☑️ انسداد حساب «خامنهای دات آیآر» نشاندهنده دیکتاتوری دیجیتال است
🔹️فضائلی، عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب: فعالیت مجدد در متا(شرکت مالک اینستاگرام) بررسی و در صورت امکان از سر گرفته خواهد شد. حق خود میدانیم که با ظرفیتهای وزارت امورخارجه پیگیری حقوقی نیز انجام دهیم.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتگو با مردم معترض به وضعیت حجاب
حمایت مردم از «گروه های مردمی مستقر در چهارراه ولیعصر»
http://eitaa.com/ashaganvalayat
. 👇تقویم نجومی اسلامی پنجشنبه👇
✴️ پنجشنبه 👈 3 اسفند / حوت 1402
👈12 شعبان 1445 👈22 فوریه 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅خواستگاری و عقد و ازدواج.
✅خرید و فروش.
✅دکان باز کردن.
✅مسافرت.
✅اغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅صید و شکار و دام گذاری.
✅و جابجایی و نقل و انتقال خوب است.
👩❤️👨مباشرت امروز:
فرزند هنگام زوال ظهر اقا و سیاستمدار و عاقل و بزرگوار خواهد بود و مباشرت برای صحت بدن نیز مفید است.
🚘مسافرت: مسافرت خوب است.
👶 زایمان مناسب و نوزاد آسان تربیت شود و صالح و عفیف باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج اسد و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خرید احشام و حیوانات.
✳️تعهد نامه گرفتن از رقیب.
✳️شروع درمان و معالجات.
✳️انواع جراحی ها.
✳️خواستگاری و عقد ازدواج.
✳️و جابجایی و نقل و انتقال نیک است.
🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 انعقاد نطفه و مباشرت.
مباشرت امشب شب جمعه: فرزند پس از فضیلت نماز عشاء سخنوری توانا و کلامی موثر دارد.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث هیبت و شکوه می شود.
💉💉 حجامت.
فصد زالو انداختن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث سلامتی می شود.
😴😴 تعبیر خواب امشب:
خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 13 سوره مبارکه "رعد" است.
یسبح الرعد بحمده و الملائکه من خیفته.
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده گردد صدقه بدهد تا برطرف شود. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین@taghvimehamsaran
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد.
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
📚 منبع مطالب :
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
.
🔹در عاشقان ولایت برترین تحلیلها درباره فلسطین را اینجا بخوانید
https://ble.ir/ashaganvalayat
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان نمرهی_قبولی
قسمت ۴۹ و ۵۰
که نگاه معصومه برگشت سمت من و خندشون بیشتر شد...خجالت کشیدم کاش اینکارو نمیکردم حیف من که رو محمد غیرتی شم
از خجالت نمیتونستم تکون بخورم که معصومه آمد سمتم دستش رو گذاشت رو شونه ام و گفت :
_ من اگه به داداش تو بخندم که اول همین آقا جوادتون دوم فاطمه جونت زندهام نمیگذارن .
خندهام گرفت ولی خودم رو کنترل کردم .
با معصومه داشتیم میرفتیم سمت اتاق حاج خانم که آقا جواد گفت :
_ معصومه چیزی نداریم واسه خوردن ؟
معصومه برگشت سمتش
+ چرا شیوا یکم کشک و بادمجون برات گذاشته یخچال بردار بخور سر و صدا هم نکن من خوابم میاد
اینو گفت و دست من رو گرفت کشوند سمت خودش...نماز صبح رو خوندیم و تو اتاق حاج خانم خوابیدیم .
تقریبا ساعت ۱۰ بود که معصومه به زور بیدارم کرد
_ پاشو مزاحم برو خونتون
+ ایییی. حیف بابای من که میگفت مهمون حبیب خداست . بزار بخوابم.
دیگه چیزی نگفت و من دوباره به خواب عمیق فرو رفتم. نمیدونم چقدر گذشت که با ضربه ی حرفه ای بیدارم کرد
_ چته معصومه عههه
+ پاشو میگم نمازت قضا میشه ها
_ مگه ساعت چنده ؟
+ ۶ و نیم
عین برق گرفته ها بلند شدم و سریع رفتم جلو آیینه موهام رو شونه کردم و بافتم و روسریم رو درست سر کردم زود رفتم تا وضو بگیرم ....
