فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🥀سلام بر منجی دلها
🔘دلم گرفته از این جمعه های تكراری
دلم گرفته از این انتظار اجباری
▪️چه قدر ندبه بخوانم! چرا نمی آیی؟
چه دیده ایی كه از این دل شكسته بیزاری!
🔘امان نمی دهدم گریه، درد و دل دارم
به سینه مانده چه ناگفته هایِ بسیاری
▪️مرا فراق و غمت می كشد، تو خواهی دید
كه خورده برگۀ ترحیم من به دیواری...
✦✧✾═✾🥀🖤🖤✾═✾✧✦🕊
🕊اللهم عجل لولیک الفرج بحق مادرت زهرا 🤲😭
╲\ ╭``┓
╭``🥀╯
┗`╯ \╲
╔═ೋ#🖤🕊
🕊🥀↶ عــهــد ثـــابـت ↷
☜ روز جـمعــه☟
🥀 اذکــ📿ــار روز
🔘⇦ اَللَّهُمَّصَلِّعَلیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدﷺ
▪️⇦ یا نــور 256 مرتبه
🥀 ســوره روز
🔘⇦ سـوره مبـارکه جمعـه
▪️⇦ سـوره مبـارکه منـافقـون
🥀 ادعیـه و زیـارت روز
🔘دعـای روز جـمعـه
▪️ دعـای نـدبـه
🔘دعـای عهـد
▪️عصـر جمعـه دعـای سمـات
🔘زیـارت آل یاسیـن
▪️زیـارت امـام زمـان عج در روز جمعـه
🥀 نـمــاز روز جمعـه
🔘چهار رڪعت نمـاز بـجا آورد
▪️در هر رڪعت بعد از سـوره حمـد
🔘سـوره ملک و سـوره سجـده
▪️ حق تعالی او را وارد بهشت نماید
╲\ ╭``┓
╭``🥀╯
┗`╯ \╲
╔═ೋ✿࿐ 🖤🕊
animation.gif
190.3K
🕊🖤یا اباصالح المهدی ادرکنی
🥀بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
اَللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۗ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ ۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ۚ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ۖ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ﴿٢٥٥﴾ لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ۖ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ۚ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّـهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّـهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿٢٥٦﴾ اللَّـهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۖ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَـٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿٢٥٧﴾🥀
🖤اللهم عجل لولیک الفرج
💎طب سنتی و گیاهان دارویی
برخی از موارد موثر در تقویت قلب
ضعف قلب موجب ترس، استرس، اضطراب، بی قراری، طپش قلب، سردی دست و پا، بی حوصلگی، ضعف بدنی، خستگی سریع و... میشود. روش های تشخیص طب جدید اکثرا قادر به تشخیص این ضعف قلب نیستند. و فقط برخی موارد خاص را تشخیص میدهند
✅داروهای اصلی تقویت قلب از منظر علم وحی:
🔰میوه به، گلابی، سیب
🔰عطرهای طبیعی
🔰سرکه طبیعی
🔰انار
🔰شیرگوشت
🔰حسن ظن و خوش بینی
و..
♥ღ꧁ ꧂ღ♥
روانشناسان معتقدند استفاده از پتو و بالش سفید رنگ باعث ایجاد "آرامش" در خواب میشود !
👈🏻 علت آن اثرات رنگ ها بر مغز است
♥ღ꧁ ꧂ღ♥
ریحانھ:
قوی ترین قرص خواب آور طبیعی:
🍶نوشیدن مخلوطی از شیر و عسل شما را به یک خواب شیرین و بسیار عمیق فرو می برد.
♥ღ꧁ ꧂ღ♥
🌱🌸 #رایحه_درمانی و #خواب_آرام
🔸 اسپری محل خواب با گلاب
🔸 استشمام گلاب چند ساعت قبل از خواب ⬅️ (خصوصاً افرادی که خواب خوبی ندارند، دیر میخوابند، و خوابشان عمیق نیست، خوابهای آشفته میبینند)
🔸 استشمام عطرهای طبیعی مانند عطر گل محمدی، عطر اسطوخدوس، عطر نرگس
♥ღ꧁ ꧂ღ♥
🧅پیاز دارویی برای دیابتی ها👌🏻
پیاز دارای انسولین گیاهی است و استفاده از آن قند خون را پایین می آورد بیماران مبتلا به مرض قند باید حتما هر روزه از آن استفاده کنند.
♥ღ꧁❤️
✅ سبزی بخورید
✍️ سبزی در دفع مواد سمی بدن چه نقشی دارد؟
امروزه ثابت شده است که سبزی، مواد سمی را که از مواد غذایی ترشح میشود، جذب خود میکند و اجازه نمیدهد که این مواد سمی جذب بدن شود. سبزی حتی چربیهای زاید بدن را هم جذب میکند.
🔺در اهمیت سبزی، همین بس که ائمه (؏) تا زمانی که سبزی سر سفره بیاید، غذا را شروع نمیکردند!
💥 در سبزی خوردن، شاهی را حذف کنید ولی از برگ کاسنی، خرفه و تره استفاده
📚)🍏 🍒🍃
🍏در زمان سرماخوردگی به اندازه کافی آب بنوشید و بدن را هیدراته نگه دارید.
🔹آب کافی به بدن در حذف پاتوژن ها و ویروس ها کمک کرده و روند بهبودی را تسریع می بخشد و درد گلو را نیز تسکین می بخشد
♥ღ꧁ ꧂ღ♥
🔻عوارض مصرف زیاد ترشیجات !
▫️ باعث آسیب به معده می شود
▫️ باعث ضعف اعصاب
▫️ پیری زودرس
▫️ به علت سرد بودن باعث ایجاد بیماریهای عصبی در دراز مدت می شود.
♥ღ꧁ ꧂ღ♥
🔻درمان شکستگی موهای رنگ شده
برای درمان شکستگی موها بعد از حمام و موهایی که بر اثر رنگ کردن ضعیف شده اند ترکیب روغنهای بنفشه و بادام شیرین را به موها بزنید.
♥ღ꧁ ꧂ღ♥
🔻بيدمشک👇
اگر اين روزها دچار نگراني و مشكلات عصبي شدهايد، ناراحت هستيد و قرص آرامبخش میخورید، براي آرامش بيشتر عرق بيدمشك را امتحان كنيد،آرامش بخش و خونساز، به تقويت قلب و معده،در برطرف شدن دردهاي عضلاني هم موثر است.
♥ღ꧁ ꧂ღ♥
🔻هفت دلیل برای آنکه همراه غذا پیاز بخورید
👈کاهش قندخون
👈کاهش کلسترول خون بالا
👈کاهش فشارخون بالا
👈کاهش ریسک ابتلا به سرطان
👈خون ساز
👈ضد درد
👈استخوان ساز
♥ღ꧁꧂ღ♥
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت112
ز_سعدی
سکوت کردم و جوابی ندادم.
آهسته در گوشم پرسید:
از من ناراحتی؟
اذیتت کردم؟
یاد نصیحت های مادر افتادم.
به رویش لبخند کوتاهی زدم و دوباره به لیوان شربتم چشم دوختم و گفتم:
نه. چرا ناراحت باشم؟
احمد گفت:
چرا ناراحتی.
حالت گرفته است.
اون دختر سر زنده یک ساعت قبل نیستی.
گفت دختر. پوزخندی بر لبم نقش بست.
سر به زیر گفتم:
دیگه خانم شدم
احمد روی سرم را بوسید و مرا در آغوش کشید و گفت:
تو واسه من همیشه همون دختر کوچولوی دردونه حاجی معصومی هستی.
حالا راستش رو بگو
از من ناراحتی؟
سرم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم:
نه عزیزم
از شما ناراحت نیستم.
تو خیلی خوب و مهربونی.
وقتی کنارمی دیگه غم و غصه و ناراحتی جایی نداره
با تو فقط حال آدم می تونه خوب باشه.
_پس چرا دمغی عروسکم؟
نگاه به صورتش دوختم و گفتم:
یکم خسته و خواب آلودم
احمد در حالی که دکمه های پیراهنش را باز می کرد گفت:
شربتت رو بخور برو بخواب.
با لبخند از کنارش برخاستم و به اتاق رفتم.
لیوان خالی شربت را روی کنسول گذاشتم و روی تشک دراز کشیدم و چشم بستم.
تازه چشم هایم گرم شده بود که احمد به اتاق آمد.
چراغ گردسوز را خاموش کرد و کنارم دراز کشید و دستش را زیر گردنم قرار داد.
سرم را روی بازویش گذاشتم.
احمد چارقدم را از روی سرم برداشت و موهای مرطوبم را نوازش وارمرتب کرد و بوسید.
_رقیه جان....
در تاریکی نگاه به صورتش دوختم و آهسته گفتم:
جانم
_می دونی خیلی دوست دارم؟
شنیدن این جمله با صدای مردانه او چقدر دلچسب بود.
_می دونی همه زندگیم هستی؟
از همه چی تو عالم برام ارزشمند تری؟
نوازشوار به صورتم دست کشید و گفت:
تو منو کامل کردی.
علت حال خوبمی
خواستم ازت تشکر کنم.
دلم میخواد واقعا همیشه کنار من حالت خوب باشه و لبات بخنده
دلم نمیخواد غمگین باشی
پس هر وقت هر چیزی هر رفتار من اذیتت کرد ناراحتت کرد بهم بگو
باشه؟
دستم را روی صورتش گذاشتم و در تاریکی به رویش لبخند زدم و با احساس خوبی که داشتم چشم بستم و خوابیدم.
112/7
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت113
ز_سعدی
ظهر دوباره مادر برای مان غذا آورد.
احمد از من خواست پیش مادر بمانم و خودش برای آوردن چای و پذیرایی به مطبخ رفت.
مادر گره روسری اش را کمی شل کرد و پرسید:
چه خبر؟
منظورش را فهمیدم.
سر به زیر انداختم و گفتم:
تموم شد.
مادر نفسش را بیرون داد و گفت:
مبارک باشه به سلامتی
بعد آهسته پرسید:
کج خلقی که نکردی؟ ادا و اصول که در نیاوردی؟
سر به زیر و با خجالت گفتم:
نه
احمد یا الله گویان وارد اتاق شد و دوباره به مادر خوشامد گفت.
کنارم نشست و سینی چای را جلوی مادرم گذاشت و تعارف کرد.
مادر و احمد کمی با هم صحبت کردند و بعد مادر برای تهیه کاچی به مطبخ رفت.
هم برای من و هم برای احمد کشید تا بخوریم.
احمد از خجالت سرخ شده بود و سر به زیر انداخته بود.
مادر بعد از کمی توصیه های مادرانه در مورد این که تا هفت روز شیر و سیب ترش و ... نخورم و چه کارهایی بکنم و چه کارهایی نکنم خداحافظی کرد و رفت.
احمد در مطبخ سفره انداخت و در کنار هم نهار خوردیم.
بعد از نهار احمد پیشنهاد داد با هم بیرون برویم و بگردیم.
با این که دل و دماغ بیرون رفتن نداشتم اما به خاطر او قبول کردم.
روفرشی، بالشت، کمی تنقلات و فلاسک چای برداشتیم و از خانه بیرون زدیم.
اول به حرم و زیارت امام رضا رفتیم و از آن جا به سمت قدمگاه و نیشابور رفتیم.
گردش خوبی بود. حسابی خوش گذشت و نیمه شب به خانه برگشتیم.
در این سه روز احمد خودش کارهای خانه را انجام می داد.
درست کردن چای، شستن ظرف ها، آماده کردن صبحانه، حتی شستن لباس ها!
تمام لباس هایی را که در سبد حمام بود و لباس های شب قبل را که از نیشابور برگشته بودیم وقتی من خواب بودم شسته بود.
من هم جز این که با شرمندگی از او تشکر کنم کاری از دستم بر نمی آمد.
تمام روز سوم را هم احمد در خانه پیشم ماند.
با طلوع آفتاب روز چهارم زندگی مان احمد آماده شد تا به سر کار برود.
تا دم در او را بدرقه کردم و بعد از رفتنش تنها شدم.
اتاق ها و حیاط را جارو زدم و کمی وسایل را با سلیقه خودم جابجا کردم.
گردگیری کردم و نهار پختم.
کمی به خودم رسیدم و منتظر ماندم احمد بیاید.
نیم ساعتی از اذان گذشته بود که احمد از راه رسید.
مرد خانه دست پر به خانه آمده بود.
کمی میوه و نان خریده بود.
خرید ها را از دستش گرفتم و تشکر کردم.
میوه ها را در حوض ریختم و به مطبخ رفتم. احمد هم به اتاق رفت تا لباس عوض کند.
برای احمد چای ریختم و به اتاق بردم.
از این که از او پذیرایی کنم لذت می بردم.
با عشق برایش سفره چیدم و با هم نهار خوردیم.
احمد با هر لقمه غذا که فرو می برد کلی تعریف و تمجید می کرد.
هر چند دستپختم تعریفی نبود ولی او با این تعریف ها مرا دلگرم می کرد و سر ذوق می آورد.
احمد بعد از نهار ظرف ها را شست و به من در شستن میوه ها کمک کرد و بعد از کمی استراحت دوباره به سر کار رفت. شب هم نیم ساعت بعد از اذان به خانه برگشت.
از آن به بعد منوال زندگی مان همین شد.
احمد هر روز در انجام کارهای خانه کمک می کرد.
تمام خرید ها با خودش بود.
ظرف می شست.
با من سبزی پاک می کرد.
لباس می شست.
رختخواب ها را جمع می کرد.
من فقط غذا می پختم و جارو و گردگیری می کردم.
یک شب که داشت ظرف ها را می شست به او اعتراض کردم و گفتم:
چرا شما کارای خونه رو انجام میدی؟
شما از صبح سر کار بودی خسته ای.
وقتی میای خونه باید بشینی استراحت کنی نه این که کارای خونه رو انجام بدید
7
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت114
ز_سعدی
احمد لبخندی زد و گفت:
راستش من وُسعَم نمی رسه مثل حاج بابام برای خانمم نوکر و کلفت بگیرم برای همین دنده ام نرم خودم باید نوکری خانمم رو بکنم.
از طرفی اصل کارای خونه هم که با شماست.
جارو، گردگیری، پخت و پز و .... همه با شماست.
چهار تا تیکه ظرف که زحمتی برام نداره.
شما خانمی انجام کارهای خونه وظیفه ات نیست.
همین رو هم که انجام میدی لطف می کنی
جدا از همه این حرفا
هر مردی تو خونه کار کنه به اندازه تک تک موهای بدنش ثواب می بره
شما میخوای من از این همه ثواب محروم بشم؟
_نه ولی ...
هنوز جمله ام را نگفته بودم که احمد گفت:
به جای این که تو اتاق بیکار بشینم میام مطبخ این جوری بیشتر کنارتم.
من از بودن کنار تو لذت می برم.
با این حرف احمد دیگر دلیلی نداشتم که بتوانم با آن، او را از انجام کارهای خانه منصرف کنم.
با احمد به اتاق رفتیم.
احمد در حالی که رختخواب ها را پهن می کرد گفت:
فردا صبح زود شما هم حاضر شو با هم بریم.
