🅱💎بسته تحلیلی خبری روز ورزش
شاگردان رضا عنایتی در صورت پیروزی مقابل تایلند، در مرحله یکچهارم نهایی باید با برنده دیدار هنگکنگ - فلسطین بازی کنند.
╚════•|🏆⚽️•════╝
فینال #والیبال بازیهای آسیایی هانگژو
شروع ديدار ايران و چين در سالن مملو از جمعيت میزبان
و قهرمانی ایران🇮🇷
╚════•|🏆⚽️•════╝
علی خطیر به چند بازیکن که امشب در ساختمان باشگاه استقلال حاضر شدند رسما اعلام کرده که علاوه بر دریافت مطالبات، بخشی از قرارداد این فصل خود را به باشگاه تخفیف بدهند تا مذاکرات با بازیکن خارجی مدنظر جواد نکونام وارد مراحل نهایی خود شود
╚════•|🏆⚽️•════╝
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴استاد غلامی: سوال: آیا زنان برای تحریکنشدن مردان #حجاب دارند؟
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
12.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 استاد رحیم پور ازغدی
🔻با هر خاطرهای از شهدا، باید به یک شبهه جواب بدید. میگن اینا جنگ طلبن! میگن بچهسرباز بودن! میگن این حرفها مال دهه شصت بوده. نخیر آقا ...
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
9.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴وقتی صدام تصور کرد اسرائیل به او حمله کرده!!
🔻 پیچیدهترین و عجیبترین عملیات هوایی جنگ های جهان
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 استاد رحیم پور ازغدی: حضانت چیه؟حضانت تکلیفه، قبل از این که حق باشه...
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴استاد_رائفی_پور
🔻" شبــــیــــــه فــــــــروپاشی " فتنههای کمرشکن آخرالزمان و غربالگری...#غربال_پایانی
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴استاد عالی :
🔻امام گذشته رو بعضیا برا حاجتشون میخوان ولی امام حاضر رو اطاعت نمیکنن
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جوری برخورد کنید که درس عبرت بشود
مسئولین محترم دولت و قوه قضاییه و دستگاههای امنیتی و وزیر آموزش و پرورش
این به ظاهر معلمین نادان یا منافق،با ترانه های مستهجن عناصر معلوم الحال فراری که دشمنی شان با ملت ایران اثبات شده است معصومیت کودکانه دختران سرزمین ما را هدف گرفته اند
وظیفه دارید با بی مسئولیتی رخ داده در کرمان برخورد کنید.
برکناری صرف مدیر این مدرسه کارساز نیست ،بلکه تمام معلمین و مسئولان این مدرسه که با این انحراف و فساد آشکار همراهی کردند و دانش آموزان را تشویق به این اقدامات کردند باید برخورد اساسی بشود. این افراد لیاقت حضور در کسوت تعلیم و تربیت فرزندان این سرزمین را ندارند.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چقدر مردم خدا پرست از دیدن ناهنجاری مدرسه ای در کرمان ناراحت شدید از آغاز سال نو در مدرسه ای در کاشان لذت ببرید.
🔸اگر مدیر هنجار شکن کرمانی تقبیح شد، باید از مدیر مسلمان کاشانی تقدیر بشه🇮🇷🇮🇷
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت427
ز_سعدی
از حرف محمد علی خشکم زد.
برای چند لحظه ای همه بهت زده سکوت کرده بودیم و تنها صدایی که شنیده می شد گریه علیرضا بود.
چند ثانیه ای که گذشت محمد حسین پرسید:
مادر یعنی احمد آقا شهید شده؟
نگاه بی رمقم را بین محمد حسین و مادر کشاندم و چشم به دهان مادر دوختم.
مادر با صدا زیر گریه زد که محمد حسن از جا برخاست. در حالی که علیرضا را بغل می گرفت به محمد حسین گفت:
خدا نکنه این چه حرفیه می زنی؟
محمد حسن کنارم آمد و گفت:
آبجی این بچه هلاک شد از بس گریه کرد.
نگاه به صورت محمد حسن دوختم ولی توان هیچ حرکتی را نداشتم.
محمد حسن دوباره گفت:
آبجی پاشو این بچه از گریه کبود شد
نیم نگاهی به صورت علیرضا کردم که فقط جیغ می کشید ولی انگار توان نداشتم دستم را تکان دهم و او را در بغل بگیرم.
با نگاه اشکبارم در اتاق چشم چرخاندم.
مادر با صدا گریه می کرد و نوحه سرایی می کرد، خانباجی دست بر سرش گذاشته بود و بی صدا اشک می ریخت.
محمد حسن این بار با تشر گفت:
آبجی پاشو دیگه
با تشرش ترسیدم و انگار همین ترس باعث شد توانم برگردد و بتوانم حرکت کنم.
علیرضا را بغل گرفتم که محمد حسن رو به مادر کرد و گفت:
مادر جان بس کنید برای چی گریه می کنید؟
هنوز که چیزی معلوم نیست
هر وقت جنازه احمد آقا رو با چشم خودتون دیدید بعد گریه و زاری راه بندازین تا قبل از اون هیچ کس حق نداره فکر کنه احمد آقا شهید شده و گریه کنه
محمد حسن عصبانی از اتاق بیرون رفت و در اتاق را محکم به هم کوبید.
آن قدر محکم که همه از صدایش به خودمان لرزیدیم.
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید امنیت مهدی هادی صلوات🇮🇷
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت428
ز_سعدی
تا نیمه شب در اتاق تاریک نشسته بودم و فقط اشک می ریختم.
مادر و خانباجی خواب شان برده بود و فقط من بودم که از شدت غم و اندوه خوابم نمی برد.
به بهانه درست کردن شیشه شیر برای علیرضا ژاکتم را پوشیدم و پاورچین پاورچین به سمت مطبخ رسیدم.
دو قدمی مطبخ بودم که صدای صحبت کردن آقاجان و محمد علی را از زیر زمین شنیدم.
آرام از پله های زیر زمین پایین رفتم تا بهتر صدای شان را بشنوم.
محمد علی داشت صحبت می کرد:
هر چی جرم سنگین تر شکنجه ها بیشتر
روزای اول چون فکر کردن من احمدم به قصد کشت منو می زدن
هنوز که هنوزه تمام استخونام و بدنم درد می کنه
آقاجان گفت:
چرا فکر کردن تو احمدی؟
_اون شب آخری که با احمد آقا رفتم اتاق شون و باهاش بودم وصیت نامه اش رو داد دستم گفتم برسونم به حاج علی
گفت اون وصیت نامه قبلیش که داده بوده رقیه اون از اعتبار ساقطه و اینی که میده به من وصیت نامه شه
گفت زیر وصیت نامه اش رو حاج آقا موسویان و چند نفر دیگه از علما به عنوان شاهد امضا کردن
منم وسایل شون رو که آوردم بس که خوابم میومد فراموش کردم ببرم بدم حاج علی و وصیت نامه تو جیبم بود و موقع تفتیش بدنی پیداش کردن و همین باعث شد فکر کنن من احمدم و برای گرفتن اعتراف به هر جنایتی دست بزنن
_تو گفتی که احمد نیستی؟
_مگه عقلم کم بود بگم
گفتم جهنم بذار فکر کنن من احمدم با خود احمد کاری نداشته باشن ولی بعد یکی دو روز فهمیدن من احمد نیستم و اون وقت بابت این که چرا نگفتم من احمد نیستم باز شکنجه ام کردن
پشتم رو ببین ...
آقاجان با وحشت گفت:
یا قمر بنی هاشم چرا پشتت این طوریه ...
سرک کشیدم تا ببینم ولی از جایی که من ایستاده بودم به محمد علی و آقاجان دید نداشت. محمد علی گفت:
شده بودم جا سیگاری هر کی می خواست سیگارش رو خاموش کنه می چسبوند روی پشتم.
رسیدگی هم که نمی کردن عفونت کرده بود پر چرک و خون بود پشتم
تازه یک هفته است پشتم بهتر شده
آقاجان با تاسف گفت:
خدا لعنت شون کنه
_اینا تازه شکنجه های دست گرمی شونه
یک بلاهایی سر بعضی هم بندیا آورده بودن که آدم شرم می کنه به زبون بیاره
از وقتی فهمیدم احمد شناسایی شده فقط می گفتم خدا بهش رحم کنه
🇮🇷هدیه به روح مطهر نوجوان شهید علی عرب صلوات🇮🇷
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت429
ز_سعدی
آقاجان پرسید:
اون جا همه توی یک بند بودین یا جدا جدا بودین؟
_تا وقتی بازجویی بود تو انفرادی بودیم
یک اتاقای کوچیک و کثیف و تاریک که به زور میشد توش دراز کشید و فرق شب و روز رو فهمید
وقتی بازجویی و گرفتن اعترافا تموم میشد میفرستادن مون توی بند
_یعنی اصلا دیگه احمد رو ندیدی؟
_نه ... اصلا ندیدمش
بعضیا که خیلی حال شون وخیم بود بهداری میرفتن بقیه بدحالا رو میدیدن
جنازه شهدا رو هم بعضا میدیدن
محمد علی آه کشید و گفت:
نمی دونی آقاجان چی کشیدم و تو اداره ساواک چه خبره
فقط بگم روی یزید و یزیدیا رو سفید کردن
یک بلاهایی سر مون میاوردن که گاهی می گفتم کاش به حرف احمد گوش نمی دادم سیانورام رو دور بریزم
کاش همون جا که دستگیر شدیم مثل اون خانما سیانور مینداختیم بالا و تموم میشد گیر این وحشیای از خدا بی خبر نمی افتادیم
_خودکشی کفره پسر
_باور کن آقاجان خودکشی جایزه وقتی ....
نفسش را با صدا بیرون داد و گفت:
بی خیالش آقاجان .... خدا رو شکر گذشت و تموم شد.
_وصیتنامه احمد چی شد؟ همراهته؟
_نه دیگه پیداش کردن پس ندادن
_نمی دونی توش چی نوشته بود؟
_یه چیزایی یادمه
خونه اش رو به عنوان مهریه رقیه بخشیده بود. مغازه اش رو هم به علیرضا
یک سری توصیه ها و سفارشاتم کرده بود
_کاش دست اون نامردا نمی افتاد
_احمد گفت یه نسخه دیگه از وصیتنامه اش دست حاج آقا موسویانه
امیدوارم زنده باشه و نخواد وصیت نامه اش رو بخونیم وگرنه رقیه دق می کنه
_چرا مگه توش چی نوشته بود؟
_چرت و پرت
_میگم چی نوشته بود؟
_همون شب سر چیزایی که نوشته بود کلی باهاش دعوا کردم ولی اون گفت لازمه که نوشته
آقاجان عصبانی گفت:
بالاخره میگی چی نوشته بود یا نه؟
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید حسن آبشناسان صلوات🇮🇷
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت430
ز_سعدی
محمد علی نفسش را با صدا بیرون داد و گفت:
برداشته نوشته بعد مرگش کسی مانع ازدواج دوباره و خوشبختی رقیه نشه
از حرفی که محمد علی زد قلبم به درد آمد.
_نوشته اگه یک آدم خوبی اومد رقیه رو تشویق کنید ازدواج کنه و به خاطر یاد من یا نگهداری از علیرضا آینده اش رو خراب نکنه و خودش رو از داشتن همسر خوب محروم نکنه
حتی نوشته اگه همسرش به نگهداری علیرضا علاقه مند نبود حاج علی یا برادرش محمد یا شما سرپرستی علیرضا رو بر عهده بگیرید تا رقیه با خیال راحت زندگی کنه
دیگر نمی توانستم در برابر آن چه می شنیدم سکوت کنم.
شنیدن آن چه احمد نوشته بود برایم سخت بود.
از پله آخری پایین آمدم و با عصبانیت در حالی که صدایم از خشم و بغض می لرزید گفتم:
احمد خیلی بیجا کرده این چرت و پرتا رو توی وصیت نامه اش نوشته
آقاجان و محمد علی از دیدنم جا خوردند و آقاجان با تعجب پرسید:
تو این جا چه کار می کنی؟ مگه خواب نبودی؟
با گریه رو به محمد علی گفتم:
اینا رو دیدی و خوندی و اون وقت اون کاغذ رو پاره نکردی؟
محمد علی سر به زیر انداخت که گفتم:
به چه حقی احمد به خودش اجازه داده این چیزا رو بنویسه؟
آقاجان گفت:
بابا احمد آقا هر چی نوشته به خاطر خودت و خوشبختیت نوشته
عصبانی بودم. آن قدر عصبانی که ادب را فراموش کردم و رو به آقاجان گفتم:
بیجا کرده که این طوری به فکر من بوده
یعنی من این قدر پستم که وقتی اونو دارم به فکر دیگری باشم و به خاطر غیر اون بچه مو ول کنم؟
منو این طوری شناخته؟
محمد علی گفت:
آبجی اینا رو برای زمانی نوشته که خودش نبود نه الان
با گریه گفتم:
حق نداره تو زندگیم نباشه ... حق نداره تنهام بذاره ... احمد باید باشه ... باید همیشه باشه ....
آقاجان جلو آمد مرا بغل گرفت و گفت:
باباجان آروم باش ....
تقلا کردم از بغل آقاجان بیرون بیایم و گفتم:
چه جوری آروم باشم؟ آقاجان جیگرم آتیش گرفته از چیزایی که شنیدم
آقاجان دوباره مرا محکم بغل گرفت و سرم را به سینه اش چسباند و گفت:
آروم باش بابا ... به خدا توکل کن
سرم را به سینه آقاجان چسباندم و به جای تمام حرف هایی که نمی توانستم بر زبان بیاورم هق هق کردم.
دلم احمد را می خواست.
دلم برای نگاهش، صدایش، آغوش مردانه اش، محبت ها و حمایت هایش تنگ شده بود.
من زن او بودم، عزیز دل او، مونس و همدم او بودم
همه وجودم او را تمنا می کرد و هرگز نمی خواستم بدون او نفس بکشم حالا او بی رحمانه برای بعد از خودش نوشته بود که ازدواج کنم و در کنار دیگری در کنار غیر او زندگی کنم.
مگر می توانستم؟!
مگر می شد؟!
مگر امکان داشت؟!
منی که همه دلم، جسمم، روحم، احساسم متعلق به او بود مگر می شد این دل را این احساس را خرج دیگری بکنم؟
حتی نمی توانستم تصور کنم بعد احمد و بدون احمد زنده بمانم چه برسد که بخواهم زندگی هم بکنم.
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید داوود میناب صلوات🇮🇷
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
268_7477401660.mp3
3.57M
🕊🌸 قرائت های روزانه قرآن کریم با صدای بهشتی استاد عبدالباسط
📖 سوره اعراف ۷۴ - ۸۱ |صفحه ۱۶۰
#عبدالباسط
🌸🕊