فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴زینب اگر نبود حسینی نمیشدیم
زینب اگر نبود زمین کربلا نداشت🏴
#اُمُّالمَصٰائب
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻چرا ظالمها سالم ترند؟
🔴#استاد_قرائتی
. ┄┅═✧☫ تحلیل سیاسی ☫✧═┅┄
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴#استاد_پناهیان
🔻نیروهای انقلابی چرا دبستان نمیزنند؟چرا هر مسجد و حوزۀ علمیه در کنار خودش یک دبستان نمیزند؟
🔻ریشۀ آمار بالای طلاق و اکثر مشکلات جامعه در دورۀ دبستان است
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
. ┄┅═✧☫ تحلیل سیاسی ☫✧═┅┄
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حاج قاسم را از زبان خودش بشناسیم
🔻 مولفه های فکری حاج قاسم این است که اولا جناحی نبود و مبلغ هیچ جناح و شخصی نبود و هرکس کار میکرد با او همدل بود ثانیا ایران اسلامی برایش موضوعیت داشت. ثالثا تقویت رهبری برایش اصل بود.
.
┄┅═✧☫ تحلیل سیاسی ☫✧═┅┄
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کلیپ #استاد_رحیمپور
🔻" افــــــســـــون و الـــهـــــام " آیا همه هنرمندان محترمند؟
#هنر_رحمانی #هنر_شیطانی
. ┄┅═✧☫ تحلیل سیاسی ☫✧═┅┄
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴قبل انقلاب، ظاهر و باطن یکی بود!
🔻 زمان شاه، مردم منافق نبودن؛ اهل #مشروب میرفت کاباره و اهل #نماز میرفت مسجد... اما الان چی؟
#نبرد_شدید #عوام_فریبی
. ┄┅═✧☫ تحلیل سیاسی ☫✧═┅┄
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هزینه خاکسپاری در هلند!!!🙄
#باغ_اروپا
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا بعضیها ناراحت میشن از اینکه مشکلات کشورهای غربی نشون داده میشه؟!!🤔
#لکه_آمریکا
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو آمریکا قسط ماشین رو پرداخت نکنن هر جا ماشین و ببینن میبرن!!!😯
#لکه_آمریکا
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۸۸
حنانه دستی به کت و شلوار علی کشید. همان که احمد برایش خریده بود. همان که برای دامادی بود. همان که قسمت نبود تن کند! امشب خواستگاری مراد بود حنانه قول کت و شلوار را به مهدیه داده بود. به عکس علی روی تاقچه نگاه کرد و گفت: قسمت تو نبود مادر! قصه نخوریا! همین که تو رو تو حال خوب بهشت میبینم برام بسه! مهدیه وسعش به خرید این جور لباسی نمیرسه! اونم مادره و آرزو داره بهترین لباس رو برای دامادی بچه اش تهیه کنه! اگه احمد آقا نبود، منم نمیتونستم این جور کت و شلواری بخرم. قسمته دیگه عزیزم! بخند برام عزیزم بخند.
به لبخند علی در عکس نگاه کرد. چشمهای علی راضی بود. مگر نه اینکه جانش را برای خنده های این مردم داده بود؟
مراد که کت و شلوار را پوشید، مهدیه کِل کشید. حنانه در اتاقش چشم بسته بود و خوش را به خواب میزد. دلش پر می کشید برای دیدن مراد! علی که خیلی برازنده شده بود! یعنی مراد هم در آن لباس می درخشید؟
خبر داشت که قباد نیامده بود مرخصی! از وقتی پایشان به جبهه باز شد دیگر بندِ خانه نبودند. سربازی مراد تمام شده بود اما قباد هنوز سرباز بود. مهدیه می گفت بعد سربازی برایشان زن می گیرد تا به زندگی خودشان برسند، حالا مراد می رفت تا آرزوهای مهدیه را برآورده کند.
چند ساعت بعد، مراد با همان کت و شلوار در اتاق حنانه را زد. ظرف کوچکی پر از شیرینی را سمت حنانه گرفت. سر به زیر بود و نگاه می گرفت از نامحرم. چیزی که در چند سال قبل، حنانه از آن دو ندیده بود. فضای جبهه، حال و هوای آنها را عوض کرده بود.
مراد گفت: مادرم می خواست براتون شیرینی بیاره اما من گفتم بهتره خودم بیارم! آخه می خواستم بابت کت و شلوار تشکر کنم. خدا علی آقا رو رحمت کنه، ما مدیون شما هستیم همیشه! من رو مثل پسر خودتون بدونید، هر کاری داشتید مثل این سالها که نه، بیشتر از گذشته روی من حساب کنید. امشب که این لباس رو پوشیدم، برق چشمهای مادرم رو که دیدم، فهمیدم خیلی به شما بدهکاریم. خاله حنانه، مدیون از خودگذشتگی شماییم. روز هایی که ما بچگی کردیم، شما بچه تون رو راهی جبهه کردین. خاله چکار کنم براتون؟
حنانه اشکش را پاک کرد و ظرف شیرینی را از دست مراد گرفت: مراقب چشمت، دلت و زبونت باش! فقط همین! اونوقت هم دنیا رو داری، هم آخرت رو! زنت خوشبخت ترین زن میشه و تو رو خوشبخت ترین میکنه! جای همه اونهایی که رفتن تا شما باشید، خوشبخت باش مراد جان! انشالله که تنت سلامت باشه.
مراد سرش را کمی بالا گرفت و گفت: شرمنده ام!
حنانه آرام خندید: این لباس خیلی بهت میاد! به علی هم میومد! شرمنده نباش! مرد باش! این چند ساعت خیلی فکر کردم که این لباس تو تن تو چطوریه؟ خیلی برازندته!
☆▪☆
نه تنها مراد، که قباد هم با همان لباس داماد شد. حتی چند تن از دوستانشان هم با همان لباس داماد شدند. همان لباسی که علی را داماد نکرد!
~
زهره خانم در خانه را پشت سرش کوبید و از حیاط با عجله دوید و خود را به داخل اتاق انداخت: نامه از احمده حاجی؟
حاجی سری تکان داد و گفت: آره.
زهره خانم لبخند زد و گفت: خدا رو شکر! چی نوشته؟ بخون!
حاجی سر سجاده نشسته بود. پشت به زهره بود. ناگهان شانه هایش لرزید و گریه کرد. زهره ناگهان از پا افتاد: چی شده حاجی؟ چی به سر بچه ام اومده؟
حاجی گفت: هیچی، خوبه!
زهره اخم کرد: پس چرا گریه می کنی حاجی؟
حاجی سرش را به سمت زهره برگرداند و گفت: بد کردی! بد کردیم!
زهره کلافه شد: چی می گی؟ نامه رو بده بخونم. کجا گذاشتیش؟
حاجی گفت: برای ما نیست!
زهره گفت: پس برای کیه؟ تو که گفتی احمد فرستاده!
حاجی گفت: برای حنانه خانم فرستاده! بد کردی زهره! نامه رو که باز کردم چند خط اولشو که خوندم از شرمندگی مردم! من شرمنده بچه ام شدم وقتی دیدم نوشته «خیالم از بابت امنیتت راحته چون زیر سایه پدرم هستی!» شرمنده شدم وقتی خوندم نوشته «میدانم مادرم برایت مادری می کند!» من از شرمندگی مردم وقتی دیدم نوشته « میدانم محرمیتمان پایان یافته و تو را دیگر نباید عزیز جان بگویم اما عزیز جانی و تا از اینجا خلاص شوم اولین کارم ثبت ابدی نامت کنار نامم خواهد بود» زهره بد کردی، بد کردم! جواب احمد رو چی بدیم؟ احمد برگرده چکار کنیم؟ چی جوابشو بدیم وقتی نوشته « پدرم امین بازار است و تو را امانت داده ام به او و خوب رسم امانت داری را میداند»
زهره گفت: اما به درد احمد نمی خورد.
حاجی بلند شد و بلند گفت: دوستش داشت. می دونستم دوستش داره! بهش گفتم نکن اما اون زنش بود، عروسمون بود! تو جهل بهش ظلم کردیم!
زهره سر به زیر گفت: می دونستم محرمن!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۸۹
حاجی متعجب شد بعد پا تند کرد و مقابل زهره نشست: از کجا؟ کی فهمیدی؟
زهره گفت: از همسایه ها شنیدم خیلی رفت و آمد داشت و زنم زنم می کرد. رفتم یک دستی زدم بهش که صیغه بودی؟ هیچی نگفت و شرمنده شد. منم دیدم تا احمد برگرده این رو از یاد برده، این بود که ردش کردم. به درد احمد نمی خوره!
حاجی گفت: دل بچه ات گیره! بچه هم نیست چهل سال رو رد کرده! الان باید خودش داماد داشت، عروس داشت. اما تو چکار کردی باهاش؟ دست رو دخترایی گذاشتی که هیچ جوره به احمد نمی خوردن! اون بچه رو از ازدواج فراری دادی. دل احمد رفته! بخدا چند خط نامه رو خوندم از شدت عشق و تعهدی که به حنانه داشت شرمنده بچه ام شدم. شرمنده خدا شدم!
زهره خانم گفت: شاید تا بیاد، از یادش رفته باشه! مائده بیشتر به خانواده ما میاد! حالا نامه رو بده ببینم. دلم تنگه براش!
حاجی رو برگرداند و گفت: حرف زور میزنی! جواب احمد با خودته! اون نامه هم برای تو نیست، برای زنش نوشته!
زهره خانم داد زد: هی نگو زنش زنش! اون محرمیت تموم شده!
حاجی پای سجاده ایستاد و گفت: وقتی برگرده دوباره میشه زنش! احمد دل داده! باهاش کنار بیا!
بعد نمازش را بست.
~~~~
مائده رو به مادرش گفت: بسه هرچی منو سر دوندن! خاله هم خودش امید نداره! من به رضا جواب مثبت میدم. تا کی صبر کنم برای کسی که اصلا روی خوش نشون نمیداد؟ تازه مگه همسایه ها نگفتن اون زنه، حنانه، زنش بود؟ من به امید چی بمونم؟ به امید چند دهنه مغازه باباش؟ اخلاق داشت؟ مهر و محبت بلد بود؟ کارش درست و حسابی بود؟ چی داشت اون کوه یخ؟ رضا همون کسیه که من می خوام!
مادرش در سکوت تماشایش کرد. چقدر دخترش عوض شده بود! انگار او را نمی شناخت! مائده تا چند سال پیش چند کلمه حرف را به زور میزد! حالا برای مادرش بلبل زبان شده بود.
~~~~
حنانه در دیگ نذری را گذاشت و رو به مهدیه گفت: به بچه ها بگو بیان غذا رو بکشن که برنج دم کشیده!
مهدیه دست حنانه را کشید و گفت: قبول باشه عزیزم.
بعد به زهرا زن قباد گفت: برو به مراد و قباد بگو بیان کمک. مرضیه هم بگو ظرفها رو بیاره. تو هم کمکش کن.
هر سال برای مراسم علی دیگ بزرگی قیمه بار می گذاشت. تمام سال دلتنگی اش را جمع می کرد و امروز خرج می کرد.
به مهدیه گفت: من برم که برسم سرخاک!
مهدیه گفت: هیچ وقت از غذات نخوردی!
حنانه گفت: شش ساله که لب به غذاش نزدم! کار من نیست خوردن غذای بچه ام! علی باید غذای من رو میخورد! شش ساله که بغض راه گلوم رو بسته!
مهدیه با صدای سرفه های قباد نگاهش نگران شد و به سمت قباد دوید. مراد سعی کرد قباد را نگهدارد تا از پله ها نیفتد. حنانه هم نگران شد و به سمت حوض رفت تا لیوانی پر کند. همین که لیوان را از زیر ظرف های شسته شده و روی هم چیده بیرون کشید، چاقوی قصابی که صبح سر گوسفند را بریده بود، روی دستش افتاد و دستش را عمیق برید و خون جاری شد. حنانه جیغ کشید، مرضیه به کمک حنانه رفت و دستش را گرفت: مامان! خیلی عمیقه!
قباد همانطور سرفه می کرد. مراد رو به زهرا گفت: بابا رو صدا کن.
زهرا به سمت کوچه دوید و گفت: بابا بابا! آقا قباد حالش بد شده!
🌸🌸🌸🌸🌸➖➖
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه 💖
قسمت۹۰
حنانه به بخیه های دستش نگاه کرد. دستی که دیگر کارایی نداشت، حرکت نداشت. دستی که باعث بیکاری اش شده بود و این بیکاری او را محتاج حقوق علی!
حتی از پس کارهای خودش هم بر نمی آمد. اوضاع سختی شده بود ولی اوضاع وقتی سخت تر شده که در فروردین خبر بد دیگر رسید. مراد از جبهه با زخم های زیادی آمد. با ترکش های بسیار آمد. مراد زمین گیر شده بود.
حنانه به سختی ظرفهایش را کنار حوض میشست که مهدیه کنارش نشست: میذاشتی من یا دخترا می شستیم.
حنانه گفت: باید عادت کنم.
مهدیه زیر گریه زد و گفت: به خدا شرمندتم! تو برام خواهر بودی، اگه مجبور نبودیم، اگه این وضع قباد و مراد نبود، راضی به رفتنت نبودیم!
حنانه گفت: همین مدت هم که اینجا بودم ممنونتون هستم. به لطف تو الان می تونم قرآن و دعا بخونم.الان هم اوضاع بچه ها مهمتره!
مهدیه گفت: خدا لعنتشون کنه. چرا دست از سر این مملکت بر نمیدارن؟ چرا ما رو ول نمی کنن تا کی باید جوان بدیم؟ تا کی داغ؟ تا کی خون؟
حنانه گفت: درست میشه! مهم اینه که چطور تموم بشه. خون بچه هامون نباید حروم بشه!
مهدیه گفت: فقط تموم بشه!تموم بشه! تو چه میدونی من چی می کشم!
حنانه بلند شد. با یک دست ظرفها را گرفت و با بغض گفت: آره، راست میگی! نمی فهممت!
مهدیه یکهو به خود آمد و گفت: منظوری نداشتم حنانه! داغ داره دلم!
حنانه در اتاقش را باز کرد و گفت: می دونم عزیزم! درد هر کسی مال خودشه!
حنانه به اتاق خالی نگاه کرد. اتاق کوچک و محقرش که جمع شده بود. وسایل اندکش را گوشه ای چیده بود. یاد حرف مهدیه افتاد که غر میزد: اگه پولهاتو جمع کرده بودی، الان لازم نبود این همه دور بشی از ما! همه پولهاتو خرج چی کردی؟ همه رو دادی رفت!
مهدیه هرگز نفهمید که حنانه دار و ندارش را خرج علی و احمد کرده بود! مهدیه نمیدانست حنانه هنوز چشم به راه مردی است که دار و ندارش را به او بخشیده بود و حنانه هیچ چیز جز بودن خودش را نمی خواست!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۹۱
حنانه نگاهی به خانه های آجری کنار هم چیده شده کرد. خانه های کوچک با سقف های کوتاه.مرد گفت: ببین خانم، من اعصاب اینو ندارم هی بیام دنبال اجاره! ماه به ماه اجاره آماده باشه!
حنانه گفت: انشالله!
مرد گفت: انشالله ماشالله نکن! یک کلمه بگو می تونی بدی یا نه؟ اگر نه که بارت رو خالی نکن!
حنانه چادرش را مرتب کرد و گفت: کرایه رو میدم آقا. حالا در رو باز کنید لطفا!
وسایل حنانه در آن خانه هجده متری چیده شد. سرویس بهداشتی کوچکی، آن اتاق را شبیه خانه کرده بود. دروازه آهنی و پنجره کوچکی هم داشت که به کوچه خاکی دید داشت. برای حنانه بزرگ هم بود.
عکس علی را به دیوار زد. برای صد هزارمین بار آرزو کرد کاش عکسی از احمد داشت. دیگر قیافه احمد را هم از یاد برده بود. فقط نگاه مهربان و نگرانش را به یاد داشت و صدایی که می گفت: مواظب خودت باش تا برگردم!
حنانه نگاهی به دستش انداخت و گفت: انگار خوب مواظب نبودم! وقتی برگردی چی جوابت رو بدم؟
بقچه اش را باز کرد. به چادر گلدارش نگاه کرد. همان که احمد خریده بود. دستی روی چادر کشید و گفت: چقدر خوش سلیقه ای! این رو باید همون نه سال پیش بهت میگفتم! برگردی هم فکر نکنم روم بشه بهت بگم!
بعد نگاهی به در خانه کرد: یعنی در این خونه رو میزنی؟ تا کی چشمم به راهی باشه که نمیدونم میای یا نه؟
~
زهره خانم گفت: چی شد؟ اجاره نامه رو نوشتی؟
به همسرش نگاه کرد که روی مبل نشست: نه!
زهره لیوان شربت را روی میز گذاشت: چرا؟
جواب حاج آقا یک کلمه بود: فروخته!
زهره پرسید: چی؟
و جواب گرفت: تو بنگاه قولنامه این دو تا خونه ها بود. جفتش رو به نام حنانه زده و رفته! بنگاهی گفت نه سال پیش،قبل از رفتنش به جبهه،با یک خانومی اومده و خونه ها رو به نامش زده!
زهره داد زد: یعنی چی؟
حاج آقا چشمهایش را بست و سرش را به مبل تکیه داد: یعنی عروستو از خونه اش بیرون کردی! یعنی این همه سال خونه رو بدون رضایت صاحبخونه دادی به فک و فامیلت! یعنی نه ساله میایم میریم بدون رضایت صاحبخونه! یعنی نماز خوندی، روزه گرفتن تو بدون رضایت حنانه! چکار کردی با احمد؟ چکار کردی با ما زهره! بعد نه سال از کجا پیداش کنم؟
زهره گفت: مگه میشه؟ احمد اهل این کارا نبود!
حاج آقا آرام گفت: خیلی عاشقش بود! من بهش گفتم بهش فکر نکنه! گفتم مادرت راضی نمیشه! اما دل احمد گیر بود زهره!
~~~~
احمد خندید. آزادی لذت دارد. حرف پیچیده بود که عده ای از اسرای ایران و عراق را معاوضه می کنند.
فکر کرد: حنانه! دارم میام! فقط منتظرم مونده باش همه آرزوهام!
فصل چهارم: من، بی تو، با او!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۹۲
۱۸ شهریور سال ۷۱
آزاده ها وارد خاک ایران شدند. زهره خانم که خبردار شد نام احمد بین اسرای مبادله شده است، سر از تن نمیشناخت. همراه حاج مرتضی و زهرا و راضیه و مرضیه دخترانش، حبیب و یاسر و منوچهر دامادهایش، فاطمه و طاهره و حدیثه و علی نوه هایش راهی تهران شدند. در خانه احمد هیاهویی بر پا بود. دایی ها و خاله ها، همه آمده بودند. همه می خندیدند، شاد بودند. احمد پس از نه سال باز می گشت. نه سال دوری! نه سال سختی!
زهره خانم می خندید و گریه می کرد.
تلفن زنگ خورد و حاج مرتضی بعد از صحبت کردن و قطع تماس گفت: فردا صبح میرسن تهران!
آن شب از آن شبهایی بود که هیچ وقت صبح نمیشود. از آن شب هایی که سحر فراری است. زهره خانم تا صبح بیدار بود. حاج مرتضی هم نخوابیده بود. زهره را در آشپزخانه دید: چرا بیداری؟
زهره گفت: دل تو دلم نیست! خواب به چشمم نمیاد! شما چرا بیداری حاجی؟
حاج مرتضی گفت: نماز شب بخونم دیگه! برعکس تو من از صبح میترسم!
زهره گفت: چرا؟ احمد داره میاد! بچه ام بعد این همه سختی و دوری داره میاد!
حاج مرتضی شیر آب ظرفشویی را باز کرد و گفت: وقتی بیاد و بپرسه حنانه کو؟ چی جواب بدیم؟
زهره گفت: انشالله یادش رفته دیگه!
حاج مرتضی گفت: سه تا نامه دیگه هم داده برای حنانه! بعدا میگی یادش رفته؟
زهره ابرو به هم کشید: یعنی چی؟ چرا به من نگفتی احمد نامه داده؟
حاج مرتضی گفت: چون برای ما نبود! چند نفر رو فرستادم حنانه رو پیدا کنن، اما نشد! چطور تو چشمهای احمد نگاه کنم؟
زهره گفت: زیاد بزرگش نکن! حالا بذار بچه ام بیاد!
حاج مرتضی جواب داد: خدا خودش به خیر کنه!
~~~~
احمد از اتوبوس پیاده شد. هوای تهران را نفس کشید و لبخند زد! دیگر به خانه رسیده بود. به پدر و مادرش. به حنانه اش! خندید و گفت: امشب مامان بابا رو میگم خواستگاریش کنن و فردا میریم واسه عقد. بعد هم براش عروسی میگیرم! می خوام بقیه روزای عمرم رو زندگی کنم!
از میان جمعیت، خانواده اش را دید. از لابلای ازدحام جمعیت گذشت تا به پدر و مادرش رسید. طولانی در آغوششان کشید. خواهر هایش را بغل کرد و داماد ها را در آغوش گرفت. با دایی ها و عمو ها و هر کسی که آشنا بود سلام احوال پرسی کرد. در جمعیت چشم چشم کرد تا حنانه را ببیند. نبود. حواسش به حرف هایی که رد و بدل میشد نبود چشمانش بی قرار کسی بود که نبود. به پدرش لبخندی زد و فکر کرد: حتما خجالت کشیده بیاد. خانم خجالتی من!
دوباره پدرش را در آغوش گرفت و گفت: مدیونتم بابا!
حاج مرتضی رنگش پرید. احمد از حنانه میگفت! شرمندگی حاج مرتضی را می کشت!
در میان سلام و صلوات، اسپند و گل و گلاب و چراغ و چراغانی، احمد وارد خانه اش شد. خانه حنانه! نهار میهمانی دادند. همسایه ها می آمدند و میرفتند. همه از اسارت می پرسیدند و احمد چشمم به راه حنانه مانده بود که جواب هایش کوتاه بود. چرا حنانه نمی آمد؟ نکند چون دیگر محرم نبودند اینجا نبود؟ حتما از فامیل خجالت کشیده. اذان مغرب را که گفتند به بهانه سر زدن به مسجد و نماز خواندن، از خانه بیرون زد. به مسجد رفت و نماز خواند. با دوستان و همسایه هایی که او را میشناختند و دوره اش کرده بودند خوش و بشی کرد و با عذر خواهی راهی خانه حنانه شد.
پله ها را با لبخند بالا رفت. یاد آن روزهایی که این مسیر را بارها میرفت دنبال بهانه ای برای دیدن حنانه افتاده بود.
مقابل در ایستاد و زنگ را زد. منتظر دیدن چهره حنانه بود. که در باز شود و حنانه با چادر گلدار سفیدش در را باز کند و سر به زیر سلام کند. بار ها دیدارشان را تصور کرده بود. بار ها این لحظه را ساخته بود تا آن سالها را دوام بیاورد اما هیچ کدام این شکلی نبود. حنانه در را باز نکرد. احمد دست در جیب کرد و کلیدش را در آورد. دسته کلیدش را لحظه آخر از کشو میز تلفن برداشته بود. دستی به صورتش کشید و لباسهایش را مرتب کرد. حتما حنانه به بیرون بود. یا مسجد یا پیش ایران خانم! داخل منتظرش میماند تا بیاید. طاقت شلوغی خانه را نداشت. باید حنانه را میدید.
در را باز کرد. خانه خالی به او دهن کجی کرد. مات ماند...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای_مادرانه💖
قسمت۹۳
احمد وار خانه شد. زمزمه کرد نامش را: حنانه!
بلند تر گفت: حنانه!
داد زد: حنانه!
خانه بوی زندگی نمی داد. رنگ زندگی نداشت. رد بودن حنانه را در خانه ندید.
در خانه گشت و حنانه را صدا زد. همسایه ها دم در جمع شده بودند. یکی از آن میان گفت: نیستش احمد آقا!
احمد به زن نگاه کرد. او را بخاطر داشت. حنانه زیاد پیش او می رفت: کجاست؟
زن گفت: چند ماه بعد از رفتن شما، بیرونش کردن.
احمد دهانش خشک شده بود. سرش گیج می رفت. حنانه امانت بود. امانت علی در دست احمد! امانت دل احمد دست حاج مرتضی!
از خانه بیرون زد. زن در خانه را بست و گفت: بنده خدا!
احمد تا خانه با عصا دوید. از پله ها بالا رفت،نمی توانست منتظر آسانسور بماند. در خانه را محکم کوبید. علی خواهر زاده اش در را باز کرد. احمد بی توجه وارد شد و داد زد: بابا! بابا!
جمعیت از صدای داد احمد نگران از اتاق ها و سالن سرک می کشیدند. حاج مرتضی را که دید، قدم جلو گذاشت: امانتم کو بابا؟ امانتم کو؟ چرا نه اینجاست و نه تو اون خونه؟ چرا همه تو خونه هستن جز صاحبخونه؟ چکار کردین با امانتم؟ نه سال دلم خوش بود که شما پشت و پناهش هستید؟ مگه نگفتم حتی اگه مردم، حتی اگه شهید شدم، حنانه دخترتون باشه؟ نگفتم تنها داراییم رو دست شما میدم؟ کو؟ زنم کو بابا؟ عشقم کو؟
صدای همهمه بالا رفت. حرف های نگفته بد گفته شده بود.
حاج مرتضی گفت: به ما نگفت. ما بعدا از نامه های تو فهمیدیم. خونه ها رو هم تازه فهمیدیم. هیچی نگفت به مادرت.
احمد نگاه گله مندی به مادرش کرد: چکار کردی با من مامان؟ چی گفتی که دهنش رو بستی؟ چی گفتی که رفت؟ حالا چکار کنم؟ بعد از نه سال کجا دنبالش بگردم؟ با دلم چکار کردی؟
زهره خانم گفت: الان وقت این حرفها نیست! مهمون داریم. بعدا حرف می زنیم. بیا بشین نگات کنم مادر! نه سال ندیدمت!
احمد اشک را در چشمهایش پس زد و گفت: نه ساله بچه اش تو دل خاکه! ده ساله بچه اش رو ندیده! شوهرت پیشت بود؟ نه ساله شوهرش رو ندیده! نه ساله داره با بخور و نمیر زندگی می کنه. آبت سرد بود و دلت گرم؟ نمی دونم زنم کجا سر کرده و شکم سیر خوابیده یا نه! بد کردی مامان! حنانه زنی نبود که خودشو بهتون تحمیل کنه! حنانه یک عمر سختی کشیده بود! بد کردین با من و حنانه! یک امانت دادم دستتون! اگه مرده بودم، تکلیف حنانه چی بود؟
احمد از خانه بیرون زد. حوصله آدم ها را نداشت. حالا حنانه را کجا پیدا کند؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💠نـورانیت دل و جان به بـرکـت قـرآن
مقام معظم رهبری (مدظلهالعالی):
💎اگر با قرآن اُنس پیداکنید،میبینید که دل و جان شما نورانی میشود.به برکت قرآن،بسیاریاز ظلماتو ابهامها از قلب و روح انسان زدوده میشود
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔴 نام رسمی درج در شناسنامه بعد از انقلاب: حسن روحانی
نام هنگام دریافت دکتری در انگلیس سال 78: حسن فریدون
نام فرزندان: مرحوم محمد عمرانی و مجید عمرانی
آقای روحانی شما فعلا تکلیف ما رو با این معمای نام خانوادگی حل کن تا برسیم به بقیه صلاحیتهات
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاه مسکن را حل کرده بود که یهو مردم از سیری ریختند در خیابان!😏
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔴آقایون حواستون هست؟ قیمت طلا قیمت دلار ۵۶۰۰۰ هزار تومنیه!!!!
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زندگی مادر در کنار پیکر پسر، به خاک نشسته است😔
💎
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻تیزر فرهنگی«رویا»
روایتی غریب از رویاهای یک دختربچه فلسطینی
🔸میشه لطفا خانه من را پس بدهید؟
برای کودکان غزه این یک «رویا» نیست و به زودی خانه را پس خواهند گرفت...
🔹تهیه شده در مرکز هنری رسانه ای نهضت و باشگاه فیلم سوره
💎
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کباب بازی جدید حماس در غزه😎
بلدوزری که ترکید هم توش هست😅
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥وقتی انتخابات نزدیک است؛
⏪عنابستانی: مخالف فیلترینگ اینستاگرام و تلگرام هستم!
عضو کمیسیون اجتماعی مجلس که قبلاً از موافقان فیلترینگ بود، میگوید: بنده مخالف شدید فیلترینگ اینستاگرام و تلگرام هستم؛
⏪ نکته :این افراد کمترین درکی از حکمرانی ملی در عرصه شبکه های اجتماعی ندارند و حتی کمترین درکی از قوانین و محدودیت های شبکه های اجتماعی در دیگر کشورها ندارند و با اتخاذ چنین مواضعی به سکوهای اطلاعاتی دشمن رسمیت و مشروعیت میبخشند و باعث ایجاد خسارت های سنگین اقتصادی و امنیتی و سیاسی و فرهنگی به کشور
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اولین حضور مدیر شبکه منوتو جلوی دوربین/از دلالی برای صهیونیستها تا پایان شبکه بهایی منوتو!
🔺بغض کیوان عباسی، مدیر منوتو در اعلام رسمی پایان این شبکه بهایی:هم از طرف پدری و هم مادری همگی ارتشبد و نظامیان رضاخان و محمدرضاشاه بودند!
پدرم هم از اسرائیل واردات انجام میداد!
شبکه منوتو دیگر جای رشد نداشت!
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آچمز شدن مجری شبکه منوتو در مناظره با داریوش سجادی!
#کانال_عاشقان_ولایت
لطفا کانالهای عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
خبری در سروش
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
خبری در ایتا
http://eitaa.com/ashaganvalayat
قرآنی در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
خبری در بله
🆔https://ble.ir/ashaganvalayat http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
✅✅✅✅لینک گروه عاشقان ولایت جهت ارسال پیام ؛ کلیپهای صوتی و تصویری اعضای محترم در ایتا
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#پشت_این_نذر....
🌷در بیمارستان رزمندههایی بودند که با کارها و صحبتهایشان دل پرسنل را قرص میکردند. یک روز جوان بسیار رشید و برومندی آوردند که خضوع زائدالوصفی داشت. بلافاصله بعد از ورود به بخش از من مفاتیح خواست. با دیدن حال و روزش گفتم: شرایط شما طوری نیست که بخواهی دعا بخوانی. باید تا میتوانی استراحت کنی. ولی گردن نگرفت و با اطمینان جواب داد: نه! باید الان بخوانم. به صرافت افتادم کاری کنم که دعا خواندن از سرش بیفتد و کمی به خوراک و خوابش برسد؛ بنابراین آرام به او گفتم: شما برو اتاق عمل و برگرد، من به شما کتاب دعا میدهم.
🌷بالاخره بعد از جراحی به بخش منتقل شد و مرا صدا زد و گفت: الوعده وفا! خواهر به قولت عمل کن! کتاب دعا میخواهم. حیرت زده پرسیدم: این چه دعایی است که تا این حد مُصری بخوانی؟ با شرمساری گفت: من ۳۷ روز دعای عهد خواندهام ولی چهله دارم. در ابتدا سعی کردم با طرح موضوعات متفرقه توجه او را به سمت دیگری ببرم و او را به کمی استراحت وادار کنم ولی تدبیرم کارساز نشد. به ناچار رفتم و مفاتیح خودم را آوردم. میدانستم نای در دست گرفتن کتاب را ندارد. روی صندلی کنار تخت نشستم و شروع به قرائت نمودم. بلافاصله به دنبال هر کلمهای که میخواندم شروع کرد به تکرار.
🌷دلم میخواست بدانم پشت این نذر چه خواستهای خوابیده که این جوان در حالت اغماء نیز دست از آن برنمیدارد. فردای آن روز همکاران زحمت خواندن دعا را برایش کشیدند. روز سوم که چهله دعای عهد تمام شد، شنیدم که بعد از اتمام دعا دو چشمش را بسته و با لبخندی به یک خواب آرام فرو رفته است. تازه آن موقع دریافتم این چهله برای شهادت و لقاءالله بوده است. بعد از آن اتفاق شبها که در خوابگاه پلکهایم را میبستم چهره آن جوان در ذهنم جان میگرفت. با اینکه میدانستم طبق احادیث نخستین کسی که داخل بهشت میشود شهید است ولی مرتب با وجدانی ناآرام خودم را سرزنش میکردم و میگفتم: شهربانو کاش دعا را پسو پیش و درهم میخواندی تا نذرش ادا نمیشد!
#راوی: خانم شهربانو چگینی امدادگر جبهه
منبع: سایت نوید شاهد
#داستانک
#داستان_آموزنده
🔆مراسم نامگذارى و بيمه ساختن نوزاد
امام سجّاد زين العابدين عليه السلام مى فرمايد:
چون حضرت فاطمه زهراء عليها السلام اوّلين نوزاد خود را به دنيا آورد، از همسرش امام علىّ عليه السلام درخواست نمود تا نامى مناسب براى نوزادشان انتخاب نمايد.
امام علىّ عليه السلام فرمود: من در اين امر هرگز بر رسول خدا صلى الله عليه و آله سبقت نخواهم گرفت .
هنگامى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله وارد منزل شد، قنداقه نوزاد را كه در پارچه اى زردرنگ پيچيده شده بود، تحويل حضرتش دادند.
همين كه چشم رسول خدا صلى الله عليه و آله به قنداقه نوزاد افتاد، فرمود: مگر نگفته ام نوزاد را در پارچه زرد نپيچيد؛ و سپس پارچه زرد را باز نمود و نوزاد را در پارچه اى سفيد قرار داد.
بعد از آن خطاب به پدر نوزاد - امام علىّ عليه السلام - كرد، و فرمود: آيا اسمى برايش تعيين كرده ايد؟
حضرت علىّ عليه السلام اظهار داشت : يا رسول اللّه ! ما بر شما سبقت نخواهيم گرفت ، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: و من نيز بر پروردگارم سبقت نمى گيرم .
در همين بين خداوند متعال توسّط جبرئيل عليه السلام وحى فرستاد: اى محمّد! چون علىّ بن ابى طالب براى تو همانند هارون براى موسى است ؛ پس اسم اين نوزاد را همنام فرزند هارون قرار ده .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله پرسيد: فرزند هارون چه نام داشته است ؟
جبرئيل عليه السلام پاسخ داد : شُبَّر.
حضرت رسول اظهار داشت : زبان من عربى است و زبان هارون عِبْرى بوده است ، جبرئيل پاسخ داد، نام او را حسن بگذاريد.
و آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله در گوش راست نوزاد اذان ؛ و در گوش چپ اقامه گفت و سپس فرمود: خداوندا! اين نوزاد را از تمام آفات و شرور شيطان رجيم در پناه تو قرار مى دهم (1) .
و بعداز آن دستور داد: تا براى سلامتى و بيمه شدن نوزاد از بلاها و حوادث ، گوسفندى برايش عقيقه كنند؛ و در بين بيچارگان و فقراء تقسيم نمايند.
و همچنين امر فرمود تا موهاى سر نوزاد را تراشيده و هم وزن آن نقره تهيّه كنند و به عنوان صدقه به تهى دستان دهند(2) .
1-بحارالا نوار: ج 43، ص 238، ح 3، به نقل از أ مالى صدوق و علل الشرايع . احقاق الحق : ج 11، ص 4 - 9.
2- بحارالا نوار: ج 43، ص 257، ح 29، به نقل از اصول كافى .
📚منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن مجتبی علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
#داستان_آموزنده
«قلاب ماهیگیری»
✨مردی گرسنه و فقیر از راهی عبور می كرد و با خود می گفت: «خدای من چرا من باید اینگونه گرسنه باشم. من بنده تو هستم و امروز از تو غذایی می خواهم. تو به من دندان داده ای، نان هم باید بدهی.»
همانطور كه با خود در فكر بود به رودخانه ای رسید. او به امواج رودخانه نگاه می كرد و در افكار پر از درد خود غرق بود.
ناگهان از دور برقی به چشمانش زد. خیلی خوشحال شد. فكر كرد كه حتما سكه طلایی است كه خدا برای او فرستاده تا او سیر شود. به سمت نور دوید تا زودتر سكه را بردارد و با آن غذایی بخرد. اما هر چه قدر نزدیك تر می شد ناامیدتر می شد.
وقتی به آن شی فلزی رسید دید كه یك قلاب ماهیگیری است. مرد آن را برداشت. نگاهی به آن كرد ولی نفهمید كه آن شی چیست.
او قلاب را به گوشه ای انداخت و رفت و در افكار پر از یاس و ناكامی خود غوطه ور شد. نمی دانست آن قلاب برای او آنجا گذاشته شده بود تا ماهی بگیرد و خود را سیر كند. خدا به او پاسخ داده بود ولی او آنقدر هوش و ظرفیت نداشت كه آن پاسخ را بشنو
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
#داستان_آموزنده
زنده نمودن دو مرده گنهكار
علىّ بن رئاب - كه از راويان حديث و از اصحاب امام صادق صلوات اللّه و سلامه عليه است - از آن حضرت روايت كند:
روزى شخصى به حضور شريف امام حسن مجتبى عليه السلام وارد شد و گفت : چه چيزى حضرت موسى عليه السلام را در مقابل حضرت خضر عليه السلام عاجز و ناتوان كرد؟
امام مجتبى سلام اللّه عليه فرمود: مهمّترين آن ، مسئله كنز آن دو برادر يتيم بود؛ و سپس حضرت دست خود را بر شانه آن شخص تازه وارد نهاد و اظهار داشت : آرام باش و خوب مشاهده و دقّت كن .
دكى بر زمين سائيد، ناگاه زمين شكافته شد و دو نفر انسان غبار آلود، در حالى كه روى تخته سنگى قرار گرفته بودند و از آن ها بوى تعفّن بسيار بدى به مشام مى رسيد، ظاهر گشتند، در حالى كه به گردن هر يك از آن ها زنجيرى بزرگ بسته شده و سر هر زنجير در دست مامورى بود.
و هر يك از آن دو نفر فرياد مى كشيد: يا محمّد! يا محمّد! صلى الله عليه و آله .
و در مقابل هر يك از دو مامور به اسير خود مى گفت : دروغ گفتيد؛ و دروغ مى گوئيد.
https://ble.ir/ashaganvalayat