پرسیدم:
کجا به سلامتی؟
_میخوام ببرمت خونه آقاجانت.
یک هفته ای هست عروسی کردیم و مطمئنم حسابی دلتنگ شدی.
با خوشحالی و شوق از جا پریدم و احمد را بغل گرفتم و تشکر کردم.
شب از خوشحالی خوابم نمی برد.
صبح بعد از طلوع آفتاب همراه احمد سوار ماشین شدم.
او مرا به خانه مادرم برد و کلید داد تا بعد از ظهر خودم به خانه برگردم.
بعد از عروسی مان اولین بار بود که به خانه پدری ام می آمدم.
از احمد خداحافظی کردم و پیاده شدم.
در که زدم خانباجی در را برایم باز کرد.
خودم را در آغوش او انداختم.
دلم برای او و همه خانواده ام تنگ شده بود.
خانباجی محکم مرا بغل گرفت و سر و صورتم را غرق بوسه کرد.
مادر، آقاجان، برادرانم همه به استقبالم آمدند.
همه دلتنگ هم بودیم.
محمد علی که مرا بغل گرفت گفت:
بی معرفت نمیگی دل مون واسه آبجی کوچیک مون تنگ میشه؟
باید زودتر از اینا میومدی.
محمد حسن هم گفت:
آبجی تو باید هر روز بیای جات خیلی خالیه
آقا جان همه را کنار زد و دستش را دور شانه ام انداخت و گفت:
بیاییم بریم تو دخترمو سرپا نگه داشتین.
تو اتاق گله گی کنید.
در اتاق آقاجان مرا چسبیده به خود نشاند و هم چنان دستش به دور شانه ام بود.
احوالم را پرسید و گفت:
خوبی باباجان؟
زندگیت خوبه؟
سر به زیر و با خجالت گفتم:
خدا رو شکر همه چی خوبه
فقط دلتنگ شما بودم
14/07
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت115
ز_سعدی
آقاجان نفسش را بیرون داد و گفت:
از همون شب عروسیت که از این خونه رفتی منم دلتنگت شدم باباجان
به سمت آقاجان چرخیدم و گفتم:
پس چرا نیومدین پیشم؟
هر روز که مادر میومد منتظر بودم شما هم باهاش بیایین اما هر بار مادر تنها اومد.
نه شما
نه خانباجی
نه داداشا
محمد محسین گفت:
آبجی ما دوست داشتیم بیاییم ولی هر چی به مادر التماس می کردیم می گفت نه
به روی برادر ته تغاری ام لبخند زدم و گفتم:
الهی قربونت برم من
یواشکی خودت میومدی
مادر استکان چای به دستم داد و گفت:
کار یادشون نده از این به بعد هی منو بپیچونن بیان خونه ات
از مادر تشکر کردم و گفتم:
خوب بیان مادر جان.
قدم شون به روی جفت چشام
من که تنهام خوشحال میشم.
محمد علی گفت:
آبجی به احمد آقا بگو هر روز مثل امروز صبحا بیارتت این جا شبام بیاد دنبالت.
این طوری نه تو تنها می مونی نه ما دل مون برات تنگ میشه
مادر گفت:
نمیشه پسرجان این طوری چه جوری و کی وقت کنه به خونه زندگیش برسه؟
آقا جان گفت:
تقصیر من شد باباجان.
خانم جان گفتن باید زود پاگشاتون کنیم من گفتم بذار آخر هفته باشه همه رو بگیم بیان
ولی دیشب دیگه دیدم تا پس فردا شب دلم طاقت نمیاره
به احمد گفتم اگه میشه یه سر بیارتت.
دستش درد نکنه قبول کرد
_آقاجان چرا خودتون نمیومدین دیدنم؟
آقاجان لبخندی به رویم زد و با شیطنت گفت:
تو این مورد حق با محمد حسینه
ما می خواستیم بیاییم مادرتون نمی ذاشت.
من تا دم در خونه ات میاوردمش ولی نمیذاشت من بیام تو
می گفت زشته معنی نداره
باورم نمی شد یعنی آقاجان همراه مادر می آمده اما داخل خانه نمی آمده است؟
به مادر اعتراض کردم:
مادر جان
چرا میگفتین آقاجان نیان؟
شما که می دونستین دلم براشون یه ذره شده بود
_معنی نداشت دخترم. اول ما باید شما رو دعوت کنیم بیایین بعدا رفت و آمدا شروع بشه
_من از رسم و رسوما سر در نمیارم مادر جان
من اون روزا فکر می کردم شما پیاده و تنها میایین اگه می دونستم آقاجان باهاتونه حتما می گفتم بیان تو
این همه دلتنگی نمی کشیدم
خانباجی گفت:
الهی قربون دلت برم.
حال و روز ما هم بهتر از تو نبوده ما هم دلتنگت بودیم.
دیروز راضیه این جا بود اونم دلتنگی می کرد.
خانباجی رو به محمد علی گفت:
پسرم بی زحمت قبل این که بری سر کار برو راضیه رو بیار این جا
محمد علی به ساعت نگاه کرد و گفت:
چشم خانباجی یکم دیگه میرم
آقاجان نوازش وار به پشتم دست کشید و گفت:
اون قدر دلم برای دردونه ام تنگ شده بود شیطونه میگه الان نرم سر کار بمونم پیش دخترم
مادر گفت:
وا آقا؟
بمونید خونه چه کار کنید؟
آقا جان در حالی که با لبخند خیره ام بود گفت:
بمونم خونه دخترمو نگاه کنم کیف کنم
m/07
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت116
ز_سعدی
مادر گفت:
آقا من یادم نمیاد بعد عروسی دخترای دیگه این حرفا رو زده باشین
دیگه زیادی این دخترو لوسش نکنین
محمد علی با خنده گفت:
مادر جان از اول حساب رقیه از بقیه جدا بود
ثانیا از اول لوس بوده دیگه لوس تر از این نمیشه
آقاجان به شوخی گفت:
زشته پسر به این بزرگی به خواهرش حسودی کنه ها
محمد علی در حالی که به پشتی تکیه زده بود گفت:
حسودی کجا بود آقاجان
من که خودمو کشتم گفتم زوده بذارید چند سال دیگه رقیه رو شوهر بدین
اگه به حرفم کرده بودین الان ور دل خودمون بود.
هر چند احمد آقا آدم خوبیه ولی برای خواهر من زود بود بخواد از پیشمون بره
خانباجی گفت:
هیچم زود نبود پسرم
به موقع بود.
خواستگار خوب که میاد دیگه نباید دست دست کرد
اونم یکی مثل احمد آقا که همه تو محل و تو بازار رو خوبیش قسم می خورن
آقاجان دستش را دور شانه ام حلقه کرد و مرا به خود فشرد و گفت:
همین که دخترم خوشبخت و راضی باشه برای من کافیه
الهی همه تون همیشه تو زندگیاتون حال تون خوب باشه حتی اگه هزار کیلومتر از من دور باشین.
تک تک تون پاره تن منین و خوشبختی تون رو میخوام.
دلتنگی من برای همه تون طبیعیه
یه صبح تا شب نبینم تون دلم تنگ میشه ولی وقتی بدونم حال تون خوبه
دل تون خوشه منم دلم خوش میشه.
پدر مادر به خوشی بچه شون خوشن
به خنده بچه شون می خندن
به غم بچه شون غمگین میشن و پیر میشن
الهی هیچ کدوم تون غم نبینین
مادر و خانباجی الهی آمین گفتند.
آقاجان روی سرم را بوسید و از جا برخاست تا آماده شود به سر کار برود.
محمد علی هم برخاست تا برود ولی محمد حسن و محمد حسین ماندند.
با محمد حسن و محمد حسین مشغول بازی و خنده شدم.
مادر حرص می خورد و می گفت زشت است اما بعد این همه مدت دلم می خواست به یاد روز های قبل از عقدم با برادرانم بازی کنم و حیاط از صدای خنده های مان پر شود.
با آمدن راضیه بازی را تمام کردم .
راضیه را محکم در آغوش کشیدم و بعد از حال و احوال و رفع دلتنگی کنار مادر و راضیه و خانباجی نشستم.
کمی صحبت کردیم و بعد از جا برخاستم تا در کارها کمک کنم.
هر چند مادر و خانباجی نمی گذاشتند اما کمی کمک کردم و وقتی بیکار شدم دوباره با برادرانم مشغول صحبت و شوخی و خنده شدم.
بعد از ظهر آقا جان من و راضیه را به خانه های مان رساند.
کلید انداختم و وارد حیاط شدم.
لباس عوض کردم و کمر همت بستم و تند تند کارهای خانه را انجام دادم.
شام را بار گذاشتم و کمی به خودم رسیدم.
چراغ ها و فانوس های حیاط را نفت کردم و با تاریک شدن هوا یکی یکی روشن شان کردم.
دو فانوس در حیاط بود تا کمی فضا روشن شود.
دو چراغ گردسوز در اتاق روشن می کردیم و دو چراغ گردسوز هم وقتی در مطبخ کار داشتم روشن می کردیم.
احمد مثل همیشه با لبخند و دست پر به خانه آمد.
با ورودش همه وجودم و همه خانه کوچک مان پر از شور و شوق می شد.
انگار با آمدنش همه جا نور می گرفت، رنگ می گرفت.
همه جا پر از نور و بوی خوشبختی می شد.
با این که احساس می کردم کمی گرفته است اما به رویم لبخند می زد و سعی می کرد عادی رفتار کند.
پرسید:
امروز خوش گذشت؟
در حالی که برایش چای می ریختم گفتم:
عالی بود.
دستت درد نکنه.
خیلی دلتنگ شده بودم.
_ببخش حواسم نبود زودتر ببرمت.
از این به بعد هر وقت دلت تنگ شد بگو تا ببرمت
استکان چای را جلویش گذاشتم و گفتم:
دستت درد نکنه
حالا پس فردا شب که قراره پاگشامون کنن باز میریم
بعدش هر وقت دلم گرفت بهت میگم ببریم
احمد در موهایش دستی کشید و نفسش را بیرون داد:
چرا من حواسم به پس فردا نبود.
تکیه ام را به دستم دادم و پرسیدم:
چرا؟ چیزی شده؟
احمد چند باری به صورتش دست کشید و با من من گفت:
من فردا باید برم تبریز
7
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت117
ز_سعدی
تکیه ام را از دستم برداشتم و گفتم:
ولی شما که قبل عروسی چند روزی تبریز بودی
به این زودی جنساتو فروختی؟
احمد استکانش را در دست گرفت و گفت:
برای آوردن جنس نمیرم. کار دیگه ای پیش اومده باید حتما برم
_چه کاری؟
احمد آقا حواست هست ما یه هفته است عروسی کردیم؟
پس فردا شب پاگشامونه؟
دلت میاد به این زودی منو تنها بذاری بری؟
احمد نگاهش را به من دوخت.
آن قدر در نگاهش غم و حرف نگفته بود که از زدن حرف هایم پشیمان شدم.
چند ثانیه ای خیره ام ماند.
آه کشید و گفت:
باور کن برای خودم خیلی سخته بخوام تو رو تنها بذارم برم.
ولی مهمه که برم.
واجبه که برم.
اگه نبود نمی رفتم.
با بغض گفتم:
کاش حداقل بگی برای چی قراره بری
نمیشه همین فردا نری؟ یکی دو روز دیگه بری؟
احمد خودش را جلو کشید.
دستم را گرفت و نوازش کرد و گفت:
بغض نکن قربونت برم.
می دونی که خاطرت برام خیلی عزیزه.
حالم رو با بغضت به هم نریز.
باور کن اگه راه داشت فردا نمی رفتم.
ولی باید برم.
فعلا هم نمی تونم بهت بگم چرا میرم.
نفسش را با صدا بیرون داد و گفت:
همیشه از خدا خواستم همسری بهم بده که بالم باشه منو پروازم بده
که بتونم تو مسیر درست و خیر باشم.
بالم باش رقیه!!!
مهار کردن بغضم کار آسانی نبود. با همان بغض گفتم:
من بالت میشم ولی تحمل دلتنگی برام سخته.
تو بری من تنهایی این جا چه کار کنم؟
احمد صورتم را نوازش کرد و گفت:
این جا تنها نمون.
من با حاجی صحبت می کنم.
اگه دوست داشتی برو خونه مادرت بمون اگه نه یکی از داداشات بیاد این جا پیشت بمونه
_فردا کی میخوای بری؟
_نمی دونم. شاید قبل طلوع آفتاب شایدم دیرتر
فردا معلوم میشه.
_با کسی قراره بری؟
احمد از جا برخاست و گفت:
نمی دونم.
به سمت جالباسی رفت.
کتش را برداشت. از جا برخاستم و پرسیدم:
کجا میخوای بری؟
کتش را پوشید و گفت:
زود بر می گردم.
از در اتاق بیرون رفت.
در حال پوشیدن کفش هایش بود که گفت:
میخوام یه سر برم پیش آقاجانت
اگه میخوای لباس بپوش با هم بریم...
اصلا وسایلت رو بردار همین الان ببرمت اون جا بمونی.
دلم نمی خواست همین امشب از او جدا شوم.
117/07
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از اللهم صل علی فاطمه و ابیها
🔻 *لخته خون-سکته*
*🔴 لطفا در گروه های خود پخش کنید*
چهارمین نشانه سکته نیز مشخص شد: زبان
هیچ گاه این سه حرف را فراموش نکنید:
ل ح د
*نشانه های سکته:*
خانمي در جشن کباب پزی به زمین افتاد، اما به دوستانش که پیشنهاد کردند به اورژانس زنگ بزنند گفت حالش خوب است و فقط به خاطر اینکه به کفشهای جدیدش عادت ندارد پایش به سنگفرش گیر کرده. آنها به او کمک کردند تا بلند شده و یک بشقاب غذای دیگر برای خود بکشد. آن خانم با اینکه کمی هول شده بود ولی تا آخر آن بعدازظهر خود را سرگرم کرد.
همان شب همسرش تماس گرفت و به همه اطلاع داد که خانمش را به بیمارستان منتقل کرده اند و وی ساعت 6 بعد ازظهر فوت کرده است. او در جشن دچار حمله شده بود و اگر اطرافیانش نشانه های حمله را تشخیص داده بودند شاید اکنون زنده بود.
گاهی حمله منجر به فوت افراد نمی شود اما آنها در شرایطی بدتر از مرگ مجبور به ادامه زندگی می شوند. خواندن این متن تنها یک دقیقه از زمان شما را خواهد گرفت ...
یک متخصص اعصاب اعلام کرده است که اگر شخصی را که دچار حمله شده در 3 ساعت به بیمارستان منتقل کنند می توان عوارض ناشی از حمله را به طور کامل از بین برد. بله به طور کامل!! وی می گوید روش شناسایی حمله و رساندن بیمار به درمانهای پزشکی در کمتر از 3 ساعت به شناسایی علایم آن بستگی دارد.
*شناسایی علایم سکته* :
در برخی موارد شناسایی علایم سکته کار بسیار سختی است. متاسفانه نا آگاهی افراد می تواند منجر به فاجعه ای جبران ناپذیر شود. سکته می تواند باعث مرگ یا آسیب مغزی فرد گردد و این در حالیست که اطرافیان شخص حتی متوجه علایم سکته نشده اند.
