فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این فیلم برای دشمنان انقلاب از چند بمب اتمی خطرناک تر است.
برکات جمهوری اسلامی و انقلاب بزرگ حضرت امام رو ببینید.
اسم خودش عمر هست، اسم خانمش عایشه ولی اسم بچه هاشون .....
https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 برای رضایت خدا و شادی دل امام زمان (عج) و خانواده شهدا، چند نفر از خواهران حزب اللهی با تفکری تازه در موضوع امر به معروف و نهی از منکر، برای مبارزه با پدیده زشت بی ححابی، به میدان آمدند و چه واکنش های عالی و خوبی هم از این کار خود گرفتند👌یه گوشه نشستن و غر زدن ، دردی را دوا نمی کند، باید ضمن برخورد قاطع با هنجار شکنان و مروجان بی بند و باری، باید با تقویت گروه های جهادی از سوی تمام ارکان دولت و سازمانهای عریض و طویل دولتی و غیر دولتی، در مسأله امر به معروف، باید همانند دوران دفاع مقدس با تمام امکانات مادی و معنوی به میدان مبارزه ، وارد شویم، البته با ایده و تفکری نو👈 اینجا میدان ولیعصر شهر تهران است ✌️و شما دعوتید به تماشای زیباترین صحنه های دنیا که جز اینجا ، هیچ جای دیگری از دنیا نمیتوانید ببینید💞 حجاب به سر کردن دختر کُره ای در خیمه عاشقی👏
#خیمه_عاشقی
#میدان_ولیعصر_عجhttps://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌✨🕌
حسین جانم🙏💚
باز هَــم روزِ مـن و
عرضِ اَدب مَحضــرِ یـار
با سَــــــــــلامے
بَرڪٺ یافتہ روز و شبم
🕌✨🕌
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام برشهیدان🌷🌷🌷🌷
لرزید، دیار ِ ملکوتی ِ رضا جان💚
آسوده خیالیم،ولی دل نگران است
بر مُلک خراسان نرسد هیچ گزندی
زیرا حرمت امن ترین جای جهان است
#پناهبیپناهان
زلزله صبحگاهی خراسان رضوی
✨ مبشرات امام باقر (ع) در مورد نزدیکی ظهور:
✅ حضرت امام باقر عليه السلام می فرمایند:
🔸 گويى مردمى را مىبينم كه در مشرق زمين قيام كرده اند و حقّ را مطالبه مى كنند اما به آنان داده نمىشود و باز مطالبه مىكنند، ولى باز هم به آنان نمىدهند و چون وضع را اين گونه ديدند، شمشيرهاى خود را از نيام مىكشند و در اين زمان، آن چه را طلب كرده اند به آنان مىدهند، اما آن را نمىپذيرند تا اين كه برخيزند و آن را به صاحب (و امام زمان) شما دهند. كشتگان آنان شهيدند. بدانيد كه اگر من آن زمان را درك كنم، جانم را براى صاحب اين امر نگه مى دارم.
📜 الإمام الباقر عليه السلام : كَأَنّي بِقَومٍ قَد خَرَجوا بِالمَشرِقِ يَطلُبونَ الحَقَّ فَلا يُعطَونَهُ ، ثُمَّ يَطلُبونَهُ فَلا يُعطَونَهُ ، فَإِذا رَأَوا ذلِكَ وَضَعوا سُيوفَهُم عَلى عَواتِقِهِم ، فَيُعطَون ما سَأَلوهُ فَلا يَقبَلونَهُ حَتّى يَقوموا ، ولا يَدفَعونَها إلاّ إلى صاحِبِكُم . قَتلاهُم شُهَداءُ ، أما إنّي لَو أدرَكتُ ذلِكَ لاَستَبقَيتُ نَفسي لِصاحِبِ هذَا الأَمرِ .
⬅️ الغيبة للنعمانيّ : 273 / 50
⬆️ ظاهرا در اول حدیث به انقلاب اسلامی اشاره شده و بیان شده:
«اگر من آن زمان را درك كنم، جانم را براى صاحب اين امر نگه مى دارم.»
پس در این صورت باید از زمان انقلاب تا زمان ظهور زمانی کمتر از عمر یک انسان فاصله باشد.
✳️ حال ممکن است این پرسش مطرح شود که از کجا معلوم منظور از بخش اول حدیث فوق، انقلاب اسلامی است و حادثه مشابه دیگری نیست؟
در پاسخ باید توجه داشت که احادیث دیگری هم داریم که به انقلاب اسلامی و حقانیت آن اشاره دارند. از جمله حدیث زیر:
✅ امام موسيبنجعفر(ع):
🔸 « مردي از اهل قم، مردم را به سوي حق دعوت ميکند و قومي گرداگرد او جمع ميشوند به صلابت پارههاي فولاد، تند بادها آنان را نميسوزاند و از جنگ خسته نميشوند و ترس به خود راه نميدهند و بر خدا توکل مي کنند و سرانجام، پيروزي از آن متقين است.»
📜 « رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ قُمَّ يَدْعُو النَّاسَ إِلَى الْحَقِّ يَجْتَمِعُ مَعَهُ قَوْمٌ کَزُبَرِ الْحَدِيدِ لَا تُزِلُّهُمُ الرِّيَاحُ الْعَوَاصِفُ وَ لَا يَمَلُّونَ مِنَ الْحَرَبِ وَ لَا يَجْبُنُونَ وَ عَلَى اللَّهِ يَتَوَکَّلُونَ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِين.»
⬅️ بحار الانوار، ج 57، ص216، باب 36
✅ همچنین امام محمد باقر (ع) فرموده اند:
▫️ « ابوبکر و عمر و زبير و عبدالرحمن بن عوف به درگاه رسول الله (ص) نزديک شدند و نشستند، پس پيامبر(ص) بر آنها وارد شد، کنارشان نشست، دمپايي اش گسيخته شد و با دمپايي اش اشاره وار به حضرت علي بن ابي طالب (ع) زد، سپس فرمود:
🔶 همانا از سمت راست خداوند عزوجل – يا از سمت راست عرش – قومي از ما برخاستند که بر منابري از نورند، صورت هايشان نوراني است و لباسهايشان نوراني است، صورت هايشان بر چشم ناظرين ديگر پرده مي اندازد.
▫️ ابوبکر گفت:
🔹 اي پيامبر خدا آنها کيستند؟
▫️ پس ايشان سکوت کردند. زبير گفت:
🔹 اي پيامبر خدا، آنها کيستند؟
▫️ پس ايشان سکوت کردند. عبدالرحمن بن عوف گفت:
🔹 اي پيامبرخدا، آنها کيستند؟
▫️ پس ايشان سکوت کردند. سپس حضرت علي (ع) فرمودند:
🔸 اي پيامبر خدا، آنها چه کساني هستند؟
▫️ پس ايشان فرمودند:
🔸 آنها قومي هستند که به واسطه ي روح الله به يکديگر محبت مي ورزند (دلهايشان به هم نزديک مي شود)، درحالي که هيچ نسب يا اموال مشترکي ندارند؛ آنها شيعه ي تو هستند و تو امامشان هستي اي علي. »
📜 ... فقال: هم قوم تحابوا بروح الله علي غير انساب و لا اموال، اولئک شيعتک و انت امامهم يا علي. »
بحار الانوار، ج 60، ص216
✅ پس از پيروزي انقلاب اسلامي آيت الله صدوقي در ملاقاتي خدمت امام عرض كرده بودند. آقا اين روح الله كه در حديث (تحابوا بروح الله) شما هستيد؟ زيرا امروز تمام اقشار مردم به واسطة رهبري دوستي شما متحد شدند، امام با لبخندي گذشت.
⬅️ منبع: آينده سازان، محمد دشتي، ص 70
✳️ عالم بزرگ مرحوم آیت الله شیخ عباسعلى ادیب اصفهانى در توضیح این حدیث مى گوید:
🔸 « كلمه روح الله، اینجا ـ در این روایت شریف ـ اسم است. روح الله نامى كه مردم مطیع او هستند و بدون هیچگونه چشمداشتى او را یارى مى كنند. از ابتدإ تا حالا ما میان علما « روح الله » نداشتیم و اگر هم داشتیم با این خصوصیات نبوده است. مسلما مراد حضرت امام است. این روایت شإن مردم را هم مشخص مى كند. شإن شهدا و میدان دارها را, كسانى كه واقعا در این زمان جهت یارى خدا زحمت مى كشند و خدمت مى كنند.»
التماس دعا،https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 #روزشمار | ۸ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲
💫 #رهبر_معظم_انقلاب:
همهی کارها را میشود برای خدا انجام داد؛ حتّی تلاش معاش را هم میشود برای خدا انجام داد و قصد الهی کرد.
🗓 ۱۳۹۴/۰۹/۰۶
#تقویم۱۴۰۲
🆔 @ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠تفاوت رفتار با معترض در دو سخنرانی مهم
جنتلمنهای دیکتاتور :)
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⭕️ ۱۰ اردیبهشت جلسه استیضاح وزیر صمت برگزار میشود
🔹 جلسه استیضاح سیدرضا فاطمی امین وزیر صنعت، معدن و تجارت یکشنبه هفته آینده (۱۰ اردیبهشت) برگزار میشود.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ بطری آب پرتاب کردن به سمت خبرنگار شبکه ۱۳ اسقاطیل 🤣
✍میبینی چقدر بین مردمشون محبوبن😁
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پاسخ محکم و قاطع به کسانی که دم از رفراندوم میزنند !
دنبال جنایتکار میگردی؟
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اعتراف به سرکار گذاشتن اپوزیسیون توسط اروپاییها در گفتگوی دو نفر از مخالفین جمهوری اسلامی
🔻مجری سابق بیبیسی و شهرام همایون توی ۴ دقیقه در دکون همه اپوزیسیون رو گل گرفتن
حالا این ربع پهلوی رو کوک کنید بفرستید این کشور اون کشور😂
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
33.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وصیت، سفارش سردارشهید محمد حسین بصیر به عنوان یک شهید به تمامی رفقا، همرزمان و همه آنهایی که دل در انقلاب اسلامی دارند
لطفا تا انتهای کلیپ گوش نماییدhttp://eitaa.com/ashaganvalayat🌷🌷
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت215
چند سال گذشت، تا این که یه شب تو یه مراسم مذهبی ایرانی شرکت کردم.
شرکت تو اون مراسم به خاطر اعتقاداتم نبود. بیشتر به خاطر در جمع ایرانیها بودن و از غربت در اومدن بود. تو اون مراسم، حاج آقایی مسئول برگزاری بود که خیلی مهربون و خوش برخورد بود.
کم کم اونا من رو تو جمعای خودشون راه دادن و حتی مسئولیتایی هم بهم دادن. اونا اصلا توجهی به پوشش و عقایدم نداشتن.
این اولین بار بود که بین بچه مذهبیا یه حس خوبی رو تجربه کردم.
چون تو ایران معمولا این نگاه رو داشتیم که مذهبیا ما رو حساب نمیکنن و فقط خودشون رو قبول دارن...
به مرور زمان من به این جمع نزدیکتر شدم. از ناراحتیها و دلخوریهام از ایران میگفتم و نقد و اعتراض به صحبتهای مسئولان یا فلان سخنران...
حاج آقا با حوصله گوش می داد و یک به یک جواب میداد. کمکم متوجه شدم خیلی از کلیپا و متنایی که قبلا تو اون گروهها پخش میشده، تقطیع شده بوده و اصلش چیز دیگه س. تازه با اصل سخنرانیها و اصل صحبتها به واسطه راهنمایی اون حاجآقا آشنا شدم و دیدم هیچ حرف اشتباهی در این سخنرانیا نیست.
فهمیدم که تو اون گروه ها مدام صحبت های تقطیع شده به خورد ما میدادن و حتی خیلی مسائل از ریشه صحت نداشته.
کمکم زمان گذشت و من به یه شخصیت دیگه تبدیل شدم...
با هیجان خاصی همه ی این حرفها را میگفت و من هم با هیجانی بیشتر به حرف هایش گوش میدادم.
بالاخره دست از سر گوشهی چادرش برداشت و با لبخند نگاهم کرد و ادامه داد:
–بعد از چند ماه پای میثاق از طریق یکی از دوستاش به اون مراسما باز شد.
من به خاطر مسئولیتایی که اونجا داشتم زیاد میدیدمش، یه مدت بعد از آشناییمون از من درخواست ازدواج کرد.
بعدم اومدیم ایران و همین جا موندگار شدیم.
مات حرف هایش بودم.
نگاهم را در صورتش چرخاندم.
–ناراحت نشیدا، ولی باور کردن حرفاتون برام خیلی سخته. یعنی به خاطر همسرتون محجبه شدید؟
فوری سرش را به علامت منفی تکان داد.
–من قبل از این که با میثاق آشنا بشم محجبه شده بودم.
با تعجب پرسیدم.
–آخه چطور میشه؟! خونواده تون تعجب نکردن؟!
–چرا خیلی! بهم گفتن نباید برگردم ایران چون آبروشون میره، بعد هم شروع به سیاه نمایی در مورد ایران کردن که اگه بیای این جا به عنوان جاسوس اعدامت می کنن.
دهانم از حرف هایش باز مانده بود.
او گاهی با بغض از تجربههای تلخش در برخورد با زندگی واقعی خارجیها میگفت و این که برای او زندگی در غرب برعکس باعث افزایش ایمان و عقایدش شده و از او کسی ساخته که حتی مورد پذیرش و باور خانوادهاش نیست...
گفت با تمام تمسخرهایی که از جانب دوستان و فامیل و حتی خانوادهاش شده حجابش را حفظ کرده و حفظ خواهد کرد. دستش را به چادرش گرفت و خیلی جدی گفت:
– این حجاب، من رو بین هزاران لاابالی گری مردا توی غرب حفظ کرد، همین حجاب مانع نزدیک شدن مردا به من شد.
زمزمه کردم.
–چقد داستان زندگیت عجیبه!
آهی کشید.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت216
–گاهی خودمم باورم نمیشه خدا من رو لایق هدایت خودش دونسته. خدا براش جغرافیا اهمیت نداره، هر کسی رو بخواد زیر پر و بال خودش بگیره نگاه نمی کنه کجای این کرهی خاکی قرار داره.
نفسم رو عمیق بیرون دادم.
–مادرم همیشه میگه، اگه کسی شایسته ی هدایت باشه، خدا حتما دستش رو میگیره.
خوش به حالتون بهتون حسودیم شد.
چهرهاش غمگین شد.
–روزای سختی رو گذروندم. البته نه فقط من، خیلی از ایرانیا اون جا با سختی زندگی می کنن. می دونی! عوض تمام اون سختیا من یه چیزی یاد گرفتم که به نظرم به تمام اون رنج ها میارزید، اونم این که ماها، یعنی من و امثال من توی قفسی بودیم و دلمون میخواست یکی بیاد نجاتمون بده، غافل از این که وقتی یکی ما رو از قفس دربیاره میندازه تو قفس دیگهای، قفسی که مال خودشه و شرایط خودش رو داره، در حالی که هر کس باید خودش دنبال آزادی باشه و خودش رو هر طور شده نجات بده، این جوریه که اون آزادی واقعی رو به دست میاره. آزادی که آب و دونت رو باید خودت پیدا کنی و این خیلی لذت بخشه.
با لبخند پرسیدم.
–اون جا نتونستید درستون رو تموم کنید؟
خندید.
–چرا، من دیگه خیلی پوست کلفت بودم با اون همه هزینههای سنگین و کار زیاد، درسم رو تونستم تموم کنم. خیلیا بودن که همون اول کار درس رو رها کردن و چسبیدن به کار.
البته بعد که اومدم این جا درسم رو تا مقطع دکترا ادامه دادم.
با چشمهای گرد پرسیدم:
–واقعا؟! شما خیلی پشت کار دارید.
خندید.
–اینم از برکات همون آزادیه.
متفکر گفتم:
–ولی من همیشه فکر میکردم مردم اون جا آزادی بیشتری دارن.
نگاهش را به روبهرو داد و با تاسف گفت:
–درست فکر میکردی، اون قدر اون جا آزادی هست که هر کس بخواد حتی خودش رو بکشه نه تنها جلوش رو نمی گیرن بلکه دستگاهی اختراع کردن که گازی ازش متصاعد میشه تا طرف خیلی راحت، بدون درد و خونریزی خودش رو بکُش
ه، و برای دولت یه وقت هزینه نداشته باشه.
وقتی هم بپرسی میگن دلش نمی خواد زندگی کنه خب، بذارید آزاد باشه.
از جایش بلند شد.
–خب هلما خانم من برم ببینم علی آقا...
آخ ببخشید اشتباه گفتم. منظورم تلما بود.
فوری پرسیدم.
–ببخشید اتفاقا میخواستم در مورد هلما بپرسم، رابطه تون باهاش خوب بود؟
کمی سرش را کج کرد.
–آره، اولش مشکلی نداشتیم، ولی بعد که وارد اون کلاسا شد از من خواست که منم سر اون کلاسا بشینم. البته اولش منم چند جلسه رفتم ولی کمکم متوجه شدم کار اونا از جنس الهی نیست و دیگه نرفتم. این شد که به خاطر افکارمون به مشکل خوردیم. می گفت تو در مورد گذشتهات دروغ میگی، وگرنه کسی نمی تونه صد و هشتاد درجه تغییر کنه. من کلی مدرک بهش نشون دادم، عکس از دوران بیحجابیم و خیلی مدارک دیگه، ولی اون قبول نمیکرد. زیاد طول نکشید که خودشم صد و هشتاد درجه تغییر کرد، جوری که باورش برای همه سخت بود.
فکری کردم و گفتم:
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت217
–آخه چرا براش این قدر مهم بوده که شما افکارتون چیه؟
نرگس شانهای بالا انداخت.
–چی بگم، شاید به خاطر این که من بیشتر از همه باهاش صحبت میکردم و میخواستم از اشتباه بیرون بیارمش، دقیقا بلایی که سر من اومده بود، داشتن سر اونم میآوردن، واسه همین نمیخواستم زندگیش رو از دست بده. ولی بعد متوجه شدم خود منم همین طور بودم و چند نفر بهم گفتن دارم اشتباه میکنم ولی من گوش نکردم تا این که خودم همه چیز رو تجربه کردم.
سرش را پایین انداخت و با تاسف ادامه داد.
–ولی یه تجربههایی خیلی گرون تموم میشه، به قیمت از دست رفتن زندگی اون فرد. اون روزا علی آقا خیلی اذیت می شد. ولی خب بالاخره تموم شد.
بعد با لبخند دنبالهی حرفش را گرفت.
–عوضش حالا خدا یه فرشته ی زمینی جلوی پاش گذاشته که حسابی روحیهی علی آقا رو عوض کرده، جوری که میثاق هم خوشحاله و دوست داره زودتر این وصلت سر بگیره.
بی تفاوت به تعریفش پرسیدم.
–هنوزم با هلما ارتباط دارید؟
به چشمهایم زل زد.
–چطور مگه؟
–آخه گاهی در مورد شماها اطلاعاتی میداد که تعجب میکردم، حدس زدم...
پرید وسط حرفم.
–چه اطلاعاتی؟
فکری کردم و گفتم:
–مثلا من وقتی بهش گفتم آقای امیرزاده رفته مغازهی برادرش کمک کنه. گفت اون که مغازه نداره.
–خب چون میثاق تازه این کار رو شروع کرده و اون خبر نداره، ما ارتباط چندانی نداریم فقط گاهی پیام به هم میدیم.
برای اولین بار خواستم که یه دستی بزنم.
–هلما از جداییش پشیمونه، درسته؟
با چشمهای گرد شده نگاهم کرد.
–خودش گفت؟
خیره به چشمهایش ماندم.
–مگه به شما نگفته؟
–با من و من گفت:
–نگفته پشیمونه، فقط خیلی سراغ علی آقا رو از من میگیره، گفتم شاید...
دوباره خواستم سوالی بپرسم که امیرزاده وارد اتاق شد.
نرگس خانم فوری بلند شد و سر به زیر شروع به عذرخواهی کرد کاملا مشخص بود از این که از جواب دادن نجات پیدا کرده خوشحال شد. رو به امیرزاده گفت:
–مثلا قراره شما دوتا با هم حرف بزنید ولی من اومدم وقت تلما خانم رو گرفتم. ببخشید علی آقا، هدیه کجا رفت؟
امیرزاده با لبخند گفت:
–ماشاءالله! این دختر خیلی پرانرژیه من دیگه کم آوردم. بقیهی بازی رو سپردم به پدرش.
بعد از رفتن نرگس خانم، امیرزاده روی تخت نشست و پوفی کرد.
–واقعا این بچه به یه همبازی احتیاج داره. رفته یه کفشدوزک نمیدونم از کجا پیدا کرده انداخته تو یکی از کفشای قدیمی خودش که پاره شده، میگه عمو چرا این کفشدوزکه چند ساعته هیچ کاری نمی کنه؟ میگم مگه باید چیکار کنه؟
میگه چرا کفشم رو نمیدوزه؟
بهش میگم مگه باید بدوزه؟
گریه می کنه و میگه، آره، چون همه بهش میگن کفشدوزک.
فکرم درگیر حرف های نرگسخانم بود. سرگذشت زندگی اش برایم خیلی عجیب و باور نکردنی بود، همین طور حرف هایی که در مورد هلما زده بود.
لبخند زورکی زدم.
امیرزاده پیش دستی خودش را جلوی صورتم گرفت.
–بفرمایید. براتون پرتقال پَر کردم.
یک پَر پرتقال برداشتم و نگاهش کردم.
سرش را خم کرد.
–چرا ناراحتید؟
نگاهش کردم باید حرفی میزدم که پیگیر نشود. پرسیدم:
–برادرتون برای چی رفته بود خارج از کشور؟
مات نگاهم کرد.
–برادرم؟! چی شد که یهو یاد اون افتادید؟
کمیاز حرف های نرگسخانم را برایش تعریف کردم.
پری از پرتقال را در دهانش گذاشت.
–آهان، واسه اون میپرسید؟
نفسش را بیرون داد و توضیح داد:
–یه کم قصه داره،
راستش برادر من عاشق هنرپیشگی بود. در کنار درسش گاهی کار تئاتر هم انجام میداد.
بعد از یه مدت با یکی از کارگردانای سینما دوست شد و توسط اون چند تا نقش کوچیک توی چند تا فیلم گرفت. چون ظاهر خوبی داره و خوش تیپه طولی نکشید که از چند جا بهش پیشنهاد بازیگری داده شد که یکی از اونا بازی کردن تو یه فیلمی بود که قرار بود خارج از کشور بازی کنن.
خب برادر منم از خدا خواسته اون رو قبول کرد و رفت.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت218
منتظر ن
گاهش کردم. ولی او حرف هایش را ادامه نداد.
–خب بعدش چی شد؟
کف دست هایش را به هم نزدیک کرد.
–هیچی دیگه، چند سکانس از فیلم رو بازی کرده بود که با نرگس خانم آشنا میشه و بعد دیگه کلا فیلم و بازیگری رو رها می کنه و میان ایران.
با تعجب نگاهش کردم.
–چرا؟ یعنی نرگس خانم مخالف بودن؟
سرش را تکان داد.
–نه، خودش که میگفت اون جا کارای کسایی که مهاجرت کرده بودن برام خیلی عجیب بود. می گفت احساس بدی داشتم. البته خیلی زحمت کشید تا بتونه بره اونجاها ولی...
کنجکاو پرسیدم:
–چرا عجیب بوده؟
–میگفت برام سوال بود که چرا مثلا هندیا و پاکستانیا و ... لباس و پوشش و فرهنگ خودشون رو تو کشورای خارجی حفظ می کنن ولی ایرانیا خیلی کمتر این کار رو می کنن؟ چرا این قدر زود تحت تاثیر فرهنگ اونا قرار می گیرن؟
یا می گفت همین گروه فیلم سازی که با هم بودن، چرا چیزی که خودشون تو ایران دیدن و لمسش کردن رو قبول نمی کنن ولی چیزی که اونا میگن رو فوری قبول می کنن؟ فکر کن تو اوج این همه سوال و سردرگمی بوده، بعد یه روز برای نماز خوندن میره به جایی که نرگس خانم و دوستاش بودن و خلاصه اون جا همدیگه رو میبینن.
می گفت نرگس چند سالی بود که اون جا زندگی میکرد برای همین تونست به سوالام جواب بده.
بعد از اون، هر روز می رفته پیش نرگس و دوستاش و با هم حرف می زدن.
می گفت وقتی به خودم اومدم دیدم چه فیلم بیمحتوایی رو می خوام بازی کنم. اصلا هدفی دنبالش نیس، فقط محض سرگرمی مردمه.
برای همین همون جا کار رو رها می کنه و دیگه ادامه نمیده.
امیرزاده نگاهی به پَر پرتقالی که هنوز در دستم بود انداخت.
–تصمیم ندارید به کمال برسونیدش؟
مسیر نگاهش را دنبال کردم.
–چیکارش کنم؟
لبخند زد.
–بخوریدش.
پَر پرتقال را در دهانم گذاشتم.
–ولی چهرهی برادرتون برای من آشنا نیست.
سرش را کج کرد.
–معلومه اهل سینما نیستین. معروف نیست ولی بعضیا میشناسنش. البته از اون موقع تا حالا که چند سال میگذره خیلی بهش پیشنهاد بازیگری دادن ولی تا حالا از هیچ فیلمنامهای خوشش نیومده، میگه همه بیمحتوا هستن و ارزش بازی کردن ندارن.
با خودم فکر کردم چه خانوادهی پر ماجرایی دارد.
–تلما خانم.
سرم را بلند کردم.
–بله.
بی مقدمه پرسید:
–آرزوی شما چیه؟
با خودم گفتم:
"آرزوم اینه که به تو برسم."
با این فکر ناخودآگاه لبخند به لبم آمد.
ریزبینانه نگاهم کرد.
–سوال من خنده داشت یا آرزوی شما؟
نگاهم را روی صورتش چرخاندم و سرم را پایین انداختم و سکوت کردم.
شمرده شمرده زمزمه کرد.
—گفتنش سخته؟ ... یا شخصیه؟
سرم را بالا آوردم و به گلدان گلی که رویش هنر به خرج داده بودیم نگاه کردم.
–دلم میخواد یه روز پرواز کنم همون جور که شما تعریفش رو میکردید. باید خیلی لذت بخش باشه.
یک ابرویش را بالا داد.
–تنهایی؟
نگاهم را به دست هایم دادم.
–نه خب...
مکثی کردم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از اللهم صل علی فاطمه و ابیها
دیدار امیرعبداللهیان با سید حسن نصرالله
🔹وزیر امور خارجه کشورمان که به بیروت سفر کرده با سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان دیدار وگفتوگو کرد.
🇮🇷🇮🇷
✅ رئیسی: هیچگونه پارتیبازی در ادارات را نمیپذیرم
رئیسجمهور:به مدیران دولتی عرض میکنم زمانی که شخصی وارد دفترتان میشود باید با روی باز برخورد کنید تا او هرگز احساس نکند کار او هرگز در اداره انجام نمیشود و نیاز به پارتی و ارتباطات ناسالم دارد.
🇮🇷http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔳 حکمت ها و اندرزها در کلام استاد مطهری
✅ علت عدم آرامش برخی با وجود فراهم بودن همه امکانات رفاه مادی چیست؟
🔸بعضی از مردم در خودشان احساس ناراحتی میکنند، همینقدر میفهمند که خشنود نیستند و آب خوش از گلوی آنها پایین نمیرود؛ میفهمند که قرار و آرام ندارند، پژمرده و افسرده میباشند.
🔹اما علت این بیقراری و پژمردگی چیست، نمیدانند. میبینند همه چیز و همه وسایل زندگی را دارند و در عین حال از زندگی خشنود نیستند. این گونه اشخاص باید بدانند که قطعاً احتیاجاتی معنوی دارند که برآورده نشده، قطعاً کم و کسری در روح آنها وجود دارد.
🔸بالاخره باید اعتراف کنند و تسلیم شوند به این حقیقت که ایمان هم یکی از حوایج فطری و تکوینی ماست و بلکه بالاترین حاجت ماست و هر وقت به سرچشمه ایمان و معنا رسیدیم و نور خدا را مشاهده کردیم و خدا را در روح خود و جان خود دیدیم و مشاهده کردیم، آن وقت است که معنای سعادت و لذت و بهجت را درک میکنیم.
🔹قرآن کریم میفرماید: «بدان که تنها با ذکر خدا و یاد خداست که جان آرام میگیرد و قلب احساس آسایش میکند». علی علیه السلام میفرماید: «خداوند ذکر خودش و یاد خودش را مایه جلا و روشنی دلها قرار داده. به این وسیله گوش، باز و چشم، بینا و دل، مطیع و آرام میگردد».
📗 استاد مطهری، حکمتها و اندرزها، ج1، ص27
📚 🌸🌸🌸http://eitaa.com/ashaganvalayat