eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4.2هزار دنبال‌کننده
32.7هزار عکس
36.9هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 داستان بسیار شنیدنی و زیبا از پیغام سیدالشهدا امام حسین علیه السلام
🌸🍃﷽🍃🌸 🛑 کارهای به ظاهر نیک اما مورد انتقاد قرآن 🛑 🌻🌻🍃🍃🌻🌻🍃🍃🌻🌻 1⃣ صدقه با منّت 📛 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَىٰ ﺍﻱ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ! ﺻﺪﻗﻪ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﻨﺖ ﻭ ﺁﺯﺍﺭ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻜﻨﻴﺪ . (سوره بقره آیه٢٦٤) 2⃣ عمل همراه ریا 📛 فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ.... الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ ﭘﺲ ﻭﺍﻱ ﺑﺮ ﻧﻤﺎﺯﮔﺰﺍﺭﺍﻥ ... ﻫﻤﺎﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺭﻳﺎ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ (سوره ماعون آیه ٤و۶) 3⃣ عمل به ظاهر خیر اما پوچ 📛 مَا كَانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَن يَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِينَ عَلَىٰ أَنفُسِهِم بِالْكُفْرِ أُولَٰئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِي النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ ﻭ ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﻛﻔﺮ ﮔﻮﺍﻫﻲ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ ، ﺻﻠﺎﺣﻴﺖ ﺁﺑﺎﺩ ﻛﺮﺩﻥ ﻣﺴﺎﺟﺪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ; ﺍﻳﻨﺎﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﻋﻤﺎﻟﺸﺎﻥ ﺗﺒﺎﻩ ﻭ ﺑﻲ ﺍﺛﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﺪ . (سوره توبه آیه١٧) 4⃣ افراد زیانکاری که فکر می کنند عملشان سودمند است 📛 الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا [ ﺁﻧﺎﻥ ] ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻛﻮﺷشﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ ، ﺧﻮﺏ ﻋﻤﻞ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ . (سوره کهف آیه١٠٤) 🌻🌻🍃🍃🌻🌻🍃🍃🌻🌻
33.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴روایتی کوتاه از یک جلسه مهم 🔻پرتکرار‌ترین شبهه‌ای که از فتنه تا امروز در جلسات خصوصا در مدارس دخترانه سوال شد، توسط نیروی انتظامی بود 🔻 این فیلم برای پاسخ به این شبهه است 🔻 حتما حتما فیلم را با دقت ببینید 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
شهید نشید (2).mp3
9.45M
✨ آه یامهدی 🎙 ملا باسم الکربلائی        
6085619739.mp3
4.11M
💗 قرائت های تحقیق روزانه قرآن کریم با صدای بهشتی استاد عبدالباسط 📖 سوره مائده ۳ - ۵ |صفحه ۱۰۷ 🌸🕊
🕋 بِسْمِ اللّٰهِ السَّمیعِ الْبَصیر هر اول روز ای‌جان، صدبار سلامٌ علیک 📕السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وِتْرَ اللهِ الْمَوْتُورَ فِی السَّماواتِ وَالْاَرض، اَشْهَدُ اَنَّ دَمَکَ سَکَنَ فِی الْخُلْدِ وَاقْشَعَرَّت لَهُ اَظِلَّهُ الْعَرشِ، وَبَكىٰ لَهُ جَمیعُ الْخَلائِق. (ع) 📒السَّلاَمُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ الشَّهِيد، السَّلاَمُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الْوَصِيُّ الْبَارُّ التَّقِی، أَشْهَدُ أَنَّکَ قَد اَقَمتَ الصَّلاَةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ اَمَرتَ بِالْمَعرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ عَبَدتَ اللَّهَ مُخلِصاً حَتَّى اَتَاکَ الْيَقِين، السَّلاَمُ عَلَيکَ يَا اَبَا الْحَسَنِ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه. (ع) 📗السَّلامُ عَلَیْکَ عَجَّلَ اللهُ لَکَ مَا وَعَدَکَ مِنَ النَّصرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ، السَّلامُ عَلَیکَ یَا مَولای، اَنَا مَولاکَ عَارِفٌ بِاَولاکَ وَ اُخرَاک، اَتَقَرَّبُ إِلَى اللهِ تَعَالىٰ بِکَ وَ بِآلِ بَیْتِکَ، وَ اَنتَظِرُ ظُهُورَکَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى یَدَیْک. (عج) 📘السَّلامُ عَلَیکِ یَا بِنتَ وَلِیِّ الله، السَّلامُ عَلَیکِ یَا اُخْتَ وَلِیِّ الله، السَّلامُ عَلَیکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ الله، السَّلامُ عَلَیکِ یَا بِنتَ مُوسَى بْنِ جَعفَرٍ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه. (س) ‌‌‌╲\   ╭``┓ ╭``🌸╯ ┗`╯  \╲‌ ╔═ೋ✿࿐ 🕊
🌺🍃↶ عــهــد ثـــابـت ↷🌺🍃       ☜ روز ☟ ♥️🍃 اذکــ📿ــار روز 🤍⇦ 100مرتبه ♥️⇦ یـا غـنی 1060 مرتبه 🌺🍃 سـوره روز 🤍⇦ سوره مبارکه معارج ♥️ خداوند در روز قیامت از گناه او سؤال نمی‌کند و در بهشت او را با حضرت رسول ﷺ سکونت می‌دهند ♥️🍃 ادعیـه و زیـارت روز 🤍دعـای روز شنبـه ♥️حـدیـث کسـاء 🤍دعـای نـادعـلی 🌺🍃 نمـاز روز شنبـه 🤍چهار رکعت نماز بجا آورد ♥️در هر رکعت بعد از سوره حمد 🤍یک مرتبه سوره توحید و آیةالکرسی ↶ بنویسد خداوند او را در درجه پیغمبران و شهداء و صالحین ♥️🍃 دعـای دستـه جمعی روز 🌺⇦ سوره مبارکه حمـد ↶ هدیه به امام سجاد علیه‌السلام به نیت شفای همه بیماران ☆🌺〰️🍃〰️🌺〰️🍃☆ 🕊🌺الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲 ╲\   ╭``┓ ╭``🌺``╯ ┗``╯  \╲‌ ╔═ೋ✿࿐ ♥️🕊
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭197‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز سعدی زینب سریع از جا برخاست و از اتاق بیرون رفت. کمی بعد با یک برگه و قلم برگشت. به دستم داد و به سختی بفرمایید گفت. رو به مادر احمد پرسیدم: چی بنویسم مادر جان؟ به سختی گفت: بنویس .... شیرم ... حلالت ... مادر نگران ....من .... نباش .... اتفاقی که ... برای ... من .... افتاد .... اشک از گوشه هر دو چشمش جاری شد و گفت: ربطی ... به ... تو و .... کارهات.... نداره روزی ... هزار بار ... خدا رو .... شکر ... می کنم .... شیر پسری ... مثل ... تو ... دارم مواظب .... خودت ... باش .... به خدا .... می سپارمت .... رو به من کرد و پرسید: نوشتی؟ سر تایید تکان دادم و نوشتم: آره نوشتم مادر جان رو به زینب کردم و از او پرسیدم: تو نمیخوای برای داداشت چیزی بنویسی؟ می دانستم چقدر حرف زدن برایش سخت است و چه قدر خجالت می کشد. کاغذ را به دستش دادم. قلم را روی کاغذ حرکت داد و نوشت: سلام داداش دلم برایت خیلی تنگ شده همه مان دلتنگ و نگرانت هستیم هر وقت توانستی بیا به ما سر بزن هر شب برایت گریه و دعا می کنم. زینب را بغل گرفتم و بوسیدم و گفتم: الهی من قربونت برم براش دعا کن ولی گریه نکن چشمای نازت گناه دارن. در جوابم فقط به من چشم دوخت و آه کشید. چه قدر در نگاه این دختر ده یازده ساله غم بود. کاش می دانستم در این اتاق چه اتفاقی افتاده که حال این مادر و دختر این شده بود. نامه را تا زدم و گفتم: اینو اگه شد میدم داداشم اون برسونه به احمد. فکر کنم محمد آقا هم از جا و مکان احمد خبر داشته باشن. از طریق ایشونم میشه از احمد خبر بگیرید و یا بهش نامه بدین. مادر احمد دستم را گرفت و به سختی لب زد: هر وقت ... خودت ... دیدیش .... بهش .... بده دست مادر احمد را فشردم و گفتم: چشم مادر جان ... احمد قول داده هر وقت حالش خوب شد بیاد دنبالم ... مطمئنم قولش قوله و زود میاد. حتما به محض دیدنش اینو بهش میدم. می دونم اگه بتونه یه لحظه هم برای دیدن شما و دستبوسی تون تعلل نمی کنه حتما خودش میاد پیش تون مادر احمد پرسید: تو ... که ... دیدیش .... واقعا .... حالش ... خوب ... بود؟ لبخندی مصنوعی زدم و گفتم: خدا رو شکر داداشم می گفت خیلی خوب شده ... مطمئنم به زودی خوب میشه و میاد دیدن تون زینب گفت: خخخخخخخخخخدددا کنه به روی سر زینب دست کشیدم و گفتم: حتما میاد. احمد تو رو خیلی دوست داشت و مطمئنم تاب تحمل دوری خواهرکش رو نداره زینب لبخند شیرینی زد و سرش را پایین انداخت. رو به مادر کردم که تمام این مدت ساکت گوشه اتاق نشسته بود و اشک می ریخت. به او اشاره کردم که برویم. مادر از جا برخاست و بعد از خداحافظی از خانه شان بیرون زدیم /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭198‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی روزها از پی هم می گذشت و من با انجام کارهای روزمره در خانه آقاجان سرم را بند می کردم. هر روز صبح طبق معمول به حرم می رفتم و بعد از ظهر ها به خانه حاج علی. از وقتی نامه احمد را به دست مادرش رساندم حال روحی اش بهتر شده بود. زینب هم، هم چنان سکوت را ترجیح می داد. دو سه باری محمد امین برایم از احمد نامه هایی چند خطی آورده بود که شب ها پیش از خواب این نامه ها همدمم می شدند. چندین بار آن ها را می خواندم و می بوسیدم. محمد امین می گفت اوضاع زخم احمد خیلی خوب شده و در یکی از روستاهای اطراف مشهد مخفی شده است. با هر بار که در خانه آقاجان کوبیده می شد همه وجودم پر از شوق و امید می شد که شاید احمد باشد که به دنبالم آمده است. این بار هم مشغول پاک کردن باقالی سبز بودم که با صدای در از جا پریدم. چادرم را دور کمرم پیچیدم و پشت در رفتم و پرسیدم: کیه. _باز کن آبجی. محمد امین بود. در را باز کردم و سلام کردم. جواب سلامم را داد و در حالی که در را می بست گفت: هیچ معلوم هست محمد حسن و محمد حسین کجان که همه اش تو باید بیای در رو باز کنی.
به بیرون اشاره کردم و گفتم: از دیشب با خانباجی رفتن خونه ریحانه. محمد امین به سمت حوض رفت و پرسید: جز تو کسی خونه هست؟ لب ایوان ایستادم و گفتم: مادر یه سر رفته خونه همسایه. دیگه الاناست برگرده. محمد امین مشتی آب به سر و صورتش زد که پرسیدم: خیره داداش این وقت روز اومدی این جا محمد امین با آستین لباسش صورتش را خشک کرد لب ایوان نشست و گفت: بشین کارت دارم. قلبم به شدت به تپش افتاد. لب ایوان نشستم و با نگرانی پرسیدم: چیزی شده؟ محمد امین گفت: نگران نباش. یه صحبتیه باید با هم بکنیم. در حالی که از نگرانی دلم مثل سیر و سرکه می جوشید ولی از جا برخاستم و گفتم: وایستا برم برات شربت بیارم. محمد امین دستم را گرفت و گفت: هیچی نمیخوام آبجی بشین باید زود برم. سر جایم نشستم و منتظر به او چشم دوختم. محمد امین به گل حصیر چشم دوخت و نفسش را کلافه بیرون داد. _ببین آبجی... نه من نه آقاجان نه محمد علی دلمون نمیخواد آب تو دلت تکون بخوره از این شرایطی هم که الان داری اصلا راضی نیستیم فکر نکن نمی فهمیم چه قدر اذیت و ناراحتی. نه ... ما هم آدمیم حالی مون میشه آقاجان و محمد علی هم این چند وقته همه کار کردن تو حالت خوب باشه سر به زیر نداختم و گفتم: دست تون درد نکنه من همیشه قدردان زحمتاتون هستم _آبجی ما هر کار برات کردیم وظیفه مونه آبجی مونی، ناموس مونی، تاج سرمونی هزار سالم بگذره تا هستیم دربست نوکرتیم و در خدمتتیم ولی می دونیم دلت با احمده و اگه با اون باشی راحت تری از حرف محمد امین خجالت کشیدم و سر به زیر تر شدم. محمد امین گفت: احمد پیغام داده تو رو ببریم پیشش /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭199‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز سعدی صورتم از شنیدن این جمله که روزها منتظرش بودم با خنده شکفت. نگاه به محمد امین دوختم که چشم در چشمم گفت: احمد پیغام داده ولی من برادرانه بهت بگم هیچ دلم نمیخواد بری لب هایم آویزان شده و بهت زده به او خیره ماندم. محمد امین گفت: می دونم زن و شوهرین مثل همه دل تون میخواد با هم باشین احمد پیغام داد ولی گفت همه شرایط رو بهت بگم اگه آقاجان صلاح دونست و خودت خواستی می بریمت پیشش ... قبل از این که من حرفی بزنم ادامه داد: ببین آبجی ... احمد الان توی یک روستاس که هیچ امکاناتی نداره توی یک اتاق اجاره ای تقریبا مخروبه است که جز یک زیلو هیچ وسیله ای نداره تو بخوای بری پیشش هیچ کدوم از وسیله های خونه ات رو نمی تونی ببری. برق نداره آب لوله کشی نداره باید از آب جوی استفاده کنی حمام و امکانات دیگه هم نداره احمد هم فعلا به خاطر شرایطش تا کامل خوب نشه نمی تونه بره سر کار درآمدی نداره حالا از لحاظ مالی اگه قبول کنه ما خودمون نوکرتونیم کمک تون می کنیم که سختی زیاد نکشید ولی اون روستا نه مغازه داره نه هیچ چی درسته دور از احمد سختته، دلتنگی ... ولی این جا حداقل نزدیک شهری امکانات زندگیت درسته یه چیزی بخوای مغازه هست، یک کاریت بشه خدایی نکرده میشه زود بری دکتری درمانگاهی انتخاب با خودته بری یا بمونی ولی رفتی دیگه تا مدت ها امکان رفت و آمد و دیدن آقاجان و مادرجان و بقیه خانواده نیست... حتی حرم هم نمیشه چند وقت بیای.... دلم برای زیارت حرم گرفت. پرسیدم: چرا نمیشه بیام؟ _قبلا بهت گفتم همه ما خصوصا تو تحت نظری الان اگه بخوای بری همین که چه جوری بفرستیمت بری هم خودش یه مساله بزرگه ما ها اگه بیاییم روستا راحت لو میره احمد کجاست اگر تو بیای دیدن ما پی تو رو می گیرن و به احمد می رسن واسه همین امکان رفت و آمدت نیست. بر فرضم بود اون روستا نه راه درستی داره نه وسیله ای که بشه باهاش راحت بیای و بری برای همین من میگم نرو. اینا رو گفتم تا قشنگ بسنجی ببینی بدون وسیله بدون امکانات بدون خانوادت بدون رفت و آمد می تونی بری چند وقت پیش احمد زندگی کنی یا ترجیح میدی بمونی انتخاب با خودته و این که آقا جان چی صلاح بدونه ولی حواست باشه اگه رفتی پیه همه چیزو به تنت بمالی و بری بعدش پشیمون نشی محمد امین از جا برخاست و گفت:
تا فردا صبح فکرات رو بکن که اگه خواستی بری ما با بچه ها یه فکری برای بردنت بکنیم. به احترام محمد امین از جا برخاستم. محمد امین به سمت در رفت و گفت: به مادر سلام برسون جای من دستش رو ببوس چند قدمی برای بدرقه اش رفتم و گفتم: چشم داداش. شمام به حمیده سلام برسون محمد امین خداحافظی کرد و رفت. از خبری که آورد به شدت خوشحال شدم. سرم را به آسمان گرفتم و گفتم: خدایا شکرت ... ممنونم من در این که باید می رفتم شک نداشتم. هر چند با حرف های محمد امین از وضعیت زندگی در آن جا ته دلم خالی شده بود اما به نظرم بودن در کنار احمد به همه سختی هایش می ارزید. می دانستم احمد آدمی نیست که بگذارد من اذیت شوم. از طرفی با خود می گفتم بقیه مردم روستا چه طور بدون امکانات زندگی می کنند؟ من هم مثل آن ها. من کنار احمد باشم با تمام سختی ها و مشکلات کنار می آیم. اصلا بزرگترین سختی برای من دوری احمد بود. غیر از این هیچ چیزی به نظرم سخت نمی آمد ‭‭‭‭‭‭/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭200‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز سعدی چند دقیقه ای از رفتن محمد امین می گذشت که مادر به خانه برگشت. با شوق و ذوق به استقبالش رفتم. مادر از دیدن من که بعد از مدت ها خوشحال بودم تعجب کرد و پرسید: خبری شده ان شاء الله؟ مادر را بغل گرفتم و محکم خودم را به او فشردم. آن قدر خوشحال بودم که برایم مهم نبود شاید در قاموس مادر این در آغوش گرفتن ها کاری زشت به حساب بیاید. با ذوق گفتم: محمد امین اومد این جا گفت احمد گفته منو ببرن پیشش. علی رغم انتظارم که مادر مرا از آغوش خود دور کند مادر مرا بغل گرفت و گفت: ای الهی که خوش خبر باشه داداشت. پس بالاخره حال احمد آقا خوب شد. خودم را از آغوش مادر عقب کشیدم و با ذوق گفتم: آره خدا رو شکر انگاری خوب شده مادر با خوشحالی در حالی که اشک در چشمش حلقه زده بود گفت: الهی شکر ... خیلی خوشحالم. این مدت همه اش براش نذر و نیاز می کردم که هم خوب بشه هم چشم تو روشن بشه از این غم و غصه در بیای. خدا رو شکر بالاخره چشمت روشن و دلت شاد شد. الهی همیشه دلت خوش و شاد باشه ، تو زندگیت غم نبینی. خم شدم دست مادر را بوسیدم و گفتم: به دعای شما حتما همین طور میشه مگه میشه دعای مادر پشت آدم باشه و آدم نو زندگیش غم ببینه مادر با اعتراض گفت: صد بار گفتم این کارو نکنین دست منو نبوسین این چه کاریه همه تون می کنین لبخند دندان نمایی زدم و گفتم: کمترین کاریه که می تونیم واسه تعظیم مادر خوب مون انجام بدیم. مادر لبخند رضایتی زد و گفت: الهی همه تون عاقبت به خیر بشید. من که خوب نبودم و نیستم براتون خیلی کم گذاشتم ولی همیشه براتون دعا کردم تنها کاری که از دستم بر میاد و میشه بگم دریغ نکردم همین بوده که همیشه تو قنوت نمازام تو سجده آخر نمازام بعد هر نماز همه تونو دعا کردم. دوباره خم شدم تا دست مادر را ببوسم و گفتم: الهی من قربون تون برم. بزرگ ترین و بهترین کارها رو در حق ما کردین به دعای شما ان شاء الله همه مون هم عاقبت به خیر میشیم هم خوشبخت. مادر در حالی که دستش را عقب می کشید گفت: الهی که بشید. من میگم نبوس تو دو بار دو بار می بوسی؟ خندیدم و گفتم: دومیش از طرف محمد امین بود. بهتون سلام رسوند و گفت دست تونو ببوسم. مادر گفت: الهی سلامت باشه لازم نیست خودش دستم رو ببوسه چه برسه به تو سفارش کنه تو جای اون دستم رو ببوسی. خوب بگو ببینم محمد امین دیگه چیا گفت؟ با یادآوری بقیه حرف های محمد امین لبخند از لبم رفت. _گفت این که برم پیش احمد به رضایت آقاجان و دل خودم بستگی داره _آقاجانت که رضایت میده مطمئن باش _ولی محمد امین بهم گفت نرم مادر با تعجب چشم هایش را گرد کرد و گفت: وا؟! محمد امین چرا باید این حرف رو بزنه؟ /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭201‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز سعدی تمام حرف های محمد امین را برای مادر گفتم. مادر در فکر فرو رفت و گفت: با این چیزایی که تو نقل کردی بعید می دونم حاجی راضی بشه بری پیش احمد آقا. از حرف مادر وا رفتم. مادر نگاه به من دوخت و پرسید: خودت دلت میخواد بری؟ با خجالت و شرم سر به زیر انداختم و گفتم: بله دوست دارم برم. مادر آه کشید و گفت: مادر من می دونم این چند وقت چی تو دلت گذشته ولی فکر نکنم بتونی با شرایط راحت کنار بیای سر به زیر گفتم: کنار میام ... اشک در چشمم جمع شد و با بغض گفتم: من اونقدرام ضعیف نیستم ... از پس اون زندگی بر میام ... احمد هم اون قدر مرد هست و هوام رو داره که نذاره اذیت بشم مادر بعد از سکوتی تقریبا طولانی گفت: چی بگم مادر .... الهی هر چی به دلت هست همون خیرت باشه و انجام بشه فقط دعا می کنم آقاجانت نه نیاره که وقتی یه چیزی رو بگه نه دیگه بعیده از حرفش برگرده ... از حرف مادر دلم ترسید و هم لرزید. نکند آقا جان قبول نکند؟ تا شب که آقاجان به خانه بیاید درباره این که نظرش چه باشد هزار فکر و خیال کردم. گاهی دلم را به مهربانی آقاجان خوش می کردم که حتما به خاطر دل من و خوشحالی ام رضایت می دهد و گاهی از همین مهربانی آقا جان می ترسیدم که مبادا مهر و علاقه پدری اش مانع از این بشود که من به روستا بروم. برای رفع اضطراب و دلشوره ام مدام صلوات می فرستادم و دعای الهی عظم البلاء می خواندم. با ورود آقاجان با همه اضطراب و دل نگرانی که داشتم به استقبالش رفتم و سلام کردم. آقا جان با مهربانی جوابم را داد. جلو رفتم تا صندوق میوه را از دستش بگیرم که صندوق را عقب کشید و گفت: سنگینه بابا جان خودم میارم. آقاجان صندوق را لب حوض گذاشت و دست و رویش را شست. من هم با اضطراب و دلشوره ای که داشتم قدم به قدم پشت سرش راه می رفتم. مادر سینی شربت به دست از مطبخ به استقبال آقاجان آمد. سلام کرد و خوشامد گفت. آقاجان بعد از حال و احوال با مادر روی ایوان نشست. مادر هم کنارش نشست و کت آقاجان را به سمتم گرفت و گفت: قربان دستت دخترم اینو ببر اتاق به میخ آویزون کن. چشم گویان کت را گرفتم و به اتاق رفتم. صدای مادر را می،شنیدم که گفت: امروز من یه سر رفته بودم خونه همسایه محمد امین اومده بود این جا ... به رقیه گفته بود حال احمد آقا خوب شده گفت احمد گفته اگه شما راضی باشین و رقیه دلش بخواد ببرنش پیشش رقیه که خیلی دلش میخواد بره فقط می مونه رضایت شما. با اضطراب کت آقاجان را در بغلم فشردم و گوش هایم را برای شنیدن جواب آقاجان تیز کردم. /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭202‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز سعدی کنار پنجره ایستادم تا صدای آقاجان را بهتر بشنوم. _من در عجبم احمد چرا باید هم چی پیغامی بفرسته مادر گفت: وا آقا؟! حرفا می زنی ها. احمد آقا شوهر رقیه است دلش میخواد زنش پیشش باشه کجاش تعجب داره؟ آقاجان پرسید: محمد امین به رقیه نگفته احمد کجاست؟ توی یه روستای دور افتاده که نه راه درستی داره نه آب و امکانات داره رفته من چه جوری اجازه بدم دخترم بره اون جا؟ مادر گفت: دیگه مرد هر جا بره زنش هم باید همونجا بره احمد آقا هم که به عمد و به خاطر تحقیر رقیه که نرفته هم چی جایی فعلا به خاطر شرایط مجبوره با این که شوهر رقیه است می تونه به زور هم که شده زنش رو بیاد ببره ولی این که رقیه بره یا نره رو هم به نظر شما و دل رقیه موکول کرده _حتی یک درصد هم دلم راضی نیست رقیه رو بفرستم بره همین جا پیش خودمون باشه خیالم راحت تره از حرف آقاجان وا رفتم و روی زمین نشستم صدای مادر را شنیدم که گفت: شما صاحب اختیاری. هر چی شما صلاح بدونی ولی رقیه خیلی دلش می خواست بره اصلا از بعد از ظهر تا حالا کلی رنگ و روش باز شده بود. بچه ام این قدر خوشحال بود. این دوریا حسابی بچه ام رو از پا در آورده. طفلک بچه ام خیلی دل تنگه آقا جان گفت: خانم جان منم حالش رو می بینم و جیگرم براش می سوزه
رقیه بچه و پاره تن منه. حاضرم همه چی مو بدم ولی در عوضش دل بچه هام خوش باشه نمی تونم اجازه بدم دخترم جایی بره که اذیت بشه و دلش خوش نباشه _بله آقا درست میگی. حق با شماست ولی حالا که می دونی با رفتن پیش احمد آقا دلش خوش میشه چرا نمی خوای بذاری بره؟ _نمیخوام بچه ام آوارگی و سختی بکشه مادر گفت: آواره نمیشه که... میره پیش شوهرش اگه دلیل نگذاشتن تون اینه که حس می کنین آواره میشه بهتره بدونین از نظر خودش اون الان هم آواره اس _یعنی چی؟ مگه در به در خونه غریبه هاست که آواره باشه؟ مادر گفت: خونه غریبه نیست ولی وقتی از خونه پدر مادرت میری خونه بخت تو خونه پدر و مادرت میشی مهمون. مهمونم یه روز دو روزه زیاد تر که بمونی بعدش دیگه راحت نیستی اذیتی دلت میخواد بری _خانم این حرفا رو نزن می شنوه ناراحت میشه. رقیه دختر این خونه است، صاحب این خونه است. جای کسیو تنگ نکرده _آقا اگه شما بابای رقیه ای منم مادرشم دشمنش که نیستم. منم بچه ام رو دوست دارم دلم میخواد آسایش و راحتی داشته باشه بله جای کسیو تنگ نکرده منم خوشحالم بچه ام پیش منه جلوی چشممه ولی حرف من اینه رقیه خودش هم خوشحاله این جاست؟ همون قدر که خونه خودش آرامش آسایش داشت این جا هم همون قدر آرامش و آسایش داره؟ شما بهترین پدر دنیا و خونه ات هم بهترین و امن ترین خونه دنیا ولی رقیه دیگه فقط دختر ما نیست، زن یک زندگی دیگه اس دلبستگیش جای دیگه است دلش پیش احمده و پیش اون بودن رو میخواد /‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭203‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز سعدی آقاجان نفسش را بیرون داد و گفت: یه مدت دندون رو جیگر بذاره شرایط مساعد بشه بعد میره پیش شوهرش مادر گفت: حرف حرف شماست. هر چی شما بگی شما خیر و صلاح رقیه رو بهتر می دونی منم اگه حرفی زدم به خاطر رقیه بود. گفتم یه وقت شرمنده دل دخترت نشی صدای دمپایی پوشیدن مادر را شتیدم که همزمان هم گفت: من برم شام بیارم بخورید خسته این نارحت و غمگین از حرف های آقاجان بغ کردم و از جایم بلند نشدم. تمام امیدم برای با احمد بودن نا امید شد. چرا آقاجان مهربان این طور سنگدلانه مرا و احساسم را نادیده گرفت؟ کاش می توانستم به آقاجان بگویم چه قدر دل تنگ احمدم با صدای مادر به خود آمدم که آهسته صدایم زد و پرسید: چرا این جا نشستی؟ با حرف مادر از جا برخاستم و کت آقاجان را به میخ آویزان کردم سر به زیر خواستم از اتاق بیرون بروم که مادر بازویم را گرفت و آهسته گفت: من چند بار دیگه بازم به آقاجانت رو می زنم بلکه راضی بشه یکم نذر و نیاز کن ان شاء الله دلش نرم شه اگه میگه نه از سر بدجنسی نیست از سر علاقه و نگرانیه من اگه الان بیشتر از این حرف می زدم ممکن بود فکر کنه از بودن تو توی این خونه ناراحتم مثل مادر من هم آهسته گفتم: آقاجان شما رو می شناسه هم چی فکری درباره شما نمی کنه هیچ وقت مادر گفت: خیلی خوب حالا بیا بریم ان شاء الله درست میشه غصه اش رو نخور با مادر از اتاق بیرون و به مطبخ رفتم. وسایل شام را برداشتم و به حیاط رفتم و در ایوان سفره پهن کردم. آقا جان صدایم زد و پرسید: خوبی بابا جان؟ از آقاجان کمی دلخور بودم برای همین سر به زیر گفتن: خوبم مادر دمپایی هایش را در آورد و قابلمه را کنار سفره گذاشت رو به آقاجان کرد و پرسبد: از محمد علی خبر ندارین؟ نمی دونم چرا نیومده دیر کرده آقا جان در حالی که بشقاب غذایش را از دست مادر می گرفت تشکر کرد و گفت: نگران نباش هر جا باشه کم کم پیداش میشه مادر بشقاب غذا را جلویم گذاشت و گفت: بخور مادر جان. زیر لب از مادر تشکر کردم و به زور چند لقمه ای غذا خوردم. فکر این که قرار نیست پیش احمد بروم و هم جنان باید دور از او زندگی کنم شده بود بغضی سنگین و بزرگ که راه گلویم را بسته بود. بعد از آمدن محمد علی و جمع کردن سفره ظرف ها را لب حوض بردم و شستم محمد علی به بهانه شستن دست هایش پیش من آمد و پرسید: خبرا هنوز بهت نرسیده که این طوری دمغی؟ دست هایم را با چادرم خشک کردم و گفتم: چرا. محمد امین بهم گفت. محمد علی با تعجب پرسید: پس چرا ... قبل از این که سوالش را کامل کند کفتم: آقاجان میگه نه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سامانه همسان گزینی و وساطت ازدواج آدم و حوا به روش اصیل و سنتی با تلاش جمعی از اساتید حوزه و دانشگاه در جهت ترویج امر واسطه گری و همچنین گسترش ازدواج صحیح اسلامی و شکل گیری خانواده 🔸این سامانه معتبرترین و هوشمندترین سامانه وساطت ازدواج در کشور است که زیر مجموعه جمعیت امام رضایی‌ها می‌باشد. بنیاد ملی خانواده و آستان قدس رضوی و پارک علم و فناوری از حامیان این سامانه هستند. 🔸از طریق این سامانه، حدود ۶۰۰ شکل گرفته است. هم اکنون نیز حدود ۱۲ هزار فرم از افراد متقاضی برای ازدواج در سراسر کشور در آن قرار دارد. 🔸جهت تسهیل در امر ازدواج و رسیدن به وساطت در امر ازدواج که طبق روایت معادل اجر هزار است، حتما این برنامه را به دوستان و آشنایان خود معرفی نمایید و در کانال ها و گروه‌های خود منتشر کنید. 🔸این اپلیکیشن را میتوانید با جستجوی عبارت "سامانه آدم و حوا" در اینترنت (مثلا در جستجوی گوگل) دانلود نمایید. همچنین در مطالب بعدی لینک دانلود و فایل نصبی آن گذاشته شده است. 🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش 👇👇 🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat در ایتا 👇👇 🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat در بله 👇👇 🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حجت الاسلام راجی 🔻مهم‌ترین ضعف بدنه انقلاب! شناسایی حرکت دشمن! 🔻 اهمیت شناخت زمین خود و زمین دشمن برای رسیدن به تحلیل سیاسی به موقع ودرست از زبان 🔻 مظلوم کردن قدرتمندترین فرد تاریخ!! عدم تحلیل سیاسی درست که عامل ایجاد فتنه خوارج شد
🔴تیراندازی شکارچیان به محیط‌بان شاهرودی 🔹رئیس حفاظت محیط‌زیست شاهرود: در تیراندازیِ ۳ شکارچی شرور به محیط‌بانان در منطقه شکارممنوع تپال، محیط‌بان علیرضا دزیانیان مصدوم و به بیمارستان انتقال یافت. 🔹۲ ضارب دستگیر شدند ولی ضارب اصلی این محیط‌بان متواری و تحت تعقیب است. 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🔴 بررسی شناور شدن ساعت کار مدارس و اداره‌ها برای مهرماه 🔹مدیرکل حمل و نقل عمومی شهرداری تهران:کاهش ۱۰ تا ۱۵ درصدی ترافیک تهران با شناورسازی ساعت کاری اداره‌ها و مدارس دستاورد خوبی در مدیریت ترافیک پایتخت بود. 🔹ستاد «استقبال از مهر» شناورسازی ساعت کار مدارس و اداره‌ها را پیشنهاد کرده است و بررسی‌های تخصصی انجام می‌شود. 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🔴رئیس بیمارستان شهدای هفتم تیر برکنار شد 🔹 وزیر بهداشت: در بازدید از بیمارستان‌های استان تهران، از طرح توسعه‌ای بیمارستان شهدای هفتم تیر نیز بازدید و مشاهده کردم که این پروژه بعد از گذشت ۶ ماه از بازدید و دستور رئیس جمهور مبنی بر تکمیل سریع‌تر آن، پیشرفت فیزیکی نداشته و لذا مدیر این بیمارستان را برکنار کرده و درصدد هستیم مدیری توانمندتر و جهادی را جایگزین کنیم. 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🔴عربستان و کویت از شهروندان خود خواستند هرچه سریع‌تر لبنان را ترک کنند 🔹 عربستان سعودی و کویت با انتشار بیانیه‌ای از شهروندان خود خواستند به سرعت خاک لبنان را ترک کنند. 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خضریان، نماینده مردم تهران در مجلس: بعد از قضایای سال ۱۴۰۱ و ترویج بی‌حجابی و ولنگاری، ۲۶ درصد خشونت علیه زنان بیشتر شده است. 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🔴یک مقام اوکراینی: تسلیحات بیش‌تری می‌خواهیم 🔹معاون رئیس اطلاعات ارتش اوکراین در مورد وضعیت دشوار ارتش این کشور در خط تماس ابراز نگرانی کرد و خواستار دریافت تسلیحات بیشتر شد و گفت کی‌یف به مقدار قابل توجهی مهمات، تجهیزات پدافند هوایی و همچنین تسلیحات دوربرد نیاز دارد. 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پاسخ نماینده مجلس به درخواست رفراندوم در مورد حجاب 🔹خضریان: اصلا قطب‌بندی شکل نگرفته که نیاز به رفراندوم باشد، اقلیتی محض حرف از رفراندوم می‌زنند. 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥وحشت و نگرانی رژیم صهیونیستی از یک همایش جهانی در بهشت‌زهرا(س)/ راه‌اندازی اتحاديه گلزارهای شهدا کشورهای محور مقاومت 🔹با همت و اقدام خوب بهشت زهرا(س) نخستین همایش بین المللی مدیران گلزارهای شهدا کشورهای محور مقاومت طی روزهای ۱۱ و ۱۲ مردادماه جاری در تهران برگزار شد که بازتاب گسترده‌ای در سطح منطقه داشته و با استقبال خوب رسانه ها و کاربران جهان اسلام و وحشت و نگرانی رژیم غاصب صهیونیستی همراه بوده است. 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بدون تعارف با کارشناس اورژانس هوایی یاسوج که در بدترین شرایط وظیفه خود را رها نکرد 🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj