط زنده با حرم امام رضا (ع) و مزار شهدای بهشت زهرا در لحظه سال تحویل نیز در این برنامه صورت میگیرد.
🔹شبکه سلامت:
برنامه «حول حالنا» با حضور میهمانان حوزهی سلامت با محوریت موضوعات اجتماعی و خانواده و موضوعات سال نو روی آنتن میرود.
🔹شبکه ورزش:
برنامه «ویدیو چک» به مرور خاطرات طنز ورزش ایران در سال ۱۴۰۲ خواهد پرداخت.
🔹شبکه امید:
برنامه «جشن بزرگ ایران سرود» با اجرای بابک افرا و علی مرادخانی میزبان گروههای سرود نوجوان از سرتاسر کشور است.
🔹شبکه کودک:
برنامه «سر سفره خدا» با اجرای احسان مهدی و حامد مدرس روی آنتن این شبکه خواهد رفت.
🔹شبکه جام جم:
برنامه «شب روشنی» با اجرای میلاد شیران، شمیم علیزاده، اردشیر منظم و ترابی به روی آنتن میرود.
┄┅═☫ همیشه با خبر، با ما ☫═┅┄
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔺شلیک ۱۴ موشک به شهرک صهیونیستی
🔹شبکۀ ۱۲ رژیم صهیونیستی خبر داد که حزبالله لبنان، ۱۴ موشک به سمت شهرک اسرائیلی «المناره» شلیک کرده است.
┄┅═☫ همیشه با خبر، با ما ☫═┅┄
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر ساعت موبایلمان بعد از عید تغییر کرد چه کنیم؟
┄┅═☫ همیشه با خبر، با ما ☫═┅┄
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔺️مبلغ ارز مسافرت هوایی مجددا ۵۰۰ یورو شد.
🔹️امروز آخرین روزی بود که ارز مسافرت هوایی ۱۰۰۰ یورویی به متقاضیان داده میشد و با پایان سال ١۴٠٢ سقف فروش ارز مسافرتی از اول فروردین ۱۴۰۳ به روال قبل برمیگردد و در سقف قبلی (۵۰۰ یورو) به مسافران بعد از درگاه خروجی فرودگاههای کشور، ارز تحویل داده خواهد شد/ایرنا
┄┅═☫ همیشه با خبر، با ما ☫═┅┄
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 بارش برف در کوهرنگ چهارمحالوبختیاری
┄┅═☫ همیشه با خبر، با ما ☫═┅┄
http://eitaa.com/ashaganvalayat
یارانه دهکهای ۴ تا ۹ واریز شد
🔹یارانه ۳۰۰ هزار تومانی دهکهای ۴ تا ۹ به حساب سرپرستان خانوار واریز شد.
┄┅═☫ همیشه با خبر، با ما ☫═┅┄
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
14.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺یزدانی: خادم دائمی امام رضا(ع) هستم.
🔹حسن یزدانی: خادم دائمی امام رضا(ع) هستم ولی به من گفتند نیا چون نظم حرم بهم میریزد.
┄┅═☫ همیشه با خبر، با ما ☫═┅┄
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داریوش چجوری شد عمو پورنگ؟!
┄┅═☫ همیشه با خبر، با ما ☫═┅┄
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🔺 میلی: خروج از افغانستان یک شکست استراتژیک بود.
🔹رئیس پیشین ستاد مشترک ارتش آمریکا در جلسه پاسخگویی به نمایندگان کنگره: همانطور که قبلا به طور علنی شهادت دادم، تحلیل شخصی من این بود که عقب نشینی شتاب زده از افغانستان، احتمالا منجر به فروپاشی خواهد شد.
🔹نظر من در آن زمان این بود که حکومت افغانستان سقوط نکند و طالبان کنترل کشور را به دست نگیرد. من در گذشته هم شهادت دادم و پیوسته از پایان جنگ با پیشبرد مذاکرات حمایت میکردم، اما فقط در صورتی خشونت کاهش یابد که منجر به آتشبس دائمی شود. به دلیل ارزیابی هزینهها و خطرات مرتبط، طرفدار خروج یک جانبه نیروهای آمریکایی نبودم.
🔹تنش اساسی این بود که کسی نمیدانست چه موقع شرایط خروج محقق میشود و اگر ما برای مدت نامعلومی در این کشور بمانیم، احتمالا یک جنگ علنی دوباره با طالبان و تلفات بیشتر را خواهیم داشت.
🔹در ۱۴ آوریل ۲۰۲۱ بایدن تصمیم خود را برای خروج نظامی از افغانستان اعلام کرد، عملیات تخلیه انجام شد، دشمن کابل را اشغال کرد، سقوط حکومت اتفاق افتاد و نظامی که ما دو دهه از آن حمایت می کردیم، از بین رفت.
🔹این یک شکست استراتژیک بود.
┄┅═☫ همیشه با خبر، با ما ☫═┅┄
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
رمان های مذهبی...🍃:
ادامه قسمت ۵۰
اما این داغی بود که هنوز رو دلم مونده
گاهی وقتا لباسهای احرامم رو برمیداشتم گریه میکردم. فکرشو نمیکردم سفرم اینجوری تموم شه.
اون شب تا صبح بیدار بودم.
دلم یه معجزه میخواست. یه معجزه در حد دیدن دوباره مسجدالحرام. یاد اون روز بارونی افتادم. عاشقانه ای بین من و خدا. آخ که لحظهی قشنگی بود.
بعد از نماز صبح به دستور مدیر کاروان
رفتیم سلف صبحانه میل کنیم. از شدت بیخوابی مدام چرت میزدم. هرچی صورتمو آب میزدم فایده نداشت که نداشت.
بعد از صبحانه اتوبوس اومد دنبالمون
این سفر معنوی با تمام خاطرات تلخ و شیرینش تموم شد. دلم میخواست بیشتر بمونیم. از طرفی دلم برای پاییز خیلی تنگ شده بود. دلم میخواست ببینم فرودگاه به اسقبالم میاد یا نه. اگه نیاد باید برای همیشه فراموشش میکردم.
حول و هوش ساعت ۷ صبح رفتیم فرودگاه
حالم خیلی بد بود. نه میتونستم مسجدالحرامو ببینم نه نیما رو.
وارد فرودگاه شدیم
کمی پروازمون با تاخیر مواجه شد. قرار بود ساعت ۹ حرکت کنیم اما ساعت ۱۱ سوار هواپیما شدیم. با اولین قدمی که رو پلکان هواپیما گذاشتم اشکام سرازیر شد. آخرین پله، برگشتمو برای آخرین بار با سرزمین وحی خداحافظی کردم.
بیست دیقه نیمساعتی هم تو هواپیما معطل شدیم و تو این مدت به اتفاقاتی که افتاده بود فکر میکردم.
تو هپروت خودم بودم که مصطفی گفت
_اسماعیل اون نیما نیست؟؟؟
با بیحوصلگی به انتهای انگشت مصطفی نگاه کردم خودش بود. نیما داشت تو هواپیما دنبالم میگشت. بلند شدم و صداش زدم.
نیما با دیدنم اومد سمتم
این بار از اون آرامش قبلی خبری نبود. معلوم بود کلی راه دویده تا قبل از پرواز من و ببینه
+سلام اسماعیل خوشحالم از اینکه دوباره دیدمت
_سلام خوبی نیما گفتم شاید دیگه هیچوقت نبینمت
+شرمندم دیشب کلی مریض داشتم، یه دوتا عمل هم داشتم که بکیشون مرد، یه زائر خانم ایرانی که دیشب تموم کرد و همون دیشب غریبانه تو قبرستان وهابی ها دفنش کردنپ روشم اسید پاشیدند که زودتر تجزبه بشه
-آخ خیلی متاسفم
+ممنون. گفتم قبل از اینکه بری باید ببینمت. دلم برات تنگ میشه اسماعیل
-منم همینطور. انشاءالله برگشتی تبریز خبر دامادی تو بشنوم
نیما لبخندی زد و گفت
+ممنون
از تو جیبش یه جعبه کوچیک درآورد و داد به من
+این مال توئه. دیدم دستت خالیه گرفتم برات
یه ساعت مچی بود
بعلاوه زنجیر که میتونست ساعت آویز هم بشه. با صدای مهماندار هواپیما که به نیما میگفت لطفا برید بیرون ازش خداحافظی کردم.
دلم براش تنگ میشد. برای همهی این آدما تنگ میشه. انشالله زیارت مقبولی باشه.
میخواستم رو صندلی بشینم که استادم حاجآقا «کیخا» گفت
+اسماعیل این کی بود؟؟
_جریانش مفصله استاد به موقعش بهتون میگم.
نگاهی به ساعتم انداخت و گفت
+چه قشنگه
_قابل شما رو نداره
+هدیه رو که تعارف نمیکنند
جوابی نداشتم بدم لبخندی زدم و نشستم رو صندلی به دستور خلبان هواپیما
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
🍄قسمت ۵۱
سه و نیم ساعت راه حسابی خسته کننده بود
اما با وجود بچههای کاروان حسابی خوش گذشت. شوخ طبعی هاشون، شیطنت هاشون همه و همه خستگی رو از تن آدم بیرون میکرد.
لابلای خندههام، فکر پاییز همه چیز و زهرمارم میکرد.
موقع فرود اومدن
بخاطر جو نامناسب هوا هواپیما اینقدر بد فرود اومد که هرچی دل و روده داشتیم نزدیک بود از حلقمون بریزه بیرون.
مهرداد یه قرآن خیلی بزرگ خریده بود
قرآنشو داد به من. تو بغلم گرفتمش تا احساس آرامش کنم.
تکون هایی که هواپیما میخورد
ناخواسته صدای خیلی ها رو درآورده بود. به هر زحمتی بود هواپیما فرود اومد. کمربندمو باز کردم. گوشیمو روشن کردم.
نگاهی به مصطفی کردم و گفتم
-بالاخره تموم شد
مصطفی که از نگاهش یه دنیا غم فهمیده میشد
گفت
+حیف شد سفر خوبی بود. کاش هنوز ادامه داشت
محض دلگرمیش گفتم
-ان شاالله سالهای بعد دوباره طلب میشیم
از پلههای هواپیما اومدیم پایین
دل تو دلم نبود. دلم برای همه تنگ شده بود. مامان، بابا، ناصر، آبجیا و بقیه. نمیدونم پاییز هم اومد استقبالم یا نه.
با دوستام خداحافظی کردم
مهرداد، مصطفی، رضوانی، علیرضا. دوستای خوبی که شبیه فرشتههان
بعد از تحویل گرفتن چمدونا
اومدم پشت پنجره و نگاهی به بیرون انداختم. اون بیرون خیلی شلوغ بود. نگاهی گذرا به جمعیت انداختم. و تونستم سارا و ناصر و ببینم. سر چشم برهم زدن سالن پر شده بود از آدمهایی که به استقبال مسافرشون اومده بودند. فک و فامیلای من هم جزیی از همین آدما بودند. حتی فامیلهای دورمون هم بعضا اومده بودند. که اصلا انتظار نداشتم تشریف بیارن استقبالم. همشون هم با دسته گلهای متفاوت. ولی گلی که سارا آورده بود از همه قشنگتر بود. یه گل حلقهای هم مامان و بابام سفارش داده بودند که دور تا دورش با بوتههای طبیعی تزیین شده بود که ناصر انداخت گردنم.
مونده بودم با کی احوالپرسی کنم. و کدوم گل و تحویل بگیرم. اون همه گل و به من میچسبوندند. میشد از وسطش یه درخت چنار خوشکل درآورد بیرون.
وسط اون جمعیت ریز ریز
دنبال پاییز میگشتم. اما انگار خبری نبود. دیگه داشتم کلافه میشدم. اون آخرا هرکی باهام احوالپرسی میکرد یه سری تکون میدادم. و یه لبخند زورکی میزدم.
کاسه صبرم لبریز شد
یواشکی به زنداداش گفتم
_پس پاییز کو؟
زن داداش سرشو انداخت پایین
و گفت
+نمیدونم شاید مشکلی براش پیش اومده.
ته دلم گفتم خداکنه همینطور که تو میگی باشه. اما نه.... من اینقدر پاییز و دوست داشتم که اگر جوابشم منفی بود. دوست نداشتم براش اتفاقی بیافته.
حوصله خونه رفتن و نداشتم
به غلامرضا گفتم قبل از رفتن به خونه بریم مزار شهدا دلم میخواست مرتضی رو ببینم یه دل سیر حرف داشتم برای گفتن.
اما غلامرضا مخالفت کرد
و گفت
+اونجا کلی مهمون منتظر تو هستند. مردم که نمیتونند الاف تو باشند. مزار شهدا باشه یه وقت دیگه.
حقیقتش مامان بابام فرودگاه نیومده بودند
یعنی من نخواستم بیان. میخواستم خودم برم پابوسشون. بخاطر پدر و مادرمم که شده بود مزار شهدا رو بیخیال شدم.
نزدیک خونه که رسیدیم
غلامرضا به علیرضا تماس گرفت که ما نزدیک خونه ایم .
از ماشین پیاده شدم
بیشتر مهمونها اومده بودند خونه دیدنم. از ابتدای کوچه بوی اسپند و ذکر صلوات بلند بود. و مداح که از فامیلامون بود و خیلی ادم مقیّدی بود و متاسفانه الان به رحمت خدا رفته، داشت روضه قبرستان بقیع و حضرت زهرا سلاماللهعلیها رو میخوند.
همه چی باهم قاطی شده بود
گریه هام... دلتنگی... عکاسی که عکس میگرفت...
با دیدن مامان بغضم ترکید
پریدم بغلشو های های گریه میکردم. چقدر دلم براشون تنگ شده بود. یه چند تا گوسفند زبون بسته رو تو مسیر قربونی کردند. دلم براشون میسوخت.
بهشون میگفتم تروخدا حلالم کنید. من بهشون گفتم از این ریخت و پاشا خوشم نمیاد ولی گوش ندادند.
ادامه ۵۱
طفلی گوسفندا داشتند جلو پای من
ذبح میشدند، و من داشتم عذاب وجدان میگرفتم. بیتفاوت از کنار این همه ریخت و پاش رد شدم
و داداش علیرضا بود که به سرش میزد
که وایستا از خونِ گوسفندا بزن به پیشونیت.
_برو بابا نماز ظهر و عصرمو هنوز نخوندم
بابا تو خونه رو صندلی نشسته بود
رفتم کنارش زانو زدمو از تهِ تهِ تهِ قلبم دستشو بوسیدم. بعد از اینکه احوالپرسی مختصری با مهمونا کردم رفتم داخل اتاقم.
پاییز که نبود حوصله نداشتم بین جمعیت باشم. لباس عربی هم که تنم بود با خون گوسفندا رنگی شده بود.
رو تختم نشسته بودم که ناصر وارد اتاق شد
+تو اینجایی اسماعیل؟ چرا نمیای تو هال؟
_حوصله ندارم
+یعنی چی حوصله ندارم. این مهمونا بخاطر تو اومدن اونوقت تو اومدی تو اتاقت میگی حوصله ندارم. بلند شو دیگه زشته آبروریزی میشه
_باشه تو برو من لباسم خونی شده عوض کنم و، نماز بخونم ، میام
+باشه پس دیر نکنی آااا
ناصر میخواست بره بیرون که گفتم
_ناصر؟؟
+جانم؟
_نمیدونی چرا پاییز نیومد استقبالم؟
+نه داداش از کجا بدونم شاید اتفاقی چیزی براشون افتاده
_زبونتو گاز بگیر برادر من اتفاق کدومه
+مثلا دارم میگم. شایدم کاری پیش اومده براشون یا مهمون دارند.
_اگه اصلا نخواد بیاد چی؟
ناصر بدون اینکه جواب بده سرشو پایین گرفت و گفت
+پاشو نمازتو بخون مهمونا منتظرن
ناصر رفت و درم پشت سرش بست. صدای ناصر شنیده میشد وقتی داشت به مهمونا میگفت
+ببخشید اسماعیل داره نماز میخونه میاد خدمتتون
جانمازمو از قفسه کتابام برداشتم تا نمازمو بخونم. زیر لب این شعر و میخوندم که....
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق تاپاییز
🍄قسمت ۵۲
بعد از خوندن نماز به اجبار رفتم پیش مهمونا
گوسفندایی که جلو پام قربونی کردند قرار شد شام امشب مهمونا باشه. از این همه ریخت و پاش حالم بد میشد. از اینکه مردم گروه گروه میان و میرن، از حاجی قبول باشه گفتناشون، از لبخندای زورکی، از ادا درآوردن های بیخودی ......
بعد از نماز مغرب
تعداد مهمونایی که برای شام دعوت شده بودن بیشتر شده بود. بالاخره سفره شام انداخته شد ولی از پاییز خبری نشد.
به غلامرضا گفتم
-میخام برم اتاق اینجا خیلی گرفتهس
اما مخالفت کرد که زشته و بی احترامی میشه.
و مهمونا ناراحت میشن.
داشتم با ظرف شام بازی بازی میکردم
که زن داداش از قسمت خانما، با اشاره، من و به سمت خودش کشوند
-جانم زن داداش کاری داشتی؟
+مژده بده حدس بزن کی داره میاد
با بی حوصلگی گفتم
_کی؟
+پاییز و خانواده ش
_خدای من راست میگی؟؟؟ اصلا باورم نمیشه
+باور کن، بخدا راست میگم، پدرش تماس گرفت گفت تو راهیم
-وااای خدای من...!!
قلبم به شدت میتپید
حس کردم بدنم گر گرفت. تپش قلب شدیدی گرفتم. هر وقت هیجان بهم دست میداد این طوری میشدم.
دستی به سر و صورتم کشیدم
و گفتم
-من خوبم؟؟؟
زن داداش خندید و گفت
+آره فقط خونسردیتو حفظ کن
-باشه باشه ممنون انشاالله همیشه خوش خبر باشی
خیلی حالم خوب شده بود
انگار تازه مهمونا رو دیده بودم. باهاشون احوالپرسی میکردم. منی که تا دو دقیقه پیش مثل مجسمه ابوالغیث نشسته بودم و با کسی حرف نمیزدم نطقم باز شده بود. با فک و فامیل صحبت میکردم.
از اتفاقاتی که تو این مدت افتاده بود میگفتم.
بعضی ها هم مات و مبهوت نگام میکردن که چش شده یهو زبون باز کرد.
نمیدونستند
خرم آن لحظه که معشوق به یاری برسد
آرزومند نگاری به نگاری برسد...
بالاخره پاییزشون اومدند
با صدای یاالله گفتن پدر پاییز خودمو جمع و جور کردم. اما نتونستم پاییز و ببینم. ولی همین که الان بهش نزدیکم خیالم راحت بود.
با پدر پاییز احوالپرسی کردم.
یه مرد میانسال که با یه من عسل هم خورده نمیشد. همیشه ناصر بهم میگفت
بد به حالت چه پدر خانم غد و بداخلاقی داری
و من همیشه میگفتم
من چی کار به پدرش دارم برام پاییز مهمه نه بقیه
شاید این برداشت درست نباشه. اما انسانهای عاشق همیشه حرفشون همینه.
منتظر بودم مراسم تموم بشه تا مهمونا برن و از این طریق من بتونم پاییز و ببینم. و همینطور هم شد بعد از اتمام مراسم هنگام خداحافظی با مهمونا پاییز و مادر و آبجیش رو دیدم. پاییز همون نجابت قبلیش رو داشت. خیلی سنگین و با وقار.
از شلوغی جمعیت استفاده کردم.
و بهش گفتم
_خیلی منتظرتون بودم
+عذر میخوام پدرم شهرستان بودند نشد فرودگاه خدمت برسیم
_نه خواهش میکنم اشکال نداره. همین که اومدین شرمنده کردین.
+انشاالله زیارتتون توام با معرفت باشه
توی دلم گفتم
ای ول بابا بامعرفت....
پاییز نگاهی به دور و برش انداخت و گفت
+بااجازهتون من برم بابام متوجه میشه ممکنه ناراحت بشه.
_باشه چشم فقط...
+فقط چی؟
_فقط کی خدمت برسیم برای خواستگاری؟
پاییز با چادرش جلوی لبخندش رو گرفت
و گفت
+دو روز دیگه ساعتشم بهتون خبر میدم
یکم شوکه شدم
اصلا باورم نمیشد. بعد این همه مدت اینجوری جواب مثبت دادن یکم گیجم کرده بود
با تردید گفتم
_ببخشید پدرتون درجریانند که.؟
پاییز یکم جدی شد و گفت
+من بدون اجازه پدرم آب نمیخورم آقای صادقی
از حرفم خجالت کشیدم با ذوق خاصی گفتم
_یعنی حله
پاییز گفت
+همین که منحل نیست یعنی حله
مثل بچهای که بهش اسباببازی داده باشن داشتم ذوق مرگ میشدم. از آستین کتم شاخه گلی که پنهان کرده بودم رو درآوردم و دادمش به پاییز. پاییز برای گرفتنش مردد بود
که گفتم
_خواهش میکنم قبول کنید
پاییز اون شاخه گل رو گرفت و رفت و با رفتنش دلمم با خودش برد. بیشتر از قبل عاشقش شده بودم. فکر و ذکرم همش شده بود پاییز. تو این مدت یکی دو بار هم خوابشو دیدم. دلم میخواست هرچه زودتر دو روز بعد بشه تا بریم خواستگاری پاییز
شب خواستگاری فرا رسید
از صبح همون شب آروم و قرار نداشتم. استرس تمام وجودمو گرفته بود. میل به غذا نداشتم. میون این همه آشفتگی دغدغه اینکه چی بپوشیم بهش اضافه شده بود. آخرش تصمیم گرفتم یه بلوز سفید یقه آخوندی با شلوار راسته با کفش اسپرت بپوشم و برم خواستگاری.
اون شب من و مامان و داداش غلامرضا و همسرش رفتیم خونه پاییزشون.
با پیشنهاد من که دوست ندارم خواستگاری شلوغ باشه کسی و دعوت نکردیم. پاییزشون هم کسی و دعوت نکرده بودند. و فقط خودشون تو مراسم شرکت داشتند. پاییز، پدر و مادرش ، و خواهر بزرگترش. پاییز دو برادر داشت که هر دو ازدواج کرده بودند. و پنج خواهر داشت که همه مجرد بودند.
پاییز دختر دوم خانواده بود
که با اومدن من سالی یکی از خواهراش به خونه بخت میرفت. طوری که در عرض ۶ سال هر ۶ خواهر به خونه بخت رفتند.
از اینکه خوش قدم بودم خدا رو شکر میکردم. البته من به این چیزا اهمیت نمیدم. اینکه من خوش قدم بودم حرف خانوادهی پاییز بود نه من.
با توافق دو خانواده و بیشتر اصرار پاییز
مهریمون یک جلد کلامالله مجید و ۱۴ سکه به نیت ۱۴معصوم شد به انضمام ۱۴ شاخه گل نرگس
طبق رسم و رسومات
بعد از انجام مراسم خواستگاری من و پاییز برای یک درد و دل دو نفره داخل حیاط رفتیم. من اینقدر هول شده بودم که نمیدونستم چی بگم. برعکس پاییز خیلی آرامش داشت.
البته از قبل این وضعیت رو پیش بینی کرده بودم. به همین خاطر همه حرفامو رو کاغذ نوشتم که یادم نره.
من و پاییز تقریبا ۹۹ درصد باهم تفاهم داشتیم
که این تفاهم خیلی زیاد بود.
با خنده و مزاح به پاییز گفتم
_به نظرت ما باهم خیلی تفاهم نداریم؟
پاییز لبخندی زد و گفت
+آره دقیقا
من گفتم
_یکم مسخره نیست هرچی شما میگی من میگم منم همینطور، و هرچی من میگم شما میگی منم همینطور یعنی نظرات و ایده هاتون شبیه حرفای منه
پاییز دوباره خندید و گفت
+یکم که چه عرض کنم خیلی مسخره ست چون دیگه نیاز نداریم برای جمع و جور کردن زندگیمون تلاش کنیم خودش جمع و جور هست
خندم گرفت
فورا جواب اومد
📲+دیوونه شدی اسماعیل. این پیاما چیه. مگه کسی میخواد من و از تو بگیره
📲_نه عزیزم کسی غلط میکنه این کارو بکنه. خواستم فقط خیالت راحت باشه
هوا گرم بود. با استرسی که بهم وارد شده بود گرمتر شد. پنکه رو روشن کردم. رو تختم ولو شدم. چشمامو بستم بلکه خوابم ببره
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خندم گرفت.پاییز راست می گفت
تفاهم زیادی زیاد هم جالب نیست. هنر اونجاست که اختلاف سلیقه ها رو حل کنیم.
اما خواست خدا در مورد من و پاییز یه چیز دیگه بود. من و پاییز نه تنها سلیقه هامون و عقایدمون شبیه هم بود بلکه اتفاقاتی که برامون میافتاد هم شبیه به هم بود.
به عنوان مثال
یه شب مهمونی دعوت بودیم. و از جایی که تعداد مهمونا زیاد بود. سفره شام مردها از خانم ها جدا انداخته شد. اون شب من برای خوردن دوغ، ظرف دوغ رو باز کردم و چون بیش از حد گاز داشت موقع باز شدن رو لباسم ریخت، همین اتفاق دقیقا برای پاییز هم افتاده بود.
مورد بعدی شب قدر
من داشتم با تسبیحی که دستم بود ذکر میگفتم که خیلی خیلی خیلی اتفاقی تسبیح بدون اینکه ضربه بخوره پاره شد و دونه هاش ریخت رو زمین. همین اتفاق همون شب برای پاییز هم افتاده بود.
مورد سوم اینکه یه شب در مراسم روضه
یاد پدر خدا بیامرزم افتادم خیلی گریه کردم بعد از اتمام مراسم پاییز و دیدم که چشماش از شدت گریه بشدت قرمز شده بود.
بهش گفتم
_صورتتو آب بزن چشمات قرمزه
گفت
+یاد پدرت افتادم دلم گرفت گریه کردم
و از اینگونه موارد که تعدادش کم نیست.
بالاخره بعد شیش ماه پاییز با درخواست ازدواجم موافقت کرد. و قرار شد یه مدت نامزد باشیم. تا سر فرصت مراسم عروسیمون رو بگیریم.
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
🍄قسمت ۵۳
بعد از انجام آزمایشات و کلی دوندگی
من و پاییز رسماً نامزد شدیم. نامزدی مو از دوستام حتی علیرضا و مهرداد و مصطفی پنهان کردم. تا موقع عروسیم سورپرایزشون کنم. چادری که از مکه آورده بودم با چند تا تیکه دیگه هدیه دادم به پاییز. و از اینکه همه چی داشت خوب پیش میرفت. خوشحال بودم. غافل از اینکه روزگار چه نقشهای تو سر داره.
یه روز که از مزار شهدا برگشتم خونه
عمه مریم اومده بود خونمون و داشت با پدر مادرم صحبت میکرد.
عمه با دیدن من گفت
+مگه تو نگفتی میخوای درس بخونی و هنوز آمادگی ازدواج نداری
من که شوکه شده بودم با تعجب و یکم ترس
گفتم
_سلام عمه جون خوش اومدین
عمه با یکم جدیت گفت
+جواب سلام منو بده
اصلا دوست نداشتم به گذشته برگردم. دلم از گذشته نفرت داشت.
_چی بگم عمه جون
بابا برای جمع و جور کردن اوضاع گفت
+برو لباساتو عوض کن ناهار عمه پیش ماست
با چشم گفتن رفتم تو اتاقم.از پشت در به پچپچ مامان و بابا و عمه گوش میدادم
تا اینکه این جملهی بابا اتاق رو سرم آوار کرد.
+هنوز که چیزی نشده آبجی. فعلا که نامزدن. نامزدی رو بهم میزنیم.
ناخواسته یقهی لباسمو چنگ بردم. پاهام شروع کرد به لرزیدن. خدای من باز چه فکری تو سرشونه. دیگه حسابی کلافه شده بودم.
به خودم گفتم
پاشو پسر قوی باش. نزار این بار هم شکست بخوری.
بدون اینکه لباسمو عوض کنم رفتم تو هال. پدر و عمه با دیدنم صحبتاشونو قطع کردند.
مامان گفت
+تو که هنوز لباساتو عوض نکردی
_عوض میکنم حالا عجلهای نیست
رو به بابا کردمو گفتم
_چی رو میخوای به هم بزنی پدر من
بابا از تعجب که انگار از هیچی خبر نداره گفت
+از چی حرف میزنی
_درسته یکم سر به هوام ولی دیگه کر نیستم. خودم شنیدم پشت در میگفتی نامزدی شونو بهم میزنیم
یکم خندید و گفت
+آخوندا مگه فال گوش هم وایمیستن؟
نگاه تندی به عمه انداختم و گفتم
_ببین عمه خانم یه روزی قرار بود من و فاطمه باهم ازدواج کنیم. روزی که شما، پدر و مادرم همتون مانع ازدواج من و فاطمه شدید. کاری کردید فاطمه تا بن دندان از من بدش بیاد اما الان اوضاع فرق میکنه. من انتخابمو کردم. من عاشق پاییزم. میخوام با پاییز ازدواج کنم. و اجازه نمیدم هیچکدومتون مانعم بشید. در ثانی اینکه دوباره رفتم خواستگاری پاییز درخواست خود فاطمه بوده
عمه از تعجب چشاش گرد شده بود
گفت
+چــــییی؟؟؟؟؟ فاطمه ازت خواسته بری سراغ پاییز؟؟؟
_بله. مدینه که بودم فاطمه گفت اگه بری سراغ پاییز میبخشمت.
عمه با دستش کوبید رو پاش و گفت
+من نمیدونم چرا این بچههای ما سر به راه نیستند. همه بچه دارن من و داداشمم بچه داریم.
من گفتم
_اتفاقا عمه من خیلی دوست دارم چه من چه ناصر و چه بقیه سر به راه باشیم. اما انگار نمیشه و کاملا هم واضحه چرا نمیشه
بابا با عصبانیت گفت
+برو تو اتاقت
عمه گفت
+نه بذار ببینم چرا نمیشه
بعدم رو به من کرد و گفت
+کم براتون زحمت کشیدیم. کم داداشم ریخت به پاتون. بزرگتون کرد. خوندن و نوشتن یادتون داد که بدرد بخورید. دیگه چه مرگتونه که سر به راه نمیشید.
نگاه اخم آلودی به عمه انداختم و گفتم
_ازدواججای زورکی تو فامیل شما هر بچهای رو از راه به در میکنه عمه خانم
بابا با عصبانیت بیشتری گفت
+دهنتو ببند اسماعیل
رفتم تو اتاقم گوشیمو از رو تخت برداشتم
و بیمقدمه به پاییز پیام دادم
📲_تو مال منی من بدون تو نمیتونم پاییز. نمیذارم کسی تو رو از من بگیره
31.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
بیایم برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان در لحظه تحویل سال نو همه با هم دعای فرج را قرائت کنیم🤲
التماس دعا یا علی 🙏
🌹بزرگترین دعای فرج همگانی در سراسر جهان
🌕 لحظه تحویل سال همه دعای فرج(الهی عظم البلاء)را قرائت مینمائیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إلَهِی عَظُمَ الْبَلاء وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاء وَ أنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إلَیک الْمُشْتَکی وَ عَلَیک الْمُعوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاء اللَّهُمَ صَلِّ عَلَی مُحمَدٍ وَ آلِ مُحَمَد أولِی الْأمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَینَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذَلِک مَنْزِلَتهُم فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کلَمحِ الْبَصَرِ أوْ هُوَ أقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلی یا عَلی یا مُحَمَّد اِکفِیانِی فَإنَّکمَا کافِیانِ وَ انْصُرَانِی فَإنَّکمَا نَاصِرَان یا مَوْلانَا یا صَاحِبَ الزَّمَان اَلْغَوْث الْغَوْث الْغَوْث أَدرِکنِی أدرِکنِی أدرِکنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا أرْحَمَ الرَّاحِمِین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین
🇮🇷به منتظران نور 👉دعوتید 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_شجاعی
👌 سفارش ویژهی استاد شجاعی برای لحظه تحویل سال
http://splus.ir/ashaganvalayat
https://ble.ir/ashaganvalayat
﷽؛
🌱ذکر روز چهارشنبه🌱
🌺 یاحی یا قیوم 🌺
⬅️ تاریخ: اول فروردین ماه سال ۱۴۰۳ مصادف با نهمین روز از ماه مبارک رمضان سال۱۴۴۵
⬅️ مناسبت ها:
🌲سالروز عملیات محدود قوچ سلطان (سال۱۳۶۰)
🌲سالروز🌷شهادت خلبان🌷شهید خلعتبری (سال۱۳۶۴)
🍁سالروز چاپ اولین اسکناس در ایران توسط بانک ملی(سال ۱۳۱۱)
🍁طرح تغییر نظام سلطنتی به جمهوری(سال۱۳۰۳)
🌲السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (علیه السلام)
🌺 آیه روز :سوره مبارکه جاثيه آیه 19
إِنَّهُمْ لَن يُغْنُوا عَنكَ مِنَ اللَّهِ شَيئًا وإِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ
آنان هرگز در برابر خداوند از تو دفاع نخواهند كرد و البتّه ستمگران ياور يكديگرند و خداوند يار افراد با تقواست.
✅حدیث روز: دین یابی ایرانیان"حضرت محمد(ص)
لَوْ کانَ الدِّینُ عِنْدَ الثُّرَیّا لَذَهَبَ بِهِ رَجُلٌ مِنْ فارْسَ ـ. أَوْ قَالَ ـ. مِنْ أَبْناءِ فارْسَ حَتّی یَتَناوَلَهُ.»:
اگر دین به ستاره ثریّا رسد، هر آینه مردی از سرزمین پارس (یا این که فرموده از فرزندان فارس) به آن دست خواهند یازید
💦 زلال احکام :🌙 اعمال عید نوروز
🔷 س ۸۵۳۴: آیا #اعمال_عید_نوروز (اعم از غسل و روزه)، باید به #قصد_رجاء انجام گیرد؟
✅ ج: #غسل و #روزه روز اول فروردین، مستحب است اما سایر اعمالی که برای #نوروز (نماز و دعای خاص) ذکر شده است به قصد رجاء انجام شود.
#اعمال_نوروز #اعمال_مستحبی
♻️موفقیت
موفقیت پیش رفتن است، نه به یک نقطه پایان رسیدن!
Success is ongoing progress, not a destination!
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
http://eitaa.com/ashaganvalayat
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