❉্ ᭄❀ ﷽ ❉্ ᭄❀
✋سـلامے بـدهیـم محضࢪَ✨ نورهای دنیا وآخرت
❀ #لــــطفابــــــــخوانیــــد
⇣زܩیـنـہامـرظــہور ☟
🕊 ⃟ٖٖ ☀️︴ السلامعلیڪیارسولالله
☀️ ⃟ٖٖٜٖٜ 🕊︴ السلامعلیڪیاامیـرالمؤمنین
🕊 ⃟ٖٖٜٖٜ ☀️︴سلامعلیڪیاخدیجةکبري
☀️ ⃟ٖٖٜٖٜ 🕊︴ السلامعلیڪیافاطمةالزهـرا
🕊 ⃟ٖٖٜٖٜ ☀️︴السلامعلیڪیاحسـنِبنعلے
☀️ ⃟ٖٖٜٖٜ 🕊︴ السلامعلیڪیاحسـینِبنعلے
🕊 ⃟ٖٖٜٖٜ 🌙︴ السلامعلیڪیاعلےبنالحسین
☀️ ⃟ٖٖٜٖٜ 🕊︴السلامعلیڪیامحمدبنعلے
🕊 ⃟ٖٖٜٖٜ ☀️︴السلامعلیڪیاجعـفربنمحمـد
☀️ ⃟ٖٖٜٖٜ 🕊︴ السلامعلیڪیاموسےبنجعـفر
🕊 ⃟ٖٖٜٖٜ ☀️︴السلامعلیڪیاعلےبنموسیرضا
☀️ ⃟ٖٖٜٖٜ 🕊︴ السلامعلیڪیامحمدبنعلےِجـواد
🕊 ⃟ٖٖٜٖٜ ☀️︴السلامعلیڪیاعلےبنمحمدهادۍ
☀️ ⃟ٖٖٜٖٜ 🕊︴اسلامعلیڪیاحسنعسـڪری
🕊 ⃟ٖٖٜٖٜ ☀️︴السلامعلیڪیایاصاحبزمانـ
☀️ ⃟ٖٖٜٖٜ 🕊︴السلامعلیڪیازینبڪبری
🕊 ⃟ٖٖٜٖٜ ☀️︴السلامعلیڪیاام البنین
☀️ ⃟ٖٖٜٖٜ 🕊︴السلامعلیڪیاابوالفضلالعبـاس
🕊 ⃟ٖٖٜٖٜ ☀️︴السلامعلیڪیافاطمهالمعصومه
☀️ ⃟ٖٖٜٖٜ 🕊︴السلام علیک یا حضࢪَتسکینه
🕊 ⃟ٖٖٜٖٜ ☀️︴السلام علیک یا حضࢪَت رقیه
☀️ ⃟ٖٖٜٖٜ 🕊︴السلام علیک یا حضࢪَت علي اكبر
🕊 ⃟ٖٖٜٖٜ ☀️︴السلام علیک یاحضࢪَت علي اصغر
السلامعلیڪمورحمهاللهِوبرڪاته🕊
ـ❈ٰٰٰٰٰٰٰٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪۪۪۪۪۪ٜٜٜٜٖٜٜٜٖٜٖٖٖٖٖٖٖ #اللـــھمعجلاْلِّوَلیڪَالفࢪَج✾ ⃟ٖٖٜٖٜ
🕊🌤خوانـدن این دعـا در ابتدای روز
باعـث مبارکی کارهایتان میشود✨
🕊✨بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ✨
🕊✨《اَلّلهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَالفَرَجَ
یا رَبَّ الفَتحِ وَالفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَالفَرَجِ
عَجِّلِ الفَتحَ وَالفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَالفَرَجَ
یا فَتّاحَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَالفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَالفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَ مَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ》
✧✾════✾✰✾═══✨🤍🕊
🕊✨ دعـای ابتـدای روز ✨
🕊✨《اََللّهُمَّ إِجْعَلْ أَوَّلَ یَوْمی هَذا فَلاحاً
وَ آخِرَهُ نَجاحَاً وَ أَوْسَطَهُ صَلاحَاً
اََللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَاجْعَلْنا مِمَّنْ أَنابَ اِلَیْکَ فَقَبِلْتَهُ
وَ تَوَکَّلَ عَلَیْکَ فَکَفَیتَهُ
وَ تَضَرَّعَ اِلَیْکَ فَرَحِمْتَهُ》
╲\ ╭``┓
╭``🦋╯
┗`╯ \╲
╔═ೋ✿࿐ #🤍🕊
🕊☀️ عــهــد ثـــابـت ↷☀️
☜روز شـنـبــه☟
☀️🕊 اذکــ📿ــار روز
🕊☀️《 یـارَبَّالْعـالَمیـٖن》 100مرتبہ
☀️🕊 یـا غـنی 1060 مـرتبہ
🕊☀️ سـوره روز
☀️🕊 سـوره مبـارکہ معـارج
🕊☀️ خداوند در روز قیامت از گناه او
سؤال نمیکند و در بهشت او را با
حضرت رسول ﷺ سکونت میدهند
☀️🕊 ادعیـه و زیـارت روز
🕊☀️دعـای روز شنبـه
☀️🕊حـدیـث کسـاء
🕊☀️دعـای نـادعـلی
☀️🕊 نمـاز روز شنبـه
🕊☀️چهار رڪعت نمـاز بـجا آورد
☀️🕊در هر رڪعت بعد از سوره حمـد
🕊☀️یک مرتبہ سـوره توحیـد و آیـةالکرسی
☀️🕊 بنویسد خداوند او را در درجه پیغمبران
و شهداء و صالحین
🕊☀️ دعـای دستـه جمعی روز
☀️🕊 سـوره مبـارکه حمـد
🕊☀️ هدیـه بہ امـام سجاد علیـهالسـلام
بہ نیـت شفـای همـه بیمـاران
╲\ ╭``┓
╭``🦋╯
┗`╯ \╲
╔═ೋ✿࿐ #🦋
20.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ مسیر اربعین
حاج محمود کریمیhttps://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
Batool Lashkari:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت327
ز_سعدی
رو به احمد گفتم:
احمد این بچه رو باید بشورم ...
احمد کنارم نشست و گفت:
این جا که حمام نداره ... فعلا لباساش رو عوض کن تا بعد برای شستنش یه فکری بکنیم
با یکی از کهنه ها شروع به پاک کردن بدن علیرضا کردم و گفتم:
پتو و تشک نجس شده بعدش کجا بخوابونمش اینا که خیسن ...
_فعلا لای کت من بپیچش من اینا رو الان می برم حیاط می شورم
سرم را به سمتش چرخاندم و گفتم:
نمیشه تو حیاط چیزی بشوری
احمد با تعجب پرسید:
چرا؟!
دوباره نگاه به علیرضا دوختم و در حالی که تمیزش می کردم گفتم:
تشت نداریم ...
_خوب نداشته باشیم.
شلنگ می گیرم روشون لگدشون می کنم می شورم
_بعد از ظهری من بدون تشت کهنه شستم همسایه ها ناراحت شدن گفتن بدون تشت چیزی نشور
_باشه ... بعد میرم یه تشتی چیزی گیر میارم.
در حالی که علیرضا را قنداق می کردم پرسیدم:
دیشب کجا رفته بودی؟
احمدخودش را عقب کشید به دیوار تکیه زد و گفت:
حالم خوب نبود اصلا ...
محمد علی که اومد با هم دو سه جا رفتیم بعدش رفتم حرم ....
مادرم رو حرم خاک کردن .....
رفتم گشتم شاید پیداش کنم ولی پیدا نکردم
سر یه قبر دیگه نشستم و با مادرم درد دل کردم ....
چند نفس عمیق کشید و گفت:
اگه دیر اومدم و تنهات گذاشتم ببخش
اصلا حواسم به ساعت و زمان نبود تا به خودم اومدم دیدم ساعت از یازده هم گذشته
علیرضا را بغل کردم و لای کت احمد پیچیدم و گفتم:
اشکالی نداره ... حق داری ... کم غمی نداری ....
از جا برخاستم و گفتم:
حواست بهش باشه من برم وضو بگیرم
دو قدمی رفتم که چشمم سیاهی رفت و دست به سمت دیوار انداختم و سر جایم ایستادم و چشم بستم.
احمد با نگرانی به سمتم آمد و پرسید:
چی شده رقیه جان ... خوبی؟
کنار دیوار نشستم و بدون این که چشم باز کنم به تایید سر تکان دادم و آهسته گفتم:
چشمم سیاهی رفت ...
_شاید ضعف کردی .... گرسنه ات نیست؟
به تایید سر تکان دادم که پرسید:
دیشب تا حالا چیزی خوردی؟
سر بالا انداختم و گفتم:
نه ...
احمد به سمت یکی از بقچه ها رفت و گفت:
چرا نخوردی؟ مگه نون و پنیر نداشتیم؟
پارچه خالی نان را برداشت و از شرمندگی سر به زیر انداخت و گفت:
شرمنده غافل شدم .... خیال کردم چیزی هست بخوری
🇮🇷هدیه به روح مطهره شهیده فاطمه نیک صلوات🇮🇷
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸/
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت328
ز_سعدی
به رویش لبخند زدم و گفتم:
عیبی نداره .... پیش میاد ....
احمد آه کشید و گفت:
کوتاهی ها و کم کاریام در حق تو داره خیلی زیاد میشه
حلالم کن ...
دست به دیوار گرفتم و از جا برخاستم و گفتم:
من ازت راضی ام خدا ازت راضی باشه
به هر زحمتی بود به حیاط رفتم و دست هایم را شستم.
شدت سرمای آب انگار تا عمق استخوان هایم نفوذ کرد.
در حالی که از سرما می لرزیدم سریع وضو گرفتم و جا برخاستم.
ضعف و سرگیجه همراه لرز باعث شد به سختی خودم را به اتاق برسانم.
علیرضا در حال گریه بود که به اتاق برگشتم.
چشم بسته و در حالی که دست به دیوار گرفته بودم کنار بقچه ها نشستم و از احمد خواستم علیرضا را در بغلم بگذارد.
احمد علیرضا را روی پایم گذاشت و سعی کردم بدون این که دست سردم به صورت علیرضا بخورد او را شیر بدهم.
کت احمد که دور علیرضا بود و پتو هم خیس و نجس بود و هیچ چیزی برای این که خودم را با آن گرم کنم نبود.
رو به احمد گفتم:
بی زحمت علاء الدین رو بیار کنارم سردمه
علیرضا با نق و نوق و گریه شیر می خورد. طفل معصوم گرسنه بود و علی الظاهر من شیری نداشتم به او بدهم تا سیر بشود.
حتی دیگر قندی هم نبود که حداقل آب قند برایش درست کنم.
ازآن طرف در هم صدای حاج خانم بلند شد که گفت:
چشه اون بچه؟ ساکتش کنید نصفه شبی ...
ولی علیرضای گرسنه آرام شدنی نبود.
هر چه برای شیر خوردن بیشتر تلاش می کرد گریه اش هم بیشتر شدت می گرفت.
احمد از این که نمی توانست کاری بکند کلافه شده بود.
با صدای الله اکبر اذان از اتاق بیرون زد.
به هر زحمت و دعایی که بود علیرضا را خواباندم و به دستشویی رفتم.
هنوز هم حس ضعف و سرگیجه داشتم و دوباره به سختی وضو گرفتم و نماز خواندم.
هوا رو به روشنایی بود که احمد برگشت.
بقچه لباس من و علیرضا را برداشت و گفت:
پاشو بریم
چادرم را که دور خودم پیچیده بودم از دورم باز کردم و گفتم:
کجا ....
🇮🇷هدیه به روح مطهره شهیده مژگان خضری صلوات🇮🇷
m/
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت329
ز_سعدی
احمد علاء الدین را خاموش کرد و گفت:
بریم بهت میگم
جوراب هایم را پوشیدم و روسری ام را مرتب کردم و زیر گلویم گره زدم.
چادر مشکی ام را روی یرم انداختم و علیرضا را بغل گرفتم.
کت احمد را خوب دورش پیچاندم و او را زیر چادرم بردم.
با وجود ضعفی که داشتم همراه احمد از اتاق بیرون رفتم و بعد پا به کوچه گذاشتم. پرسیدم:
کجا میریم؟
احمد به سر کوچه اشاره کرد و گفت:
ماشین دربست گرفتم بریم حرم.
_حرم که نزدیکه ماشین نمی خواست ...
احمد به سمتم چرخید و گفت:
حرم نزدیکه ولی جونی تو بدنت نیست پیاده راه بیای
به پیکان قرمز رنگی رسیدیم و سوار شدیم.
نزدیک حرم پیاده شدیم.
کم کم مغازه ها در حال باز کردن بودند. احمد مرا گوشه ای نشاند و گفت:
بشین الان میام.
هوا سرد بود و از سرما در خودم مجچاله شدم.
باز من چند دست لباس روی هم و چادر داشتم احمد که جز همان لباس تنش هیچ لباس یا کت دیگری نداشت بپوشد.
علیرضا دوباره زیر گریه زد و من نمی دانستم وسط خیابان با وجود ضعفی که داشتم و نداشتن شیر چه طور او را آرام کنم.
احمد که در مغازه سوغاتی فروشی بود تقریبا دوان دوان به سمتم آمد.
مشتی پسته را به سمتم گرفت و گفت:
بیا اینو بگیر بخور.
شیشه بچه همراهته؟
_نمی دونم بذار بگردم فکرکنم باشه
احمد علیرضا را از بغلم گرفت و گفت:
بی زحمت بدش
در حالی که علیرضا را تکان تکان می داد گفت:
بابایی دو دقیقه صبر کن این قدر بی تابی نکن منو شرمنده خودت کنی
شیشه علیرضا را پیدا کردم به سمتش گرفتم و گفتم:
شیشه رو برای چی میخوای؟
_این مغازه داره آبجوش داره بهش رو انداختم قبول کرد یکم آبجوش بده برای بچه آبجوش نبات درست کنیم بدیم بخوره
قدمی از من دور شد و گفت:
تو همین جا بشین الان بر می گردم.
احمد علیرضا به بغل رفت و من چشم به گنبد طلایی امام رضا دوختم و گفتم:
یا امام رضا .... دلم برای احمد می سوزه
خودت هواشو داشته باش
هیچ وقت نذار حس کنه شرمنده ماست
پسته ها را دانه دانه در دهانم گذاشتم و جویدم
بالاخره صدای گریه علیرضا هم که تمام خیابان را روی سرش گذاشته بود قطع شد.
زیر لب الهی،شکر گفتم و به احمد که به سمتم می آمد نگاه دوختم.
علیرضا را در بغلم گذاشت. وسایل را برداشت و گفت بریم
با یک دستش وسایل را می آورد و دست دیگرش را پشت کمر من گذاشته بود و مرا که تازه ضعف و گرسنگی ام برطرف شده بود با خود به حرم می برد.
با طلوع آفتاب وارد حرم شدیم.
اولین باری بود که من و احمد همراه فرزندمان به حرم آمده بودیم.
از شدت ذوق و دلتنگی اشک هایم بی اختیار می ریخت.
وارد یکی از رواق ها شدیم و در پناه گرمای رواق نشستیم و زیارت خواندیم
احمد زیارت می خواند و من با گوش و جان می شنیدم و اشک می ریختم
🇮🇷هدیه به روح مطهره شهیده آرزو باهو صلوات🇮🇷
/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت330
ز_سعدی
نماز زیارت را که خواندیم احمد روبرویم نشست و گفت:
یه چیزی ازت میخوام امیدوارم ناراحت نشی
بدون حرف منتظر بقیه صحبتش ماندم که نگاه از صورتم گرفت و گفت:
میخوام قبول کنی یه مدت بری خونه آقاجانت ...
انتظارش را نداشتم. با حرفش بغض به گلویم چنگ انداخت و گفتم:
نه احمد ... نه ...
دستم را گرفت و گفت:
رقیه گوش کن به من ...
به خود خدا، به همین امام رضا می دونی چه قدر حالم خرابه و چه قدر تنهام
می دونی که الان بیشتر از هر وقت لازمت دارم که کنارم باشی و مرهم دردای دلم باشی
ولی شرایطش نیست ...
دستم را رها کرد و دست در جیبش کرد و مقداری پول بیرون آورد و گفت:
ببین ...
همه پولی که من دارم همینه ...
اندازه این که فقط یه ماشین بگیرم ببرمت خونه آقاجانت
با این پول من چه جوری تو رو کنار خودم نگه دارم
با گریه گفتم:
گفتی کم کم کار می کنی ...
اشکم را پاک کرد و گفت:
الهی قربونت برم گفتم ....
الانم نمیگم برای همیشه بری فقط چند روز ...
تو مراقبت میخوای ... این بچه مراقبت میخواد ...
چند روز نباش تا من یک سر و سامونی به خودم و این زندگی بدم میام دنبالت
_احمد من نمیرم ... می مونم پیشت
احمد کلافه به پیشانی اش دست کشید و به پول ها اشاره کرد و گفت:
میخوای کنارم بمونی وقتی کل پولی که من دارم همینه؟
وقتی با این پول نمی تونم یکم خوردنی برات بخرم کنارم بمونی چی بشه؟
رقیه فکر نکن من دلم نمیخواد پیشم باشی
به خدا که دلم نمیخواد یه لحظه ازت دور بشم
همه چیزی که الان برای من مونده فقط تویی
ولی یکم واقعیت وضع من رو ببین
منی که پول ندارم یه تشت و صابون بخرم پتویی که نجس شده رو بشورم، منی که پول ندارم یه پتوی دیگه بخرم که این طوری از سرما نلرزی یه بالشت بخرم که سرت رو روش بذاری
پول ندارم یه قابلمه و قاشق بخرم کنار من برای چی میخوای بمونی؟
چرا این قدر پا به پای من خودت رو عذاب میدی
_من خودمو کنارت عذاب نمیدم ...
دستم را محکم در دست گرفت و گفت:
رقیه جان ... جانِ احمد ...
چند روز برو پیش خانواده ات
هم مراقبت باشن و خیال من از شما و حال تون راحت باشه هم رفع دلتنگی کن هم مراسمای مادرم رو .... شرکت کن ...
بغضی که صدایش را بم تر کرد دلم را همه وجودم را سوزاند
_فقط چند روز ....
خودم میام دنبالت ... قول میدم ...
تو رو جان احمد روی حرفم نه نیار
🇮🇷هدیه به روح مطهره شهیده فاطمه رنجبری صلوات🇮🇷
/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✅ماجرای شنیدنی «زیارت عاشورا»ی همسر علامه طباطبایی
علامه حسینی طهرانی در کتاب «مطلع انوار» از علامه طباطبایی نقل میکند که میگفت:
«عیال ما که خدایش رحمت کند، زنی بسیار بزرگوار و مؤمن بود. من با وی 10سال در نجف اشرف که برای تحصیل مشرف بودم، ایام عاشورا برای زیارت به کربلا میآمدیم و پس از 10 سال که به تبریز مراجعت کردیم همسرم روز عاشورا در تبریز در منزل نشسته و مشغول خواندن زیارت عاشورا بود؛ میگوید: ناگهان دلم شکست و با خود گفتم: 10 سال، روز عاشورا در کنار مرقد مطهر حضرت اباعبدالله الحسین(ع) بودم و امروز از این فیض محرومم! یکمرتبه دیدم که در حرم مطهر در زاویه بین بالاسر و رو به رو ایستادهام و رو به قبر مطهر مشغول خواندن زیارت هستم و چون روز عاشورا بود و مردم غالباً برای تماشای دسته و سینهزنان میروند فقط در پایین پا، مقابل قبر سایر شهداء چند نفری ایستاده و بعضی از خدّام برای آنها مشغول خواندن زیارت هستند؛ این صحنه که تمام شد دیدم در، خانه خود نشسته و در همان محل مشغول خواندن بقیه زیارت هستم.»
____🏴🌴🏴🌴
https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
10.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عجب حرکتی زد😱😐
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قیمت روز خودرو
شنبه11 شهریور ۱۴۰۲
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آنچه می بینیم دقیقا نشانه ی یک قدرت فروپاشیده است. ما اگر نگاه تمدنی داریم باید برای این مهم برنامه داشته باشیم...
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 تصور ما این است که روح شما به مقدار زیادی نیاز به تازه شدن دارد
این ویدئو از لحظه ی شلیک #موشک_صیاد از سامانه 15 خرداد ارتش ایران را ببینید تا روحتان تازه شود
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