منابع محلی در ادلب: موشکهای ایران به مواضع تروریستهای تحریرالشام و الترکستانی اصابت کرد
🔹منابع محلی در ادلب که در اشغال گروههای تروریستی تکفیری قرار دارد اذعان کردند که این موشکها به مقرها و مواضع گروه تروریستی موسوم به هیئت تحریرالشام(جبهه النصره) و گروه تروریستی موسوم به حزب ترکستانی در منطقه جبل السماق و اطراف شهرک حارم و دیگر مناطق ادلب اصابت کرده است.
🔹این منابع گفته اند که پایگاههای آموزش و مقرهای پشتیبانی لجستیکی و یک مرکز پزشکی تروریستهای حزب اسلامی ترکستانی هدف قرار گرفته است.
🔹در این منطقه تروریستهای مسلح گروه موسوم به داعش خراسان آموزش می بینند و از آنجا از طرف عوامل آمریکایی به افغانستان و مرزهای ایران برای ضربه وارد کردن به داخل ایران ، به این مناطق منتقل می شوند، موشکهای به کار گرفته شده است .
🔹موشکهای بالستیک با دقت بسیار بالا بوده و به اهداف خود اصابت کرده و مقرهای اصلی (گروه تروریستی) حزب الترکستانی را منهدم کرده است./تسنیم
#کانال_عاشقان_ولایت
🆔 برایم اطلاع از آخرین اخبار محور مقاومت کافیست که لمس نمایید.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین فیلم از اصابت یکی از موشک های بالستیک سپاه پاسداران به مقر تروریست ها در منطقه تلتيتا سوریه
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
کانال خبری عاشقان ولایت
http://eitaa.com/ashaganvalayat
ایران محل آموزش نیروهای "داعش خراسان" را هدف قرار داد
🔴 المیادین: منطقه هدف قرار گرفته محل آموزش نیروهای "داعش خراسان" بود.این نیروها توسط آمریکایی ها به افغانستان ترانسفر و از آنجا به ایران منتقل میشدند.
▪️در حمله ایران از موشک های بالستیک بسیار دقیق استفاده کرده و توانسته به دقت مقرهای اساسی گروه تروریستی حزب ترکستانی را هدف قرار دهد.
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
کانال خبری عاشقان ولایت
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی که سرعت و شدت سر جنگی موشک ها را به خوبی نشان میدهد
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
کانال خبری عاشقان ولایت
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی از محل اصابت یکی از موشک های سپاه پاسداران به مقر گروهک های تکفیری در شمال سوریه
داعش خراسان امشب شب سختی را پشت سر گذاشت....
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
کانال خبری عاشقان ولایت
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔴کاربران عربزبان در مورد کشته شدن پیشوا دیزایی، مالک گروه فالکون و شریک تجاری رژیم اشغالگر، در حمله موشکی به مقر موساد در شمال عراق توییت میزنند
کانال خبری عاشقان ولایت
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔴موشکهای سپاه از منتهی الیه جنوب غربی ایران برای حمله به مواضع شمال غرب سوریه در فاصله تقریبی ۱۲۰۰ کیلومتر پرتاب شد.
#تبریز
#بوشهر
#کرمانشاه
#ایران_مقتدر
کانال خبری عاشقان ولایت
http://eitaa.com/ashaganvalayat
روستای تلتیتا در شمال غرب استان ادلب در سوریه.
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
کانال خبری عاشقان ولایت
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔸جزئیات غیررسمی از اهداف و نتایج عملیات موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سوریه:
- موشک های بالستیک ایران مناطق تحت کنترل مسلحین تحریر الشام در استان ادلب را هدف قرار دادند.
- موشکهای ایران به مقر گروه تروریستی حزب اسلامی ترکستان در منطقه جبل السماق و در مجاورت شهرک حارم اصابت کرده است.
▪️موقعیت منطقه حارم در نقشه مشخص شده است.
- اردوگاه های آموزشی، ستاد پشتیبانی لجستیکی و یک نقطه پزشکی گروه تروریستی حزب اسلامی ترکستان مورد حمله قرار گرفته است.
- این مناطق جایی است که مسلحین شاخه خراسان داعش در آن آموزش می بینند و توسط آمریکایی ها به افغانستان و مرز ایران و در نهایت برای اجرای حملات تروریستی به داخل ایران منتقل می شوند./ تحولات جهان اسلام
#کانال_عاشقان_ولایت
🆔 برای اطلاع از آخرین اخبار محور مقاومت کافیست که لمس نمایید.
.
بیانیه شورای امنیت اقلیم کردستان: بهانه سپاه پاسداران کاملا مردود است. اربیل منبع تهدید برای کسی نیست.
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
کانال خبری عاشقان ولایت
http://eitaa.com/ashaganvalayat
گستاخی مقامات اقلیم شمال عراق
در این بیانیه ادعا شده است: «ما از دولت فدرال [عراق] و جامعه بینالمللی میخواهیم در قبال این جنایت ایران سکوت نکند».
روزی که از کوه فوج فوج بز کوهی به سمت ایران سرازیر میشد و از آمریکا تا صهیون در پایگاه های تجزیه طلب ها حضور می یافتند یادتان نبود در حال جنایت علیه ایران هستید؟
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
کانال خبری عاشقان ولایت
http://eitaa.com/ashaganvalayat
دوربردترین عملیات موشکی ایران/ هدف قرار دادن مراکز تروریستها از فاصله بیش از ۱۲۰۰ کیلومتری
🔹بنابر اعلام منابع محلی در ادلب سوریه موشکهای بالستیک سپاه به مواضع گروهکهای تروریستی تحریرالشام و حزب الترکستانی در منطقه جبل السماق ادلب اصابت کردهاند.
🔹گفتنی است که آموزش تروریستهای موسوم به داعش خراسان در این منطقه انجام میشود و پس از آن توسط آمریکا به افغانستان منتقل میشوند تا برای اقدامات تروریستی وارد ایران شوند.
🔹نکته قابل توجه اینکه فاصله این منطقه از نقطه شلیک موشکهای سپاه در ایران، بیش از ۱۲۰۰ کیلومتر است که به نوعی دوربردترین عملیات موشکی ایران تاکنون محسوب میشود.
🔹ناظران این اقدام را پیامی صریح و واضح از سوی ایران به رژیم صهیونیستی قلمداد کردهاند.
#کانال_عاشقان_ولایت
🆔 برای اطلاع از آخرین اخبار محور مقاومت کافیست که لمس نمایید.
.
حمله موشکی ایران به تحریرالشام و طرکستانی در سوریه جالبترین قسمت برنامه آتش بازی امشب بود و باید منتظر نتایج آن ماند که حاوی پیامهای فراوانی هم هست. به احتمال زیاد از خیبرشکنها برای اولین بار استفاده شده و باید فعلا منتظر ماند و دید دقتها در همچین بردی (۱۲۰۰ کیلومتری) در شرایط جنگی چگونه بوده اند. طبق آنچه که بر اساس آزمایشها میدانیم دقت باید زیر ۵ متر باشد. به نظر میرسد که میخواستند پیام واضحی را به صهیونیستها و آمریکاییها با شلیک از نقطه دوری از ایران (خوزستان) بدهند. بخش بزرگی از جنگ، تبلیغ و ارسال پیامهای جدی است.
پ ن: بخشی از جنگ و درگیریهای فعلی محور مقاومت در یمن و لبنان و عراق و اینک ایران با امریکا و رژیم صهیونیستی هم به سنجش دو طرفه کیفیت و توان موشکها و پهپادها و پدافند دشمن و... میگذرد که هر دو طرف جنگ به نوعی در حال سنجش قدرت تهاجمی و دفاعی خود و طرف مقابل می باشند و موشکها و پدافند خود را در شرایط جنگی می آزمایند
#کانال_عاشقان_ولایت
🔴سازمان اطلاعات دریانوردی انگلیس وقوع حادثه امنیتی جدیدی در دریای سرخ را گزارش داد.
#کانال_عاشقان_ولایت
🆔 برای اطلاع از آخرین اخبار محور مقاومت کافیست که لمس نمایید.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سید حسن نصرالله به بارزانی:
آقای بارزانی فراموش کردی؟ تو مدیون سردار سلیمانی و مقامات ایران هستی که بدون ایران ، امروز اثری از حکومت کردستان عراق نبود..
وقتی درخواست کمک کردی و گفتی داعش، کردستان را اشغال و مردم را قتل عام میکند و هیچکس از دوستانت هیچ پاسخی بهشما نداد
سردار سلیمانی و نیروهای ایرانی و عده ای از نیروهای حزب الله لبنان، مردم اقلیم کردستان عراق را از دست داعش نجات دادند.
وقتی نیروهای حزبالله از اربیل بازگشتند می گفتند بارزانی از ترس به خود می لرزیده است
#کانال_عاشقان_ولایت
🆔 برای اطلاع از آخرین اخبار محور مقاومت کافیست که لمس نمایید.
.
⭕️ پیشرو دیزایی کیست؟
🔻پیشرو دیزایی، مسئولیت صادرات نفت از کردستان عراق به اسرائیل را به عهده داشت که در حملات امشب سپاه کشته شد.
🔻پیشرو دیزایی صاحب گروه ساختمانسازی فالکون بود.
🔻این تاجر کُرد از نزدیک با موساد و رهبری کردستان در ارتباط بود.
🔻او همچنین مالک مجموعه شرکتهای امپایر بود که در حوزه تجارت نفت فعال بود. این مجموعه در سال ۲۰۰۳ و پس از حوادث عراق تأسیس شد و به تولید نفت مشغول بود.
🔻طبق اخبار موثق، گروه SB Falcon، یک ارتش خصوصی کوچک نیز داشت که پرسنل نظامی سابق ایالات متحده را استخدام میکرد.
#کانال_عاشقان_ولایت
🆔 برای اطلاع از آخرین اخبار محور مقاومت کافیست که لمس نمایید.
.
📌سیگنال قدرت از تهران
حملات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در قالب یک بازدارندگی اجتناب ناپذیر برای حفظ موازنه و تشدید تنش علیه منافع آمریکا و اسرائیل و تقویت خط مقاومت در منطقه ارزیابی می شود.
🔺عقبه اقدام نظامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، اشراف اطلاعاتی خیره کننده بر شبکه تروریستی و جاسوسی داعش خراسان،موساد و تحریر الشام و در تلتیتا ادلب هست که جای تحسین دارد.
🔺حمله موشکی سپاه پاسداران به پایگاه تروریست های حزب ترکستانی و احتمالا احرار الشام در تلتیتا در پنج کیلومتری مرز ترکیه در واقع پاسخ صریح به اردوغان و الهام علیاف بود که عواقب جابه جایی ترویست ها از خطوط مرزی این دوکشور و ورود به ایران متوجه آن ها خواهد بود.
🔺تلتیتا و پایگاه تروریست های حزب ترکستانی(اویغورهاب چینی)محل آموزش داعش خراسان بوده و تروریست ها بعد از آموزش وارد بدخشان افغانستان می شدند
🔺حزب ترکستانی با حمایت کامل ترکیه و قطر در ادلب سوریه حضور دارند که بیش تر زیرساخت های آن ها با موشک های بالستیک ایران منهدم شده است.
🔺این حملات پیام واضحی برای صهیونیست ها بود که ایران و محور مقاومت برای خفگی امنیتی و ژئوپلیتیکی رژیم صهیونیستی اشراف کامل بر معادلات میدانی دارند
#کانال_عاشقان_ولایت
🔴المیادین:
ایران محل آموزش نیروهای «داعش خراسان» را هدف قرار داده است
🔺 شبکه خبری المیادین: منطقه هدف قرار گرفته محل آموزش نیروهای «داعش خراسان» بوده است. این نیروها توسط آمریکاییها به افغانستان رفته و از آنجا به ایران منتقل می شدند.
🔺اخبار تایید نشده از تلفات اتباع آمریکایی مستقر در اربیل
🔻در حالی که برخی منابع عراقی از کشته شدن ۵ نفر با تابعیت آمریکایی در حمله ساعتی پیش سپاه پاسداران خبر می دهند، خبرگزاری رویترز به نقل از مقامات آمریکایی اعلام کرده هیچ تلفاتی به آمریکاییها وارد نشده است.
#کانال_عاشقان_ولایت
🆔 برای اطلاع از آخرین اخبار محور مقاومت کافیست که لمس نمایید.
.
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای مادرانه💖
قسمت۳۰
احمد صدایش لرزید: الان بیمارستانم. داغون شده! اگه اتفاقی می افتاد...
احمد حرفش را رها کرد و حنانه بغض مردانه اش را شنید: خداروشکر هنوز سایه ایشون رو سرتون هست.
احمد: شما مواظب خودتون باشید. امروز برای اولین بار حس کردم چقدر تنهام! کاش بودید!
حنانه سکوت کرد و احمد سکه ها را در تلفن می انداخت تا تماسش از دست نرود.
احمد حرف را عوض کرد: صبح که بشه تشییع پدربزرگمه!
حنانه: خدا رحمتشون کنه.
احمد: ممنون.
حنانه: احمد آقا!
احمد لبخند زد: جانم؟
حنانه سرخ شد: هوا سرده! زودتر برید خونه!
احمد: چشم!
حنانه: چشمتون سلامت.
تماس قطع شد. احمد جانی تازه یافت. آماده سختی ها شده بود. همه زن ها این قدر آرامش اند؟ همه زن ها این قدر زنیت دارند؟ حنانه که در این چند ساعت احمد را وارد دنیای دیگری کرده بود. دنیایی که رنگ داشت، بی تابی و دلتنگی داشت، انتظار و منتظر داشت!
صبح زود همراه دایی عادل شد و پا به پایش دنبال کارهای تشییع. جنازه را که روی دوش گذاشتند و صدای « به حق شرف لا اله الا الله» بلند شد نگاه احمد به زن چادری مقابلش دوخته شد. این زن کوچک و ریز نقش که با چادر سیاه رو گرفته، زیادی آشنای دلش بود. حضور علی کنارش با آن قامت، تایید حرف دلش شد. حنانه در میان زنان گم شد و علی کنار احمد ایستاد و دوشادوشش، پدرانه و پسرانه گام برداشتند...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه 💖
قسمت۳۱
علی در کنارش بود اما دلش نگران حنانه بود و در این شلوغی های کنار قبر چشم چشم می کرد تا او را بیابد. کاش می توانست او را دست کسی بسپارد. اصلا باید کنار خودش بود. همانطور که زندایی دور دایی اش می چرخید، حنانه هم باید دور و بر خودش باشد. علی را سمت خود کشید و دم گوشش گفت: مادرت کجاست؟ اذیت نشه تو این شلوغی؟ هنوز دو روز نیست از زیر دست اون از خدا بی خبر ها در اومده. اذیت میشه!
علی گفت: نگران نباشید. دیدمش رو سنگ قبر اون طرفی نشست. حواسم هست.
صدای تلقین خواندن، گریه های بی تابی مادر، شیون خاله، لباس های خاکی دایی و احمدی که داخل قبر رفت و جسم بی جان پدربزرگ را در قبر خواباند و به دستور روحانی، صورتش را باز کرد و به سمت راست چرخاند. لحد را چید. سراپا خاک و صورت خیس از اشکش که رد گِل رویش نشسته بود.
چند نفر او را بالا کشیدند و خودش همراه چند تن از آشنایان بیل دست گرفت و خاک ریخت. شانه هایش می لرزید اما دست بر نمی داشت. دلتنگ پدربزرگ بود و این دیدار سیرابش نکرده بود.
علی جلو رفت و دست روی دستش گذاشت: بذارید من تمومش می کنم. حالتون خوب نیست.
احمد سری به نفی تکان داد.
علی زیر گوشش گفت: مامان نگراتون شده! نگاهش کنید!
احمد رد اشاره علی را گرفت و چشمان خیس و مضطرب ریحانه را دید.
علی ادامه داد: بیشتر از این نگرانش نکنید. هیچ کاری از دستش بر نمیاد تا انجام بده. برید بشینید من تموم میکنم میام پیشتون تا مامان هم بیاد برای تسلیت.
احمد دلش می خواست زودتر با حنانه صحبت کند. اشاره ای به پدرام کرد و بیل را دستش داد و گفت: حالم خوب نیست، میرم اون سمت بشینم.
با علی از جمعیت جدا شدند و احمد روی سنگ قبری نشست. علی با حنانه نزدیکش شدند و صدای بغض دار و لرزان حنانه نگاه احمد را به سمت خود کشاند:تسلیت می گم بهتون. خدا رحمتشون کنه.
احمد گفت: خوش اومدی تازه عروس خونه! خداروشکر حاجی قبل از رفتنش شما رو دید!
حنانه: وظیفه بود بیایم. دیشب خیلی انگار تنها بودید.
احمد: لطفتون بود با این شرایط اومدید. اگه می دونستم بعد من حرکت می کنید، با خودم میاوردمتون.
حنانه: می دونم تو این شرایط حضور ما، کنار شما درست نیست، بعد از تسلیت به مادرتون، رفع زحمت می کنیم.
احمد بلند شد و اخم کرد و گامی به سمت حنانه جلو رفت: کجا برید؟ تازه رسیدید. اومدن رو که بی اجازه اومدید، رفتن هم می خواهید بدون اجازه برید؟
علی سرفه ای الکی کرد: با عرض پوزش من اینجا برگ چقندر نیستم ها!
احمد: دیگه اختیارش با خودمه! دستت درد نکنه آوردینشون! کی بر می گردی خط؟
علی: خواهش می کنم تعارف نکنید، نهار که اصلا مزاحم نمیشم. گرسنه و تشنه می رم از صدام غذا می گیرم! بالاخره گلوله ای ترکشی چیزی داره از ما پذیرایی کنه! راضی به زحمت شما نیستم!
احمد: رو تو کم کن بچه!
علی: چشم جناب سرگرد. من این مامان ریزه رو ببرم تهران، بر می گردم خط!
احمد:مادرت هست تو برو ما خودمون میریم بعد هفت!
بعد از چند ثانیه گفت:چی گفتی؟
علی: چیزی نگفتم¡
احمد: چرا گفتی! به مادرت چی گفتی؟
علی: مامان!
احمد: نه! گفتی مامان ریزه؟
علی: آهان! آره! مامان ریزه خودمه دیگه!
احمد لبخند زد: خانم ریزه!
علی اعتراض کرد: نخیرم! فقط من حق دارم بهش بگم!
احمد: برو رد کارت بچه!
علی طعنه زد: من برم، شما به چه بهونه ای کنار مامان من بایستی و حرف بزنی سرگرد؟
احمد پوفی کرد: فعلا که فقط با تو حرف زدم.
بعد به حنانه گفت: خوبید الان؟ داروهاتون رو خوردید؟
حنانه چادرش را محکمتر گفت: بله الحمدالله بهترم.
احمد: با اتوبوس اومدید اذیت نشدید؟
حنانه: علی سواری دربست کرد. راحت بودم.
احمد نگاه چپی به علی کرد: خوبه مغزت کار کرد!
علی لبخند زد: پول من نبود که! شما گذاشته بودی کنار تلفن، من هم خرج کردم ناراحت نشید.
احمد: کار خوبی کردی. حالا شما اینجا باشید تا برای نهار بریم خونه حاجی. بعدا صحبت می کنیم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۳۲
جمعیت سوار مینی بوس هایی که آماده بود شدند. احمد زیر بازوی مادر را گرفت 9و سمت ماشینش برد. به کنار علی و حنانه که رسید ایستاد. حنانه جلو آمد و سلام کرد. زهره خانم او را بغل کرد و گریه از سر گرفت.
احمد گفت: مامان آروم باش! داری خودتو اذیت می کنی!
زهره خانم بعد از دقایقی که کمی آرام شد به حنانه گفت: خوش اومدی دخترم! چرا زحمت کشیدی؟
علی خنده اش را فرو خورد. زهره خانم عروسش را نمی شناخت! احمد چشم غره ای به علی رفت.
حنانه گفت: وظیفه ما بود برسیم خدمتتون. شما و جناب سرگرد خیلی گردن ما حق دارید.
زهره خانم جواب داد: احمدم هر کاری کرده وظیفه اش بوده! انشالله عروسی علی آقا جبران کنیم براتون.
علی هم سلام و علیکی کرد و تسلیت گفت.
احمد گفت: بریم سوار ماشین من بشیم. مهمون ها حرکت کردن.
زهره خانم چشم چرخاند و دید همه رفته اند: اِ همه رفتن؟
حنانه گفت: شما بفرمایید، من برم سر خاک فاتحه بدم. شلوغ بود، نتونستم برم جلو. ما دیگه رفع زحمت می کنیم از همین جا!
احمد اخم کرد و گفت: شما بفرمایید فاتحه بدید من مادر رو می برم تو ماشین بشینن. شما هم تشریف بیارید! مگه میشه بدون نهار بذاریم برید؟
زهره خانم هم تعارف کرد: احمد راست میگه. این همه راه اومدید. یک استراحتی کنید حالا!
خون احمد می جوشید. از حنانه عصبانی بود. این همه به او گفته بود باید بماند تا با هم برگردند! انگار نه انگار حرف زده بودند. برای حنانه در ذهنش خط و نشان می کشید.
علی و حنانه به سمت قبر تازه رفتند. علی آرام به حنانه گفت: مگه احمد آقا نگفت بمونی با خودش بری؟ چرا خداحافظی کردی؟ چشمای سرگرد خون می بارید وقتی اون حرف رو زدی! اگه مادرش نبود فکر کنم میزدت!
حنانه کنار قبر نشست و گفت: مادرشون که خبر نداره! فکر بد می کرد درباره ما. باید ما خداحافظی می کردیم تا زهره خانم ما رو دعوت کنه دیگه!
علی گفت: سیاست مداری هستی ها! یعنی اگه تعارف نمی کرد، می رفتیم تهران الان؟
حنانه فاتحه اش را تمام کرد و صلوات فرستاد و جواب داد: آره می رفتیم.
علی بلند شد کنار حنانه قدم برداشت: بیچاره احمد آقا از دست تو چی باید بکشه!
حنانه پر اندوه گفت: امان از حرف مردم! حرف در میارن برامون! میفهمی؟
علی دست دور شانه مادر انداخت و گفت: گِل می گیرم دهنی که پشتت حرف بزنه! من گِل نگیرم سرگرد گِل می گیره! از چی می ترسی؟
حنانه: وقتی میشه جلوی حرفشون رو گرفت چرا کاری کنیم بیشتر حرف بزنن و کدورت پیش بیاد.
علی پرسید: با دروغ؟
حنانه: دروغ گفتم؟
علی آهی کشید: نه اما احمد آقا ناراحت شد!
حنانه: خب براشون توضیح بده!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۳۳
حنانه و علی روی صندلی عقب جای گرفتند. حنانه از احمد و زهره خانم برای انتظارشان، عذر خواهی کرد. احمد از آینه نگاه ناراحتش را به حنانه دوخت و زیر لب خواهش می کنمی گفت.
زهره خانم رو به احمد گفت: از بابات خبر داری؟ حالش چطوره؟
احمد: دیشب دیدمش. حالا بعد از نهار میرم بهش سر میزنم.
زهره خانم: کی همراهش هست؟
احمد: حامد صبح رفت پیشش و پدرام اومد استراحت کنه.
زهره خانم: پدرام که سر خاک بود!
احمد: آره. فکر نکنم دو ساعت هم خوابیده باشه.
زهره خانم: خدا خیرش بده که تو این شرایط دور و برمون هستن.
بعد خطاب به حنانه و علی گفت: شما هم خیلی زحمت کشیدید. راستی احمد می گفت براش غذا هم می فرستید! نمی دونید من چقدر نگران غذاخوردنش هستم! انشالله زنش بدم خیالم راحت بشه!
احمد اعتراض کرد: مامان!
حنانه گفت: کاری نکردم خانم! علی که میومد خونه، یک بشقاب غذا هم برای جناب سرگرد می بردن!
خیلی منطقی کنایه زهره خانم را به ارتباط خودش با سرگرد رد کرد و خیال زهره خانم جمع شد که چیزی بین احمد و این بیوه جوانِ زیادی معصوم و مظلوم نیست.
احمد اما بیشتر ناراحت شد از اینکه حنانه توجهات کوچکی هم که به او داشته را رد می کند. مغموم گفت: لطف شما بود!
حنانه نگاهش را به آینه جلو دوخت و چشمان اندوهگین احمد را دید! احمد رو از او برگرداند و حنانه لب گزید از ناراحت کردن این مردتر از هر مرد زندگی اش.
علی سکوت سنگین را شکست: چقدر کاشان قشنگه!
احمد گفت: کمی استراحت کنید منزل ما، بعد می برمتون شهر رو ببینید.
زهره خانم هشدارگونه گفت: احمد! مهمون داریم، بابات بیمارستان! مثلا عزاداریم ها!
خبر از دل تازه داماد نداشت که دوست داشت تمام شهرش را به تازه عروسش نشان دهد!
حنانه در جواب زهره خانم گفت: منظور علی زحمت دادن به شما نبود! از تو همین ماشین دیدیم دیگه!
علی هم ادامه داد: وقت گردش هم نداریم! زودتر باید برگردیم. من باید برگردم جبهه!
زهره خانم کاملا خیالش جمع شد که مهمانها ماندنی نیستند. از جانب حنانه و احمد، خیالش جمع نبود. حتی زحمت تعارف الکی را هم به خود نداد!
زهره خانم: به سلامتی انشالله! خدا حفظتون کنه! خدا لعنت کنه صدام رو! بخدا از روزی که جنگ شروع شده، دسته دسته از شهرای مرزی، جنگ زده بی خانمان داره سرازیر میشه تو این شهر! مردم رو خاکستر نشین کرده! همه داغ دیده! همه وحشت زده! خدا خیرتون بده که جونتون رو کف دست گرفتید.
احمد دلش به درد آمد. فهمید که مادرش با منظور خاصی حرفی از ماندنشان نزده است. چرا حنانه به دل مادرش نمی نشست؟چرا سعی داشت حنانه را از او دور کند؟
نگاهی هم این بین، میان علی و حنانه رد و بدل شد که می گفت: دیدی حق با من بود؟مهمان ناخوانده نمی خواهند.
وقتی احمد ماشین را پارک کرد. زهره خانم به بهانه بی حالی بیشتر معطل کرد تا علی و حنانه پیاده شدند. حنانه با وجود درد شدید بدنش، سعی کرد سریع پیاده شود.
احمد نگران شده از حرکات سریع حنانه لبش را گزید تا جلوی مادر حرفی نزند. اما نگاهش پر از نگرانی به فرمان ماشین دوخته شد و بعد از بسته شدن در عقب به مادرش گفت: یک تعارف خشک و خالی می زدی بد نبود مادر من!
زهره خانم بیشتر از این حرف ها سیاست داشت تا حرفی درباره توجه زیادی احمد به این مادر و پسر بزند و بگوید که هرگز حنانه را برایش نمی گیرد! نمی خواست روی احمد را باز کند تا بی پروایی کند. باید هر چه زودتر دستش را بند دختر نجیبی از همان کاشان کند. حنانه را هم باید ناامید می کرد که زیادی دور و بر احمد نچرخد.
زهره خانم: تعارف برای چی مادر؟ من خودم کلی بدبختی دارم! غم رفتن بابام، شوهرم علیل افتاده بیمارستان! حالا مهمون داری کنم؟
احمد ناراحت گفت: حالا پیاده بشید زشته معطلشون کردیم. از شما بعید بود این رفتار!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای مادرانه💖
قسمت۳۴
احمد پیاده شد و به مادر کمک کرد پیاده شود. زهره خانم در دل گفت: من نمی زارم خودت رو بدبخت کنی! عمری خون و دل نخوردم که اینجوری بذاری تو کاسه ام! من برات آرزوها دارم!
تعارف کردند و همگی وارد حیاط شلوغ خانه قدیمی شدند. حنانه که تمام عمرش، خانه های شیروانی و حیاط های سبز و باغ و مزرعه دیده بود، با تعجب به معماری عجیب شهر کویری نگاه کرد. دلش برای آن حوض مستطیل بزرگ وسط حیاط رفت. چقدر دالان ورودی جالب بود. اتاق اتاق هایی که شیشه های رنگی داشت و همه دور تا دور حیاط خانه بود و ایوانی بزرگ همه را به هم وصل می کرد. خانه بالاتر از حیاط بود و چند ردیف پله در هر سمتی بود.
همه اینها در نگاه کوتاهی که به حیاط انداخت از نظرش گذشت. کنار علی زمزمه کرد: چقدر زیباست!
احمد شنید و خوشحال شد که حنانه لااقل از یک چیز این سفر لذت برده است اما چیزی از این شادی در صورتش نمایان نشد.
علی جواب داد: بعد خوردن نهار زود بیا تا حرکت کنیم.
احمد غمگین شد. حتی اختیار همسرش را نداشت! چرا دنیا روی خوشش را نشان نمی داد تا احمد تکیه گاهی شود برای حنانه که حرفش، قول و قولش عمل باشد!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای حسین زاده
رزمنده ی دفاع مقدس:
خواب دیدم...
حاج قاسم برا تمام رزمنده ها
ثواب یک حج کامل از خدا گرفته...