eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4.2هزار دنبال‌کننده
32.7هزار عکس
37هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
نظریه جالب هانری کربن درباره تشیع او در دوره ایت الله طباطبایی بوده 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
هانری کربن،استاد کرسی شیعه شناسی در دانشگاه پاریس بوده است و مجالس عدیده راجع به تحقیق در مذهب شیعه با ما داشت. مرد سلیم النفس و منصفی بود. او معتقد بود که در میان تمام مذاهب عالم، فقط مذهب شیعه است که مذهبی پویا و متحرک و زنده است و بقیه مذاهب بدون استثناء عمر خود را سپری کرده اند و حالت ترقّب و تکامل ندارند. یهودیان قایل به امام و ولی زنده ای نیستند و هم چنین مسیحیان و زردشتیان، اتّکا به مبدء حیاتی ندارند و به واسطه عمل به تورات و انجیل و زند و اوستا اکتفا نموده و تکامل خود را فقط در این محدوده جست وجو می کنند. هم چنین است تمام فرق اهل تسنن که فقط تکامل خود را در سایه قرآن و سنّت نبوی می دانند! امّا شیعه دین حرکت و زندگی است چون معتقد است که حتماً باید امام و رهبر امّت، زنده باشد و تکامل انسان فقط به وصول به مقام مقدّس او حاصل می شود و لذا برای این منظور، از هیچ حرکت و عشق و پویایی دریغ نمی کند 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیام مخاطبین از لندن ۸۰ درصد ملت ایران طرفدار ربع پهلوی ان🤡 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
37.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا به حال شده میان بازار بر سر جانت چانه برنن؟ بریده‌ای از سریال عشق کوفی 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️صحبت‌های جالب یه گردشگر درباره‌ سانفرانسیسکو: 🔹خیابونها پر از زباله و مدفوع انسان شده آخرین باری که اینجا بودم، فکر می‌کردم یکی از بهترین شهرهای تاریخه، اما حالا حتی به بازگشت دوباره به اینجا هم فکر نمی‌کنم 🔹یعنی اگه این بهشت غرب بهشت غرب که میگفتند اینه ما به همون جهنم شرق خودمون راضی هستیم 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️بی حسین می شود زندگی کرد؟! +گفتم نفس نکش! - گفت : می میرم... +گفتم بی حسین می میریم !💔 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🔴 حمید منوچهری از پیشکسوتان رادیو و دوبله درگذشت 🔹منوچهری علاوه بر گویندگی در فیلم های سینمایی همچون "مشت و تفنگ شکسته"، "شیطان صفتان"، "ماموریت"، "چهره دوم سقوط"، "جغد ها" و مجموعه های تلویزیونی "یکی از این روزها"، "داستان یک زندگی" و "معمای شاه" به عنوان بازیگر ایفای نقش داشته است. 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اقدام انساندوستانه یک راننده کامیون در قم برای جلوگیری از خودکشی یک زن پیش از رسیدن آتش‌نشانی 🆔 ble.ir/join/MTZiOGQ1MW .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایران، ملایر، تیزاب زدن به انگورهای چیده شده برای تهیه کشمش 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خوش خدمتی برای شیطان بافت این فرش تصاویر روسای جمهور آمریکا از دوره محمد خاتمی شروع شده و در دوره حسن روحانی به آمریکا هدیه شد. بافتش19سال طول کشیده همه نخ این قالی از بهترین ابریشم میباشد. این همه خوش خدمتی را اصلاحطلبان برای کسانی می‌کنند که در این مدت فلج کننده ترین تحریم های دنیا را به مردم ایران تحمیل کردند 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭185‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی احمد کلافه به ریشش دست کشید و گفت: رقیه جان ... جان احمد ... سکوت کرد. مگر می شد جانش را که برایم عزیزترین بود قسم بخورد و من روی حرفش حرف بیاورم. می دانستم چه می خواست