⭕️ ۲ پیروزی دیپلماتیک؛ ایران نائب رئیس مجمع عمومی و گزارشگر کمیته خلع سلاح سازمان ملل شد
🔻سازمان ملل متحد روز پنجشنبه به وقت محلی بار دیگر صحنه پیروزی دیپلماسی ایران بر آمریکا و حامیانش بود تا جمهوری اسلامی ایران هم بعنوان نائب رئیس هفتاد و هشتمین مجمع عمومی سازمان ملل و هم بعنوان گزارشگر کمیته خلع سلاح و عدم اشاعه مجمع عمومی و عضو هیات رئیسه این کمیته برگزیده شو
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♻️ یادتون گفتم در تأخیر نمایش فیلم مهسا امینی رد پای نفوذ را میبینم!
🔹توضیحات جبلی، رئیس صدا و سیما در خصوص اغتشاشات اخیر: ما سه روز خواهش کردیم که فیلم صحنه فوت مهسا امینی را بدهید تا پخش کنیم تا ثابت کنیم ضرب و شتمی نبوده فیلم فوت مهسا امینی پس از سه روز خواهش و درخواست و التماس دستمان رسید!
🔹سؤال اصلی و مهم که الان و پس از پایان اغتشاشات باید به آن بپردازیم این است: چه کسانی با مشاورههای خود جلوی انتشار این فیلمها را در روزهای نخست فتنه گرفتند؟! هر چند دبیر شورای عالی امنیت ملی برکنار شده و تغییر کرده اما دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی باید به این سؤال پاسخ بدهد!
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
19.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
حمید رسایی از نفوذیها در دستگاههای امنیتی و انتظامی میگوید: پشت این نوع تصمیمسازیها ردپای نفوذ را میبینم.
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
چارلز میشل - دیدار امروز با آذربایجان و ارمنستان بسیار مهم است
🔸️شارل میشل، رئیس شورای اتحادیه اروپا به خبرنگاران آذربایجانی گفت. "امروز جلسه مهمی خواهد بود. چند هفته پیش این فرصت را داشتم که با رهبران آذربایجان و ارمنستان در بروکسل دیدار کنم. ما پیشرفت هایی داشته ایم و امیدوارم این دیدار فرصتی باشد برای تاکید مجدد بر اراده سیاسی مشترک برای عادی سازی روابط بین دو کشور.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❇ وعده معاون وزیر حج عربستان برای محقق کردن خواستههای زائرین ایران
«حجتالاسلام والمسلمین سیدعبدالفتاح نواب»، نماینده ولی فقیه و سرپرست حجاج ایرانی با استقبال «محمد بیجاوی»، معاون وزیر حج و عمره عربستان و رئیس ستادهای مدینه منوره و مکه مکرمه، وارد شهر پیامبر(ص) شد.
بیجاوی در بدو ورود هیئت ایرانی به فرودگاه مدینه، حضور نماینده ولی فقیه در امور حج و زیارت و هیئت همراه را در کشور عربستان و شهر پیامبر اکرم (ص) خوشآمد گفت و اظهار داشت: حضور زائران ایرانی در عربستان در فضایی آرام ادامه دارد و ما به همه حجاج کشورهای اسلامی و بویژه حجاج ایرانی خدمات مطلوب ارائه خواهیم کرد.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❇ مقام صهیونیست: پیشرفت دیپلماسی با عربستان در هالهای از ابهام است
«تساحی هنگبی»، مشاور امنیت داخلی رژیم صهیونیستی، اعلام کرد که پیشرفت دیپلماسی با عربستان در هالهای از ابهام قرار دارد و در حال حاضر از محتوای مذاکرات میان عربستان سعودی و ایالات متحده آمریکا اطلاعی نداریم.
هنگبی افزود: هرگونه قرارداد فروش تسلیحات آمریکایی به عربستان، باید در قالب تعهد واشنگتن مبنی بر حفظ برتری نظامی «اسرائیل» (رژیم صهیونیستی) در منطقه صورت بپذیرد.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❇ ذخایر ارزی عربستان در کف ۱۳ سال گذشته
♦آمارهای بانک مرکزی عربستان نشان میدهد حجم ذخایر ارزی این کشور در سال گذشته نسبت به ماه آگوست سال ۲۰۱۴ که در بالاترین سطح تاریخی خود قرار داشت ۴۴ درصد سقوط کرده و تقریباً نصف شده است و هم اکنون در کمترین سطح خود از سال ۲۰۱۰ تا کنون قرار دارد.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❇ برگزاری رزمایش مشترک آمریکا و کشورهای عربی در عربستان سعودی
♦ فرماندهی مرکزی ارتش آمریکا از برگزاری رزمایش مشترک میان این کشور و تعدادی از کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس برای نخستین بار در عربستان سعودی خبر داد.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 #روزشمار | ۱۲ خردادماه ۱۴۰۲
💫 #رهبر_معظم_انقلاب:
دشمن روی جوانان سرمایهگذاری میکند. در ایران اسلامی، جوانان ما در کورهی انقلاب، افرادی پارسا بار آمدند. پارسایی #جوانان ما بینظیر یا لااقل کمنظیر است.
🗓 ۱۳۷۱/۱۱/۱۸
#تقویم۱۴۰۲
🆔 @ashaganvalayat
🌻
17.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خطبه جالب خطیب جمعه مرکز اسلامی میشیگان آمریکا علیه ضد انقلاب و نقشه دشمنان علیه ملت ایران
⭕️ «سید باسم الشرع» خطیب و مدیر مرکز اسلامی الزهرا در ایالت میشیگان آمریکا به افشاگری علیه دشمنان انقلاب اسلامی پرداخت و خواستار هوشیاری جوانان مسلمان در برابر توطئههای آنها شد.
🌸🌸🌴🌴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت368
–باز بدن دردت شروع شده؟ انگار تب داری چشمات یه جوری بیحالن.
سرم را تکان دادم.
–تب ندارم ولی دلم می خواد بخوابم.
علی به عاقد اشاره کرد که زودتر عقد را بخواند. برای قند سابیدن بالای سرم حداقل به سه نفر نیاز بود. ساره و لعیا دو نفر بودند. نادیا خواست بیاید و گوشهی سفره را بگیرد ولی دیگران منعش کردند.
در آخر نرگس خانم با نصب یک شیلد روی صورتش قبول کرد که این ماموریت خطیر را قبول کند.
علی پرسید:
نرگس خانم پس هدیه کوچولو کجاست؟
نرگس گوشهی پارچهی بالای سرمان را گرفت و گفت:
–گذاشتمش پیش مادرم، ترسیدم بیارمش مریض شه.
وقتی عقد خوانده شد همان بار اول بله را گفتم. هیچ کس انتظارش را نداشت برای همین چند لحظهای سکوت سنگینی برقرار شد، بعد صدای کف و سوت به هوا رفت.
نفس راحتی از ته دل کشیدم و به تبریکات اطرافیانم پاسخ دادم.
پدر و مادر با دو متر فاصله تبریک گفتند و هدیهشان را از همان جا نشانم دادند. مادر بغض داشت میدانستم از این اوضاع ناراحت است و خیلی جلوی خودش را میگیرد که گریه نکند.
دلم میخواست بغلشان کنم و ببوسمشان ولی کرونا اجازه نمیداد.
ما همه جا ملاحظهی کرونا را کردیم ولی او نه، چقدر موجود بیرحمی است به هیچ کس رحم نمیکند نه ملاحظهی قلب یک تازه عروس را میکند نه ملاحظهی پدر و مادری که دلشان برای دخترشان تنگ است. همه جا هست برای همین حتی یواشکی و به دور از چشمش نمیشود کاری کرد.
مردم میگویند بیشتر از خدا حسش میکنیم و دستورات و پروتکلهایش را همان طور که گفته مو به مو انجام میدهیم. حتی وقتی میدانیم شاید وجود نداشته باشد باز هم احتیاط میکنیم و مکروه انجام نمیدهیم و چندباره دست هایمان را میشوییم.
به خاطر دوری خانوادهام اشک در چشمهایم جمع شد و بعد یکی یکی روی گونههایم غلطیدند. نزدیکم بودند ولی دور از من. جلوی دیدگانم بودند ولی نمیتوانستم لمسشان کنم.
علی برای دلداریام دستم را گرفت و با تعجب نگاهم کرد.
–عزیزم تو تب داری، می خوای بریم پایین یه کم دراز بکشی؟
–سرم را تکان دادم.
–نه، میتونم یه کم دیگه بمونم. اون قدرها هم حالم بد نیست.
محمد امین خلاقیتی به خرج داده بود که باعث خندهام شد.
یک ماشین وانت بار کنترلی خریده بود و یکی یکی کادوها را داخلش قرار می داد و به طرف ما هدایت میکرد. نرگس خانم هم کادوها را باز و اعلام میکرد.
رو به علی پرسیدم:
–تو قبلا از این ماشین کنترلیا تو مغازه ت نداشتی؟!
علی سرش را کنار گوشم آورد.
–چرا دیگه، چند ساعت پیش محمد امین ریموت مغازه رو گرفت که بره یه ماشین از تو مغازه برداره.
با تعجب گفتم:
–همین جوری؟!
–نه، هر چقدر گفت پولش رو بدم قبول نکردم بعد دیدم ریخته تو کارتم.
لبخند زدم.
–اون یه مرد واقعیه.
کادوی علی به جز سرویس طلایی که قبلا با هم انتخاب کرده بودیم و خریده بودیم یک سرویس طلای دیگری هم بود که وقتی مقابلم گرفت و بازش کردم از تعجب دهانم باز ماند.
هینی کشیدم و گفتم:
–وای علی! این خیلی قشنگه، باید خیلی گرون باشه چرا این قدر زحمت کشیدی؟!
دستبند را برداشت و همان طور که دور دستم میبست زمزمه کرد:
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت369
–برای عروس قشنگم یه سورپرایز دیگه هم دارم که بعد از شام رو میکنم.
ابروهایم بالا رفت.
–اگه تا اون موقع حالی برام مونده باشه.
–ان شاءالله خدا کمکت می کنه.
لعیا برایم یک لیوان شربت عسل آورد و با خنده گفت:
–رفتم به لیمو ترش و عسل مامانت پاتک زدم.
قدرشناسانه نگاهش کردم.
–امروز خیلی اذیت شدی. شرمنده م کردی، نمیدونم چطوری جبران کنم.
چشمکی زد.
–کاری نداره وقتی کرونا گرفتم بیا بهم برس.
جرعهای از شربت را خوردم.
–دلت رو به من خوش نکن. من حق ندارم بدون بادیگارد از این جا جُم بخورم.
اگر با بادیگاردام مشکلی نداری باشه میام.
خندید.
–نه قربونت، دیگه اون موقع حال ندارم پاشم از مهمون پذیرایی کنم.
زمان صرف شام من و علی به زیرزمین رفتیم. دیگر نایی برایم نمانده بود ولی مقاومت میکردم که سورپرایز علی را ببینم. علی چند قاشق سوپ به خوردم داد و گفت:
–خیلی نگران حالت هستم. بعد کف دستش را روی پیشانیام گذاشت.
–تبت بیشتر شده.
–الان یه تب بر می خورم بهتر می شم.
خودش بلند شد و برایم قرص آورد. بعد از خوردن قرص روی تخت دراز کشیدم.
شروع به ماساژ دادن انگشت های دستم کرد.
–بدن دردم داری؟
چشمهایم را باز و بسته کردم و گفتم:
–سورپرایزت چیه؟ مهمونی که تموم شد.
خم شد و بوسهای از چشمهایم برداشت.
–قربون اون چشمای بیحالت برم، اتفاقا واسه آخر مهمونیه. اول یه چرتی بزن تا یه کم حالت جا بیاد.
دستش را گرفتم و روی گونههای داغم گذاشتم و چشمهایم را بستم و با همان حال بی جان گفتم:
–تو دیگه کرونا رو گرفتی.
خندید و سرش را روی سینهام گذاشت.
نمیدانم چطور و چقدر خوابیدم که با صدای مادر علی بیدار شدم.
از بالای پلهها صدای مان زد.
–بچه ها مهمونا دارن می رن. می خوان خداحافظی کنن.
علی کنارم روی تخت نشسته بود و نگاهم میکرد.
به کمکش از جایم بلند شدم.
–علی موهام خراب شده؟
نگاهش را روی موهایم سُر داد.
–نه، خوبه. چادر سفیدم را سرم کردم و با هم از پلهها بالا رفتیم.
مهمان ها تقریبا جلوی در حیاط ایستاده بودند و ما نزدیک پلههای زیر زمین. آن ها با تکان دادن سرشان خداحافظی میکردند. با این که فاصلهمان چند متر بود ولی باز میترسیدند.
از علی پرسیدم:
–چرا حرف نمی زنن؟!
علی زمزمه کرد:
–اگر همهی مردم ایران مثل فامیلای ما پروتکلا رو رعایت میکردن کرونا دُمش رو میذاشت رو کولش و یه شبه می رفت. حالا خوبه دوتا دوتا ماسک زدن.
نوچی کردم.
–شاید چون ما ماسک نزدیم می ترسن، به خصوص که دارن از نزدیک یه عروس کرونایی رو میبینن، باید بهشون حق داد. همین که اومدن و توی جشن شرکت کردن خودش خیلیه.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت370
بعد از رفتن مهمان ها علی دستم را گرفت و به طرف کوچه برد.
–حالا نوبت غافلگیریه.
از در که بیرون رفتیم، دیدم ماشینش را گل زده برای این که با هم دوری در شهر بزنیم.
هیجان زده لبخند زدم.
–وای علی! فکر نمی کردم دور دور هم بریم! تو کی وقت کردی ماشین رو گل بزنی؟!
–دیگه، دیگه.
مادر نگران نگاهم کرد.
علی رو به مادر گفت:
–مامان جان، بقیه رو هم صدا می زنید تا بریم؟
همین که داخل ماشین نشستیم دیدم خانوادههایمان همه از خانه بیرون آمدند و سوار ماشینها شدند. انگار هماهنگ بودند.
محمد امین و بچه ها سوار ماشین آقا رضا شدند، مادر علی و نرگس خانم هم سوار ماشین آقا میثاق. رستا هم با مادر و نادیا و لعیا و ساره، سوار ماشین پدر شدند. پدر در خانه پیش مادربزرگ ماند و رستا رانندگی میکرد. رستا نوزادش را هم به مادربزرگ سپرد.
همه از این خیابان گردی خوشحال بودند ولی من خوشحالتر، نه فقط به خاطر خیابون گردی برای این که علی دیگر کنارم خواهد بود برای همیشه. دیگر برای دیدنش مجبور نبودم هفت خان رستم را طی کنم.
علی دستم را گرفت و به لب هایش نزدیک کرد و با تعجب نگاهم کرد.
–هنوز تبت نیفتاده؟!
در جوابش فقط لبخند زدم و دستش را به طرف خودم کشیدم و روی قلبم گذاشتمش.
علی هم لبخند زد.
–ممنونم که این قدر تحمل میکنی، من این ویروس لعنتی رو گرفتم میدونم چقدر سخته. الهی هر چی درد داری بیفته تو جون من.
زمزمه کردم:
–خدا نکنه.
تقریبا نیم ساعتی از این خیابان به آن خیابان می رفتیم. تا این که علی جلوی یک پارک نگه داشت.
–این جا یه پارک خلوته که مگس توش پر نمی زنه از قبل نشونش کردم.
به اون دوستت بگو لطفا بیاد این جا، چند تا عکس، هم جفتی و هم دورهمی و خونوادگی ازمون بگیره. فضاش بازه، فکر نکنم مشکلی پیش بیاد.
با خوشحالی گفتم:
–چه فکر خوبی! امروز اصلا با خونوادههامون عکس ننداختیم.
علی تو فوقالعادهای!
من و علی و لعیا و ساره جلوتر رفتیم علی به بقیه گفت که همان جا منتظر بمانند تا ما برگردیم. پارک زیبایی بود.
جلوتر که رفتیم یک پل چوبی بود که با لامپ های رنگی تزیین شده و با درخت های تنومندی که دور تا دورش بود پوشیده شده بود. علی گفت:
–بریم روی اون پل عکس بندازیم.
بعد از آن جا رفتیم به قسمتی از پارک که از همه جا روشن تر بود.
لعیا از من و علی چند عکس گرفت.
حتی پیشنهاد داد چند دقیقهای با هم قدم بزنیم و او فیلم بگیرد.
لعیا در هر شرایطی حواسش به چادرش بود که کنار نرود همین موضوع باعث شده بود که علی هم معذب نباشد.
چند عکس دسته جمعی هم انداختیم و سعی کردیم باز هم فاصلهها را رعایت کنیم. انگار در هر شرایط، کسی کرونا را فراموش نمیکرد.
لعیا که دیگر شده بود همه کاره ی من پرسید:
–پس برادر شوهرت کو؟
دامن لباس عروسم را جمع کردم.
نرگس گفت: نشست تو ماشین. نیومد که عروس خانم راحت باشه.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت371
لعیا لبخند زد.
–چه با شعور! بعد هم خندید و با لحن شوخی گفت:
–امشب حسابی برات عکاسی کردما، فقط مونده بود از ماشین آویزون بشم و از چرخای ماشینتون فیلم بگیرم.
یکی از گل های دسته گلم را از جایش درآوردم و به طرفش گرفتم.
–تو امشب برای من خواهری کردی. خدا مثل یه فرشته تو رو از آسمون برام فرستاد. خدا برای بچه هات حفظت کنه. راستی کاش میاوردی شون.
–در برابر لطفای تو که کاری نکردم. بچههام خونه هستن. دختر بزرگم پیششونه.
لبم را گاز گرفتم.
–وای، بیشام موندن که!
–نه بابا، مامانت کلی برای من و ساره غذا و کیک گذاشته که ببریم. فکر کنم تا یک هفته باید شام عروسی بخوریم.