فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◽️پلمپ رستوران فرودگاه مهراباد و زجه های طرفداران شبکه خوب من و تو🤣
◽️باید اون گوشه موشه ها هم میزدن من به دلیل گران فروشی پلمپ شد،اخه یه املت ۱۰۰هزار تمن😕
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽جـانـبـاز انـقـلـاب
💗بمناسبت #ولادت_حضرت_عباس
و #روز_جانباز ...
صلَّ اللهُ عَلیکَ یا اَبَاالفَضلِ العَبّاس
😍 روزت مبارڪ آقا...
#ماه_شعبان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 #روزشمار | ۶ اسفندماه ۱۴۰۱
💫 #رهبر_معظم_انقلاب: در زیارات و کلماتی که از ائمه علیه السلام راجع به اباالفضل العباس رسیده است، روی دو جمله تاکید شده است: یکی بصیرت، یکی وفا.
🗓 ۱۳۷۹/۰۱/۲۶
#تقویم۱۴۰۱ | #ولادت_حضرت_عباس | #روز_جانباز
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
کانال عاشقان ولایت در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام و کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بدون تعارف با پدر علم سمشناسی ایران
🔹پزشکی که قید تحصیل و زندگی در خارج از کشور را زد تا به جانبازان کشورمان خدمت کند.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 بردن اسم رهبر ما لیاقت میخواد 👊🏻
لقمه گنده تر از دهنت برندار 😎
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📷کوچولوترین جانباز، روز تو هم مبارک.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢دلنوشته سردار حاج قاسم سلیمانی:
▪️اولین بار است که به این جمله اعتراف میکنم. هرگز نمیخواستم نظامی شوم. این راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم.
▪️من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم. من اگر سلاح به دست گرفتم برای ایستادن در مقابل آدمکشان است نه برای آدم کشتن...
جاناز شهید روزت مبارک🌹
سلام ما رابه ارباب شهیدمان
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فوری
🔺️ لحظه شلیک موشک کروز دوربرد پاوه با برد 1650 کیلومتر و حرکت در ارتفاع پروازی 50 متری از سطح زمین و درنهایت اصابت به هدف🔥🇮🇷
🔹️ موشک با استفاده از بوستر سوخت جامد از لانچر شلیک شده پس از ارتفاع گرفتن این بوستر از بدنه اصلی جداشده٬ بالهای آن باز شده و موتور اصلی روشن میشود.
#موشک
#کروز
#جدید
#سپاه
#فوری
✅ برای حمایت از ما در ایتا و سروش
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#نشرفقط_باآیدی_زیرموردرضایت_است.
🆔@ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴صحبت های سردار سرتیپ حاجی زاده در مورد موشک هایپرسونیک
#موشک
#کروز
#جدید
#سپاه
#فوری
✅ برای حمایت از ما در ایتا و سروش
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#نشرفقط_باآیدی_زیرموردرضایت_است.
🆔@ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺️ اولین فیلم از موشک کروز پاوه با دقت زیر یک متر و سر جنگی با قدرت بسیار بالا🇮🇷🔥
#موشک
#کروز
#جدید
#سپاه
#فوری
✅ برای حمایت از ما در ایتا و سروش
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#نشرفقط_باآیدی_زیرموردرضایت_است.
🆔@ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀
☑️توییت جدید حساب ایران به عبری
❓هنوز به فکر حمله به ایران هستید
⚠️البته برد موشک مافوق صوت ما هنوز گفته نشده چون ممکنه خیلی ها بترسند!!
✅ برای حمایت از ما در ایتا و سروش
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#نشرفقط_باآیدی_زیرموردرضایت_است.
🆔@ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این گزارش تلویزیون در مورد فروش تجهیزات پدافندی به سوریه قابل توجه است، چرا که گوینده بیش از آنکه خود گزارش را تهیه کرده باشد از روی گزارش تهیه شده توسط وزارت دفاع و نهادهای امنیتی کشور روخوانی میکند و اطلاعاتش قابل توجه است. این گزارش کاملا هدفمند بوده و پیامهای آشکاری برای رژیم صهیونیستی، آمریکا و دیگر کشورهای اشغالگری دارد که در سوریه به صورت غیر قانونی حضور دارند. در این گزارش علاوه بر موضوع تحویل سامانه پدافندی ۱۵ خرداد به علاقهمندی سوری ها به دریافت بمبهای نقطه زن هم اشاره شده که این موضوع یعنی آنکه ایران وظیفه ارتقاء جنگندههای سوری را هم برعهده میگیرد تا بتواند موشک های ضد کشتی و همچنین بمب های بالدار را شلیک کنند. این موضوع به ارتش سوریه این توانمندی را میدهد که خارج از رینگ پدافندی صهیونیستها مواضع ارتش این رژیم در فلسطین اشغالی را هدف قرار دهد. موضوع دیگری که بسیار مهم به نظر می رسد این است که علاوه بر سامانه ۱۵ خرداد باید برخی سامانههای دیگر مانده مجید هم در اختیار طرف سوری قرار بگیرد که وظیفه دفاع از سامانه ۱۵ خرداد را در لایه آخر بر عهده خواهند گرفت.
✅ برای حمایت از ما در ایتا و سروش
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#نشرفقط_باآیدی_زیرموردرضایت_است.
🆔@ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برای حمایت از همه مادرامون برای خواهرامون
این جانب به عنوان یک شهروند قانونی در کشور مسلمان جمهوری اسلامی
۱.موافق صد در صدیِ قانونِ حجاب هستم
یا
۲. مخالف قانون حجاب اجباری هستم
امت حزب الله یک یا علی بگید و نظر خود را اعلام کنید و با رای قاطع به نمایندگان خود وکالت دهید این قانون را با اکثریت ارا تصویب نمایند ( بنابراین گزینه یک را علامت بزنید) . با کلیک بر روی لینک زیر به جمع ما حامیان حجاب و ناموس و عفت زن ایرانی بپیوندید . یا علی. لطفا در همه گروهها نشر دهید نیاز به ده هزار امضا داریم . ( گزینه ۱ )
لینک مستقیم شرکت در نظر سنجی حجاب سنجاق شد
https://EitaaBot.ir/poll/v2h98
🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت_سی_چهارم
نمیدانم چرا حس خوبی نداشتم .یکهو دلهره و ترس عجیبی تمام وجودم را فراگرفت .برای اینکه آرامش پیداکنم دوباره با پویا تماس گرفتم ولی او گوشی را جواب نمیداد.نگرانی ام شدت گرفت
تاغروب هرچه با پویا تماس گرفتم فایده ای نداشت.پویا گوشی اش را خاموش کرده بود .با شدت پیداکردن دلهره و ترسم ,نفس کشیدن برایم سخت تر میشد.
وقتی صدای اذان مغرب به گوشم رسید .سریع برای خواندن نماز مغرب وضو گرفتم و آماده شدم .
در حین نماز خواندن آرامشی تمام وجودم را دربرگرفت و باعث شد فکرو خیال پویا ازذهنم پاک شود.بعد نماز روی تخت درازکشیدم ,گوشی را برداشتم تا برای بارآخر با پویا تماس بگیرم .این بار برعکس دفعات قبل گوشی اش روشن بود.چندلحظه بعداز پشت خط صدایش را شنیدم که گفت:ِ
-الو ثمین جان سلام
-سلام آقا چه عجب گوشیتونو روشن کردید ,میدونی از صبح تا حالا چقدر نگرانت بودم.خیلی بی فکری پویا
-عزیزم ببخش!امروز خیلی کارداشتم نتونستم باهات تماس بگیرم واقعا شرمندتم قول میدم برگشتم جبران کنم
-باشه میبخشمت حالا میشه بفرمایید کی تشریف میارید؟
-ثمین جان متاسفم ولی کارام خیلی بهم گره خورده فکرنکنم تا یکشنبه دیگه بتونم برگردم
-ولی پویا تو قول دادی اخرهمین هفته اینجا باشی .درضمن دیروز صبح گفتی کارات میکنی یکی دوروزه برگردی حالا داری میزنی زیر قولت .چیشده که میگی نمیتونی برگردی؟
-متاسفم ثمین جانم وقتی برگشتم جبران می.....
هنوز حرفش تمام نشده بود که از عصبانیت گوشی تلفن را به زمین کوبیدم .
دوباره روی تخت دراز کشیدم و به بدقولی پویا فکرکردم .صدای درزدن اتاق مرا به خود آورد سریع جواب دادم و گفتم:
-بله بفرمایید داخل
-ثمین جان یک لحظه بیا پایین مهمون داریم
-مامان,من الان حوصله مهمون رو ندارم ,میشه برید پایین بگید ثمین خوابه؟
-یعنی دروغ بگم .من دخترمو اینجوری بزرگ کردم؟نمیخوای بدونی کیه؟
-ببخشید ولی حالم خوب نیست.مهم نیست کیه اونی که باید باشه نیست.
-باشه هرطور مایلی بعد گله نکنی بهت نگفتم؟
-باشه مامان جان,مرسی که بهم گفتید ولی فعلا حالم خوب نیست.
مادرم رفت و در را پشت سرش بست.
من در حالی که اشکهایم می ریخت روی تخت دراز کشیدم ..چندلحظه ی بعد دوباره صدای در زدن مرا وادار به کنترل اشکهایم کرد.
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت_سی_پنجم
در حالی که بغض کرده بودم گفتم :
- بفرمایید مامان جان
در اتاق به آرامی باز شد و پویا در حالیکه شاخه ای گل رز سفید در دست داشت در چهارچوپ در ِاتاق نمایان شد.
باورم نمی شد که پویا را در مقابل چشمانم میبینم .مطمئن بودم که خواب میبینم چون دقایقی قبل با پویا صحبت کردم و او گفت : تا چندروز دیگر بر نمیگردد.
چشمانم را بستم به امید اینکه وقتی چشمانم را باز میکنم پویا را دوباره در مقابل چشمانم ببینم.
خیلی آهسته چشمانم را باز کردم ولی این بار پویا در چارچوپ در دیده نمیشد ناخودآگاه به سمت بیرون دویدم .
ناگهان صدایی از پشت سرم گفت:
-سلام عشق زیبا و گریان و خشمگین من!!!!
-وقتی به سمت صدا برگشتم پویا را دیدم که لبخند میزند.باورم نمیشد به او نزدیک تر شدم دستم را روی صورتش گذاشتم تا با لمس وجودش را باورکنم در حالی که اشک میریختم ,گفتم:
-باورم نمیشه!!!!! تووووو!!!اینجاااااا !!!!
پویا در حال که به کف دستم بوسه ای زد گفت:
-ثمین اگه یک قطره دیگه اشک از اون چشمای نازت بریزه.میرم و دیگه برنمیگردم .خیلی دلم برات تنگ شده بود.
-اما....؟؟
-عزیزدلم .اولاًسلامت کو دوماًمن احمق مثلا میخواستم غافلگیرت کنم ولی باعث شدم چشمای خوشگلت بارونی بشه .سوماًمیخواستم ببینم بدقولی کنم چه عکس العملی انجام میدی تا خودمو واسه تنبیه های احتمالیت آماده کنم. ببخشید عزیزم
در حالی که لبخند میزدم و اشکهایم را پاک میکردم گفتم:
-سلام.خیلی دیوونه ایی پویا ,بخاطر این شوخی بی مزه ات هیچ وقت نمیبخشمت .التماس نکن راه نداره
-عزیزم تازه فهمیدی دیوونه ام .من که از اول اعتراف کرده بودم که دیوونه تو شدم
-خیلی خوش حالم میبینمت.نگفتی چی شد تونستی زود برگردی؟
-خب بخاطر تو استعفا دادم
-لوس نشو !راستش رو بگو چی شد
کارات به این زودی تموم شد؟
-میخوای همینجا دم در اتاقت صحبت کنیم یا تعارف میکنی بیام داخل؟
-ببخشید بفرمایید داخل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت_سی_ششم
-عزیزم تکلیف منو روشن کن .میگم دیرمیام گریه میکنی میگی چرا ؟ زود اومدم میگی بگو چی شده زود اومدم.عزیزم بگو چیکارکنم برات؟
امروز صبح رفتم سرپروژه و کارام تا ظهر انجام دادم و وقتی دوستم به شیراز اومد دیگه نیازی نبود من بمونم واسه همین با اولین پرواز برگشتم واسه همینم زنگ زدی گوشیم خاموش بود
-که اینطور !خیلی خوشحالم که اومدی. این دوروز برای من مثل هزار سال گذشت.چقدر زندگی بدون تو سخته پویا
-درکت میکنم گلم.چون
زندگی هم به همین اندازه برای من سخت گذشت !خب خانم خانما اگه اجازه بدی من برم خونمون کمی استراحت کنم و یه دوش بگیرم .فرداصبح میام دیدنت اجازه هست بانو؟
-بله بفرمایید ولی به جاش بایدفردا تا شام اینجا بمونی .قبوله؟؟
-کور از خدا چی میخواد دوچشم بینا !نیکی و پرسشچی بهتر از این ,البته به شرط اینکه فردا نهار واسم قیمه بپزی!
-درحالی که میخندیدم گفتم:
- تو دیگه چقدر پررویی آقاهه !!! جهنم و ضررقبوله
پویا در حالی که میخندید گفت:
- پرویی از خودتون بانو !!پس تا فردا خداحافظ
-پواظب خودت باش .بای
صبح روز بعد پویا به خانه ما آمد و تا ظهر باهم در حیاط نشستیم و در مورد آینده خودمان صحبت کردیم .بعد از نهاری که به خواست پویا من درست کرده بودم و همه مخصوصا پویا با به به و چه چه خورده شده بود ,باهم به اتاقم رفتیم و تا شب باهم حرف زدیم و خندیدیم.بعد از شام که به پیشنهاد پویا در حیاط صرف شده بود ,پویا آماده رفتن شد ,تا دم در او را همراهی کردم .
لحظه آخر رو به من کرد و گفت:
-امروز به من خیلی خوش گذشت .ممنونم بابت نهار و شام دلپذیرت عزیزم .اگه موافقی فردا صبح بیام باهم بریم بیرون .چطوره؟
-به منم خیلی خیلی خوش گذشت .غذاهم نوش جونت .موافقم کی میای دنبالم ؟
-ساعت 9 چطوره؟
خوبه.پس 9 منتظرتم .دیرنکنی که خودم میکشمت!!!
-چشم عزیزم راس ساعت 9 اینجا در رکابتونم.خب دیگه من برم .شب خوش
-سلام منو به همه برسون .شبت به شادی آقا .آروم رانندگی کن .مواظب خودت هم باش خدانگهدار
-به روی چشم .یاعلی
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت_سی_هفتم
صبح با صدای پدرم که مرا برای خواندن نماز صبح صدا میکرد بیدارشدم .وضو گرفتم وبه نماز ایستادم.همیشه وقتی نماز میخوانم احساس میکنم روبه روی خدایم ایستاده ام و او با لبخند به حرفها و گاهی گله هایم گوش میدهد و وقتی حرفهایم تمام میشود مرا به آغوش میکشد و میگوید خیالت تخت بنده من هواتو همیشه دارم .تا منو تو قلبت داری نگران هیچی نباش.
بعد ازنماز که عجیب آرامم کرده بود سرم را روی سجاده گذاشتم و به خواب رفتم.با صدای آوازپرندگان و اشعه های خورشید که از پنجره اتاق صورتم را نوازش میکرد از خواب بیدارشدم .سریع دوش گرفتم و بعد ازخوردن یک لیوان شیر به اتاقم برگشتم و آماده شدم .هنوز نیم ساعت تا اومدن پویا وقت داشتم .جلو آینه ایستادم و برای اولین بار کمی آرایش کردم و منتظر شدم تا پویا دنبالم بیاید
دقایقی منتظر نشستم ساعت 9 شد ولی از پویا خبری نشد ولی از پویا خبری نشد .باعصبانیت ,گوشی را برداشتم تا با او تماس بگیرم که گوشی در دستم لرزید .پویا پشت خط بود به او گفتم:
-سلام
-سلام خانم
-فکرکنم قرارمون ساعت 9 بود
-تو روخدا ببخش ثمین کاری واسم پیش اومد نتونستم بیام ,ناراحت که نمیشی از دستم؟
-نه چرا باید ناراحت بشم.منم هنوز آماده نشده بودم
-ممنونم که منو درک میکنی!اگه وقت داری عصر بریم؟
-فکرنکنم وقت داشته باشم هرموقع وقتم خالی بود خبرمیدم
-از صدات معلومه دلخوری ازم
تا خواستم جوابش را بدهم در اتاق به صدا در آمد .وقتی در را بازکردم ,پویا را دیدم که جلوی در ایستاده و لبخند میزند
پویا در حالی که میخندید گفت:
-سلام بر بانوی اخموی خودم .فکرکنم گفتی آماده نیستی؟کار دیگه ای هم مونده بخوای انجام بدی؟
-چطوری اومدی تو خونه که من متوجه نشدم .خیلی بدچنسی اقا پویا
-باغبونتون میخواست بره بیرون ,منم اومدم داخل ,با اجازه خاله جون اومدم بالا .بازجویی تموم شد ؟بریم بانوجان؟
-نه .من باتو جایی نمیام .بهتره تنها بری ؟
-ببخش که سربه سرت گذاشتم .ثمین جانم ببخش دیگه میخوای به پات بیفتم بانو؟
جان پویا وقتی حرص میخوری خیلی خواستنی میشی.
-این به اون در آقا پویا .تا تو باشی که منو سرکاربزاری
پویا خندید و گفت :چشم بانووووجان
🌸🌸🌸🌸🌸
@ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت_سی_هشتم
هردوسوارماشین شدیم و به راه افتادیم .پویا مرا به جایی میبرد که هیچ اطلاع قبلی در مورد آنجا نداشتم .
یک ربع بعد جلوی یک گالری نقاشی ایستادیم.پویا رو به من کرد و گفت :
-اینم از جایی که میخواستم ببرمت.نظرت چیه؟
-وای پویاااا !!!!نمیدونم بهت گفتم یانه ولی من عاشق نقاشیم.!!!ازت ممنونم که منو آوردی اینجا
-قابلی نداشت بانو ولی سورپرایز اصلی داخل گالریه!!! بیا بریم عزیزم
گالری در یک ساختمان بسیارزیبا و مدرن بود .ساختمانی که که متشکل بود از سالنهای تو در تو که دیوارهای آن با تابلوهای زیبای نقاشی تزیین شده بود.من که از دیدن آن همه نقاشیربه وجد آمده بودم گفتم:
-حالا نقاش این اثرهای زیبا کیه؟ خیلی دوست دارم باهاشون آشنا بشمِ
-چشماتو ببند وقتی بازکنی میتونی نقاش این تابلو ها رو ببینی
چشمانم را بستم و در ذهنم چهره نقاش را تصور میکردم که پویا گفت:
-حالا میتونی چشماتو بازکنی و نقاش معروف این آثار رو ببینی؟
وقتی چشمانم را باز کردم
پویا را روبه روی خود دیدم به او گفتم:
خیلی بی مزه ای !چرا انقدر اذیتم میکنی همین یک ساعت پیش تنبیهت کردما .تو درست بشو نیستی نه؟
-خانومم که جرات میکنه تو رو اذیت کنه؟
-پس منظورت اینه نقاش این آثارتویی؟باور نمیکنم
-یعنی تو هنوز منو نشناختی؟به خودت افتخارکن همسرت یک هنرمنده همه کاره است
-خب تقصیر خودته !تو هیچ وقت نگفته بودی که نقاشی بلدی !!!بهت افتخارمیکنم عزیزم.پس سورپرایزت همین بود؟شوکه شدم به هدفت رسیدی!
-نه عزیزم سورپرایز اصلی مونده هنوز!! با من بیا
همراه پویا به انتهای سالن رفتم .پویا از همه بازدید کنندگان درخواست کرد تا آنها نیز به انتهای سالن بیایند و بعد رو به آنها کرد و گفت :
-سلام عرض میکنم خدمت شما دوستان بزرگوار.خیلی خیلی ازتون ممنونم بخاطر تشریف فرماییتون به نمایشگاه باران.من امروز میخوام بخاطر اختتامیه این نمایشگاه,اخرین اثرم رو که تقدیم کردم به عزیزترین فرد زندگیم ,رونمایی کنم.
من فقط هاج و واج به پویا نگاه میکردم و در ذهنم اتفاقات را حلاجی میکردم که پویا از من درخواست کردتا پارچه ی روی نقاشی راذبردارم و به قول پویا تابلو رونمایی کنم
وقتی پارچه را برداشتم با ناباوری تمام مشاهده کردم که پویا چهره مرا در حالی که لبخند میزدم نقاشی کرده است.همه حاضرین برای پویا دست میزدند و من ناخودآگاه مبهوت نقاشی شده بودم .به نظرم چقدرتصویر نقاشی شده زیباتر از چهره من بود .روبه پویا گفتم:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت_سی_نهم
به نظرم چقدر تصویر نقاشی شده زیباتراز چهره من بود رو به پویا کردم و گفتم:
- وای خدای من,پویا خیلی ازت ممنونم واقعا سورپرایز شدم .نمیدونم چطوری ازت تشکرکنم
-قابل شمارو نداره بانو, باورمیکنی وقتی این تابلو رو میکشیدم همش نگران بودم نکنه قشنگ نشه و تو از این کار خوشت نیاد و دلخوربشی
روبه حضارگفت:
-بازهم از همتون ممنونم که به این نمایشگاه اومدید.امیدوارم شما رو در نمایشگاه بعدی هم ببینم
در همان حین یکی از بازیدکندگان که همسن و سال پدرم بود به پویا نزدیک شد و به او پیشنهادداد که تابلو را به قیمت بالایی به او بفروشد ولی پویا در حالی که به او لبخند میزد گفت:
-خیلی از پیشنهاد سخاوتمندانه شما ممنونم ولی این تابلو برای من ارزش معنوی داره و همین جا میخوام این تابلو رو به عزیزترین فرد زندگیم تقدیم کنم .
آن مرد که از حرفهای پویا خوشش آمده بود گفت:
-من شما رو بخاطر حسن انتخابتون تحسین میکنم واقعا نمیشه برای تابلویی که با عشق کشیده شده ,قیمت گذاشت.امیدوارم مواظب این تابلوی زیبا و از همه مهمتر مواظب این خانم جوان و پاکدامن باشید. امیدوارم خوشبخت بشید بچه ها . عشق بعد به وجود آمدن نیازبه مراقبت داره,مواظب عشقتون باشید تا پایدار بمونه .
پویا در حالی که لبخند میزد گفت:
- سپاسگذارم آقا,من بهتون قول میدم که تا اخرعمرم مواظب ایشون و عشق بینمون باشم .
در راه برگشت از نمایشگاه رو به پویا کردم و گفتم :
-این زیباترین هدیه ای بود که تا به حال گرفتم .
واقعا ازت ممنونم.نمیدونم واقعا من لیاقت این عشق و احساس زیبای تو رو دارم یانه؟؟
-شکسته نفسی میفرمایید بانو ! اگه این وسط کسی لیاقت این عشق رو نداشته باشه اون منم نه تو .لیاقت تو خیلی بیشتر از این حرفاست.بگذریم بگو ببینم حاضری بریم نهار بخوریم یا نه ؟
-نه میترسم باباشون واسه نهار منتظر ما مونده باشند.لطفا بریم خونه ,دفعه دیگه بریم نهار
-باشه هرطور مایلی عزیزم ولی ناگفته نمونه دفعه بعدی در کارنیست .من کم از این حاتم بخشی ها میکنم .یادت باشه سری بعد نوبت شماست بانو!
-باشه .پس دفعه بعد که همدیگه رو دیدیم ,من تو رو به پارک فرشته دعوت میکنم به صرف یک بستنی ,اخه تابستون هم داره تموم میشه .این تابستون اتفاقهای خوبی واسم رقم خورد و البته همش رو مدیون خدا و تو هستم ,راستی تا حالا فکرکردی تقدیرمون این بوده که باهم آشنا بشیم .این تابستون تنها تابستونیه که من مسافرت نرفتم که اگه رفته بودمشاید حالا با تو آشنا نشده بودم .من فکرمیکنم همش خواست خدابوده و تقدرزندگیمون این بوده .تو اینطور فکرنمیکنی؟
-تا حالا بهش فکرنکرده بودم ولی درسته حق باتو بود و اینو باوردارم حتی اگه اونجا باهم آشنا نمیشدیم خدا ما رو یک جور دیگه بهم میرسوند.ازمسافرت گفتی یه چیزی به ذهنم اومد.نظرت چیه برنامه بریزیم آخرهفته با خانواده هامون بریم شمال.ما هرسال این موقع ها که میشه میریم ویلامون تو کناردشت خیلی زیباست .دوست دارم امسال باهم بریم
-فکرخوبیه ولی مامان و بابا تازه از مسافرت برگشتن نمیدونم قبول میکنند یا نه؟
-اون بامن الان که رسیدیم خودم باعمو صحبت میکنم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت_چهلم
دربین راه خداخدا میکردم که پدر و مادرم با این مسافرت موافقت کنند و من اولی سفرم با پویا را تجربه کنم و بتوا
نم لحظات بیشتری را با او سپری کنم .
مطمئناً این مسافرت ,زیباترین مسافرت زندگیم می شد .انقدر غرق در رویا بودم که گذر زمان را حس نمی کردم .با صدای پویا به خود آمدم :
-ثمین جان ,کجایی؟یه ساعته دارم صدات میکنم.پیاده شو رسیدیم؟
از ماشین پیاده شدم و آیفون را زدم ,سهیل در را باز کرد
من به همراه پویا به داخل رفتیم .پدرم درحیاط مشغول باغبانی بود و مادرم زیر سایه درخت نشسته بود و کتاب میخواند.
به سمت آنها رفتیم و سلام کردیم.پدرم به پویا تعارف کرد که روی صندلی بنشیند.من به داخل خانه رفتم و بعد از عوض کردن لباسهایم و سربه سرگذاشتن با سهیل وروجکم که طبق معمول مشغول بازی با تبلتش بود به حیاط برگشتم .پدرو مادرم مشغول حرف زدن با پویا بودند.پویا به انهاگفت:
-عموجان نظرتون چیه آخرهفته با مابیاین بریم شمال؟
پدرگفت:
-پویا جان ما تازه برگشتیم فکرنکنم بتونیم بیایم
-عموجان لطفا درخواستمو قبول کنید .این اولین مسافرتیه که دوخانواده باهم میرن مسافرت .خاله جون نظر شما چیه؟
مادر که بدش نمی آمد چندروزی را با مادرپویا بگذراند گفت:
-به نظر من فکرخوبیه.عمادجان درسته ماتازه اومدیم ولی ثمین تمام این تابستون رو تو خونه بوده,این طوری ثمین هم آب و هوایی عوض میکنه .نظرتون چیه؟ البته اینم بگم تصمیم گیرنده آخرشمایی آقا!!
پدر در جواب مادرم گفت:
-بله درسته . ثمین که از مسافرتهای خارج از کشور خوشش نمیاد ولی درعوض عاشق عاشق ایران گردیه مخصوصا شمال.باشه پویا جان ماهم میایم.
-عالیه عموجان پس ما روز پنج شنبه صبح منتظرتونیم.خب دیگه اگه اجازه بدید از حضورتون مرخص بشم.
-کجا پویا جان بمون باهم نهاربخوریم ,سلاله جان نهار فسنجون درست کرده اگه .فسنجون دوست داری بمون.
-خیلی ممنون عموجان دیگه بیشتراز این مزاحمتون نمیشم.
-هرطورمایلی پسرم به خانواده سلام برسون.
-چشم خداحافظتون.
پویا را تا دم در بدرقه کردم .پویا قبل سوارشدن به ماشینش گفت
:ثمین دلم نمیاد بدون تو برم.بیا بریم خونه ما .
خندیدم و گفتم:
-خودتو لوس نکن .اگه راست میگی تو بمون
-نمیشه اخه.از وقتی برگشتم خونه نبودم مامان حسابی ازدستم شاکیه.مادرشوهرت خشن شده
-مادرشوهر نه باید بگی خاله ام.درضمن حقته عزیزم .باید باتو خشن بود.
-ای بابا منو بگو واسه کی خودمو لوس میکنم .نازمون که خریدارنداره برم جای دیگه شاید خریدار داشت
-چشمم روشن.پسره بی چشم و رو کی قراره نازتو بخره بگو چشاشو دربیارم
-چشم و دل مامانم روشن با این عروس گرفتنش .میخوای بیای چشای مامانمو در بیاری
-هیییییین.خدابگم چیکارت کنه .من فکرکردم یه خانم غریبه رو میگی
-بلا به دور خدانکنه جانان.تا تو هستی بقیه رو میخوام چیکار .کورشم اگه کسی دیگه غیرعشقمو ببینم.
-برو کم زبون بریز .مواظب خودت باش .
-چشم عزیزدلم.تو هم همینطدر .یاعلی
-علی یارت .خداحافظ
پویا رفت و من به جمع خانواده برگشتم .
🌸🌸🌸🌸🌸
@ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت_چهل_یکم
دوسه روز به رفتنمان به مسافرت مانده بود و من با خوشحالی فراوان وسایلم را برای مسافرت آماده میکردم .
شادمان بودم و غافل از اینکه سرنوشت زندگی را آنگونه که خود دوست دارد برایم رقم میزند.من هنوز در خیالات خوش خود به سر میبردم و بی خبر بودم از آینده ای که در انتظارم بودم
ساعت حدود 21 بود که صدای زنگ آیفون به گوش رسید .دوسه روز از دیدارم با پویا میگذشت .
وقتی صدای آیفون را شنیدم با خود دعا کردم که پویا پشت در باشد.
بی اختیار از اتاقم بیرون آمدم ,جلوی در ایستادم .درحالی که چشمانم را بسته بودم به امید دیدن پویا تا ده شمردم
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
چشمانم را آهسته بازکردم .باورم نمیشد ,رامین پسرخاله ام که در ایتالیا زندگی میکرد ,روبه رویم ایستاده بود .با چشمانی متعجب به او نگاه میکردم با دیدن رامین ترس مبهمی تمام وچودم را فراگرفت .نمیدانم از چه میترسیدم و شاید هم خود را به ندانستن میزدم هرچه بود این ترس و نگرانی رهایم نمی کرد
باصدای مادرم که مرا صدا میکرد به خود آمدم .درحالی که هنوز به رامین نگاه میکردم به او گفتم :سلام
-سلام عزیزم خوبی
-ممنونم .شما خوب هستید ؟حال خاله جان چطوره؟
-ممنونم منم خوبم .ماملن هم خوبه خیلی سلام رسوند از همه بیشتر عزیزجون سلام رسوند و گفت بهت بگم خیلی دلش برات تنگ شده
-سلامت باشند.حال عزیزجون خوبه؟چرا خاله و عزیزجون رو باخودتون نیاوردید؟منم دلم براشون تنگ شده
مامان که به ما نگاه میکرد گفت:ثمین جان نمیخوای رامین رو به داخل خونه دعوت کنی ؟
سپس با چشم به لباس هایم اشاره کرد .تازه به خودم آمدم .من به هوای اینکه پویا آمده بدون چادر و با لباس راحتی به حیاط رفته بودم.با عجله گفتم:
-شرمنده بفرمایید داخل.
و سپس با عجله به اتاقم پناه بردم و بعد از عوض کردن لباسهایم و پوشیدن چادر به پیش انها برگشتم.
مامان به رامین گفت:
-رامین جان میدونم خسته ای اول برو تو اتاقدسهیل کمی استراحت ک
ن وقتی شام حاضر شد صدات میکنم
مادرم رامین را تا اتاق سهیل راهنمایی کرد و بعد به آشپزخانه رفت تا شام را آماده کند .من که از آمدن یکهویی رامین شوکه شده بودم به اتاقم پناه بردم و روی تخت دراز کشیدم .
نمیتوانستم نگرانی و ترس را از خودم دورکنم .چشمانم را بستم تا شاید کمی آرامش پیداکنم ولی ناگهان حرفهای خان بابا درذهنم اکو میشد.او همیشه میگفت :رامین و ثمین باید باهم ازدواج کنند.اخرین باری که این حرفها را از خان بابا شنیده بودم .دبیرستانی بودم و رامین تازه وارد دانشگاه شده بود .خوب بیاد دارم که وقتی برای مسافرت به ایتالیا رفته بودیم در همان شب اود ورودمان خان بابا این حرف را زد و رامین که از این گفته خان بابا خرسند بود رو به همه کرد و گفت من کاملا موافقم کی بهتر از ثمین !
ولی من از عصبانیت گر گرفته بودم .بعد از آن قضیه هرگز پایم را انجا نگذاشتم و هربارکه خانواده به مسافرت میرفتند من یک بهانه می آوردم و از رفتن پا پس میکشیدم و آن مدت را با تورهای ایرانگردی به تفریح میگذراندم.
ناراحت از یادآوری گذشته ها از روی تخت بلند شدم و به سمت تلفن رفتم و با پویا تماس گرفتم:
-سلام
-سلام خانم خانما !چه عجب یادی از ما کردی؟خوبی بانو؟
-ممنونم تو خوبی ؟میدونی چندروزبهم نه زنگ زدی و نه اومدی دیدنم .خیلی دلم برلت تنگ شده
-شرمنده ثمین جان .این روزها مشغول تموم کردن کارهای عقی افتادم بودم تا وقتی میریم مسافرت مشکلی پیش نیاد!تو کاراتو کردی؟نمیخوام روز رفتن زنگ بزنی و بگی مشکل پیش اومده گفته باشم؟
-من همه کارهامو کردم ولی نرفته یه مشکلی پیش اومده
-چیییی؟؟؟چه مشکلیییی؟
-امشب واسمون مهمون اومده .ممکنه حتی با ما مسافرت هم بیاد
-حالا این مهمون ناخونده کی هست؟
-پسرخالم.رامین تازه از ایتالیا رسیده
-واقعا !!!پس لازم شد فردا واسه عرض سلام خدمت برسم.البته با اجازه شما بانو!!!
-اره چرا که نه!البته نه واسه عرض سلام به پسرخالم بلکه برای رفع دلتنگی من باید بیای .منتظرتم .خب دیگه من برم تو هم برو به کارت برس شب خوش
-تا فردا خدانگهدار.خوابای رنگارنگ ببینی بانو .شب تو هم بخیر و شادی....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت_چهل_دوم
صدای آشنایی به گوشم میرسید که مدام مرا صدا میکرد ,چشمانم را باز کردم ,رامین بالای سرم ایستاده بود .سریع پتو را روی سرم کشیدم و گفتم:
- تو اینجا چه اینجا چی میخوای؟؟ مامانم کجاست؟
-صبح بخیر.خاله گفت صدات کنم. خودشون رفتن تو حیاط ,فکرکنم مهمون اومد واستون .حالا چرا زیرپتو مخفی شدی؟ درضمن در اتاقت باز بود منم اومدم داخل .فکرکنم یه ده دیقه ای میشه که صدات میکنم .چقدر خوابت سنگینه؟
-باشه ممنون که بیدارم کردی حالا برو بیرون دفعه بعد هم حتی اگه در باز بود بدون اجازه من داخل تشریف نیار.برو منم الان میام
رامین که از رفتارمن متعجب شده بود با حالت تمسخر گفت:به قول شما ایرونی ها چشم ارباب .امری دیگه؟
و بعد در حالی که زیر لب ایتالیایی بلغور میکرد از اتاق بیرون رفت.
پنجره اتاقم را باز کردم تا کمی هوای تازه استشمام کنم که پویا را در مقابل چشمانم دیدم در حالی که لبخند برلب داشت و به اتاق من چشم دوخته بود .با خوشحالی برایش دست تکان دادم و بعد با عجله لباس مناسب پوشیدم و چادر به سر کردم و به سوی حیاط رفتم.
وقته به طبقه پایین رسیدم ,پویا روی کاناپه نشسته بود .با دیدن من از جایش برخواست .در حالی که هدیه ای در دست داشت روبه من گفت:
-سلام ثمین خانم حالتون چطوره بانو ؟بفرمایید قابل شمارو اصلا نداره؟
-سلام خیلی ممنونم شماخوبید؟چه عجب از این طرفا ,نترسیدید گرگای محل بخورنتون؟
-من که همیشه اینجام و مزاحم خانواده
از طرز صحبت کردن پویا خنده ام گرفته بود هرچه سعی کردم که جلوی خنده ام را بگیرم ,نتوانستم و شروع کردم به بلند خندیدن .پویا که از رفتار من متعجب شده بود نگاهی به من کرد و همراه با من خندید .چنددقیقه بعد مادرم که از رفتار ما دونفر متعجب شده بود گفت:
-ثمین به چی میخندی اول صبحی؟ بجای خندیدن از پویا جان بخاطر هدیه اش تشکزکن ,فکرکنم باز یادت رفت.
-راستش داشتم به حرف زدن پویا میخندیدم ,تا حالا بامن انقدر رسمی حرف نزده بود
به پویا گفتم:
- شرمنده پویا جان یادم رفت بخاطر هدیه ات تشکرکنم .خیلی ممنونم
-قابلتو نداره بانو .راستی نمیخوای این آقای محترم رو معرفی کنی؟
-اوه بله البته.ایشون آقا رامین پسرخاله من هستند که دیروز از ایتالیا اومده .خب دیگه تا شما دونفر آشنا بشید من میرم و برمیگردم.
🌸🌸🌸🌸🌸
@ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
محکمترین_بهانه
نویسنده_زفاطمی(تبسم)
پارت_چهل_سوم
با سینی چای به سمت پویا و رامین رفتم .انها مشغول صحبت کردن بودند .سینی چای را روی میزگذاشتم و روی مبل نشستم.پویا نگاهی به من کرد و گفت:
-ثمین خانم تا حالا نگفته بودی پسرخاله به این خوبی داری؟
-رامین لبخندی زد و گفت :
-به قول عزیز خوبی از
خودتونه پویاجان ,این از کم سعادتی من بوده که تا حالا با شما آشنا نشده بودم
-خواهش میکنم.راستش ما دوتا خانواده فردا قراره بریم شمال,خوشحال میشم که اگه شما هم با ما بیاید
-همسفربودن با شما برای من افتخار بزرگیه.چشم حتما میام
-خواهش میکنم منو شرمنده میکنید .خب با اجازه اتون من دیگه میرم.ان شاءالله فردا صبح میبینمتون
پویا رو به من کرد و گفت :ثمین جان قبل اینکه بیام پریا گفت بهت بگم اگه بیکاری بری باهاش خرید
-از طرف من از پریا عذرخواهی کن .امروز کمی بی حوصله ام و کاردارم.
-اتفاقی افتاده .کمکی ازمن برمیاد
-_نه چیزی نیست یکم استراحت کنم خوب میشم
-باشه عزیزم.خب دیگه من میرم.فعلا با اجازه.
-خداحافظ
آن روز با اینکه پویا را دیدم ولی بازهم اصلا حال خوبی نداشتم .دلشوره عجیبی داشتم انگار قراربود اتفاق بدی برایم بیفتد .تمام روز در اتاقم دراز کشیدم .شب به اصرارمادرم برای شام خوردن به پیش انها رفتم.بعد از شام همگی توی حیاظ نشسته بودیم و مادز در آشپزخانه مشغول چایی ریختن بود.من که شدیدا بی حوصله بودم روبه پدرم کردم و گفتم:
-باباجون اگه ایرادی نداره من به اتاقم برگردم باید وسایل فردا رو اماده کنم
-دخترم یه خورده صبر کن رامین جان میخواد حرفی بزنه
-چشم باباجان
مادرم در حالی که سینی چایی در دست داشت به جمع ما اضافه شد .سینی چای را روی میزگذاشت و کنارمن روی نیمکت نشست.
رامین رو به پدرم کرد و گفت:
عموجان حالا که خاله اومده اگه اجازه بدید میخوام چیزی بگم:
-راحت باش پسرم.
-خب عزیزجون حالشون زیاد خوب نیست!ایشون از من خواستند تا به ایران بیام و ثمین رو با خودم به ایتالیا ببرم البته به عنوان همسرم.
میدونم که این حرفم جسارته و کمی شوکه کننده ولی خاله جون شما که خودتون میدونید از همون بچگی قرارازدواچ ما گذاشته شده و همه شما با این ازدواج موافقت کردید.حالا اومدم تا دیرنشده عزیزجون رو به آرزوشون برسونم البته باید بگم آرزوی قلبی خودم همینه.ثمین تو نمیخوای چیزی بگی؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 فیلم تذکر اصغر سلیمی نماینده سمیرم به رئیس جمهور:
🔺رییس جمهور محترم قرار شد بیایید اوضاع مردم بهتر شود. بهتر که نشد بدتر هم شد !
🔺آقای رئیس جمهور، اقتصاد با بشود یا نشود درست نمی شود
🔺پدران و مادران شرمنده فرزندان شان هستند
🔺قیمت پیاز اشک مردم را در آورده است و......
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
:
🎬 کلیپ #استاد_رائفی_پور
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سردار حاجیزاده: ما دنبال این هستیم که ترامپ و پمپئو را بکشیم
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌷معرفی شهیدان دفاع مقدس🌷
(1)
🔸نام: حمید
🔸نام خانوادگی: باکری
🔸نام پدر: حسین
🔸تاریخ تولد: ۳۴/۹/۱
🔸محل تولد: ارومیه
🔸تاریخ شهادت: ۶۲/۱۲/۶
🔸محل شهادت: جزیره مجنون
🔸ویژگی های اخلاقی🔸
شهید حمید باکری به راستی انسانی خالص بود و شیعه واقعی امام علی (ع) ، در همه حال خدا را میدید و رضایت او را در نظر داشت و از منِ شیطانی فرار میکرد. ظواهر دنیا در نظر او بسیار کم ارزش بود و از وابستگیهای شرکآلود بهشدّت وحشت داشت و فرار میکرد.
اهل عمل بود نه فقط حرف. دعای همیشگی او در نماز که با التماس از خدا میخواست این دعا بود: "اللًهمَّ ارزُقنا توفیقَ الشهادةِ في سَبیلِکَ".
🔸🔸🔸
🌎مجتمع اهل البیت علیهم السلام
بسته ی خبری نیم روزی
📣 دستگیری سارق میلیاردی طلا در خمینی شهر
🔸سرهنگ غلامرضا براتی فرمانده انتظامی خمینیشهر گفت: در پی وقوع یک فقره سرقت طلا از منزلی در شهرستان خمینی شهر، این موضوع به صورت ویژه در دستور کار پلیس آگاهی قرار گرفت.
🔸کارآگاهان پلیس آگاهی با به دست آوردن سرنخهایی از سارق، ضمن هماهنگی با مرجع قضایی متهم را در مخفیگاهش دستگیر کردند.
🔸در بازرسی از مخفیگاه سارق و مالخر بیش از ۱۵ میلیارد ریال طلای سرقتی و ۲ میلیارد و ۵۰۰ میلیون ریال وجه نقد کشف و تحویل مالباخته شد.
🔸سارق و مالخر پس از تشکیل پرونده برای اقدامات قانونی، تحویل مرجع قضایی شدند.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔻مخابرات سیستان و بلوچستان: 70 درصد تجهیزات مخابراتی زاهدان تخریب و سرقت شدهاند
سرپرست شرکت مخابرات منطقه سیستان و بلوچستان:
🔸70 درصد منصوباتی که مخابرات در 45 سال گذشته ایجاد کرده بود، در سالهای گذشته تخریب یا سرقت شده که این، مهمترین عامل قطعی مکرر تلفن ثابت در زاهدان است.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔻جعبه سیاه بالگرد سقوط کرده باز شد
معاون امداد و نجات جمعیت هلال احمر استان کرمان:
🔸جعبه سیاه بالگرد حادثه بافت باز شده و در حال انجام مقدمات برای انتقال به تهران است.
🔸این کار فنی توسط تیم های تخصصی اعزامی از مرکز در حال انجام است./باشگاه خبرنگاران
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔻بانک کشاورزی اعلام کرد:
🔸امکان وکالتی نمودن حساب و پیشخرید خودرو خارجی از طریق وزارت صمت، در بانک کشاورزی فراهم میباشد.
🔸متقاضیان با تکمیل وجه در حساب خود در بانک کشاورزی میتوانند از این خدمت بهرهمند شوند.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
♦️اعتراض شورای مقاومت افغانستان به واگذاری سفارت افغانستان در تهران به گروه طالبان
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
♦️وزیر ورزش ممنوعالملاقات شد
🔸سجادی که دیشب بههمراه تعدادی از مصدومان سقوط بالگرد به تهران بازگشته، با توصیه پزشکان ممنوعالملاقات شد.
🔸این تصمیم برای تسریع در ادامه روند بهبود وزیر ورزش اتخاذ شده.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
آغاز دیدار الهام علی اف و رجب طیب اردوغان در استانبول
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔸بانک مرکزی اروپا اعلام کردکه این قاره به علاوه گاز دیگر نفت را نیز از روسیه خریداری و وارد نخواهد کرد
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔸انستیتو واشنگتن: حتی بدون هواپیماهای مدرنتر یا ناوگان بزرگتر، پایگاههای زیرزمینی جدید ایران میتواند به ایران توانمندی حمله هوایی علیه ناوگان پنجم دریایی آمریکا در خلیج فارس، خلیج عمان و دریای عرب را بدهد که احتمالا شامل تلاش برای بستن تنگه هرمز هم خواهد بود.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔸وزیر دفاع آمریکا: ما به امنیت اسرائیل متعهد هستیم، اما در عین حال خواستار کاهش تنش در کرانه باختری هستیم.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔸همسر رئیس جمهور آمریکا: بایدن آماده نامزدی برای دور دوم ریاست جمهوری است
جیل بایدن همسر رئیس جمهور آمریکا در مورد نامزدی مجدد بایدن برای ریاست جمهوری این کشور به آسوشیتدپرس گفت که «تقریباً» کاری برای انجام دادن در این زمینه جز تعیین زمان و مکان به منظور اطلاعیه کاندیداتوری مجدد باقی نمانده است.
اگرچه بایدن مدتها گفته است که قصد دارد برای انتخاب مجدد نامزد شود، اما هنوز آن را به طور رسمی اعلام نکرده است. او تلاش میکند به سوالات خبرنگاران و اصحاب رسانه در مورد اینکه برای ادامه کار به عنوان رئیسجمهور بسیار پیر است
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔸پافشاری بایدن بر عدم ارسال اف ۱۶ به اوکراین در کنار رد پیشنهاد صلح چین
جو بایدن رئیس جمهور آمریکا در گفت و گوی اختصاصی با شبکه تلویزیونی ای بی سی ضمن پافشاری بر ضرورت نداشتن ارسال جنگنده های اف ۱۶ به اوکراین در شرایط فعلی، هشدار داد که در صورت کمک نظامی چین به روسیه، شرکتهای آمریکایی از این کشور نیز خارج خواهند شد.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔸 افزایش درخواست صهیونیست ها برای دریافت تابعیت خارجی
رسانه های صهیونیست از افزایش درخواست ها در این رژیم برای دریافت تابعیت خارجی جهت انتقال و زندگی در مکانی دیگر خبر دادند.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔸اوکراین آماده حمله به کریمه شد.
رئیس جمهور اوکراین آشکارا اعلام کرد که کییف در تدارک حمله به شبهجزیره کریمه و تصرف آن است
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔸رسانه های صهیونیستی: درگیری با غزه بسیار نزدیک است.
روزن