بگوید. پس سکوت کردم و دیگر برای بودن با او اصرار نکردم. با این که دلم می خواست چون دختر بچه ای لج کنم و با گریه بر حرفم پافشاری کنم تا او را مجبور به پذیرش حرف و خواسته ام کنم اما سکوت کردم. حتما او هم دلش می خواست با من باشد اما شرایط طوری بود که انگار باید از او جدا و دور می ماندم. خودم را کمی جلو کشیدم و جفتش نشستم. سرم را روی سینه اش گذاشتم و بازویش را دور خودم پیچیدم. زخم داشت و حالش خوب نبود ولی حالا که قرار بر جدایی بود من به آغوشش، به این که چند ثانیه ای سر بر سینه اش بگذارم و خودم را در بغلش جای بدهم احتیاج داشتم. دست دیگرش را گرفتم روی صورتم گذاشتم و چشم بستم احمد صورت خیس اشکم را نوازش کرد و هیچ نگفت. در کنارش و در آغوشش بودم، دست نوازشگرش روی صورتم بود اما حس می کردم تلخ ترین لحظات عمرم همین لحظه هاست. هر دو ساکت و هر دو غمگین بودیم. نمی دانم چند دقیقه شد که سر بر سینه اش گذاشتم و دستش را روی صورتم نگه داشتم اما چون می دانستم اذیت است خودم را از او جدا کردم. کمی از او فاصله گرفتم و به پیراهنش که به زخمش چسبیده و آلوده شده بود. نگاه دوختم. بدون این که نگاه از لباسش بگیرم و به صورتش نگاه کنم گفتم: لباست کثیف شده. احمد خواست کمی خودش را جلو بکشد تا زخمش را ببیند که صدای آخ ضعیفی از دهانش خارج شد. دست روی سینه اش گذاشتم و کمکش کردم به حالت دراز کشیده و خوابیده در بیاید و گفتم: بخواب تا برم داداش رو صدا بزنم. منتظر نماندم حرفی بزند سریع کفش پوشیدم و از زیر زمین بیرون آمدم. جلوی ایوان ایستادم و محمد امین را صدا زدم. چند ثانیه ای نکشید که محمد امین و محمد علی از خانه بیرون آمدند. به محمد امین گفتم: یه لحظه میای؟ به تایید سر تکان داد و هر دو دمپایی پوشیدند. در حالی که از پله ها پایین می آمدند محمد امین پرسید: چی شده آبجی؟ چادرم را زیر بغلم جمع کردم و گفتم: لباسش به زخمش چسبیده کثیف شده وارد زیر زمین شدیم و برادرانم طبق عادت که بدون یا الله به جایی وارد نمی شدند یا الله گویان پا به زیر زمین گذاشتند. /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭186‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی محمد علی با ذوق خودش را به احمد رساند و گرم سلام و احوال پرسی شد. چند بار صورت احمد را بوسید و خدا را شکر گفت. محمد امین کنار احمد نشست و گفت: داداش چند بار بهت باید بگم این پیراهن رو نپوش می چسبه به زخمت اذیت میشی. یه مدت نپوش بذار زخمت خوب بشه. احمد لبخند خجولی زد و گفت: نمیشه که یک سره بی لباس باشم. من هم خجالت زده گوشه ای ایستادم. محمد امین دکمه های پیراهن احمد را باز کرد و گوشه پیراهن را که به زخم چسبیده بود کنار زد. تمام روی زخمش عفونت بود و زردابه داده بود. از دیدنش حالم منقلب شد. محمد علی با حیرت به زخم احمد چشم دوخت و گفت: داداش چرا زخمت این شکلی شده؟ محمد امین در حالی که پیراهن احمد را در می آورد گفت: وقتی یه هفته زخمی تو طویله و خرابه سر کنی بهتر از این نمیشه دیگه محمد علی گفت: حالا تو خودت که ایراد میگیری چرا احمد آقا رو آوردی زیر زمین؟ چرا نبردیش بالا توی یکی از اتاقا؟ محمد امین پیراهن احمد را مچاله کرد و گفت: من هر کار کردم نیومد بالا گفت خانومت اذیت میشه احمد در حالی که پتو را روی خود بالا می کشید گفت: همین جوریش هم زحمت دادم هم تو دردسر انداختمت. همین جا خیلی هم خوبه و من راحتم. محمد امین پتو را از روی احمد کنار زد و گفت: داداش من لباست رو در آوردم از تنت که نچسبه به زخمت تو روش پتو می کشی؟ دلم برای حیای احمد غنج رفت. می دانستم بدون لباس راحت نیست و از من در حضور برادرانم خجالت می کشد. به محمد امین گفتم: داداش بی زحمت لباسش رو بده ببرم بشورم.
محمد امین لباس را به دستم داد و من بی هیچ حرفی از زیر زمین بیرون آمدم. لب حوض روی آجری نشستم، شیر آب را باز کردم و پیراهن احمد را زیر آب گرفتم و چنگ زدم. صدای قدم های حمیده را شنیدم. کنارم ایستاد و گفت: آبجی بده من میشورم تو با این وضعت اذیت میشی. به او لبخند نصفه و نیمه ای زدم و گفتم: دستت درد نکنه زن داداش. خودم می شورم اذیت نمیشم... به صابون کنار شیر آب اشاره کردم و پرسیدم: اجازه هست این صابونو بردارم حمیده خم شد، صابون را برداشت و به سمتم گرفت و گفت: عجب حرفایی می زنی بردار آبجی. صابون را گرفتم و تشکر کردم. در حالی که صابون را روی پیراهن می کشیدم حمیده لبه کوتاه حوض نشست و با لحن غمگینی گفت: دیدی بنده خدا احمد آقا چقدر زرد و زار شده؟ با ناراحتی سر تکان دادم و گفتم: آره دیدم. _الهی بمیرم برای دلت آبجی. به خدا من هر وقت خودمو جای تو تصور کردم می بینم من اگه جات می بودم و این همه روز از محمد امین بی خبر می موندم حتما از غصه دق می کردم .... خیلی سخته ... این روزا خیلی اذیت شدی آه کشیدم و گفتم: کاش این دوری ها تموم می،شد. حمیده شانه ام را فشرد و گفت: تموم میشه آبجی. امیدت به خدا باشه. به شکمم اشاره کرد و پرسید: بچه ات خوبه؟ لگد زدناش شروع شده؟ لبخندی محو روی لبم نقش بست و گفتم: خوبه خدا رو شکر ... آره تکون خوردناش رو زیاد حس می کنم حمیده با ذوق گفت: ای جانم. الهی زن داییش قربونش بره معلومه از اون آتیش پاره هاست.... باز خدا رو شکر اینو داری احمد آقا ازت دور بشه سرت بنده کمتر دلتنگ میشی. حمیده چه می گفت؟ مگر می شد منی که حتی یک ثانیه هم نمی توانستم به احمد فکر نکنم سرم به چیز دیگری بند بشود و کمتر دلتنگ بشوم؟! /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭187‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی آه کشیدم و گفتم: به نظرت شدنیه که من یاد احمد نکنم و دلم براش شور نزنه اونم با این وضعی که داره از یه طرف اون زخمش که عفونت و چرک کرده از یه طرف باید امشب یواشکی فراریش بدن از یه طرف نمی دونم کجا میره و کی دوباره می تونم ببینمش .... اشکم چکید. اشک در چشم حمیده هم حلقه زد و با بغض گفت: الهی برات بمیرم آبجی خدا صبرت بده. من که زخمش رو ندیدم ولی محمد امین می گفت خیلی وضعش بده صورتم را به بازویم کشیدم تا اشکم را پاک کنم و پرسیدم: چند روزه احمد این جاست؟ حمیده کمی فکر کرد و گفت: چهارپنج روزی میشه. قبلش نمی دونم کجا بوده ولی یه شب محمد امین اومد خونه همه چی رو توضیح داد و گفت یه اتاق رو آماده کنم قراره احمد رو بیارن. منم آماده کردیم هر چی منتظر موندیم خبری نشد. نصفه شبی دیدیم میزنن به شیشه نورگیر بالای آشپزخونه از خونه یکی از آشناهای دوستای احمد آقا که کوچه پشتی بودن از پشت بوم آوردنش. طفلی وقتی آوردنش رنگش عین میت بود. سفیدِ سفید. از راه پشت بومم اومده بود هی از پله های نردبون و دیوارا بالا پایین شده بود زخمش سر باز کرده بود اصلا اوضاع خوبی نداشت. با اون حالش محمد امین هر کارش کرد نیومد تو خونه و از ناچاری و به اصرار خودش تو زیر زمین براش جا انداختیم. راستش رو بگم من هیچ وقت فکرشو نمی کردم شوهر اتوکشیده مرتب و شیک تو رو یه روز با این سر و وضع ببینم. خیلی ژولیده و کثیف هم بود. لباسش هم خونی و کثیف بود هم چرکی و عرقی بود. معلوم بود از وقتی فرار کرده بود فقط همین تنش بوده. همراه حرف های حمیده اشکم می چکید و دلم داشت از غصه می ترکید. با بغض پرسیدم: لباساش رو چه کار کردین؟ حمیده گره روسری اش را محکم کرد و گفت: من می خواستم بشورم ولی محمد امین نذاشت. برد یه گوشه حیاط آتیش زد. یکی دو تا از پیراهنا و لباسای خودش که نو بود و یکی دو بار بیشتر نپوشیده بود داد احمد آقا. چون احتمالش زیاده تحت نظر ساواک باشن محمد امین مجبوره هر روز مثل بقیه روزاعادی بره سر کارش و برگرده بنده خدا احمد آقا از صبح تا شب تقریبا تو زیر زمین تنهاست. به خاطر من هم در همیشه روش قفله. بنده خدا آقاجان که همیشه ظهرا یه سر میومد این جا ظهرا میاد یکم بهش می رسه نهاری چیزی میده میره با بغض گفتم: یعنی آقاجان هم می دونسته احمد این جاست؟ چرا هیچ کدوم تون حرفی بهمن نزدین؟ چرا به من نگفتین این چهار پنج روز بیام پیشش بمونم و مراقبش باشم؟ من بین تون غریبه بودم؟ نا محرم بودم؟
/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭188‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی حمیده شانه ام را فشرد و گفت: باور کن من به محمد امین گفتم بیارتت. گفتم که بی قراری، احمد آقا هم تنهاست. بهش گفتم کی بهتر از زنش می تونه بهش برسه؟ برید رقیه رو بیارید. این جوری هم حال و احوال احمد آقا زودتر خوب میشه هم رقیه از دلتنگی در میاد هم من صبح تا شب با یه مرد نامحرم هر چند مریض و زمینگیر تو خونه تنها نیستم ولی داداشت گفت تو شدیدا تحت نظری. گفت ساواک مامور گذاشته تو کوچه آقاجان و تک تک رفت و آمدای تو رو چک می کنن. گفت این که رقیه بیاد چند روز این جا بمونه شدیدا مشکوک شون می کنه بهش گفتم یواشکی از همون راه پشت بوم بیارینش گفت وقتی رقیه هر روز صبح میره حرم هر بعد از ظهر خونه مادرشوهرش اگه چند روز نره اینم شک برانگیزه و مشکوک شون میکنه. باور کن آبجی من می خواستم بهت بگم ولی محمد امین قسمم داد به هیچ کسی چیزی نگم. الانم به اصرار احمد آقا که قبل رفتن ببینتت اومدن پِی اِت. اونم به شرطی که زود بیای و بری. اشکم دوباره جوشید و گفتم: یعنی من تا شب هم نمیشه پیشش بمونم؟ حمیده متاسف سر تکان داد و گفت: نه ... فکر نکنم بشه بمونی. محمد امین گفت اومدنت باید طوری باشه انگار اومدی یه سر بزنی بری اشکم را پاک کردم و گفتم: یعنی تو قاموس ساواکیا امکان نداره من دلم بخواد خونه داداشم بمونم؟ حمیده شانه بالا انداخت و گفت: من نمی دونم آبجی. ولی محمد امین میگه چون کوچیکترین اشتباه ما باعث به خطر افتادن احمد آقا میشه باید همه جوره احتیاط کرد. می گفت فعلا حفظ جون احمد از همه چی مهم تره حتی از غم و غصه رقیه... از حرفی که برادرم زده بود دلگیر شدم و با حرص به جان لباس احمد افتادم و چنگش زدم. لباس را شستم و روی بند پهن کردم. حمیده سعی کرد دلداری ام دهد ولی حرف هایش به حال دل من تاثیری نداشت. محمد علی از زیر زمین بیرون آمد و خودش را به من رساند و پرسید: معلوم هست کجایی؟ بیا بریم پیش احمد چادرم را زیر بغلم زدم و روسری ام را مرتب کردم و همراه محمد علی به زیر زمین برگشتم. احمد زیر پوشی پوشیده بود و قسمت پایین زیر پوشش را بریده بودند تا روی زخمش باز باشد. با آمدن من به زیر زمین محمد امین از کنار احمد برخاست و گفت: زود خداحافظیاتون رو بکنید که دیگه رقیه باید بره. محمد علی با تعجب پرسید: بره؟ ... مگه قرار نیست پیش احمد آقا بمونه مراقبش باشه. قبل از این که محمد امین چیزی بگوید گفتم: نه داداش... قرار نیست ... حتی قرار نبود من بفهمم چهار پنج روزه احمد این جاست. قرار بود من نامحرم و بی خبر باشم. از محمد امین دلگیر بودم و زبانم به شکوه باز شده بود. به محمد امین چشم دوختم و گفتم: قرار بود من از نگرانی جلوی چشمت پر پر بزنم و تو از من مخفی کنی که احمد پیشته. محمد امین از حرفم مبهوت شد. انتظارش را نداشت. سر به زیر انداختم و گفتم: داداش شما تاج سری ولی به من و این بچه رفیقت ظلم کردی. /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭189‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی اشکم چکید و گفتم: باید به من می گفتی احمد رو آوردین این جا.... باید به من می گفتین چه حالی داره. باید منو میاوردین مراقبش می بودم. محمد امین قدمی جلو آمد و گفت: هر چی بگی حق داری ولی فقط این من نبودم که ازت مخفی کردم. کسی صلاح ندونست تو بدونی. همه گفتن خطرناکه. حتی آقاجان هم صلاح ندونست. محمد علی با تعجب پرسید: یعنی آقاجان می دونست احمد آقا این جاست و به ما چیزی نگفت؟ محمد امین به تایید سر تکان داد که محمد علی پوزخند زد و گفت: بابا دم همه تون گرم. محمد امین اجازه نداد محمد علی حرف دیگری بزند و گفت:
داداش اوضاع طوری بود که اگرم می خواستیم نمیشد به خیلی چیزا جز سلامت احمد فکر کنیم. محمد علی با عصبانیت گفت: فکر احمد آقا بودین درست، اما فکر بچه احمد نبودین؟ فکر این که ممکنه از دست بره نبودین؟ از این که برادرم مستقیم به مشکلات این چند وقت من اشاره کرد خجالت کشیدم. گوشه لباسش را گرفتم و گفتم: داداش مهم نیست. خدا رو شکر همه چی به خیر گذشت. محمد علی عصبانی گفت: چی چی رو به خیر گذشت؟ محمد امین نبود و ندید آقاجان که لحظه به لحظه پر پر زدنت رو دید، حال بدت رو دید چه طور تونست مخفی کاری کنه؟ چه طور تونست یک کلمه بهت نگه؟ محمد امین کلافه گفت: داداش تو الان احمد رو نبین. وقتی آوردنش .... کلافه زیر لب لا اله الا الله گفت و به من اشاره کرد و گفت: آبجی ما میریم بیرون زود خداحافظی کن بیا برو خونه. محمد امین در حالی که تقریبا محمد علی را به جلو هول می داد از زیر زمین بیرون رفت و در را محکم بست. از صدای شدید در به خودم لرزیدم. احمد صدایم زد. از او هم دلگیر بودم؟ بودم. نه به خاطر روزهای قبل. به خاطر الان که می خواستم از او جدا شوم. به خاطر روزهای پیش رو که نمی دانستم تا کی و چه موقعی باید در حسرت دیدارش و شنیدن صدایش بمانم. دوباره صدایم زد. دلم برای صدایش قنج می رفت. کی دوباره قرار بود مرا مخاطب قرار دهد و صدایم بزند؟ برای بار سوم که صدایم زد به سمتش برگشتم اما نه قدمی جلو رفتم و نه حتی نگاهش کردم. دلگیر بودم و دست خودم نبود. شاید دلم می خواست در آن لحظات کمی ناز کنم و او نازم را بخرد. دل است دیگر. در آن لحظات فقط ناز کردن می خواست و نمی فهمید حال احمد نه جسمی و نه روحی طوری نیست که بخواهد نازکشی کند. دل که شعور و منطق نداشت تا بفهمد الان شرایط و زمان این کارها نیست. برای بار چهارم بود که صدایم زد: رقیه جان ... بیا این جا ... با تعلل قدم برداشتم و به سمت احمد رفتم. کفش هایم را کندم و کنار بستر او روی حصیر نشستم. /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭190‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی ‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭0‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ کنارش نشستم اما نه نگاهش کردم و نه کلامی با او حرف زدم. آه کشید و پرسید: قهری؟ نگاهم را به سمت دیگری دوختم و گفتم: مگه من بچه ام قهر کنم. فقط یکم زیادی دلخورم.... _از من؟ _از همه ... _منم جزء همه هستم؟ به تایید سر تکان دادم و گفتم: تو هم جزء همه ای، هم از همه بیشتری. تو خودت به تنهایی برای من همه حساب میشی. با صدایی که از بغض لرزید گفتم: تو همه هستی ولی پیشم نیستی ... _رقیه شروع نکن ... آه کشیدم و دهان بستم. اشکم را با گوشه روسری ام پاک کردم که دست احمد روی شکمم نشست. نوازشوار روی شکمم دست کشید و پرسید: حال بچه خوبه؟ بینی ام را بالا کشیدم و به تایید سر تکان دادم. _پس محمدعلی چی می گفت؟ آه کشیدم و گفتم: هیچ چی ... دست احمد را گرفتم و روی قسمتی از شکمم که تکان خوردن های بچه را احساس می کردم گذاشتم و گفتم: داره تکون می خوره حسش می کنی؟ احمد دستش را محکم به شکمم چسباند. نمی دانم حسش می کرد یا نه. سر به زیر انداخت و چشم بست. زیر لب مشغول خواندن آیه الکرسی شد و من زمزمه هایش را می شنیدم. آه کشید و شکمم را نوازش کرد و گفت: بابایی مواظب خودت و مامانت باش. هوای مامانت و دل کوچیکش رو داشته باش. من که شوهر خوبی براش نبودم تو بچه خوبی براش باش اذیتش نکن. به مامانت بگو بابایی خیلی دوست داره برای همین میخواد یه مدت نباشه که آسیب نبینی. دست احمد را از روی شکمم برداشتم و به لب هایم نزدیک کردم. بوسیدم و گفتم: منو دوست داری به خودم بگو چرا به بچه میگی؟ شنیدنش از خودت قشنگ تر و لذت بخش تره. احمد لبخند محوی زد و گفت: از اولین باری که دیدمت و نامحرم بودیم تا وقتی از حساب و کتاب قیامت فارغ بشیم و با هم بریم بهشت دوست دارم. هیچ چیزی هم از علاقه ام به تو کم نمی کنه. هیچ چیزی باعث نمیشه دوست نداشته باشم. دوسِت دارم رقیه. دلم می خواست تک تک این حرف ها را برای روزهای نبودن و ندیدنش ذخیره کنم. دستش را، صورتش را غرق بوسه کردم و گفتم: دلم برات خیلی تنگ میشه.
بدون تو خیلی سختمه. من منتظرت هستم که بیای دنبالم. احمد نوازشوار به صورتم دست کشید و گفت: مطمئن باش اگه شرایطم طوری شد که بشه کنار هم باشیم حتی یه لحظه هم دوریت رو تحمل نمی کنم و میام دنبالت. لبخند همه صورتم را پوشاند. با ذوق پرسیدم: راست میگی. احمد به تایید سر تکان داد. پرسیدم: واقعا میگی؟ با لبخند گفت: واقعا میگم /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥۸۰ درصد کشتارگاه‌های عرضه مرغ متعلق به دلالان است/ مرغ ۷۰ هزار تومانی را با دلالی ۱۲۰ هزار تومانی می‌فروشند! داوود رنگی، عضو هیات نمایندگان اتاق بازرگانی تهران: 🔸۲۲۰ کشتارگاه برای تولید و عرضه مرغ در کشور داریم/ سودی که حق مرغداران است به نفع سودجو ودلال 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🎥تعقیب گریز ودستگیری حاملین مواد مخدر توسط پلیس مبارزه با مواد مخدر فاتب!🔥 ♻️👇🏻 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همین یک دقیقه رو نشون مردم بدید تا بفهمن این جنس از سلبریتی‌ها چه انسان‌های کثیفی هستند... افرادی که با خونِ بسیاری از جوانها تونستن ویزا و پاسپورتِ فلان کشور رو بگیرن و مشغول عیاشی بشن... طناب پوسیده سلبریتیا راهی جز تباهی نداره... حتما تا آخر ببینید و کنید تا مردم آگاه بشن... 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نماز میرزا جوادآقا تهرانی 🔸 مرحوم آیت الله میرزاجوادآقاتهرانی، جبهه زیاد تشریف می‌آوردند، شبی که برای سخنرانی به تیپ امام جواد (ع) آمده بودند؛ موقع نماز که شد، قبول نمی‌کردند امام جماعت باشند، خیلی اصرار کردیم که دلمان می‌خواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم اما قبول نمی‌کردند. شهیدبرونسی عرض کرد: حاج آقا جلو بایستید، ایشان فرموند: اگر شما دستور دهید ، می روم، شهید برونسی گفت: من کوچک‌تر از آنم که دستور بدهم، از شما خواهش می‌کنم فرمودند: نه خواهش شما را نمی‌پذیرم. بچه‌ها به برونسی گفتند بگو دستور می‌دهم تا ما به آرزویمان برسیم، شهید برونسی به ناچار با خنده گفت: حاج آقا دستور می‌دهم شما بایستید جلو! میرزا جواد آقا فرمودند: چشم فرمانده عزیزم! نماز با سوز و حال عجیبی همراه با اشک خوانده شد بعد از نماز با چشمان اشک‌آلود خطاب به شهید برونسی فرمودند: مرا فراموش نکنی! جواد را فراموش نکنی! شهید برونسی ایشان را در آغوش گرفت و گفت: حاج آقا شما کجا و ما کجا؟ شما باید به فکر ما باشید و ما را فراموش نکنید! میرزا متواضعانه فرمودند: تعارفات را کنار بگذارید، فقط من این خواهش را دارم که جواد یادتان نرود؟! حتما مرا شفاعت کن. .https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen🌴🌴🏴🌷🌴🏴🌷🌴🏴🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نقشه موذیانه انگلستان در مرزبندی کشورها 🗣️ استاد حسن عباسی ═══✼🍃🥀🍃✼═══ 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ بدهی ۲۰ میلیارد دلاری دولت، میراث لیبرالها ✅ اگر می‌خواهید بدانید که چرا با وجود فروش یک میلیون و پانصد هزار بشکه نفت در روز توسط دولت آقای رئیسی یعنی افزایش بیش از ۱۰ برابری نسبت به دولت فلج قبلی، هنوز گشایش قابل توجه‌ای در معیشت مردم رخ نداده، به این گزارش توجه نمایید. 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
title-artist.mp3
2.2M
پنجشنبه ویادی ازگذشتگان - میر ن آداما...... ⛱‌‌‎‌‌‌   
🥀پنجشنبه و یاد در گذشتگان 😔 🙏 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّڪَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّڪَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّڪَ عَلَے ڪُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ  🙏     🙏 التماس دعا🙏 🥀💐🥀💐🥀💐🥀 🥀پنجشنبه و یاد در گذشتگان 🥀روز دلتنگے 🥀هـمان روزے ڪه خوبان 🥀سفر ڪرده از دنیا، 🥀چشم انتظار عزیزانشان هستند ، 🥀دستشان از دنیا ڪوتاه است 🥀و محتاج یاد ڪردن ما هستند 🥀با ذڪر فاتحه و  صلوات ، 🥀روحشان را شاد ڪنیم . 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥لطفا بجای اظهار نظر های شخصی، ببینید نظر آیت الله جوادی آملی در مورد امر به معروف و نهی از منکر چی هست... 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj