eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4هزار دنبال‌کننده
33.2هزار عکس
37.7هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍂 🍂 ⁉️ موضوع جلسه: 👈🏻بردن‌آبروےمؤمن. رئیس جلسه: 👈🏻شیطان است. دبیرجلسه: 👈🏻نفس اماره است. زمان جلسه: 👈🏻وقت بیکارے است. مکان جلسه: 👈🏻هرجاخدا فراموش شود. پذیرایی جلسه: 👈🏻گوشت مردار برادر دینی.
🛑 دانشگاه قم با 3900 دانشجوی خارجی بین‌المللی‌ترین دانشگاه ایران است 🔹رئیس دانشگاه قم با اشاره به اینکه دانشگاه قم میزبان 3900 دانشجوی بین‌المللی است، گفت: بر اساس آمار وزارت علوم، دانشگاه قم بین‌المللی‌ترین دانشگاه ایران است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥💠در خصوص دلارزدایی حساس هستیم رئیس کل بانک مرکزی: 🔹اجلاس ACU دو تا چهار خرداد در تهران برگزار میکنیم و موضوع اصلی آن حذف دلار و پیمان پولی چند جانبه است. 🔹از لحاظ وضعیت تامین ارز و کنترل نقدینگی وضعیت خوبی داریم. http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌎کارمند مجازی یک شرکت آمریکایی در تهران دستگیر شد! 🔷ساعتی ۳ دلار برای پیاده روی نیمه عریان در خیابان. یکی از دستمزدهای او برای مانور بی حجابی طی یک ماه حدود ۵۰ میلیون تومان بوده است. این فرد به وجود افراد اجاره ای برای گردش بدون حجاب با موتور یا ایستادن در ورودی متروها اعتراف کرده! 🔹بارها گفتیم که این بی‌حجابی و حرکت به سمت عریانی برنامه‌ریزی شده است. و باید با اینگونه اقدامات دستگاه قضایی و امنیتی با شدت و قدرت برخورد کنند بخصوص آندسته از کسانی که تابعیت دوگانه دارند و نیم نگاهی به وطن دوم خود دارند و آماده هر خیانتی برای تثبیت موقعیت خود در آنجا می‌باشند. لینک گروه ختم قران عاشقان ولایت در بله 🆔 ble.ir/join/MTZiOGQ1MW . لینک کانال عاشقان ولایت در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat لینک کانال عاشقان ولایت در ایتا 🆔https://eitaa.com/ashaganvalayat لینک گروه عاشقان ولایت در ایتا ویژه اعضای محترم جهت ارسال کلیپهای صوتی و تصویری و مطالب خود. 🆔https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گام‌های خوبی برای سوریه برداشته شده است 🔹 امیرعبدالهیان در بدو ورود به مسکو: امیدوار به حل و فصل موضوع سوریه از طریق سیاسی هستیم. 🔹گام‌های خوبی برای سوریه برداشته شده است و امیدواریم که سوریه و ترکیه بر راه‌حل سیاسی تمرکز داشته باشند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلنگر استغفار ✏️ به کلام استاد 💠آیت الله مجتهدی ( ره) فرمودند: استغفار ۴ حالت دارد:۱، رهایی از غم و اندوه۲، زیادشدن رزق و روزی۳،احساسِ امنیت۴، رهایی از تنگناها فواید استغفار : 💠امام صادق ع فرمودند :هرکس بعد از نماز عصر ۷۰ بار استغفار کند خدا ۷۰۰ گناه اورا می بخشد . 📚( وسایل الشیعه ۴۸۲/۶) 💠حاج اسماعیل دولابی هم فرمودند :هنگام غم و غصه دارشدن به تمام مومنین و مومنات چه زنده و چه مرده و به کسانی که بعدا خواهند آمد استغفار کنید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت265 –تو بشین تو ماشین. نگاهی به موبایلش انداخت و سرش را تکان داد و داخل کیفش پرت کرد. بعد از پیاده شدن، ماشین را دور زد و در طرف مرا باز کرد و ناگهان سرش را نزدیک صورتم آورد و دندان هایش را روی هم فشار داد و با خشم گفت: –ببین من یه حرف رو دوبار نمی زنم، بخوای دست از پا خطا کنی همین اول کاری یه بلایی سر خودت و علی میارم که روزی هزار بار آرزوی مرگ کنید. خودت دیدی که فقط کافیه به امثال کامی اشاره کنم، اونا هر کاری می کنن. با دهان باز خیره نگاهش می‌کردم. نگاهی به اطراف انداخت. –الانم مثل بچه‌ی آدم همراه من میای، بدون حرف و حرکت اضافه، فهمیدی؟ بعد دستم را محکم گرفت. –پیاده شو بریم. پیاده شدم و پشت سرش راه افتادم. در عرض چند ثانیه عصبانیتش از بین رفت و به حالت عادی برگشت. با دقت اطرافم را از نظر می‌گذراندم. با خودم فکر کردم. "اینایی که این جا زندگی می‌کنن خونه شون رو چطوری پیدا می کنن؟ این جا خونه‌ها چقدر شبیه‌همه!" وقتی به ساختمان ها دقت کردم دیدم شماره و حروفی که روی سر در هر برج نوشته شده، با بقیه فرق می‌کند. حتی فرم پله‌ها و سر در هر مجتمع با یکدیگر متفاوت است. وقتی شماره‌ی مجتمعی که ما مقابلش قرار گرفتیم را نگاه کردم. هلما داد زد: –چشمات رو درویش کن، زیادی فضولی می‌کنیا. دوباره از تغییر حالتش تعجب کردم. نگاهم را به صورتش دادم. رنگش پریده بود و خیلی خشمگین به نظر می‌آمد. در مجتمع باز بود. وارد شدیم و سوار آسانسور شدیم. هلما شماره‌ی شش را فشار داد. به طبقه‌ی سوم که رسیدیم در آسانسور باز شد و دو خانم همراه یک دختر کوچولو وارد آسانسور شدند و با دیدن هلما با خوشرویی سلام و احوالپرسی کردند. یکی از خانم ها چادری و دیگری مانتویی بود. دختر کوچولو که تقریبا دو سه ساله به نظر می‌آمد نگاهش را به من داد. لبخند زورکی خرجش کردم. او هم لبخند زد و بعد نگاهش را به طرف هلما چرخاند. کم‌کم لبخندش جمع شد و با بهت و حیرت خیره به هلما ماند. آن خانم چادری پرسید: –هلما خانم خوب شد دیدمتون، چند روزه که آقای دکتر نیستن، تو مجازی هم خبری ازشون نیست. اتفاقی براشون افتاده؟ آن خانم دیگر گفت: –منم بهشون زنگ زدم ولی گوشی شون خاموش بود. هلما لبخند زورکی روی لبش کاشت. –ایران نیستن، چند روزی رفتن مسافرت. تو گروه پیام گذاشتن که فعلا کلاسا تعطیله، ندیدید؟! آن دو خانم به یکدیگر نگاه کردند. آن یکی گفت: –ولی آخه ما شهریه‌ی این ترم رو واریز کردیم. هلما لبخندش جمع شد. –مشکلی نداره، بعداز این که تشریف آوردن ادامه‌ی کلاسا برگزار میشه، نگران نباشید. یکی از آنها پرسید: –کار واجبی بوده وسط کلاس سفر رفتن؟ هلما دوباره نقابش را به صورتش زد. –بله دیگه، باید یه دوره‌ای می دیدن، در رابطه با همین درسا، اینه که رفتن اون جا. – تو این کرونا رفت و آمدشون خیلی باید سخت باشه. –نه، آقای دکتر خیلی وقته واکسن زدن، مشکلی نیست. خانم چادری به دوستش نگاه کرد و زمزمه کرد. –مگه اینام واکسن می زنن؟ یادته اون دفعه می‌گفت هر کس کرونا گرفت بیاد خودم ... هلما وسط حرفشان پرید. –بله، درسته، ولی دیگه واسه مسافرت اجباریه باید زده بشه. بعد هر دو خانم نگاه کنجکاوشان را به من دوختند. سعی کردم نگاهم، زبانم شود و بهشان بفهمانم که من به زور این جا هستم. همین که خواستند سوال دیگری بپرسند در آسانسور باز شد. چشمم به آن دختر کوچولو افتاد، این بار با دهان باز چشم از هلما بر‌نمی‌داشت. همگی از اتاقک فلزی بیرون آمدیم. وارد پاگرد بزرگی شدیم که سه واحد آپارتمان داشت. خانم ها هم همراه ما آمدند و هر کدام جلوی درب واحد خودشان ایستادند و مرا هم زیر نظر داشتند. هلما جلوی واحد وسطی ایستاد و داخل کیفش دنبال کلید گشت. دختر کوچولو دست مادرش را رها کرد و به ما نزدیک شد. مدام دولا می شد تا بتواند صورت هلما را که در حالت نیم‌رخ بود، ببیند. بالاخره هلما کلید را پیدا و در را باز کرد. رو به آن خانم ها گفت: –بااجازه تون! در آخر نگاهی به دختر کوچولو که حالا دیگر نزدیک در بود انداخت. دخترک به طرف مادرش عقب عقب رفت و پشتش پنهان شد. خانه‌ی آن خانم ها هم، یکی واحد سمت راست ما بود و دیگری واحد سمت چپ. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت266 هلما در را پشت سرمان بست و با حرص زمزمه کرد: –همسایه‌های فضول. بالاخره دستم را رها کرد. آن قدر فشار داده بود که انگشت هایم به هم چسبیده و عرق کرده بود. با دست دیگرم انگشت هایم را ماساژ دادم و پرسیدم: –منظورشون از دکتر همون نامزدت بود؟! سکوتش وادارم کرد که سوال دوم را هم بپرسم. –دکترای چی داره؟ اصلا به تیپش نمیاد دکتر باشه، واقعا اون درس خونده؟! در را قفل کرد و کلید را برداشت. –مگه دکترا رو پیشونی شون نوشته؟ زمزمه کردم: –دکتر چاقو کِش ندیده بودیم که دیدیم. لابد دکترای دیوونه کردن ملت رو گرفته.
این بار بلندتر فریاد زد. –دهنت رو ببند. من هم داد زدم. –خودت دهنت رو ببند. اصلا تو از زندگی ما چی می خوای؟ چرا پات رو از زندگی ما بیرون نمی‌کشی؟ ای کاش بلایی که سر ساره اومد سر تو میومد همه از دستت راحت می شدن. جلو آمد و کشیده‌ی محکمی نثارم کرد که در لحظه ساکت شدم. ولی به ثانیه نکشید که بلند شدم و موهای بلندش را در دستم گرفتم و تا خواستم بکشم آن چنان هولم داد که کنار مبل به پشت روی زمین افتادم و تا خواستم بلند شوم روی سینه‌ام نشست. –چه غلطی کردی؟ من هی می خوام باهات مدارا کنم، باز زبون درازی می‌کنی؟ یقه‌ام را گرفت و ادامه داد: –دفعه‌ی آخرت باشه‌ها، وگرنه یه جوری می زنمت که از جات بلند نشی. با دهان باز نگاهش می‌کردم. آن قدر سنگین بود که احساس خفگی کردم و به سرفه افتادم. بلند شد و کناری ایستاد. با خشم گفتم: –لیاقتت همون دکتر چاقو کشه، به هم خیلی میاید. به طرفم هجوم آورد و لگدی به پهلویم نواخت. –چی گفتی؟ هان؟! صدای گوشی‌اش باعث شد به طرف کانتر آشپزخانه برود. بعد از این که با تلفن حرف زد انگار آدم دیگری شد. با لبخند جلو آمد و دستش را به طرفم دراز کرد. –پاشو دیگه، خوشت میاد رو زمین ولو بشی؟ دستش را کنار زدم و در حال بلند شدن زمزمه کردم: –خدا شفات بده. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت268 دوباره گوشی‌اش زنگ خورد. نگاهی به صفحه‌ی گوشی‌اش انداخت بعد نگاهش را به من داد و اخم کرد و به طرفم آمد. –پاشو برو تو اتاق. از جایم بلند شدم. –چرا؟ دستم را به طرف اتاق کشید. –هیچی حالا من با هر کی بخوام حرف بزنم چهار چشمی می خوای من رو بپایی. وارد راهروی باریکی شدیم که دو اتاق رو به روی هم بودند. نگاهی به هر دو اتاق انداخت. –بیا برو تو این یکی، الان بفرستمت اون جا میری یه داستانم اون جا درست می‌کنی. وارد اتاق که شدم در را بست و قفل کرد. با مشت به در کوبیدم. –چرا قفل می‌کنی؟ من که جایی نمیرم. در رو باز کن. از همان جا گفت: –اگه زبون درازی نکنی باز می‌کنم. نگاهی به اطراف انداختم. گوشه‌ی اتاق، زیر پنجره یک تخت یک نفره بود که یک ملافه‌ی مشکی که نقطه‌های قرمز داشت رویش کشیده شده بود. روی تخت نشستم. چشمم به کمد دیواری افتاد که درش نیمه باز بود. بلند شدم و در کمد را باز کردم. نگاهم که به داخل کمد افتاد خشکم زد. روی قسمت داخلی در کمد پر بود از عکس های هلما و علی، بیشتر عکس ها جای سرسبزی را نشان می داد، انگار برای پیک‌نیک جایی رفته بودند و عکس انداخته بودند. چند عکس هم از حیاط خانه‌ی علی بود. امیرزاده در همه‌ی عکس ها می‌خندید و خوشحال بود. چند عکس هم از عکس های عروسی شان بود. چرا هلما این عکس ها را نگه داشته بود؟ آن هم این جا در خانه‌ی نامزدش! حس حسادت تمام وجودم را گرفت. یکی یکی عکس ها را از در جدا کردم و روی زمین ریختم. بعد شروع کردم به پاره کردن آن قسمتی که عکس هلما بود. در همه‌ی عکس ها هلما را از علی جدا کردم و عکس های هلما را ریز ریز کردم. بعد پنجره را باز کردم و تمام خرده عکس ها را بیرون ریختم. دوباره در کمد را باز کردم و داخلش را نگاه کردم. در طبقه‌ی بالای کمد یک جعبه‌ی جواهر توجهم را جلب کرد. بازش کردم داخلش تعداد زیادی ربع سکه‌ بود. برایم عجیب بود. در کنار جعبه یک پیراهن مردانه بودو کنار آن یک شیشه ادکلن. درش را باز کردم و بو کشیدم. بوی عطر علی بود. حس بدی پیدا کردم. آن قدر بد که از عصبانیت در کمد را محکم به هم کوبیدم و چندین مشت نثارش کردم، طوری که دستم درد گرفت. انگار خلق و خوی هلما روی من هم تاثیر گذاشته بود. روی تخت نشستم و عکس های علی را کنار هم گذاشتم. دلم برایش تنگ شده بود. بغض راه گلویم را گرفت. با صدای چرخیدن کلید سرم را بلند کردم. هلما عصبانی وارد اتاق شد. –چته؟ چرا... با دیدن عکس های پاره شده‌ی روی تخت حرفش نیمه ماند، بعد از مکث کوتاهی با چشم‌های از حدقه بیرون زده نگاهم کرد. –اینا رو چرا پاره کردی؟ چرا دست به وسایل شخصی من زدی؟ تو هنوز یاد نگرفتی نباید به... حرفش را بریدم. –تو بگو عکس شوهر من تو کمد شخصی تو چی کار می کنه؟ چرا عطر اون تو کمدته؟ مگه تو شوهر نداری؟ داری باهاش زیر یه سقف زندگی میکنی، اون وقت... جلوتر آمد و فریاد زد: –به تو ربطی نداره، ما مثل شما کسی رو صاحب خودمون نمی‌دونیم. پا شو برو بیرون، این قدرم شوهر، شوهر، نکن... از جایم بلند شدم. نزدیک در که رسیدم محکم به طرف بیرون هولم داد و در اتاق را بست. به طرف کابینت رفت و از داخل کشو طنابی برداشت و یکی از صندلی های میز غذا خوری آشپزخانه را هم برداشت و وسط سالن گذاشت. –بگیر بشین. 🌸🌸🌸🌸🌸
دوباره عصبانی شد. –این چرت و پرتا رو از علی یاد گرفتی؟ من هم حرصم گرفت و گفتم: –لازم نیست کسی بهم بگه. کور که نیستم ساره رو دارم می‌بینم دیگه. کلید در را داخل کیفش گذاشت. –اون روز که با ساره اومده بودی، تو بین اون همه آدم، کسی مریض بود؟ ساره هم مشکلی نداره، کم کم که انرژی های منفی ازش دفع بشه حالش خوب میشه. نگاهی به اطراف انداختم. –ولی به نظر من شماها با این کاراتون انرژی منفی رو در حقیقت وارد بدنش می‌کنید نه این که خارج کنید. وارد آشپزخانه شد و کیفش را داخل یکی از کابینت ها گذاشت. –اگه انرژی منفیه پس چرا حالشون خوب میشه؟ چرا آرامش می‌گیرن؟ –شما به اونا تلقین می‌کنید. آرامششون مقطعیه. شوهر ساره می‌گفت ساره دو روز حالش بهتر می شه. تازه خوبم نمی شه یه کم بهتر میشه بعد دوباره همون آش و همون کاسه ست. بعدشم قرار نیست که همه حالشون بد بشه، بالاخره ظرفیت و شرایط روحی و جسمی آدما با هم فرق می‌کنه. طبق اون چیزی که من از مطالب جمع آوری شده‌ی امیرزاده خوندم؛ انرژی مثبت و منفی همون نور و ظلمته یا شر و بدیه یا شیطان و فرشته ست. شما ادعا می کنید که شیطان و ظلمت و بدی رو از بدن شخص بیرون می‌ریزید. این غیر ممکن و محاله! اصلا واسه این کار همچین روشی وجود نداره. –چرا؟ پوزخندی زدم. –چون این کار شما یعنی می خواید طرف رو عارف بالله کنید. یعنی به خدا خیلی نزدیکش کنید. کدوم یکی از شما نشونه‌های عارف رو داره؟ الان تو که مربی هستی و چندین ساله تو این کاری، به نظر خودت به خدا نزدیک شدی؟ شیاطین دیگه باهات کاری ندارن؟ روی مبل نشست. –خب، شاید به زمان بیشتری نیاز هست. من هم روی کاناپه نشستم. –درسته، دقیقا همون چیزی که علی نوشته بود. زمان زیاد و تدریجی، نه به یک باره. شماها می گید، با این کاراتون اگر کسی مریض باشه خوب میشه و اگر به این کلاسا ادامه بده دیگه مریض نمی شه، در حالی که این طور نیست. بزرگان دین هم مریض می شدن، دکتر می رفتن و دارو مصرف می‌کردن تا حالشون خوب بشه. –ولی کسایی بودن که حالشون خوب شده. –شاید بوده، ولی بعضیا هم بودن که پاشون خوب شده در عوض کمر درد گرفتن. رویش را برگرداند. –خب که چی؟ علی اینا رو یادت داده که بیای واسه من بلغور کنی؟ بی‌تفاوت به حرفش گفتم: – توی اون جزوه‌ها این رو هم نوشته بود که به خاطر این همه خدمتی که دارید به شیطان می‌کنید، خوب کردن بعضی بیماریا کمترین کاریه که ظلمت و شیاطین می تونن واسه شماها انجام بدن، که تازه اونم بیماری از بین نمی ره فقط انتقال پیدا می‌کنه. اون استاد شما هم با این کارا داره شما رو از خدا دور می‌کنه. دست هایش را روی سینه‌اش جمع کرد. –تو اگر استاد ما رو می‌شناختی این جوری در موردش نظر نمی‌دادی. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت267 با حرص گفتم: – من با چشمای خودم ساره رو دیدم. اون بیچاره داشت زندگیش رو می‌کرد. درسته سخت کار می‌کرد ولی زندگی خوبی داشت، شاد بود. شماها زدید زندگیش رو داغون کردید. نفسم را بیرون دادم و پرسیدم: –اصلا اون روز چه بلایی سرش اومد. چی کارش کردی؟ چطوری رفت خونه ش؟ بی‌تفاوت گفت: –دادم یکی از بچه‌ها بردش خونه ش. سرم را پایین انداختم و آرام گفتم: –خیلی شنیده بودم آدما خودشون خودشون رو بدبخت می کنن ولی تا آدم با چشم خودش نبینه باور نمی‌کنه. پوزخند زد. –همون تو خوشبخت شدی بسه. منم شنیده بودم طرف تو خیال زندگی می کنه‌ها ولی باورم نمی شد. تو توهّم خوشبختی داری، وگرنه با کسی که من سه سال باهاش زندگی کردم، کسی خوشبخت نمی شه. اصلا اون بلد نیست کسی رو خوشبخت کنه. نگاهش کردم. –نه، ربطی به علی نداره، خود منم با این کارام داشتم خودم رو بدبخت می‌کردم. اگه ساره این طوری نشده بود و منم سادگی نمی‌کردم و نمی اوردمش تو اون خونه، الان سر زندگیم بودم. من خودم باعث شدم الان این جا باشم. با بی فکری خودم. منم مثل تو همین الان می‌تونم بی‌فکری خودم رو گردن علی بندازم. دیگه اون به انصاف خود آدما بستگی داره. ولی باز خدا رو شکر که زود متوجه‌ی اشتبام شدم. سرش را کج کرد. –علی خوب شاگردی تربیت کرده، ساره می‌گفت خیلی بی‌زبونی. کجاست که ببینه فقط در عرض چند ماه این طوری زبون دراز شدی. اخم کردم. – حقم داری حرفام رو به حساب زبون درازی بذاری. شاید اگه نامزد علی نبودم حداقل به حرفام فکر می‌کردی. از حرفم خوشش نیامد و داد زد. –صدات رو ببر، بسه! اعصاب ندارما. یه جوری هی میگی نامز نامزد کسی نفهمه فکر می‌کنه نامزدت وزیری وکیلی چیزیه. مگه کی هست که... حرفش را بریدم. –هر کی که هست برای من عزیزترین کس زندگیمه، از وقتی باهم نامزد شدیم احساس خوشبختی می‌کنم. همین برام کافیه، نیازی به وزیر و وکیل هم ندارم، اون همه‌ی زندگیمه، این چیزا سرت میشه؟
🔴 سلبریتی های ما تبلیغ سگ و گربه بازی میکنن سلبریتی های اونا تو پیری هم باز بچه دار میشن 🔹 نسل ما رو کم میکنن تا راحت تر به ما مسلط بشن لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
لباس روحانیت جامه عشق و خدمت کیهان نوشت: روحانیون لباس عشق و خدمت به مردم را به تن می‌کنند لذا خدمات ایشان در عرصه‌های مختلف از جمله کمک به مردم زلزله‌زده، سیل‌زده و... فراوان است اما مسئله‌ای که بیشتر در سال‌های اخیر نمود بیشتری داشت در ایام کرونا بود که هم در زمینه خدمت در کنار کادر درمان در بیمارستان‌ها و هم در خدمت در تجهیز اموات کرونایی زحمات فراوانی کشیدند. لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
20.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اجتماع چندهزار نفره خانواده‌های ایرانی و غیرایرانی برای همخوانی سرود زیبای ❤️(دنیا رو عاشقت میکنم)❤️ 🔸سرودی که یک دعوت برای بچه‌های کل دنیاست. (با هر دین و نژادی)🔸 چه حس و حال قشنگی تو این شعر و تصاویرش نهفته‌س لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴 نتیجه عدم محاکمه حسن روحانی اعلام شکایت جناب روحانی از رحیم‌پور ازغدی را باید بیشتر یک اقدام تاکتیکی (در آستانه انتخابات مجلس و خبرگان)، برای بیرون آمدن از گوشه رینگ دانست؛ فارغ از نتیجه‌ی شکایت، او احتمالا با مظلوم نمایی‌‌های بعدی‌اش سعی در تطهیر خودش (بابت تمام بی تدبیریهای امنیتی، کم کاری‌های اقتصادی و سیاسی کاری‌‌های کرونایی‌اش) خواهد کرد! البته دستگاه های نظارتی مصلحت اندیشی که اجازه ندادند پرونده های متعدد روحانی و اقداماتش از جمله شکایت ۷۰۰ هزار نفری مردم در مراجع قضایی به جریان بیفتد و مورد بررسی قرارگیرد مقصر اصلی گستاخی امروز حسن روحانی هستند... لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
♦️ چرا اردوغان از مولانا به ابن سینا رسید؟ 🔸 طرح سه لایه برای مقابله با عوامل تولید قدرت ایران در منطقه 🔸 چند نکته درباره ی جنگی پنهان و خاکریزی که در برابرش نیست... 🔺 یک بار دیگر در روزهای گذشته با انتشار خبری در خصوص ساخت یک سریال توسط ترکیه درباره ، توجه ها به این کشور و "مفاخر دزدی" جلب شد. بعضی به این اشاره کردند که در برابر کشور متمدنی مثل ایران، وقتی دچار فقر هویتی، فرهنگی شده باشی چاره ای نداری جز مفاخر دزدی ! برخی مسئولان را سرزنش کردند که چرا فکری نمی کنید. اما یک سوال بدون پاسخ ماند: دقیقا با چه چیزی طرفیم؟ 🔺 ما با تهاجم در سه حوزه از جانب آن دسته از کشورهای همسایه که ارتباط های پیوسته ای با محافل صهیونیستی دارند طرفیم: تهاجم به خاک (موفق : بحرین / نا موفق: جزایر سه گانه) تهاجم به آداب و رسوم (چوگان و ...) تهاجم به مفاخر (مولانا و ...) اما سوال مهم تر آنچه دارد رخ میدهد از کجا شروع شد؟ 🔺کشورهایی از جنس ترکیه که در بخشی از تاریخ (به گواه نقشه های موجود که کارشناسان ترک به آن اقرار دارند) بخشی از خاک ایران بوده اند ، امروز در تلاش برای احیا گذشته ی خود بوده و از چیزی با عنوان "جهان ترک" و ... حرف میزنند. در چنین شرایطی آنها یک سوال بی پاسخ برای مردم خود داشته اند که کوشیده اند به آن پاسخ دهند: این کیست؟ چرا اینجا دفن شده؟ در پاسخ اگر مولانا ایرانی باشد، خب مرزهای تمدنی ایران نیاز به اثبات ندارد، همین بدیهیات خودش پاسخ است... پس باید در گام اول کاوری ضد ایرانی بر پیکر او پوشانیده شود. 🔺بسیاری از مفاخر ایران امروز خارج از سرزمین کنونی هستند. حقیقتی که برای اثبات حوزه تمدنی مشترک ما با کشورهای همسایه کافی است. در گام اول آنچه که اتفاق افتاده این است که کوشیده اند کاوری ضد ایرانی بر پیکر اینها بپوشانند. در ادامه ی این روند ترکیه پس از آنکه حس کرده موفق شده مولانا و مفاخری از این دست را در ذهن مردم خود به عنوان چهره ای ترک معرفی کند، کوشیده برای خنثی کردنِ تجاوزِ نا خواسته ی تمدنیِ ایران، این مفاخر را در سطح جهانی نیز به عنوان چهره های ترک معرفی کرده و برای خود هویتی تاریخی تعریف کند. 🔺در گام دوم ترکیه تلاش کرده حالا از حالت تدافعی خارج شده و را شروع کند. برای این مهم وقتش رسیده مفاخری که در داخل جغرافیای کنونی ایران تعریف میشوند نیز مصادره شوند. کاری که اردوغان با مصادره ی ابن سینا و علیف بادکوبه با حرف زدن از نظامی گنجوی (که در شهر گنجه در استان آذربایجان اشغالی به خاک سپرده شده) دارند انجام میدهند دقیقا در همین راستا است. 🔺اخیرا رهبر ایران در صحبت هایی بر این تاکید کرده بود که باید بر روی متمرکز شد. در گزارش برخی اندیشکده های غربی به این اشاره شده که باید برای تجزیه ی ایران (هرچند که در حال حاضر محال است) تلاش کرد اما باید دانست که تلاش حکومت برای تمرکز بر هویت ملی مانعی برای این مهم است... ایران برای پاسخ به این گستاخی هدفمند و چندلایه که فکر پشت آن است باید خاکریزی تشکیل دهد. سپس تولیدات رسانه ای ویژه ای داشته باشد و تمرکز را بر این بگذارد که به نسل های بعد مفاخر را اینگونه معرفی کند: ببینید چقدر اصیل و دارای تمدن هستیم که کشورهای همسایه، مولانا و گنجوی و ابن سینای ما را افتخار میکنند از خودشان بدانند. 🔺 همان طور که با مراجعه به نقشه های قرون قبل میتوان دریافت که خودشان هم بخشی از ما بوده اند. مثال ترکیه ای که در گذشته یکی از استان های ایران محسوب میشده است. بازی احمقانه ی ترکیه، امارات و باکو با مفاخر، آداب و رسوم و خاک ایران، اتفاقا تلنگری ست که اگر به این منجر بشود که حکومت یک خاکریز بلند مدت هنری-رسانه ای در برابرش تشکیل دهد، قطعا دارای برکاتی برای ایران خواهد بود... # لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 آقا مولانا رو تونستم توضیح بدم بعد رفتم به گردشگران خارجی گفتم: بیایید اینجا ما یه مولانا داریم این ترکه معجزش میدونید چی بوده؟ همه ی شعرهاش فارسی بوده! ببین عجب شاعری ما داشتیم از معجزات ترکیه است! شاعری ما داشتیم که همه ی شعرهایش فارسی است! تا اینجاش بحثی نداریم الان داره تلاش میکنه تهاجم بکنه به مفاخرهایی که داخل ایرانن! یعنی اول اونهایی که خارج بودند رو مصادره کرد، خنثی ات کرد در این قضیه که اگر تو فردا گفتی: قبول دارید مولانا ایرانی است؟ قبرش کجاست؟ (ایران نیست؟ پس مرزهای من فراتر از این بوده) این رو خنثی کرد کجا خنثی کرد؟ در ذهن مردم خودش نسل های جدیدی که داره تربیت میکنه این رو براشون حل کرده با سریال حل کرده با فیلم حل کرده با مسائل دیگر حل کرده حالا وقتی داره از تهاجم تمدنی به تو صحبت میکنه، باید بتونه داشته های تو رو مصادره بکنه الان تو این مرحله هست این دلقک بازی که علیف بادکوبه، صد سال پیش اونجا استان ما بوده اما الان میگه: گنجوی مال ماست، فلان چیزِ ایران مال ماست این دلقک بازی ها بخشیش تهاجم این شکلیه یعنی وارد فاز دوم شدند، پس دارند به این مسائل می پردازند لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴🟠🟢🔵🟡🔴🟠🟢🔴🔵 حتمابخوانید تا عبرت شود 🌷🌷🌷🌷🌷 ⭐️زنانی که روسری از سر برمی دارند و به آرمانهای انقلاب اسلامی، امام و شهدا پشت می کنند و کشف حجاب می کنند و آتش بیار معرکه می‌شوند و انقلاب زنان فواحش را رقم می زنند، این خاطره را چندین بار بخوانند 🌷🍃 🔆 زنگ عبرت: 🔴امنیت اتفاقی نیست ...دوباره بخوانید .🌷🍃.. ✍ متن سخنرانى ناديه مراد، دختر كرد عراقی و برنده جایزه نوبل صلح ۲۰۱۸، كه سه سال تمام غنيمتِ داعش بود!🌷🍃 👈 نام شان داعش بود، آمده بودند ما را به جهنم ببرند و خود شان سر راه به بهشت بروند!🌷🍃 👈 دعوت نامه شان در دست چپ شان بود و با انگشت شهادتین دست راست، آسمان را نشان می دادند!🌷🍃 👈 مادرم برای ... شرعی بسیار پیر بود و طعم حوریان بهشتی را نمی داد، او را کشتند، خواهر کوچکم را همچون بره‌ای تازه نگه داشتند. او باکره بود! همچون مریم، کمی معصوم تر، کمی کردتر، همچون آب زلال!🌷🍃 👈 خواهرم باید زن امیر الاکبر می شد! خدا شاهد بود، ما تفنگ نداشتیم، سرود "خوایه وه ته ن" می خواندیم!🌷🍃 👈 خدا شاهد بود ما گلدان ها را آب می دادیم، گلها را گل می دادیم!🌷🍃 👈 خدا شاهد بود آمدند پدرم را به دو قسمت نامساوی تقسیم کردند؛ سرش را برای وطن جاگذاشتند و بدنش را زیر خاک دفن کردند که نفت شود!🌷🍃 👈 خدا شاهد بود برادر کوچکم را لخت زیر آفتاب نگه داشتند و به او شهادتین یاد می دادند؛ باید می گفت الله بزرگتر است!🌷🍃 ▪️ خدا شاهد بود او از فرط عطش و بی آبی جان داد!🌷🍃 👈 خدا شاهد بود سیاه بودند، مردانی از سرزمین حجر و آتش و ما زبان شان را نمی فهمیدیم، اما رفتار شان را...!🌷🍃 👈 غولهایی بزرگ با مغزهای کوچک، باورهای سخت! نام شان عقرب، ملخ، سوسمار بود! لشکری از لجن و پشم و اعتقادهای خشک و نابودگر!🌷🍃 👈 آن ها آمدند، آرزوهای من را کشتند، آن ها من را غنیمت صدا می زدند!🌷🍃 👈 آن زمان دیگر نادیا نبودم، آن روز دختری بودم با روحی زخمی که از نفس هایم خون می‌چکید، آن روز هیولای ظریفی بودم که با جهان قطع رابطه کرده بودم، در من انسان مرده بود و لاشه ای بودم که حتی مومیایی هزار ساله اش ارزش نداشت، آن روز مرگی بودم در روحی! 🌷🍃 👈 بعد از آن زنی می مرد، زنی حامله می شد، زنی خودکشی می کرد، زنی خودسوزی... زنی هزار رکعت نماز جبر می خواند!🌷🍃 👈 بعد از آن زنانی، از رنج حامله شده بودند، زنانی فقط یک تقویم می شناختند: روز اول تجاوز، روزهای بعد از آن عذاب!🌷🍃 👈 بعد از آن، تاریخ به دو دوره تقسیم شد: قبل از فاجعه ی سیاه - بعد از فاجعه ی سیاه!🌷🍃 👈 بعد از آن زنان فقط یک خیابان را سر راست بلد بودند، خیابان منتهی به بیمارستان بیماران روانی!🌷🍃 👈 بعد از آن زنان فقط یک آواز می خواندند: "ای مرگ کجایی؟ زندگی مرا کشت".🌷🍃 👈 بعد از آن زنان تابوت بودند و کودکان در شکم شان مردگان هزار ساله!🌷🍃 👈 بعد از آن زنان مجسمه ای بودند که وسط شهر برای عبرت تاریخ نصب شده بودند!🌷🍃 👈 آن روز هوا گرم بود، خدا شاهد بود، مردی آمد، من را کشت و باز آرزو می کرد تا دوباره زنده شوم...🌷🍃. ✊🏻 اگر نبود قدرت باز دارندگی ایران...🌷🍃 ✊🏻 واگر نبود فداکاری مدافعان باغیرت حرم ...🌷🍃 ✊🏻اگرمدافعان حرم نبودند و برای حفظ حرمت حرم بی بی زینب(س) از دردانه های خود نمی گذشتند ، امروز بسیاری از سه ساله ها و رقیه های ما بدست یزیدیان داعشی ، ذبح می شدند🌷🍃 ✊🏻 و خصوصا ..اگر سردار دلها سردار ‌سلیمانی که سر این افعی (داعش) را در سوریه و عراق بکوبد و نابودش کند، چه بسا خدای نکرده این بلاها سر ایران و ایرانی هم می آمد.🌷🍃 👈اما...قرارمان این نبود ..راه شهدا خیلی خلوت هست .. مینویسم تا ..یادم نرود..تمام اقتدار میهنم را از شما دارم....این روزها بیشتر از همیشه...شرمنده نگاه منتظرتان هستیم... نگاهی که گویا فریاد میزند.خونمان را با ..سازش به دشمن نفروشید.🌷🍃 👈تبلیغات دشمن کاری می‌کنه که مردم، پیامبران رو دیوانه ... و ساحر، 🍃یوسف رو متهم،....🍃 و امام علی علیه السلام رو واجب القتل ..🍃. و امام حسین علیه السلام رو شورشی بدونن!🌷🍃 التماس کمی بصیرت..... 🍃مواظب باشید🍃 ....گول نخورید...🌷🍃 الهی🤲،حق امام وشهداء به خصوص شهدای مدافع حرم برماحلال بگردان🌷🍃 🌸 شادی ارواح طیبه شهدا، خصوصا مدافعان حرم صلوات.🍃🌷🍃 ✊🏻🇮🇷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸 التماس دعای فرج ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت265 –تو بشین تو ماشین. نگاهی به موبایلش انداخت و سرش را تکان داد و داخل کیفش پرت کرد. بعد از پیاده شدن، ماشین را دور زد و در طرف مرا باز کرد و ناگهان سرش را نزدیک صورتم آورد و دندان هایش را روی هم فشار داد و با خشم گفت: –ببین من یه حرف رو دوبار نمی زنم، بخوای دست از پا خطا کنی همین اول کاری یه بلایی سر خودت و علی میارم که روزی هزار بار آرزوی مرگ کنید. خودت دیدی که فقط کافیه به امثال کامی اشاره کنم، اونا هر کاری می کنن. با دهان باز خیره نگاهش می‌کردم. نگاهی به اطراف انداخت. –الانم مثل بچه‌ی آدم همراه من میای، بدون حرف و حرکت اضافه، فهمیدی؟ بعد دستم را محکم گرفت. –پیاده شو بریم. پیاده شدم و پشت سرش راه افتادم. در عرض چند ثانیه عصبانیتش از بین رفت و به حالت عادی برگشت. با دقت اطرافم را از نظر می‌گذراندم. با خودم فکر کردم. "اینایی که این جا زندگی می‌کنن خونه شون رو چطوری پیدا می کنن؟ این جا خونه‌ها چقدر شبیه‌همه!" وقتی به ساختمان ها دقت کردم دیدم شماره و حروفی که روی سر در هر برج نوشته شده، با بقیه فرق می‌کند. حتی فرم پله‌ها و سر در هر مجتمع با یکدیگر متفاوت است. وقتی شماره‌ی مجتمعی که ما مقابلش قرار گرفتیم را نگاه کردم. هلما داد زد: –چشمات رو درویش کن، زیادی فضولی می‌کنیا. دوباره از تغییر حالتش تعجب کردم. نگاهم را به صورتش دادم. رنگش پریده بود و خیلی خشمگین به نظر می‌آمد. در مجتمع باز بود. وارد شدیم و سوار آسانسور شدیم. هلما شماره‌ی شش را فشار داد. به طبقه‌ی سوم که رسیدیم در آسانسور باز شد و دو خانم همراه یک دختر کوچولو وارد آسانسور شدند و با دیدن هلما با خوشرویی سلام و احوالپرسی کردند. یکی از خانم ها چادری و دیگری مانتویی بود. دختر کوچولو که تقریبا دو سه ساله به نظر می‌آمد نگاهش را به من داد. لبخند زورکی خرجش کردم. او هم لبخند زد و بعد نگاهش را به طرف هلما چرخاند. کم‌کم لبخندش جمع شد و با بهت و حیرت خیره به هلما ماند. آن خانم چادری پرسید: –هلما خانم خوب شد دیدمتون، چند روزه که آقای دکتر نیستن، تو مجازی هم خبری ازشون نیست. اتفاقی براشون افتاده؟ آن خانم دیگر گفت: –منم بهشون زنگ زدم ولی گوشی شون خاموش بود. هلما لبخند زورکی روی لبش کاشت. –ایران نیستن، چند روزی رفتن مسافرت. تو گروه پیام گذاشتن که فعلا کلاسا تعطیله، ندیدید؟! آن دو خانم به یکدیگر نگاه کردند. آن یکی گفت: –ولی آخه ما شهریه‌ی این ترم رو واریز کردیم. هلما لبخندش جمع شد. –مشکلی نداره، بعداز این که تشریف آوردن ادامه‌ی کلاسا برگزار میشه، نگران نباشید. یکی از آنها پرسید: –کار واجبی بوده وسط کلاس سفر رفتن؟ هلما دوباره نقابش را به صورتش زد. –بله دیگه، باید یه دوره‌ای می دیدن، در رابطه با همین درسا، اینه که رفتن اون جا. – تو این کرونا رفت و آمدشون خیلی باید سخت باشه. –نه، آقای دکتر خیلی وقته واکسن زدن، مشکلی نیست. خانم چادری به دوستش نگاه کرد و زمزمه کرد. –مگه اینام واکسن می زنن؟ یادته اون دفعه می‌گفت هر کس کرونا گرفت بیاد خودم ... هلما وسط حرفشان پرید. –بله، درسته، ولی دیگه واسه مسافرت اجباریه باید زده بشه. بعد هر دو خانم نگاه کنجکاوشان را به من دوختند. سعی کردم نگاهم، زبانم شود و بهشان بفهمانم که من به زور این جا هستم. همین که خواستند سوال دیگری بپرسند در آسانسور باز شد. چشمم به آن دختر کوچولو افتاد، این بار با دهان باز چشم از هلما بر‌نمی‌داشت. همگی از اتاقک فلزی بیرون آمدیم. وارد پاگرد بزرگی شدیم که سه واحد آپارتمان داشت. خانم ها هم همراه ما آمدند و هر کدام جلوی درب واحد خودشان ایستادند و مرا هم زیر نظر داشتند. هلما جلوی واحد وسطی ایستاد و داخل کیفش دنبال کلید گشت. دختر کوچولو دست مادرش را رها کرد و به ما نزدیک شد. مدام دولا می شد تا بتواند صورت هلما را که در حالت نیم‌رخ بود، ببیند. بالاخره هلما کلید را پیدا و در را باز کرد. رو به آن خانم ها گفت: –بااجازه تون! در آخر نگاهی به دختر کوچولو که حالا دیگر نزدیک در بود انداخت. دخترک به طرف مادرش عقب عقب رفت و پشتش پنهان شد. خانه‌ی آن خانم ها هم، یکی واحد سمت راست ما بود و دیگری واحد سمت چپ. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت266 هلما در را پشت سرمان بست و با حرص زمزمه کرد: –همسایه‌های فضول. بالاخره دستم را رها کرد. آن قدر فشار داده بود که انگشت هایم به هم چسبیده و عرق کرده بود. با دست دیگرم انگشت هایم را ماساژ دادم و پرسیدم: –منظورشون از دکتر همون نامزدت بود؟! سکوتش وادارم کرد که سوال دوم را هم بپرسم. –دکترای چی داره؟ اصلا به تیپش نمیاد دکتر باشه، واقعا اون درس خونده؟! در را قفل کرد و کلید را برداشت. –مگه دکترا رو پیشونی شون نوشته؟ زمزمه کردم: –دکتر چاقو کِش ندیده بودیم که دیدیم. لابد دکترای دیوونه کردن ملت رو گرفته.
دوباره عصبانی شد. –این چرت و پرتا رو از علی یاد گرفتی؟ من هم حرصم گرفت و گفتم: –لازم نیست کسی بهم بگه. کور که نیستم ساره رو دارم می‌بینم دیگه. کلید در را داخل کیفش گذاشت. –اون روز که با ساره اومده بودی، تو بین اون همه آدم، کسی مریض بود؟ ساره هم مشکلی نداره، کم کم که انرژی های منفی ازش دفع بشه حالش خوب میشه. نگاهی به اطراف انداختم. –ولی به نظر من شماها با این کاراتون انرژی منفی رو در حقیقت وارد بدنش می‌کنید نه این که خارج کنید. وارد آشپزخانه شد و کیفش را داخل یکی از کابینت ها گذاشت. –اگه انرژی منفیه پس چرا حالشون خوب میشه؟ چرا آرامش می‌گیرن؟ –شما به اونا تلقین می‌کنید. آرامششون مقطعیه. شوهر ساره می‌گفت ساره دو روز حالش بهتر می شه. تازه خوبم نمی شه یه کم بهتر میشه بعد دوباره همون آش و همون کاسه ست. بعدشم قرار نیست که همه حالشون بد بشه، بالاخره ظرفیت و شرایط روحی و جسمی آدما با هم فرق می‌کنه. طبق اون چیزی که من از مطالب جمع آوری شده‌ی امیرزاده خوندم؛ انرژی مثبت و منفی همون نور و ظلمته یا شر و بدیه یا شیطان و فرشته ست. شما ادعا می کنید که شیطان و ظلمت و بدی رو از بدن شخص بیرون می‌ریزید. این غیر ممکن و محاله! اصلا واسه این کار همچین روشی وجود نداره. –چرا؟ پوزخندی زدم. –چون این کار شما یعنی می خواید طرف رو عارف بالله کنید. یعنی به خدا خیلی نزدیکش کنید. کدوم یکی از شما نشونه‌های عارف رو داره؟ الان تو که مربی هستی و چندین ساله تو این کاری، به نظر خودت به خدا نزدیک شدی؟ شیاطین دیگه باهات کاری ندارن؟ روی مبل نشست. –خب، شاید به زمان بیشتری نیاز هست. من هم روی کاناپه نشستم. –درسته، دقیقا همون چیزی که علی نوشته بود. زمان زیاد و تدریجی، نه به یک باره. شماها می گید، با این کاراتون اگر کسی مریض باشه خوب میشه و اگر به این کلاسا ادامه بده دیگه مریض نمی شه، در حالی که این طور نیست. بزرگان دین هم مریض می شدن، دکتر می رفتن و دارو مصرف می‌کردن تا حالشون خوب بشه. –ولی کسایی بودن که حالشون خوب شده. –شاید بوده، ولی بعضیا هم بودن که پاشون خوب شده در عوض کمر درد گرفتن. رویش را برگرداند. –خب که چی؟ علی اینا رو یادت داده که بیای واسه من بلغور کنی؟ بی‌تفاوت به حرفش گفتم: – توی اون جزوه‌ها این رو هم نوشته بود که به خاطر این همه خدمتی که دارید به شیطان می‌کنید، خوب کردن بعضی بیماریا کمترین کاریه که ظلمت و شیاطین می تونن واسه شماها انجام بدن، که تازه اونم بیماری از بین نمی ره فقط انتقال پیدا می‌کنه. اون استاد شما هم با این کارا داره شما رو از خدا دور می‌کنه. دست هایش را روی سینه‌اش جمع کرد. –تو اگر استاد ما رو می‌شناختی این جوری در موردش نظر نمی‌دادی. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت267 با حرص گفتم: – من با چشمای خودم ساره رو دیدم. اون بیچاره داشت زندگیش رو می‌کرد. درسته سخت کار می‌کرد ولی زندگی خوبی داشت، شاد بود. شماها زدید زندگیش رو داغون کردید. نفسم را بیرون دادم و پرسیدم: –اصلا اون روز چه بلایی سرش اومد. چی کارش کردی؟ چطوری رفت خونه ش؟ بی‌تفاوت گفت: –دادم یکی از بچه‌ها بردش خونه ش. سرم را پایین انداختم و آرام گفتم: –خیلی شنیده بودم آدما خودشون خودشون رو بدبخت می کنن ولی تا آدم با چشم خودش نبینه باور نمی‌کنه. پوزخند زد. –همون تو خوشبخت شدی بسه. منم شنیده بودم طرف تو خیال زندگی می کنه‌ها ولی باورم نمی شد. تو توهّم خوشبختی داری، وگرنه با کسی که من سه سال باهاش زندگی کردم، کسی خوشبخت نمی شه. اصلا اون بلد نیست کسی رو خوشبخت کنه. نگاهش کردم. –نه، ربطی به علی نداره، خود منم با این کارام داشتم خودم رو بدبخت می‌کردم. اگه ساره این طوری نشده بود و منم سادگی نمی‌کردم و نمی اوردمش تو اون خونه، الان سر زندگیم بودم. من خودم باعث شدم الان این جا باشم. با بی فکری خودم. منم مثل تو همین الان می‌تونم بی‌فکری خودم رو گردن علی بندازم. دیگه اون به انصاف خود آدما بستگی داره. ولی باز خدا رو شکر که زود متوجه‌ی اشتبام شدم. سرش را کج کرد. –علی خوب شاگردی تربیت کرده، ساره می‌گفت خیلی بی‌زبونی. کجاست که ببینه فقط در عرض چند ماه این طوری زبون دراز شدی. اخم کردم. – حقم داری حرفام رو به حساب زبون درازی بذاری. شاید اگه نامزد علی نبودم حداقل به حرفام فکر می‌کردی. از حرفم خوشش نیامد و داد زد. –صدات رو ببر، بسه! اعصاب ندارما. یه جوری هی میگی نامز نامزد کسی نفهمه فکر می‌کنه نامزدت وزیری وکیلی چیزیه. مگه کی هست که... حرفش را بریدم. –هر کی که هست برای من عزیزترین کس زندگیمه، از وقتی باهم نامزد شدیم احساس خوشبختی می‌کنم. همین برام کافیه، نیازی به وزیر و وکیل هم ندارم، اون همه‌ی زندگیمه، این چیزا سرت میشه؟
این بار بلندتر فریاد زد. –دهنت رو ببند. من هم داد زدم. –خودت دهنت رو ببند. اصلا تو از زندگی ما چی می خوای؟ چرا پات رو از زندگی ما بیرون نمی‌کشی؟ ای کاش بلایی که سر ساره اومد سر تو میومد همه از دستت راحت می شدن. جلو آمد و کشیده‌ی محکمی نثارم کرد که در لحظه ساکت شدم. ولی به ثانیه نکشید که بلند شدم و موهای بلندش را در دستم گرفتم و تا خواستم بکشم آن چنان هولم داد که کنار مبل به پشت روی زمین افتادم و تا خواستم بلند شوم روی سینه‌ام نشست. –چه غلطی کردی؟ من هی می خوام باهات مدارا کنم، باز زبون درازی می‌کنی؟ یقه‌ام را گرفت و ادامه داد: –دفعه‌ی آخرت باشه‌ها، وگرنه یه جوری می زنمت که از جات بلند نشی. با دهان باز نگاهش می‌کردم. آن قدر سنگین بود که احساس خفگی کردم و به سرفه افتادم. بلند شد و کناری ایستاد. با خشم گفتم: –لیاقتت همون دکتر چاقو کشه، به هم خیلی میاید. به طرفم هجوم آورد و لگدی به پهلویم نواخت. –چی گفتی؟ هان؟! صدای گوشی‌اش باعث شد به طرف کانتر آشپزخانه برود. بعد از این که با تلفن حرف زد انگار آدم دیگری شد. با لبخند جلو آمد و دستش را به طرفم دراز کرد. –پاشو دیگه، خوشت میاد رو زمین ولو بشی؟ دستش را کنار زدم و در حال بلند شدن زمزمه کردم: –خدا شفات بده. لیلافتحی‌پور 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت268 دوباره گوشی‌اش زنگ خورد. نگاهی به صفحه‌ی گوشی‌اش انداخت بعد نگاهش را به من داد و اخم کرد و به طرفم آمد. –پاشو برو تو اتاق. از جایم بلند شدم. –چرا؟ دستم را به طرف اتاق کشید. –هیچی حالا من با هر کی بخوام حرف بزنم چهار چشمی می خوای من رو بپایی. وارد راهروی باریکی شدیم که دو اتاق رو به روی هم بودند. نگاهی به هر دو اتاق انداخت. –بیا برو تو این یکی، الان بفرستمت اون جا میری یه داستانم اون جا درست می‌کنی. وارد اتاق که شدم در را بست و قفل کرد. با مشت به در کوبیدم. –چرا قفل می‌کنی؟ من که جایی نمیرم. در رو باز کن. از همان جا گفت: –اگه زبون درازی نکنی باز می‌کنم. نگاهی به اطراف انداختم. گوشه‌ی اتاق، زیر پنجره یک تخت یک نفره بود که یک ملافه‌ی مشکی که نقطه‌های قرمز داشت رویش کشیده شده بود. روی تخت نشستم. چشمم به کمد دیواری افتاد که درش نیمه باز بود. بلند شدم و در کمد را باز کردم. نگاهم که به داخل کمد افتاد خشکم زد. روی قسمت داخلی در کمد پر بود از عکس های هلما و علی، بیشتر عکس ها جای سرسبزی را نشان می داد، انگار برای پیک‌نیک جایی رفته بودند و عکس انداخته بودند. چند عکس هم از حیاط خانه‌ی علی بود. امیرزاده در همه‌ی عکس ها می‌خندید و خوشحال بود. چند عکس هم از عکس های عروسی شان بود. چرا هلما این عکس ها را نگه داشته بود؟ آن هم این جا در خانه‌ی نامزدش! حس حسادت تمام وجودم را گرفت. یکی یکی عکس ها را از در جدا کردم و روی زمین ریختم. بعد شروع کردم به پاره کردن آن قسمتی که عکس هلما بود. در همه‌ی عکس ها هلما را از علی جدا کردم و عکس های هلما را ریز ریز کردم. بعد پنجره را باز کردم و تمام خرده عکس ها را بیرون ریختم. دوباره در کمد را باز کردم و داخلش را نگاه کردم. در طبقه‌ی بالای کمد یک جعبه‌ی جواهر توجهم را جلب کرد. بازش کردم داخلش تعداد زیادی ربع سکه‌ بود. برایم عجیب بود. در کنار جعبه یک پیراهن مردانه بودو کنار آن یک شیشه ادکلن. درش را باز کردم و بو کشیدم. بوی عطر علی بود. حس بدی پیدا کردم. آن قدر بد که از عصبانیت در کمد را محکم به هم کوبیدم و چندین مشت نثارش کردم، طوری که دستم درد گرفت. انگار خلق و خوی هلما روی من هم تاثیر گذاشته بود. روی تخت نشستم و عکس های علی را کنار هم گذاشتم. دلم برایش تنگ شده بود. بغض راه گلویم را گرفت. با صدای چرخیدن کلید سرم را بلند کردم. هلما عصبانی وارد اتاق شد. –چته؟ چرا... با دیدن عکس های پاره شده‌ی روی تخت حرفش نیمه ماند، بعد از مکث کوتاهی با چشم‌های از حدقه بیرون زده نگاهم کرد. –اینا رو چرا پاره کردی؟ چرا دست به وسایل شخصی من زدی؟ تو هنوز یاد نگرفتی نباید به... حرفش را بریدم. –تو بگو عکس شوهر من تو کمد شخصی تو چی کار می کنه؟ چرا عطر اون تو کمدته؟ مگه تو شوهر نداری؟ داری باهاش زیر یه سقف زندگی میکنی، اون وقت... جلوتر آمد و فریاد زد: –به تو ربطی نداره، ما مثل شما کسی رو صاحب خودمون نمی‌دونیم. پا شو برو بیرون، این قدرم شوهر، شوهر، نکن... از جایم بلند شدم. نزدیک در که رسیدم محکم به طرف بیرون هولم داد و در اتاق را بست. به طرف کابینت رفت و از داخل کشو طنابی برداشت و یکی از صندلی های میز غذا خوری آشپزخانه را هم برداشت و وسط سالن گذاشت. –بگیر بشین. 🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🎥فرار کودک فلسطینی از دست سربازان رژیم کودک‌کش اسرائیل لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لعنت خدا به صهیونیسم لعنت خدا به کودک کشان اسقاطیلی این طفل معصوم از فرزندان شهدای دیشب غزه است😭 و میگه بابامو میخوام😭😭 لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سرلشکر باقری: اروپایی‌ها با آمریکا به قهقرا نروند ▪️با تمام توان به فلسطین کمک می‌کنیم رئیس ستادکل نیروهای مسلح : 🔹آمریکا در مسیر افول قرار گرفته است و اگر اروپا و سایر هم پیمانان آمریکا، خود را از زنجیرهای حمایت کورکورانه آمریکا رها نکنند همراه با آن قهقرا خواهند رفت. 🔹رویکرد حضور نظامی آمریکا و همراهان اروپایی او را به ضرر منطقه دانسته و حق حاکمیت مردم فلسطین را به رسمیت شناخته و با تمام توان به آن کمک می‌کنیم. 🔹عبور روسیه از اعتماد به غرب و ایستادگی در برابر توسعه ناتو به سمت شرق حتی به قیمت درگیر شدن در یک جنگ و از سوی دیگر اصرار آمریکا بر ادامه جنگ حتی به قیمت انهدام زیر ساختهای اوکراین و اصرار روسیه بر ایجاد یک منطقه حائل، به نظر می رسد این جنگ به سادگی پایان نیافته و با مسدود شدن مسیرهای انتقال کالا و انرژی به اروپا موجب ایجاد نگاه به شرق در روسیه خواهد شد. 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سرهنگ مستشار آمریکا :مغز یک الاغ از مغز تیمسار شاه بهتر کار می‌کند 🔹 استقلال نظامی ایران از گذشته تاکنون 😂😂قابل توجه ربع پهلوی و دوستان عزیزش که مغز تیمسارشون کمتر از مغز الاغ بوده پس این بیسوادها آیا مغز دارن؟ لینک گروه ختم قران عاشقان ولایت در بله 🆔 ble.ir/join/MTZiOGQ1MW . لینک کانال عاشقان ولایت در بله 🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat لینک کانال عاشقان ولایت در ایتا 🆔https://eitaa.com/ashaganvalayat لینک گروه عاشقان ولایت در ایتا ویژه اعضای محترم جهت ارسال کلیپهای صوتی و تصویری و مطالب خود. 🆔https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔴انتظار کشنده صهیونیست‌ها و پاسخ نامشخص مقاومت 🔻صهیونیست‌ها دارند مثل خوره خودشان را می‌خورند در حالی که آنها در عملیات کشتار زنان و کودکان و سه فرمانده جهاد اسلامی در ظاهر موفق بودند اما با گذشته ۳۰ ساعت از این عملیات ترور هنوز در انتظار پاسخ هستند هیچ پاسخی نگرفتند. این انتظار کشنده باعث شده تا محافل سیاسی و رسانه‌ای رژیم به دنبال شکل و نوع پاسخ باشند که ممکن است چگونه و از کجا بر سر آنها نازل شود، همانگونه که روز گذشته هم در گزارشی خدمت شما عرض شد اتاق‌های عملیات مقاومت در تمام محورها فعال شده و در حال رایزنی هستند تا بهترین پاسخ را با شدید‌ترین و بهترین شکل ممکن به رژیم صهیونیستی وارد کنند تا درس عبرتی شود و بداند وارد شدن به سیاست ترور می‌تواند تبعات سنگینی داشته باشد. 🔻تا این لحظه تمام برآوردهای اطلاعاتی و امنیتی رژیم صهیونیستی از نوع و شکل پاسخ مقاومت اشتباه بوده است، آنها فکر می‌کردند بلافاصله بعد از ترور شاهد شلیک چندین راکت، انجام چند بمباران و در نهایت میانجیگری و آتش‌بس مانند همیشه خواهند بود ولی حالا متوجه شدند چقدر داستان با آن چیزی که فکر کرده و می‌کنند بسیار متفاوت است. همانگونه که گفته شد از زمان کشتار تا این لحظه تحرک چندانی در باریکه غزه مشاهده نشده و شاید دلیلش این باشد که مقاومت پیش از این خودش را آماده کرده اما بدون شک غزه نباید به تنهایی در این نبرد حضور داشته باشد و سایر گروه‌ها و جناح‌های مقاومت نیز باید برای پاسخگویی مناسب آماده باشند. 🔻با گذشت ۳۰ ساعت از جنایت صهیونیست‌ها ممکن است ۳۰ ساعت دیگر هم بگذرد و ما شاهد پاسخی نباشیم و پاسخ در زمانی غافلگیر کننده بر سر صهیونیست‌ها نازل شود که آنها انتظارش را هم نداشته باشند. بنابراین همان‌گونه که رژیم صهیونیستی عملیاتی غافلگیر کننده انجام داد باید شاهده حمله‌ای غافلگیر کننده با همان پیامدها باشد تا به صورت اساسی سر جای خودش بنشیند. پاسخ در این زمان یعنی بازی در زمینه رژیمی که خودش را برای جنگ آماده کرده اما وقتی که آماده نیست شما پاسخ دهید آن وقت بازی بسیار متفاوت خواهد شد. 🔻پاسخ چند جبهه‌ای به رژیم صهیونیستی این رژیم را در شوک و ناتوانی فرو خواهد برد. شلیک همزمان صدها موشک و پهپاد از غزه، جنوب لبنان، سوریه، عراق، صحرای سینا و حتی یمن می‌تواند شرایط را برای این رژیم چنان پیچیده کند که قدرت پاسخگویی همزمان در چند جبهه را نداشته باشد. با این حال باید دید با توجه به صبر و حوصله‌ای که مقاومت تا این درجه انجام داده قرار است چه کاری و چه اقدامی صورت بگیرد بدون شک فرماندهان این محور با هوشیاری تمام شرایط را سنجیده و شاید بخواهند هدفی مهم را در وسط تل آویو مورد حمله قرار دهند که با اقدام صورت گرفته توسط رژیم صهیونیستی برابری کند.. 🆔 @ashaganvalayat .
17.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترس بنداز و حکومت کن! 😳 از «برجام» تا «دوقطبی حجاب» چطور از عنصر ترس استفاده میشه . قبلا مردمو میترسوندن الان مسئولینو هم دارن میترسونن! احتمالا تا حالا از این زاویه به موضوع نگاه نکرده باشین. ارسالی لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷 ابرگروه افسران جنگ نرم جهاد تبیین گیلان ✌یاد باد آن روزگاران یاد باد✌ 🌹خاطرات: جبهه و جنگ🌹 🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷🕋🇮🇷 🌹دیروز سه شنبه🌹 ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ هجری شمسی برابر با ۱۸ شوال ۱۴۴۴ هجری قمری و ۹ می ۲۰۲۳ میلادی 🌹صدور قطعنامه 612 شورای امنیت صدور قطعنامه 612 شورای امنیت در مورد کاربرد سلاح های شیمیایی در جنگ... با شکایت ایران علیه عراق مبنی بر بمباران شیمیایی عراق علیه مردم بی گناه کشورمان، کارشناسان سازمان ملل پس از بازدید از مناطق دو طرف، گزارش خود را مبنی بر استفاده از سلاح های شیمیایی علیه نظامیان و غیر نظامیان ایرانی و همچنین نظامیان عراقی به دبیر کل تسلیم کرد. دبیرکل، این گزارش را به ضمیمه نامه ای، به شورای امنیت تقدیم نمود که در نتیجه، قطعنامه 612 صادر شد. در این قطعنامه بدون آن که از کشوری خاص به عنوان استفاده کننده سلاح های شیمیایی یاد شود، کاربرد این سلاح ها محکوم گردید. همچنین در این قطعنامه از تمامی کشورها درخواست شد که با رعایت تعهدات بی طرفی، از صدور عوامل شیمیایی به طرف های مخاصمه خودداری کنند. 🌹عملیات محدود انصارالحسین عملیات محدود انصارالحسین در منطقه هورالهویزه، جزیره مجنون، توسط سپاه... طبق طرح عملیات، قرار است سه گروهان غواص از سمت راست، یعنی غرب ضلع غربی وارد عمل شوند؛ به این ترتیب که یکی از آنها در نوک خاک ریز جدیدالاحداث و دیگری در جنوب سه راهی و یک گروهان دیگر نیز از سمت چپ، یعنی شرق ضلع غربی از پشت نیروی کمین و خط اول دشمن در ضلع غربی، وارد عمل شوند. تا ساعت 24 یکی از گروهان های عمل کننده در سمت راست، اعلام کرد به نقطه تماس رسیده و آماده درگیری است. ولی در سمت چپ، که قرار بود در مرحله دوم وارد عمل شوند، غواص ها با انحراف از مسیر خود، با مانع برخورد کرده و متوقف شده اند و به سبب خرابی بی سیم ها، ارتباطشان با عقب قطع شده است . طبق آخرین اخبار، تا نیمه شب، دشمن هنوز متوجه حضور نیروهای خودی نشده است؛ این نیروها به سمت دشمن به پیش می روند. نیروهای خودی به منظور جلوگیری از تحرک تانک های دشمن و عقب نگه داشتن نیروهای آنان تا یک کیلومتری از خط فعلی (خاک ریز جدیدالاحداث غرب جزیره)، تصمیم دارند در فاصله 200 تا 300 متری این خاکریز شکاف ایجاد کنند و به این منظور، سه تن مواد منفجره را همراه یک تیم تخریب با نیروها اعزام کرده اند. اهداف عملیات محدود انصارالحسین(ع) پس از منتفی شدن عملیات گسترده در جزیره مجنون، برادر علی هاشمی فرمانده قرارگاه نصرت، عملیات محدود انصار در پد غربی جزیره جنوبی را پیشنهاد کرد که پس از تصویب، پی گیری آن نیز به قرارگاه نصرت سپرده شد. این عملیات در منطقه ای که از شمال به پد 1 جزیره شمالی و از شرق به ضلع میانی جزیره مجنون و از جنوب به ادامه جزیره جنوبی مجنون و از غرب به آب های هور متصل بود، انجام گرفت. موارد زیر به عنوان اهداف کلی این عملیات ذکر شد: 1 - تاکیدات امام برای اجرای عملیات، ولو ایذایی. 2 - انهدام و جلوگیری از فعالیت مهندسی دشمن که به تازگی مشغول احداث پد و سیل بند به طرف جاده "الهویدی" شده است. 3 - ایجاد یک خط طولانی برای جلوگیری از فشار و تمرکز آتش دشمن. 4 - تکمیل طرح پدافند از منطقه. در خصوص عواملی که باعث شد تا مسئولان، اجرای این عملیات را ضروری تشخیص دهند و به تیپ 32 انصارالحسین (ع) بسپارند، می توان این موارد را برشمرد: الف) اقدامات شدید مهندسی دشمن روی پد غربی، دشمن از حدود 20 روز قبل، خاک ریزی را از روی پد غربی به طرف پد الهویدی شروع کرد که در صورت پایان دادن به آن، مواضع خودی در ضلع غربی کاملا مورد تهدید قرارگرفته و در نتیجه راه کارهای خودی کاملا بسته می شد و به نوعی نیروهای خودی "جناح دار" می شدند. ب) وضعیت نامساعد موضع نیروهای خودی در پد غربی: در این مورد فرمانده تیپ 32 انصارالحسین (ع)، در تاریخ 1365/4/5 طی نامه ای به فرمانده قرارگاه نصرت نوشت: وضعیت ضلع غربی بسیار نامساعد است و در صورت درگیری، بسیار اسفناک خواهد بود، زیرا ما به هیچ وجه، قادر به تغذیه و تخلیه نمی باشیم و این به دلیل عدم آمادگی منطقه از نظر مهندسی، می باشد. ارسالی لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های عجیب مجری های شبکه لس آنجلسی : من اگه بچه داشتم، تو آمریکا نمیفرستادمش مدرسه 😳 ➕پلیس آمریکا اگه نباشه مردم اینجا همدیگه رو میخورن! لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
پنهان کاری صهیونیستها در ایران شاید تصور شود شبکه اطلاعاتی اسرائیل در ایران محدود به نمایندگی موساد بوده است. بررسی سایر آثار مربوط به صهیونیست‌ها واقعیت دیگری را پیش روی محققان قرار می‌دهد. برای نمونه، اولین سفیر اسرائیل در ایران- مئیر عزری- در خاطراتش شرح اولین دیدار خود با محمدرضا پهلوی را عرضه می‌دارد. شاه علی‌رغم تیزهوش نبودن در عرصه سیاست، رئیس هیئت دیپلمات تل آویو در تهران را با پرسشی مواجه می‌سازد که نشان از روشن بودن ماهیت فردی مدعی دیپلمات بودن نزد او است: «شاه پرسید با چه کسانی در ایران دیدار داشته‌ام و کدام را برتر یافته‌ام و ناگهان گفت: راستی چه کسی شما را فرستاده؟ پاسخ دادم: کاستی‌های آزارنده‌ای که در دوستی و پیوند دو ملت ایران و اسرائیل به چشم می‌خورد بی‌آن که دستور روز سران اسرائیل باشد به پیشنهاد نخست‌وزیر بن‌گوریون و موافقت وزیر خارجه گلدامئیر... شاه پرسید؛ آن‌ها از شما خواسته‌اند در این‌جا چه بکنید؟ شگفتی‌ام را از این پرسش در خود فرو بردم و در پاسخ، فشرده‌ای از دوره پیشین رفتنم به اسرائیل و بازگشتم به ایران را گفتم و افزودم: بن‌گوریون نخست‌وزیر اسرائیل به من گفته است در ایران هر کاری که می‌کنم باید بدانم که به سود کشور و مردم ایران باشد.»  سؤال و جواب‌های رد و بدل شده در این ملاقات به‌خوبی مشخص می‌سازند که نگاه شاه به عزری به عنوان یک دیپلمات و سفیری از سنخ متعارف نیست؛ زیرا از یک سفیر اعزام شده هرگز سؤال نمی‌شود چه کسی یا چه دستگاهی او را فرستاده و چه نوع مأموریتی را در دستور کار خود دارد. همگان مکانیزم انتخاب سفیر توسط مقامات یک کشور و مأموریت‌های این پست را به عنوان رئیس هیئت دیپلماتیک می‌دانند. طرح چنین سؤالاتی از طرف محمدرضا پهلوی به این معناست که وی از مأموریت‌های عزری تحت پوشش سفیر به‌خوبی مطلع است. البته جناب سفیر نیز در فرازهای دیگری از خاطراتش، دیپلمات معمولی نبودن خود را مشخص می‌سازد: «پس از پاره‌ای ارزیابی‌ها دانستیم که چشم‌های دستگاه، ما را موشکافانه می‌پایند و چاره‌ای نداریم جز این که در پنهان‌کاری‌ها بیشتر بکوشیم.»  این پنهان‌کاری‌ها با توجه به روابط بسیار مثبت بین صهیونیست‌ها و محمدرضا پهلوی از یک سو مشخص می‌سازد که طرح شدن سؤالات ابهام‌آمیز در ملاقات مورد اشاره بی‌دلیل نبوده است. از سوی دیگر، این ادعا که کارهای سفارت اسرائیل بنا به توصیه بن‌گوریون به سود مردم ایران صورت می‌گرفته، واقعیت ندارد. آزادی عمل صهیونیست‌ها در آن ایام و حساسیت نداشتن دربار و ساواک در مورد آنان تا حدودی می‌تواند ذهن خواننده را بدین سو سوق دهد که آقای عزری و ابواب جمعی‌اش به چه اموری مشغول بوده‌اند که حتی نمی‌خواسته‌اند متحدشان- شاه- از این‌گونه اشتغالات مطلع شود.   البته نزدیک شدن به ابعاد گسترده این امر و درک چرایی ارتباط صهیونیست‌ها با ایران بر پایه مسائل امنیتی، به همان تعریفی بازمی‌گشت که این پایگاه نژادپرستی در دل جهان اسلام برای خود عرضه داشته بود. ارسالی لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.* را به دوستان خود معرفی کنید 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇 http://eitaa.com/ashaganvalayat کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا