فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نطق طوفانی نماینده ایرلندی پارلمان اروپا در تمجید از اقدامات انصارالله در دریای سرخ.
🇮🇷
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔴 پایگاه خبری دیرالزور 24: امروز اطلاعات انحصاری دریافت کردیم، مبنی بر اینکه با وجود حملات هوایی شب و روز گذشته آمریکا علیه شبه نظامیان مورد حمایت ایران، امروز یک کاروان تسلیحاتی از عراق وارد شرق سوریه شده است.
🇮🇷
🔴انتقال ۳۰ شهید دیگر به بیمارستان ناصر در خان یونس از صبح امروز
🔹در ادامه حملات ارتش رژیم صهیونیستی به شهر خان یونس در جنوب نوار غزه دهها نفر شهید و زخمی شدند که از صبح امروز تا این لحظه ۳۰ شهید و ۵۰ مجروح به بیمارستان ناصر منتقل شدند.
🇮🇷
🔴فرماندهی مرکزی آمریکا: انصارالله امروز ۳ فروند موشک بالستیک به ناو آمریکایی دیترویت در خلیج عدن شلیک کردند.
🇮🇷
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🛑عربستان سعودی اولین مغازه مشروب فروشی را در ریاض افتتاح می کند.
خیلی هم خوب
🔹بالاخره دین و آیینشان را از خفا به علن دارند میآورند. صلح قریب الوقوعشان با اسرائیل هم نشانی دیگری است که برخی از خیلی وقت پیش میگفتند حاکمان سعودی اساسا مسلمان نیستند.
#عربستان
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
تقویم نجومی اسلامی
✴️ پنجشنبه 👈5 بهمن / دلو 1402
👈 13 رجب 1445👈25 ژانویه 2024
🕋 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌺🌹🍃🌿☘🍀🪴🎋💐🌷🌴
❤️میلاد مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابوطالب علیهما السلام. و روز پدر برا همه موحدین عالم مبارکباد...
🌸🌼🌻🌺🌹💐🌷🌾🍀🪴🎋
🎇 امور دینی و اسلامی .
⛔️صدقه اول صبح مطلوب است.
✅شرکت در مجالس سرور و شادی.
✅و همنشینی با صالحان و خوبان خوب است.
🤒 مریض امروز زود خوب می شود .
👶و برای زایمان مناسب نیست
🚘 مسافرت :خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
💑مباشرت امروز:
مباشرت هنگام زوال مستحب و فرزند حاصل از آن عاقل و سیاستمدار و آقا و بزرگوار خواهد شد. ان شاءالله.
🔭احکام نجوم .
🌗 امروز قمر تا ظهر در برج سرطان است و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️بذر افشانی و کاشت.
✳️درختکاری.
✳️کندن چاه و کانال و حفاریها.
✳️خرید و فروش ملک و مستغلات.
✳️خرید اجناس و کالا.
✳️و استحمام خوب است.
📛ولی ازدواج خوب نیست.
🟣و نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب نیست.
💑حکم مباشرت امشب :
امشب (شبِ جمعه ) ،امید است فرزند پس از فضیلت نماز عشاء از ابدال و یاران امام زمان علیه السلام گردد. ان شاءالله.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، خوب نیست.
💉حجامت فصد خون دادن.
#خون_دادن یا #حجامت و فصد سلامتی در پی دارد.
🙄 تعبیر خواب:
خوابی که (شب جمعه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 14سوره مبارکه "ابراهیم علیه السلام " است.
و لنسکننکم الارض من بعد هم ذالک لمن خاف...
و مفهوم آن این است که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده باشد به او برسد و چیزی همانند آن.ان شاءالله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید .
@taghvimehamsaran
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد .
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸﷽🌸
🤲 الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ
✍ با سلام و صبح بخیر و عرض تبریک ولادت با سعادت آقا امیر المومنین علی(علیه السلام) و روز پدر و به امید قبولی طاعات و عبادات شما بزرگواران
⬅️ تاریخ : پنجم بهمن ماه سال ۱۴۰۲، مصادف با سیزدهمین روز از ماه رجب سال ۱۴۴۵
⬅️ مناسبت ها :
🌲سالروز ولادت حضرت امام علی علیه السلام(۲۳سال قبل از هجرت)
🌲 روز پدر
🕋 آغاز ایام البیض(اعتکاف)
🌱ذکر روز پنج شنبه🌱
🌲لا اله الا الله الملک الحق المبین🌲
🌴 السلام علیک یا ولی الله
☀️حدیث روز☀️
🌴امام حسن عسکرى(علیه السلام) فرموده اند:
✍جلوی سؤال و درخواست را تا موقعى که امکان تحمل کردن داری بگیر، زیرا هر روز را رزق جدیدى است و بدان که التماس، ارزش را از میان مى برد و موجب رنج و خستگى مى شود. پس صبر کن تا خداوند درى را بگشاید که به آسانى وارد آن شوى.💐
📚عدة الداعی۱۳۵
☀️اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّکَ الْفَرَجَ☀️
"بحق آقا امیر المومنین(علیه السلام)"
⬅️ هدیه به روح مطهر حضرتشان و ارواح جمیع در گذشتگان و🌹شهداء صلوات💐
🤲اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💐
🌹🇮🇷🌹
🔇🔊🔉 لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید. 🦋
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
اربعین معلی عاشقان ولایت 🚩
🆔 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۷۰
احمد وارد خانه شد. آرزو سلامی کرد و گفت: با اجازه من دیگه برم خونه!
آرزو رفت و احمد به حنانه نگاه کرد. مثل روزهای قبل مثل تمام یک ماه گذشته، به قاب عکس علی نگاه می کرد و از دنیا غافل بود. کنارش نشست: حنانه خانم! حنانه جان! خانم! حواست کجاست؟
حنانه نگاه از علی گرفت و به احمد نگاه کرد. احمد لبخند زد: شام چی داریم؟ من که حسابی گرسنه ام! شما نهارتو خوردی؟
احمد بلند شد و به آشپزخانه رفت. کتلت هایی که مطمئن بود آرزو درست کرده و با نان و سبزی در سینی آماده گذاشته بلند کرد و کنار حنانه گذاشت. والر را نزدیک تر آورد و نشست. سفره را پهن کرد و لقمه ای درست کرد و به سمت حنانه گرفت: این لقمه رو بخور که خوردن داره!
حنانه لقمه را گرفت و گفت: دلم برای علی تنگ شده!
احمد با همان لبخند پر احساس گفت: فردا میریم پیش علی که دلتنگیت رفع بشه! اما شرط داره اونم اینه که خوب غذاتو بخوری و منو شرمنده علی نکنی! میدونی چقدر لاغر شدی؟
حنانه گفت: علی از این کتلت ها دوست داشت اما پول نداشتم گوشت بخرم براش درست کنم. هر غذایی می بینم یاد علی میوفتم. یا دوست داشت و دلم نمیاد بخورم یا تا حالا نخورده بود و دلم نمیاد بخورم.
احمد باز هم با آرامشی که تمام این مدت در مقابل حنانه حفظ میکرد گفت: آدم هایی دیگه ای هم تو زندگیت هستن! می دونی این عذابی که به خودت میدی چقدر ما رو اذیت می کنه؟ منو نگاه کن حنانه! آرزو رو نگاه کن! ما رو می بینی اصلا؟ هنوز نتونستی وصیت علی رو باز کنی! هنوز نتونستی برای آخرین نگرانی علی کاری کنی! می دونی جبهه ها چقدر سرده؟ میدونی چند روزه که دست به کامواها نزدی؟ دلت میاد رزمنده ها سردشون بشه؟حنانه جان! اگه علی برات مهم بوده، وقتشه که راهشو ادامه بدی! وقتشه که بلند شی! تو مادر شهیدی!
حنانه با تمام مظلومیتش گفت: منم یه مادرم! مادر! مادرا عاشق بچه هاشونن! علی فقط بچه ام نبود! همه چیزم بود!پدرم، مادرم، خواهرم، برادرم همه چیزم بود! بدون علی زندگی کردن رو بلد نیستم! تا حالا بدون علی نبودم که یاد بگیرم!
احمد گفت: من که هستم! شوهرتم!
حنانه اشک ریخت: تموم میشه این شوهری! تموم میشه!
احمد صبوری کرد: تموم نمیشه!قرار نیست تنهاتون بذارم. حالا هم شامتون رو بخورید بریم سراغ کامواها که دل جبهه ها براتون تنگه!
_
کسی به در می کوبید! با خشم و قدرت می کوبید. حنانه هراسان در را گشود که ای کاش هرگز در را باز نمی کرد.
سلمان حنانه را به عقب هل داد. پشت سرش تمام طایفه ایستاده بودند. صدای فریاد و گریه بلند شد.
کسی چادر حنانه را کشید و فریاد زد: تف به ذاتت زن! تف به روت! بچه برادرم رو به کشتن دادی و خاک کردی و نگفتی کس و کار داره؟
رمضان بود، عموی علی! دوباره تخت سینه حنانه کوبید: اگه سلمان خبردار نمیشد کی می خواستی بهمون بگی؟ها؟
صدای گریه و زاری بلند بود. زنها گریه می کردند و حنانه را نفرین. حنانه از گوشه چشم کبری را دید، عمه علی! پس همه آمده بودند حنانه کُشان!
مظفر، دست پدرش را گرفت و گفت: بذار ما رو ببره سر خاک اول، بعدا حساب این رو هم میرسیم!
این یعنی حنانه! حسابش را می رسیم یعنی کمربند و تن حنانه!احمد کجا بود؟ هنوز خیلی تا آمدن احمد مانده بود. ساعت هفت شب می آمد و الان اذان ظهر هم نشده بود.
رمضان حنانه را به دیوار کوبید و گفت: یالله ما رو ببر سر خاک علی! یالله!
مسعود پسر کبری حنانه را با چادر کشید و به سمت در برد. حتی نگذاشتند حنانه لباس گرمی بپوشد و چادر سیاهش را سر کند. حتی نتوانست نگاه آخر را به خانه کند. خدایا! چه بازی دیگری در راه است؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۷۱
احمد آن روز دلشوره داشت. دلشوره اش زمانی بیشتر شد که خبرش کردند تلفن دارد. صدای پشت خط حنانه نبود و این همزمان هم خیالش را راحت کرد هم او را نگران تر کرد.
_ سلام احمد آقا، من پنجابی هستم.
احمد او را شناخت. همسایه ای که شماره اش را به او داده بود تا اگر اتفاقی افتاد او را خبر کنند. صدای ناقوس در ذهنش پیچید
پنجابی گفت: راستش یک عالمه آدم ریختن تو خونه و حنانه خانم رو با خودشون بردن!
احمد شوکه شد: بردن؟ کجا بردن؟ کی بودن؟
پنجابی گفت: از حرفهاشون بر میومد فامیلاشون باشن، گفتن که حنانه خانم ببرتشون سر خاک علی خدابیامرز!
احمد نمی دانست تشکر کرد یا نه! تلفن را روی شاسی اش گذاشت یا نه! چطور مرخصی گرفت و از در دژبانی بیرون رفت؟ چطور خود را به بهشت زهرا رساند اما رساند. حنانه را دید. سر خاک علی پر از آدم بود. شلوغ شلوغ! چشم چرخاند تا حنانه را ببیند. زنی را مچاله شده کنار مینی بوس قرمز رنگی دید! از بی تابی دلش فهمید حنانه است. با چادر سفیدش! به سمتش دوید! حنانه از سرما میلرزید! در خود مچاله شده بود! نزدیکش که شد صدایش زد: حنانه!
حنانه تکانی خورد اما سرش را بالا نگرفت. او را بلند کرد و به سمت ماشین برد. روی صندلی جلو نشاند و بخاری را زیاد کرد. از صندوق عقب پتو را برداشت و دورش پیچید. پشت فرمان نشست و ماشین را روشن کرد و به سمت بیمارستان رفت! حنانه اش می لرزید و کاری از دستش بر نمی آمد.
چند ساعت در راهروی بیمارستان راه رفت، نمی دانست. فقط با صدای پرستار که گفت: حالشون بهتر شده، توانست بنشیند. خدایا شکر کرد و گفت: تا کی می خوان تن و بدن این زن رو بلرزونن؟ تا کی میخوان عذابش بدن؟ تا کجا این لجبازیشون ادامه داره؟ می خوان بکشنش! دیوانه های روانی!
حنانه را به خانه برد. همان مینی بوس قرمز دم در خانه بود. از بخاری که به شیشه ها بود معلوم بود که همه داخل مینی بوس نشسته اند و منتظر رسیدن آنها هستند! وقتش بود که درس عبرتی به آنها دهد!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت ۷۲
احمد به حنانه کمک کرد پیاده شود. به سمت در ساختمان رفتند که صدای باز شدن در مینی بوس را شنید. حنانه را جلوی خودش قرار داد تا خودش حائلی بینشان باشد. اول باید حنانه را به جای گرمی میرساند.
کسی گفت: هی یارو!
احمد محل نداد. حنانه را که ایستاده بود کمی هل داد و گفت: زودتر برو بالا تا من حساب اینا رو برسم.
حنانه توان نداشت. احمد کمکش کرد تا بالا برود. در خانه را با دسته کلید خودش باز کرد. حنانه را به داخل هل داد و در را بست و از بیرون قفل کرد. بهتر بود که دستشان به حنانه نمی رسید. می ترسید حنانه در را باز کند و دوباره دست یکی از آن از خدا بی خبر ها به او برسد.
جمعیت را دید که از پله ها بالا می آیند. مقابلشان ایستاد: کجا به سلامتی؟
پیرمردی گفت: برو کنار بچه!
احمد اخم کرد و گفت: اینجا خونه منه. اون زن، زن منه! و من شما رو نمیشناسم!
صدای گریه و نفرین زنی بلند شد: آخ داداش جوون مرگم! ببین چطور اون بی حیا در خونه بچه داداشمو رومون بسته! داغ حنان کم بود رو دلمون که داغ بچه حنان رو به دلمون گذاشت!
احمد صدایش را بلند کرد: بسه خانم!اینجا جای این حرفها نیست. برید و شر درست نکنید که میرم ازتون شکایت می کنم.
پسری که قبلا هم دیده بود نزدیک شد. سلمان بود که گفت: ما تازه فهمیدیم علی مرده. برای مراسم اومدیم. حالا راه رو باز کنید بریم داخل! میبینید که پیر زن پیرمرد همراهمونه و خسته هستن
احمد پوزخندی زد: بعد از مردن حنان چند بار خونه حنانه خانم رفتید مهمونی؟ چند بار دست نوازش سر علی کشیدید؟ چند بار جای خالی پدرش رو پر کردید؟ چند بار دست حنانه خانم رو گرفتید که شب سر گرسنه زمین نذاره؟ بعد از مردن علی یادتون اومد علی پسر حنان بود؟ الان یادتون اومده حنانه زن برادرتونه؟ روزی که از خونه بیرونش کردید زن حنان نبود؟
مرد دیگری غرید: حرف خونه ما پیش تو چکار میکنه؟ به تو چه ربطی داره؟
احمد پوزخندی زد و گفت: ربطش اونجاست که حنانه خانم الان زن منه! ربطش اینه که علی قبل از شهادتش به من گفت بابا! ربطش اینه که مادرش رو از شر شما به من سپرد و رفت! ربطش اینه که سایه شما رو این اطراف ببینم با پلیس طرفید به جرم مزاحمت نوامیس! ربطش کتک هایی هست که حنانه خورده! ربطش ورود غیر مجازاتون به خونه منه! ربطش سرمازدگی زن منه! ربطش فقط به منه! اگه الان هم کاری بهتون ندارم از بی غیرتیم نیست، حرمت علی رو نگه داشتم. حرمت اون چند قطره خون مشترکتون رو دارم! الان هم تا پلیس خبر نکردم میرید و دیگه اینورا نبینمتون!
همان پیرمرد اولی بالا آمد و مقابل احمد ایستاد. تخت سینه اش کوبید و اما احمد تکان نخورد. پیرمرد گفت: دو تا از همین ها زدم به اون زنیکه! اون موقع کجا بودی آقای غیرت؟
احمد به آنی سرخ شد. یقه پیر مرد را گرفت: بابام یادم داده حرمت بزرگتر از خودم رو نگه دارم! اما همون بابام یادم داده دستی که سمت ناموسم بیاد رو از بیخ بکنم! دستی که به حنانه بخوره دست نمیمونه! تیکه گوشته!
دستش برای زدن رمضان بلند شد که صدایی از پشت در گفت: احمد آقا! احمد آقا! تو رو خدا بسه!
دلش برای لرزش صدای حنانه لرزید. رمضان را به عقب هل داد و گفت: گمشین از خونه من بیرون!
دندان به هم می سابید. چقدر دلش می خواست از خجالت این قوم الظالمین در بیاید. چقدر دلش می خواست انتقام تمام درد های حنانه و علی را بگیرد.
سلمان گفت: دو روز دیگه چهلمه. کجا بریم؟ راه رو باز کن. اینجا رو علی گرفته. اجاره کرده! خودم اون دفعه اومدم با بابام. قبل اینکه زن تو بشه اینجا بودن.
احمد گفت: مستاجر من بودن! سند بیارم برات؟
سلمان گفت: این همه آدم رو دو روز کجا ببرم سر سیاه زمستون؟
احمد شانه ای از بی اعتنایی بالا انداخت و گفت: به من مربوط نیست. ببر مسافر خونه! تو کوچه! تو همون مینی بوس! مگه حنانه و علی براتون مهم بودن که حالا انتظار دارید در خونه به روتون باز باشه مرغ و پلو بذارن جلوتون!
دوباره صدای حنانه آمد: احمد آقا باز کن بیان تو! به حرمت خون علی بذار بیان تو! مهمون علی رو بیرون نکن!
احمد کفرش از این همه خوبی حنانه در آمده بود! چرا نمی گذاشت درس درست و حسابی به اینها بدهد؟
کلید را در آورد و قفل در را باز کرد و پشت به جمعیت گفت: برید دعا کنید به جون این زن و دل مهربونش که اگه به من بود امشب رو تا صبح تو کوچه بودید!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادر انه💖
قسمت۷۳
در را باز گذاشت تا وارد شوند بعد به حنانه گفت: پاشو بریم خونه من. خوش ندارم با اینها تو یک خونه باشی.
مظفر پوزخند زد: تو که گفتی اینجا خونته!
احمد جواب پوزخندش را با ریشخند داد و گفت: دو تا خونه دارم! مشکلی داری؟
کبری که داشت می نشست گفت: خدا شانس بده! زنه معلوم نیست چطور این رو مثل داداشم خام کرده!
احمد غرید: حرمت صابخونه هم نمی فهمید؟ زبون به دهن نمی گیرید هری!
حنانه لب گزید: احمد آقا!
احمد اخم کرد و گفت: با اینها باید مثل خودشون بود. جمع کن بریم که خسته ام!
حنانه آرام گفت: زشته مهمون رو تنها بذاریم.
احمد اما بلند گفت: مهمون بی دعوت نمیاد. مهمون طلبکار نمیاد. مهمون حرمت شکنی نمی کنه. مهمون حرمت میشناسه. مهمون نیستن. اومدن اطراق کنن اینجا! تو هم نباشی راحت ترن!
بعد از خانه بیرون رفت و گفت بیا بریم خانوم!
حنانه را که از خانه بیرون برد نفس راحتی کشید و گفت: دیگه رو حرف من حرف نمی زنیا!
بعد لبخند زد و گفت: هی احمد آقا احمد آقا می کنه من خر بشم حرفشو گوش کنم! بیا بریم واسه اینها یک فکری می کنیم حالا...
احمد در خانه را گشود و منتظر ماند حنانه وارد شود. زیر لب گفت: خوش اومدی! کی میشه بیای تو این خونه خیال من راحت بشه؟
حنانه کنار شوفاژ سبز رنگ پذیرایی نشست. آپارتمانی که احمد در آن زندگی می کرد موتورخانه داشت و آب توسط گازوئیل گرم میشد و تمام خانه شوفاژ کاری بود. حنانه گرمای مطبوع خانه را به جان خرید.
احمد یک دست رخت خواب آورد و کنار شوفاژ پهن کرد: یکم استراحت کن تا من هم فکر برای شام اونها کنم.
حنانه تشکر کرد و گفت: املت درست می کنم براشون فقط اگه زحمتی نیست دو تا شونه تخم مرغ و دو کیلو گوجه و نون بخرید.
احمد باشه ای گفت و به اتاقش رفت و لباسهای نظامی اش را عوض کرد. بعد از خانه برای خرید بیرون رفت. احمد که رفت حنانه زیر لحاف گرم رفت و خوابید. سرما هنوز در جانش بود. چشمهایش را که بست صدای حمایت گر احمد دلش را گرم کرد. همانی که از پشت در میشنید. همان صدایی که مقابل رمضان و مظفر و سلیمان و کبری و همه آنها بلند شد هیچ وقت یک چنین حامی قدرتمندی نداشت! کسی که سینه سپر کند برایش! کسی که مردانگی اش را به رخ نامردان دور و برش بکشد. در این چند ماه فهمیده بود احمد مرد آرامی است اما امروز خوب نشان داده بود که آرام بودن هایش از سر ادب است نه ناتوانی!
برای شام املت درست کرد و احمد چند دست رخت خوابی که داشت را در دو بقچه پیچید و درون ماشین گذاشت تا به آن خانه ببرد. رو به حنانه گفت: این رخت خواب ها رو ببرم، بعد میام شامشون رو میبرم. حاضره دیگه؟
حنانه گفت: تا چند دقیقه دیگه حاضره. آشپزی رو این گاز خیلی راحته!
احمد لبخندی به حنانه زد. گاز سه شعله بود و با کپسول گاز مایع کار می کرد: خداروشکر خانم خونه پسندید!
بعد خنده ای به سرخ شدن حنانه کرد و رفت تا بیشتر خجالتش ندهد. چقدر خوب است که حنانه را دارد.
صدای باز شدن در خانه آمد. حنانه گفت: احمد آقا غذا حاضره!
صدای متعجب زهره خانم پیچید: تو اینجا چه کار می کنی؟
حنانه ترسیده هینی کشید و دست روی دهانش گذاشت و با چشمانی گشاد شده به مادر احمد نگاه کرد.
زهره خانم که چادر و روسری را سر حنانه دید، کمی خیالش راحت شد و حنانه که نگاهش را دید، خدا را شکر کرد هنوز از احمد خجالت می کشد.
زهره خانم جلو آمد و گفت: اینجا چکار می کنی؟
حنانه گفت: سلام.
زهره خانم اخم هایش شدیدا در هم بود: گفتم اینجا چکار می کنی؟
حنانه گفت: مهمون برام اومده از روستا.
زهره خانم وسط حرفش پرید: خب اومده باشه! ربطش به اینجا بودن تو چیه؟
حنانه لب گزید. دعا کرد احمد زودتر بیاید. لبهای خشک شده اش را تر کرد و گفت: احمد آقا زحمت کشیدن گفتن رخت خواب میدن برای مهمون ها!
زهره خانم دوباره گفت: چرا از همسایه هات نگرفتی؟ این همه راه اومدی از احمد رخت خواب بگیری؟
صدای باز شدن در هال آمد و صدای نگران احمد که کفش های مادرش را پشت در دیده بود: مامان!
زهره خانم گفت: اینجام!
احمد پشت مادرش ایستاد و چشمهای نگرانش به حنانه بود: اینجا چکار می کنی؟
زهره خانم گفت: مثلا خونه پسرمه ها! من کی اجازه گرفته بودم واسه اومدن که الان می پرسی اینجا چکار می کنم.
احمد گفت: منظورم تنها گذاشتن باباست!
زهره خانم گفت: اینجا چه خبره؟
احمد دست مادرش را کشید و به سمت اتاق برد. زیر چشمهای کنکاش گر مادرش نمی توانست نگاهی به حنانه کند و او را آرام سازد.
دراتاق را بست و در جواب سولات مادرش: چرا اینجوری حرف میزنی مامان؟ بنده خدا براش مهمون اومده بود. من رفتم سر بزنم دیدم اونجا امکانات ندارن، گفتم بیاد اینجا غذا حاضر کنه و چند دست رخت خواب بردم براشون.
زهره خانم گفت: از همسایه های خودش می گرفت! من این خونه رو واسه زنت چیدم! همه وسایل رو داری میدی اینها استفاده کنن که کهنه بشه! دو روز دیگه عروست میاد تو این خونه و همه چیز استفاده شده است!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۷۴
چه غلطی کردم گفتم دو روز چرخ خیاطی رو بدی بهش ها! پرو شدن دیگه. میگن نباید رو داد به مردم!
احمد گفت: بسه مامان! این حرف ها چیه؟ همسایه هاش هم هر چی داشتن رخت خواب دادن! تعدادشون زیاده! حالا با دو روز خوابیدن که رخت خواب کهنه نمیشه!
زهره خانم گفت: اون تابه بزرگه روی گاز چی؟ نو بود، استفاده نشده، حالا خانم اومده واسه خودش همه چیز رو دست میزنه!
احمد کلافه شد: بسه مامان، به همه چیز گیر نده! گناه داره بنده خدا! زن ساده و مهربونیه!
زهره خانم گفت: تو هیچ وظیفه ای نداری! احمد بفهم که تو فقط فرمانده پسرش بودی که اون هم الان نیست!پس بس کن این رابین هود بازیاتو! خوشم نمیاد راه به راه به دم تو بسته است! دو روز دیگه توقعش بالا میره! تو قراره دو روز دیگه زن بگیری!
احمد گفت: کی گفته دو روز دیگه قراره زن بگیرم؟
زهره خانم گفت: با زنداییت صحبت کردم بعد از عید میریم خواستگاری مائده، خواهر زاده زندایی ربابت!
احمد اخم کرد: بدون خبر دادن به من قول و قرار می ذارید؟
زهره خانم گفت: چه خبری باید میدادم؟ میدونی که اون دختر چند ساله منتظرته؟
احمد گفت: به من ربطی نداره! بهم میزنی قول و قرار رو!
زهره خانم گفت: فکر نکن من میذارم اون زنه بیاد تو این خونه و زن تو بشه! حنانه خوب، خانم، اصلا همه چیز تموم! اما به درد تو نمی خوره!
احمد گفت: من کی گفتم حنانه خانم؟
زهره خانم گفت: چشمات حرف زیاد می زنه تا حالا ندیده بودم به کسی اینجوری نگاه کنی و نگران کسی بشی! من خر نیستم! این پنبه رو از گوشت در بیار! فهمیدی؟ من نمیذارم!
بعد از اتاق بیرون رفت و گفت: خب حنانه جان! مهمونات کیا هستن؟
حنانه معذب دم در آشپزخانه ایستاده بود. صدایشان را میشنید اما بخاطر لهجه کاشانی آنها، چیزی از حرف هایشان نفهمید. فقط می دانست دعوا سر اوست!
حنانه گفت: عمو ها و عمه های علی اومدن.
زهره خانم گفت: پس اونجا باید خیلی سختت باشه؟ اذیتت که نکردن؟
حنانه سرش را پایین انداخت و هیچ نگفت.
زهره خانم گفت: از من ناراحت نشو! اینجا دیدنت منو شوکه کرد!
حنانه گفت: من همش مزاحم شمام!
زهره خانم در دل گفت: این مظلومیتش آخر کار دست احمد میده!
بعد لبخندی زد و گفت: انشالله یکی دو ماه دیگه عروس احمد میاد تو این خونه و تو هم راحت میتونی باهاشون رفت و آمد کنی. مائده رو یادته؟ برای بعد از عید قرار گذاشتم بریم خواستگاری! بالاخره عروسی احمدم رو می بینم!
حنانه گفت: انشالله به دل خوش!
زهره خانم گفت: انشالله!
احمد گفت: بسه دیگه مامان! حنانه خانم، لطفا غذا رو بدید ببرم که سرد شد از دهن افتاد. شما هم امشب اینجا بمونید، دیگه مامان اومده و شما معذب نیستید. اونجا خیلی شلوغه!
زهره خانم اول چشم غره ای به احمد رفت و بعد گفت: آره، امشب اینجا بمون. من که مجبور شدم برم و مراسم سوم و هفتم نبودم، گفتم واسه چهلم حتما بیام، می خواستم بیام پیشت که تنها نباشی! حالا تو بمون برام بگو این فامیلای شوهرت کی اومدن!
آن شب حنانه نبود که حرف میزد. زهره خانم تا ساعت ها از مائده و کمالاتش سخن گفت و ندانسته دو داغ بر دل حنانه گذاشت. اول، آرزویی که آرزوی پسرش بود و پسری که دامادی اش را ندید! دوم، احمدی که محرمش بود و ...
زهره خانم قبل از خواب گفت: اون سری که اومده بودم، همسایه ها می گفتن خیلی میای اینجا! خوبیت نداره، حرف در میارن براتون ها!
حنانه گفت: گاهی، صبح ها که احمد آقا نیستن، میام خونه رو تمیز می کنم و غذا درست می کنم براشون! بهشون خیلی زحمت دادیم و کاری جز این ازم بر نمیاد.
زهره خانم گفت: پس واسه همینه که خونه تمیزه و احمد هم چاق شده!
بعد به حرف خودش خندید و ادامه داد: انشالله عروسش رو که بیاره دیگه نگران تنهایی و شام و نهارش نیستم! تو هم زحمت نکش دیگه، همسایه ها که نمی دونن برای چی میای، خیال بد می کنن!
حنانه چشم هایش را بست و آرام گفت: چشم. شب بخیر!
و احمد نگران حنانه در آن اتاق بود. نگران حرف های مادرش و دل نازک همسرش! نگران مراسم چهلم و عموهای علی که می دانستند احمد شوهر حنانه است و حرف هایی که ساغید جلوی مادرش گفته میشد! با وجود مادرش چگونه پشت و پناه حنانه اش شود؟ چگونه سینه سپر کند برای آرامش زنش، همسرش؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه 💖
قسمت ۷۵
حنانه چادرش را سر کرد. احمد پرسید: جایی تشریف می برید؟
حنانه برگشت و به احمد نگاه کرد: میرم از خونه یک حلب روغن بیارم.
احمد اخم کرد: روغن که هست!
حنانه گفت: نه میارم از خونه. یکم گوشت هم دارم، اونم بیارم. سر راه سبزی هم بگیرم که نهار قرمه سبزی بذارم.
احمد گفت: من میرم سبزی بخرم. روغن و گوشت هم تو خونه هست، لازم نیست شما این همه راه رو برید.
زهره خانم از آشپزخانه بیرون آمد: من بهش گفتم، اما انگار خجالت می کشه!
احمد با اخم به حنانه نگاه کرد: شما بقیه کار ها رو انجام بدید تا من برم سبزی بخرم بیام.
حنانه گفت: آخه نمیشه. برنج هم میخوام، خب میرم خونه میارم.
احمد با تاکید گفت: همه چیز هست، کم باشه هم میخرم!
فقط همین را کم داشت که آنها فکر کنند احمد برای او کم می گذارد!
حنانه از زهره خانم خجالت می کشید. احمد اصلا کوتاه نمی آمد و آخر کاری می کرد که زهره خانم همان یک ذره سیاستش را کنار گذاشته و گیس و گیس کشی راه بیندازد.
احمد می خرید، حنانه می پخت و زهره خانم در همه حال سعی داشت نشان دهد که خانم خانه حنانه نیست!
سر خاک علی، ظرف حلوا و خرما و میوه بود. همه فاتحه می خواندند و به حنانه تسلیت می گفتند.
رمضان مقابل احمد ایستاد: شنیدم هنوز عقدش نکردی! اگه قراره دو روز دیگه جا بزنی، الان ببریمش!
احمد اخم کرد: مردِ و حرفش! حرفم حرفه!
رمضان رفت. زهره خانم گفت: چی گفت؟
احمد خدا را شکر کرد که آنها با گویش خود حرف می زنند و مادرش متوجه نمی شد. خودش هم با سالها خدمت کنار اقوام مختلف حرف هایشان را می فهمید.
احمد: هیچی درباره کرایه خونه گفت منم گفتم حرفم حرفه و حنانه خانم تا وقتی بخواد میتونه بمونه.
زهره خانم اخم کرد: یعنی چی احمد؟بذار با قوم و خویشش بره پی زندگیش! اینجوری سربارت میشه!
احمد به چشمهای مادر نگاه کرد: پسرش سربازم بود. تو بغل من تموم کرد. لباسم از خونش سرخ شد! انصاف داشته باشید می دونید سربار نیست، افتخاره!
زهره خانم غر زد: می دونی این چند روز چقدر خرج کردی؟اصلا می تونه پولت رو پس بده؟
احمد بی تفاوت گفت: اگه بخواد بده هم من نمی گیرم!
زهره خانم غرید: جای صدقه دادن به این و اون، زندگیتو جمع کن!
احمد از لای دندان های به هم فشرده گفت: صدقه چیه مادر من؟ دیگه این کلمه رو نشنوم از شما! از شما بعیده!
بعد خدا را شکر کرد که مادرش هم به طور غلیطی کاشی صحبت می کرد و اطرافیان بعید است متوجه شوند.
پایان مراسم احمد گفت: وصیت نامه رو باز نمی کنی؟
حنانه گفت: چیزی که مربوط به اینها باشه، توی اون کاغذ نیست. الان توانایی خوندنش رو ندارم! نمی تونم! باشه بعدا!
احمد اصرار نکرد. دکتر زند گفته بود که طول می کشد تا به شرایط عادت کند. احمد باید هم نبود علی را برای حنانه عادت می کرد، هم حضور خودش را به عادت همیشگی حنانه تبدیل می کرد.
کاش مادرش کمی با دل او راه بیاید! این داشتن و نداشتن حنانه دلش را می سوزاند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 میلاد مولا علی (علیه السلام) و روز پدر بر همه مسلمانان جهان و مخاطبان عزیز ایرانیک مبارکباد
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔻#فوری یک مقام آمریکایی: نیروهای یمنی امروز سه موشک به یک کشتی کانتینری حامل پرچم آمریکا در جنوب دریای سرخ شلیک کردند.
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔺️#فوری رویترز: دو کشتی با پرچم آمریکا در حال دور شدن از بابالمندب هستند
🔹شرکت مرسک مدعی شده دو کشتی با پرچم آمریکا بعد از وقوع یک انفجار در نزدیکی آنها در حال دور شدن از تنگه بابالمندب هستند.
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔻نیر بارکات وزیر اقتصاد رژیم صهیونیستی: ایران اکنون یک "هدف قانونی" برای حملات موشکی اسرائیل است.
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔺️مجاهدان قسام 10 نظامی اشغالگر را از پای درآوردند
🔹️گردانهای قسام: مجاهدان ما موفق شدند ساختمانی در غرب خانیونس را که پیش از نیروهای دشمن در آن مستقر شده بودند، با تلههای انفجاری منهدم کنند که بر اثر انفجار، نظامیان دشمن کشته و زخمی شدند.
🔹️در ادامه مجاهدان قسام پس از درگیری با نیروهای پشتیبانی صهیونیستی که در محل انفجار حاضر شدند 10 نظامی اسرائیلی از پای درآمدند.
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔻تصویری از نازنین آچکزهی، مجروح ۱۲ ساله حادثه تروریستی کرمان که امروز به شهادت رسید
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔻گالانت: جنگ در غزه را متوقف نمیکنیم
🔹«یوآو گالانت» وزیر جنگ رژیم صهیونیستی شامگاه چهارشنبه تاکید کرد تا زمانی که اُسرا در غزه هستند، جنگ را نمیتوان متوقف کرد.
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لحظه شلیک پهپاد مقاومت عراق به سوی عینالاسد
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔺️#مهم پنتاگون معتقد است بعد از حمله 7 اکتبر حماس به اسرائیل هزینه دفاعی ایالات متحده در خاورمیانه 1.6 میلیارد دلار افزایش پیدا کرده است.
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
اعتراف روزنامه اسرائیلی به ترور یکی از نزدیکان حاج قاسم 😳😳👇🏻👇🏻
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