پزشکان اعلام کرده اند که اطرافیان قربانی می توانند تنها با پرسیدن سه سوال ساده متوجه علایم سکته شوند
*ل:🆘* از شخص بخواهید تا لبخند بزند.
*ح:🆘* از شخص بخواهید که حرف بزند یا یک جمله ساده را به درستی ادا کند.(مثلا: امروز هوا آفتابی است)
*د:🆘* از وی بخواهید هر دو دستش را بلند کند.
اگر فرد در انجام هر کدام از موارد زیر مشکل داشت، در اسرع وقت با اورژانس تماس گرفته و علایم را برای امدادگران توضیح دهید.
*و اما نشانه دیگری از سکته:* از وی بخواهید زبان خود را بیرون بیاورد.
اگر زبان وی به راست یا چپ متمایل شده بود، بدانید که شخص دچار حمله شده است.
یک متخصص قلب می گوید اگر هر کس این پیام را دریافت می کند آن را به 10 نفر دیگر بفرستد می توان امیدوار بود که حداقل جان یک انسان نجات یابد.
*من سهم خود را انجام دادم. شما چطور؟*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️این تروریست دلواپس گشت ارشاد شد، حتما تا آخر ببین
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتقاد مجری صداوسیما به گران بودن چادر!
- وقتی دم از حجاب میزنیم باید مغازههایمان هم از مانتوهای بلند و چادرهای با قیمت مناسب پر باشه!
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
◼️این بازار تهران صاحب نداره!؟
و حالا همون طرح رو جلو حرم می بینیم
عکس روی پیراهن و جنبش ززا
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
◼️تکذیب مالکیت ایران بر محموله نفتی توقیف شده
وزارت نفت ایران:
● محموله نفتکش توقیف شده MT- ARMAN ۱۱۴ که چندی پیش با اعلام گارد ساحلی کشور اندونزی بدلیل آنچه که حملونقل غیرقانونی و انتقال غیرمجاز به کشتی دیگری نامیده شده بود، متعلق به ایران نیست.
● اخبار منتشر شده در خصوص انتساب محموله این کشتی به جمهوری اسلامی ایران فاقد هرگونه اعتبار بوده و با هدف فضاسازی منفی علیه کشورمان صورت پذیرفته
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ رزمایش دریایی چین و روسیه 🇨🇳🇷🇺
● رزمایش مشترک دریایی «Northern/Interaction-2023» در آبهای دریای ژاپن آغاز شده است. هدف اصلی این رزمایش تقویت همکاری های دریایی بین چین و روسیه، حفظ ثبات و صلح در منطقه آسیا و اقیانوسیه
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ احترام به عقاید بهسبک دموکراسیخواهان
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این کلیپ چند ثانیه ای بسیار مهم هست.
اولا: بیان جملات مذهبی های صورتی از لسان چند لکاته نشان از این دارد که بیان این جملات که به صورت همزمان از لسان ولنگاران و مذهبی های صورتی بیان میشود از یک اتاق فکر هدابت می شود.
ثانیا؛ بررسی این کلیپ نشان از آن دارد که یک تیم حرفه ای و خبره در ساخت این کلیپ مشارکت داشته است و کاملا سازماندهی شده و هدفمند می باشد.
.
ثالثا؛ این نگرش که به صورت همزمان توسط ولنگاران و مذهبی های صورتی ترویج میشود همان تبلیغ اسلام مرجئه و معاویه ای بجای اسلام علوی... است که متاسفانه توسط برخی انقلابی ها ناخواسته ترویج میشود.
رابعا: هدف اصلی این جماعت عادی سازی بی حیایی و هر نوع حرام شرعی و سیاسی با نقاب امام حسینی هست که برای پابرجا بودن شرع اسلام همه چیز خود را داد...
و نکته پایانی:
🖤هرکسی میتونه بیاد در عزاداری امام حسین ع شرکت کنه .
⛔️ولی هیچ کس حق ندارد در مراسم عزاداری مرتکب گناه بصورت علنی بشه .
این حرف رو بعضیها هنوز نفهمیدن .
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔷دفاع پرویز پرستویی از پزشک درگیر در قتل شهید عجمیان
🔹 پرویز پرستویی در اقدامی عجیب از حمید قره حسنلو و همسرش دفاع کرده و گفته این دو فقط در مراسم حدیث نجفی شرکت داشتند و قاتل شهید عجمیان نیستن.
🔹 اقای پرستویی خوب به فیلمی که از شهادت این شهید عزیز منتشر شده دقت کن، کسی که شریک جرم نیست دستش خونی نمیشه کسی که شریک جرم نیست وسط دعوا فیلم نمیگیره.
🔹 مگه این دو نفر پزشک نبودن؟مگه قسم پزشکی نخورده بودن؟مگه وظیفشون نجات جون افراد نیست؟چرا نظاره گر شهادت وحشتناک این جوان بودن و کاری نکردن و حتی فیلمبرداری کردن.
🔹 خدا لعنت کنه کسی که داغ دل خانواده شهید عجمیان رو تازه میکنه بچشونو به بدترین شکل شهید کردن حالا هم میخوان قاتلینش رو به بهانه های واهی آزاد کنن.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔷وقتی می گوییم وزارت ارشاد تعطیل هست و نبودنش منفعت بیشتری برای نظام داره دقیقا به همین دلیل هست.
این پوستر جشنواره انجمن مستقل فیلم کوتاهه ایرانه!!! که لوگوی خانه سینما هم ذیلش هست!!
یعنی تو اون وزارت ارشاد خراب شده کسی پیدا نمیشه که عکس بی حجاب سوسن تسلیمی به عنوان پوستر رسمی منتشر نشه؟!😑
این اقدام که در سایه ی بی غیرتی مسئولان کج فهم وزارت ارشاد صورت گرفته اقدامی کاملا برنامه ریزی شده و هدفمند می باشد و یقینا یک اتاق فکر وابسته به سرویس های اطلاعاتی بیگانه پشت اون قرار داره.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ايالات_محترقه
📽️انفجارهای متوالی در فرودگاه فونیکس آریزونا ؛ فعالیت در این فرودگاه را مختل کرد ومناطق مسکونی تا فاصله یک مایلی تخلیه شدهاند
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
داستانهای کوتاه
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
🔴نتیجه مهربانی به یک سگ
روزي امام حسين علیه السلام از جائي عبور ميكردند که ديدند جواني به سگي غذا مي دهد. امام خوشحال شدند و فرمودند: چرا اين گونه به سگ مهرباني مي كني ؟ جوان عرض كرد: غمگين هستم، مي خواهم با خشنود كردن اين حيوان، غم و اندوه من مبدل به خشنودي گردد. اندوه من از اين است كه غلام يك نفر يهودي هستم و مي خواهم از او جدا شوم.
امام حسين علیه السلام با آن غلام نزد صاحب او كه يهودي بود آمدند. امام حسين علیه السلام دويست دينار به يهودي داد ، تا غلام را خريداري كرده و آزاد سازد.
يهودي گفت: اين غلام را به خاطر قدم مبارك شما كه به خانه ما آمدي به شما بخشيدم و اين بوستان را نيز به شما بخشيدم. امام حسين علیه السلام هماندم غلام را آزاد كرد و همه آن بوستان و دویست دینار را به او بخشيد. سرانجام آن مرد یهودی و همسرش که تحت تاثیر محبت امام حسین علیه السلام قرار گرفته بودند ، مسلمان شدند.
📚مناقب آل ابی طالب ج۴ ص۷۵
😊😊😊😊😊😊
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
✅واقعا زیباست
✍پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت:
مرا به حمام ببر.
پسر، پدرش را به حمام برد.
پدر تشنه اش شد. آب خواست.
پسر قنداب خنکی سفارش داد ؛
برایش آوردند و آن را به آرامی ؛
در دهان پدر ریخت و
پس از شست وشو پدر را به خانه برد.
پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید ؛
روزی به پسرش گفت:
فرزندم مرگ من نزدیک است ؛
مرا به حمام ببر و شست وشو بده.
پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت.
پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت:
پسرم تشنه هستم.
پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت.
پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت:
من قنداب دادم، گنداب خوردم.
تو که گنداب می دهی ؛
ببین چه می خوری؟
😊😊😊😊😊😊
🏴🏴🏴🏴🏴
📚#داستانکوتاه
استادی صاحب اسم اعظم و قدرت الهیه بود؛ شاگردش اصرار داشت که آن را به او نیز یاد دهد اما استاد خودداری می ورزید و میگفت تو تحمل اسم اعظم را نداری!
شاگرد بسیار اصرار و التماس کرد؛
استاد برای آزمایش به او گفت: فردا صبح به دروازه شهر برو و آن چه دیدی برای من نقل کن.
شاگرد، صبح به دروازه شهر رفت؛ او پیرمرد ریش سفیدی را دید که باری از خار روی پشتش بود که به زحمت آن را برای فروش به شهر میبرد؛
در همین حال سربازی از او پرسید بار را چقدر می فروشی؟ پاسخ داد: ده درهم، سرباز پرسید: آیا به من پنج درهم میفروشی؟ جواب داد نه! سرباز با لگد، بارِ پیرمرد را بر زمین انداخت و به او ناسزا گفت و رفت.
شاگرد این صحنه را دید و به شدت خشمگین شد و با خود گفت این پیرمرد با جان کندن بار را به این جا آورده و سرباز به جای کمک کردن، بار او را به زمین انداخت و به او ناسزا هم گفت!
.
سپس به نزد استاد آمد و آن چه دیده بود برای استاد نقل کرد؛
استاد گفت: اگر اسم اعظم را میدانستی با آن سرباز چه میکردی؟
پاسخ داد به خدا سوگند او را به خرگوش تبدیل کرده و در بیابان رهایش میساختم!
استاد خندید و گفت آن پیرمرد استاد من بوده و من اسم اعظم را از او یاد گرفته ام! اگر اسم اعظم دست تو بیفتد روزی ده حیوان درست می کنی! تو هنوز لیاقت و ظرفیت آگاهی از آن را نداری؛
برو و خود را از صفات رذیله پاک کن که برای تو از هر چیزی بهتر است.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