نماز رو به موقع خوندم .....
چادر سفید رو از سرم برنداشتم و رفتم تو آشپز خونه پیش حاج خانم
_ به به چه بویی راه انداختین مامان
+ سلام دخترم . کاری نمیکنم که یه غذای ساده درست میکنم
لبخندی زدم و رفتم بالاسر قابلمه آش رشته...
+ جواد اش رشته خیلی دوس داره
همینطور که چشمم رو بسته بودم و از بوی خوش آش لذت میبردم گفتم :
_ پس کشک و بادمجون چی
+ همه چی میخوره از بس که شکموعه
خنده ام گرفت چشمام رو باز کردم گفتم :
_ یه آشی براش بپزید. یه زن بگیرِ بلد نباشه آشپزی کنه تا قدر شمارو هم بدونه
حاج خانم خندید.
و یه صدای آشنا گفت :
× دست شما دردنکنه حاج خانم انقدر مزاحم شدم میخوای واسم زن بگیری
با ترس برگشتم ....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان نمرهی_قبولی
قسمت ۵۱ و ۵۲
بله آقا جواد با چهره ای اخم کرده پشت سر من با فاصله تقریبا ۱ متر ایستاده بود ....
هول کردم و سرم رو با شرمندگی پایین انداختم ...
حاج خانم با خنده گفت
_ حالا ما یه چیزی گفتیم تو چه عجلهای داری پسر جان
آقا جواد که فکر کنم یکم خجالت کشید سرش رو پایین تر انداخت و گفت :
_ بگذریم . مادر جان شما یه لطفی بکن امشب یه غذای خوب و مجلسی درست کن. به معصومه سپردم ی کیک ساده بپزه
کمی مکث کرد و گفت
_ بخش اصلی قضیه رو سپردم به شما شیوا خانم
با استرس سرم رو بلند کردم
+ چی ؟
_ میخوام فاطمه خانم و محمد رو سرگرم کنید تا موقعی که معصومه نگفته هم نگذارید بیان خونه .
+ برای چی ؟
با تعجب و شاید کمی کلافگی گفت :
_ فکر کنم فردا عقد رسمی محمده ها ؟ معصومه گفت یه مراسمکوچولو هم ما بگیریم .
با ذوقی که تو رفتارم مشخص بود گفتم :
+ بله با کمال میل
لبخندی زد و گفت :
_رو شما حساب کردم
و بعدش رفت ....
خوشحال حاج خانم رو بغل کردم و رفتم تا به کارهام برسم ...
نگاهی گذرا به ساعت کردم 7:5 دقیقه ی بعد از ظهر وای خدایا نصف روز رفته بود ....
باید یه فکری میکردم .
لباس مناسبی برای بیرون به تن کردم و به سمت اتاق معصومه رفتم محمد خواب بود و فاطمه از پنجره یه بیرون نگاه میکرد ....
_ خانم ها و آقایان زود باشید حواستون رو بدید به من .
فاطمه برگشت سمتم ولی محمد همچنان خواب بود..حرصم رو دراورد با نفرت بالش روی زمین را به سمتش پرت کردم که با استرس بیدار شد
_ تو نمیتونی عادی ما رو بیدار کنی
+ نوچ... چون کار مهمی دارم
فاطمه همینطور که پرده رو کنار میزد گفت
× خب بگو کارت چیه ؟
_ پاشید حاضر شید بریم بیرون این سمت ها هم یه گشتی بزنیم
+ شیوا جون بچت بگذار بخوابم
_ من بچه ندارم پس پاشو حاضر شو دیگه خرس گنده چقدر میخوابی .
این رو گفتم و بدون توجه به حرف هاشون رفتم بیرون تا وضعیت معصومه رو چک کنم . معصومه تو آشپزخونه که نبود تو اتاق حاج خانم هم که نبود میمونه این دری که تا حالا نزدم .
با اضطراب در اتاق آقا جواد رو زدم معصومه کلافه گفت :
_بیا تو
در رو باز کردم و با صحنه ای که دیدم .....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان نمرهی_قبولی
قسمت ۵۳ و ۵۴
از خنده اشکم درامد
معصومهی بیچاره وسط اتاق با یه کیسه آرد ترکیده شبیه به روح ها شده بود و مطمئن بودم آقا جواد با دیدن اتاقش معصومه رو میگذاره سر کوچه ...
از فکر و خیال های خودم هم خنده ام گرفت .
_ بجای خندیدن بیا ی کاری بکن الان جواد پدرم رو در میاره ...
با ته خنده ای تو صدام گفتم
+ وای معصومه شبیه روح ها شدی جون من بریم محمد رو بترسونیم
_ بچه جون تو نمیخوای یکم بزرگ شی آخه مگه بیکارم برم کسی که زن داره رو بترسونم کلی هم فوش بخوره به قبر اون بابای خدا بیامرزم ...
+ ای بابا جنبه نداری خلیه خب بابا نخواستیم ....
نگاهی به سر تا سر اتاق کردم و ادامه دادم
_ حیف این اتاق که اینجوری ...
+ باشه باشه تو هم فقط طرف جواد رو بگیر. تا قبل اینکه برسه بیا یه فکری کن لطفا
ناچار رفتم به کمکش راهی جز جارو برقی نداشتیم و امکان نداشت با این زمان کم بشه یه کیک دیگه درست کرد ....
به معصومه سپردم بره جارو برقی رو بیاره ک خودم سرکی تو مواد کیک کشیدم . یه چیزی کمه، شیر، شیر نداریم .
رفتم تا شیر رو از یخچال بیارم که موقع برگشتن ....آقا جواد رو دیدم که داشت میرفت سمت اتاقش ...
به این فکر کردم قیافه معصومه میتونه چجوری باشه به افکارم خندیدم و دویدم سمت اتاق آقا جواد
از قیافش فهمیدم هم تعجب کرده هم عصبانیه و هم خنده اش گرفته
با تعجب پرسید :
_ اینجا چخبره ؟
معمولی جواب دادم
+ دست گل خواهرتونه الان محمد اینا حاضر میشن باید باهاشون برم سعی کنید کیک رو زود تر حاضر کنید و اینجا هم با یه جارو تمیز میشه ... درضمن به معصومه بگید ۲ تا دیگه تخم مرغ لازم داره این شیر هم ۳ لیوان بریزه آرد هم همینقدری که مونده کافیه شکلات هم که تو یخچال هست ....
شیر رو روی میز کنار در گذاشتم و رفتم ببینم محمد اینا حاضر شدن
محمد و فاطمه هر دوتاشون سر حال شده بودن و پر انرژی منتظر بودن من بیام بریم بیرون .....
هر چی پرسیدن جواب درست و حسابی ندادم و فقط تا ساعت ۱۰ شب تو خیابون ها گردوندمشون تا با هم لباس خوب بخریم و ی چیزی بخوریم و بریم خونه...
کم کم داشتن کلافه میشدم که برام پیام آمد . از همون شماره
📑 سلام . بیایید
زود تایپ کردم ...
📑 سلام . چشم
و رو به محمد گفتم
_ من خستم بریم خونه
+ نه حالا یکم دیگه بمونیم
_ نه به اون موقع که باید به زور میاوردمت نه به حالا بریم دیگه داداش فردا عقدتونه نمیتونی تا لنگ ظهر بخوابی که
این رو که گفتم سریع تر از خودم به سمت ماشین پارک شده رفت .....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان نمرهی قبولی
قسمت ۵۵ و ۵۶
استارت و زد و حرکت کردیم به سمت خونه ی معصومه اینا ...مدتی تو ماشین بودیم و همه ساکت بودن....
تا تلفنم زنگ خورد با عجله به شماره نگاه کردم همونی که آقا جواد باهاش بهم پیام میداد با صدای لرزون جواب دادم
_ الو ....
صدای معصومه بود که خیالم راحت شد
+ کجایید پس
_ اره
+ میگم کجایید میگی اره ؟ دختر جون تو یه تختت کمه
_ خب به جای مسخره کردن من، یکم فکر کن آمدیم
+ باشه منتظریم ...
تلفن رو قطع کردم و سعی کردم محمد رو بپیچونم که نفهمه قضیه چیه ....
بالاخره رسیدیم چراغ ها خاموش بود. خوشبختانه کلید دست محمد بود بخاطر همین لازم نبود زنگ بزنیم محمد کلید انداخت و در پارکینگ را باز کرد....
واحد ۱۶ در زدیم و حاج خانم در رو باز کرد
خونه تاریک بود محمد و فاطمه پشت سر من میامدن سمت حال که یه دفعه چراغ روشن شد و معصومه چند تا بادکنک رو ترکوند ...
فاطمه و محمد تو شوک بودن ولی با دیدن کیک به خودشون آمدن و خندیدن و از آقا جواد و معصومه تشکر کردن ...
حرصم دراومد رو به محمد گفتم
_ منم کلی چرخوندمتون ها پس من چی
محمد خندید و گفت
+ اون که وظیفه ات بود ولی ممنون
پشت چشمی نازک کردم و مثلا بامحمد قهر کردم ....
دور هم با خوشحالی شام خوردیم و با مسخره بازی های محمد و آقا جواد اون شب هم صبح شد ....
ساعت ۹ صبح بود که فاطمه رو بردیم آرایشگاه ....یه آرایش خیلی سبک کرد که بهش میومد ...چادر سفید خوشگلش که هدیه ی مامان بود رو هم سر کرد عین فرشته ها شده بود
_ چه خوشگل شدی تو
+ زن داداش فقط تو فاطمه
با لبخند و خنده گفت
× ان شالله قسمت شما دوتا ترشیده
معصومه پست چشمی نازک کرد و گفت
_ فعلا که پاشنه ی در رو شکستن تا ببینیم چی میشه
و سه تایی خندیدیم.
روز خوبی بود خوشحال بودم هم واسه محمد و هم واسه فاطمه ....
بالاخره کارمون تموم شد زنگ زدیم محمد بیاد ....فاطمه که سوار ماشین محمد شد و من و معصومه با آقا جواد آمدیم سمت محضر .....
فاطمه رو صندلی مخصوص نشست و محمد هم کنارش. عاقد شروع به خوندن خطبه عقد کرد .....
و در آخر ...
_سرکار خانم دوشیزه فاطمه معتمدی آیا وکلیم شما رو با مهریهی مشخص به عقد دائم با آقا ی محمد هاشمی در بیاورم؟
معصومه گفت :
_عروس داره قرآن میخونه....
عاقد دوباره پرسید ؟ برای بار دوم آیا وکلیم ؟
مامان گفت :
_عروسم داره دعا میکنه
عاقد دوباره پرسید :
_برای بار سوم و آخرین بار آیا وکیلم ؟
فاطمه کمی مکث کرد و گفت :
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رمان نمرهی_قبولی💖
قسمت ۵۷ و ۵۸
+با اجازه امام زمانم و البته پدر و مادرم بله
صلوات ها یکی پس از دیگری شنیده میشد...
حس خوبی بود ...
از اونجایی که مراسم کوچیکی میگرفتیم همگی رو دعوت کردیم خونهی خودمون محمد و فاطمه هم سوار ماشین شدن تا بیان ....
صندلی عقب نشستم معصومه جلو نشست پیش آقا جواد ...
به مداحی ....
رفیقم از حرم زنگ زده
میگه الان جلو گنبده
گفتم بگه که حالم بده
بگه دلم شکسته ....
گوش میکردم
و آروم تو دلم همراهش میخوندم که معصومه ضبط رو خاموش کرد و گفت
_ خجالت نمیکشی عروسی دوستتم مداحی گوش میدی آخه عروسی خودتم از اینا بگذاری عروس فرار میکنه
+ نه دیگه سر اون رحم میکنم بهش
و با معصومه خندیدن منم با خنده اون ها ته دلم بی صدا خندیدم...بالاخره رسیدیم به خونه ی خودمون
تا حالا اینجوری شلوغ نبوده البته بجز روز شهادت بابا....
معصومه دست منو کشید و دنبال خودش برد تو اتاقم و مرموز گفت
_ بگو دیشب داداش رو جادو کردی که دعوام نکرد
+ چی ؟
_ دمت گرم شیوا تو جادوگری حتی بابای خدا بیامرزمم حریفش نمیشد تو یه چیز دیگهای
به یاد قدیم ژست قهرمانانه ای گرفتم و گفتم
+ چاکریم اخوی
هر دو خندیدیم معصومه میخواست یه چیز دیگه بگه که مامان صدامون کرد
× دخترا بیایین دیگه کجایید پس
دستی رو شونم گذاشت و گفت
_ بریم تا دیرمون نشده ....
مراسم قشنگی بود و به همه خوش گذشت جای بابا خالی بود ...تقریبا ساعت 5 عصر بود که حاضر شدم تا برم سر مزار بابا
معصومه جلوم سبز شد
_ کجا خواهر داماد ؟
+ میرم پیش بابام از دوست خل و چل عروسش بگم
_ وایسا الان خل و چل رو نشونت بدم
و با جارویی که گوشه ی حیاط بود دنبالم دوید
+ ای معصومه زشته تروخدا یکی میبینه
_خب به یه شرط
+ چیه باز ؟
_ منم باهات میام مواظب باشم حرفی نزنی...
+ باشه ولی از الان بگم من با بابام خلوت میکنم
_ خب بابا تو هم برم به جواد بگم بیاد ....
سوار ماشین شدیم و به سمت گلزار شهدا حرکت کردیم .....ساکت بودم و شاید بخاطر همین معصومه فکر کرد غمگینم :
_ چیه چرا کشتی هات غرق شده نترس یه شوهرم گیر تو میاد
با خنده گفتم :
+ فعلا زدن پاشنه درو شکوندن راشون نمیدن تو
معصومه بلند بلند خندید و برگشت سمت پنجره ....یکم مونده بود برسیم که ماشین ایستاد آقا جواد مثل سری قبل رفت و با یه شیشه گلاب و یه دست گل برگشت تو ماشین ...
گل رو گرفت سمتم و گفت
_ این برای شماست ... یعنی پدر شماست ..
گرفتم و تشکر کردم...تا آخر مسیر با دست انداختن های معصومه ریز ریز میخندیدم ...
رسیدیم ، پیاده شدم و با چشم دنبال مزار بابا گشتم
_اینهاش اینجاست....
سنگ قبر رو شستم و گل ها رو گذاشتم روش ....به معصومه نگاه کردم که با خوش حالی به اطرافش نگاه میکرد نمیدونستم چجوری بهش بگم که آقا جواد دستش رو گرفت و گفت فاتحه بخون بریم اون سمت هم ببینم
به زور دست معصومه و گرفت و کشید سمت بقیه شهدا و برگشت رو به من با سر ازش تشکر کردم و نشستم کنار بابا
" سلام بابایی چطوری ؟ یه چند وقت بود نیومدم ببخشید درگیر مراسم عقد محمد بودم . امروز عقد رسمیشون بود خیلی جای تو خالی بود بابا جونم کاش عروسی محمد رو از نزدیک میدیدی ....."
تقریبا خورشید داشت غروب میکرد که آقا جواد و معصومه آمدن سمتم ....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌟کانال انتخاباتی یاوران
حاج احمد موحد
💫لینک کانال برای عضویت 👇
https://eitaa.com/movhed402
🌸﷽🌸
🍂 تاریخ : سوم اسفند ماه سال ۱۴۰۲، مصادف با دوازدهمین روز از ماه شعبان المعظم سال ۱۴۴۵
🍁 مناسبت ها :
🌲سالروز عملیات بزرگ عملیات خیبر با رمز "یارسول الله" درهورالهویزه و جزایر مجنون(سال۱۳۶۲)
🌲روز تجلیل از اسرا و مفقودان
🍁سالروزکودتای انگلیسی سوم اسفند توسط رضاخان درسال۱۲۹۹(انگلیسی ها پس از جنگ جهانی اول به این نتیجه رسیدند که جهت دستیابی بیشتر به منابع ایران، به ناچار باید کودتایی در ایران انجام دهند تا حکومت سرسپرده ای را بر سر کار آورند)
🌱ذکر روز پنج شنبه🌱
🌲لا اله الا الله الملک الحق المبین🌲
🌴 السلام علیک یا ولی الله
🌿آیه روز: وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۳۹-آل عمران)
🍀حدیث روز :مِنْ کُنُوزِ الْجَنَّهِ الْبِرُّ وَ إِخْفاءُ الْعَمَلِ وَ 🌿آیه روز عَلَی الرَّزایا وَ کِتْمانُ الْمَصائِبِ.
از گنجهای بهشت نیکی کردن و پنهان نمودن کار [نیک]و صبر بر مصیبتها و نهان کردن گرفتاریها (یعنی عدم شکایت از آنها) است. حضرت علی(ع)
♻️زلال احکام
س: خواهشمند است حكم رقص، خواه رقص آقايان و خواه رقص بانوان را ـ ولو مهيج و تحريككننده نباشد ـ بيان فرماييد؛ و آيا حكم آن در مجلس عروسى تفاوت مىكند؟
ج) رقص مرد بنا بر احتياط واجب حرام است و رقص زن براى زنان اگر عنوان لهو بر آن صدق كند مثل اينكه جلسه زنانه تبديل به مجلس رقص شود، محل اشكال است و احتياط واجب در ترك آن است و در حكم فوق تفاوتى بين مجلس عروسى و غير آن نيست.
استفتائات مقام معظم رهبری
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مقصد ما مسلمونا آخر بیت المقدس و فلسطینه
http://eitaa.com/ashaganvalayat
⭕️ رژیمِ حرامزاده یعنی اونایی که بچهها رو میکشن و برای تمسخر، با دوچرخههاشون عکسِ یادگاری میگیرن.
و حرامزادهتر، طرفدارای همینان.
🗣 حآجی محبی 🇮🇷 𓂆
ولی نیروهای حماس اینکارو نکردن
میشه حرامزادگی صهیونیستارو از اینجا فهمید..
میشه حقانیت حماس رو فهمید..
http://splus.ir/ashaganvalayat
⭕️ سردار تنگسیری: شناورهای جدید سپاه ۲۸ موشک پدافندی و کروز دارد
فرمانده نیروی دریایی سپاه: شناورهای شهید صیاد شیرازی و شناور حسن باقری دارای ۶ فروند از موشکهای «صیاد۳»، همچنین ۱۶ موشک عمودپرواز «نواب» و ۶ موشک کروز با شعاع برد ۴۰ تا ۷۵۰ کیلومتری دارد.
اگر شناورهای جدید در یک بدنه مورد اصابت قرار بگیرد، غرق نمیشود و تحرک خود را از دست نمیدهد.
افتخار ما در خصوص این شناورها این است که جوانانی زیر ۳۵ ساله ایدهپردازی و طراحی آنها را انجام دادهاند.
https://ble.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ حضور ناوشکن ایرانی دنا در رزمایش دریایی میلان ۲۰۲۴ کشور هند
رزمایش دریایی هشت روزه میلان 2024 در سواحل شرقی کشور هند با حضور بیش از پنجاه کشور از جمله ایران برگزار شد.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ #استوری | #استاد_شجاعی
√ محدوده مخرّب سختگیریهای تحصیلی والدین!
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ نماینده کنگره آمریکا (رهبر نظم جهانی) در پاسخ به اعتراض نسلکشی و کودک کشی یک فعال مدنی:
🔻باید همه شان (کودکان غزه) را بکشیم!
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ خدا وکیلی این کلیپ را نگاه کنید و تا میتونید نشر دهید .
تا برا مولامون حداقل کاری کرده باشیم .
خیلی جالب و شنیدنی .
🌹 ما را هم دعا کنید تا عاقبت بخیر شویم 🙏
http://eitaa.com/ashaganvalayat
⭕️ مطلب منتشرشده این هفته در روزنامه فرانسوی "لیبراسیون" مبنی بر اینکه تونل های حزب الله بزرگ تر، عمیق تر و مهم تر از تونل های حماس هستند، نگرانی های اسرائیل را برانگیخت.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
⭕️ بعد از تلاش های فراوان و احیای خلیج گرگان، فلامینگوهای مهاجر دوباره مهمان تالاب میانکاله هستند
کمی زیبایی ببینید
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️ میگن حاتم طایی خیلی کریم بوده...!
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ دونالد ترامپ: ما تجمعات همه حامیان حماس را لغو می کنیم، آنها را از دانشگاه ها، شهرها و کشورمان حذف می کنیم.
http://splus.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ هجوم اهالی غزه به کامیونهای حامل کمک های بشردوستانه برای دریافت اندکی جیره غذایی
http://eitaa.com/ashaganvalayat
⭕️ فهرست شورای وحدت برای تهران رونمایی شد
🔹منوچهر متکی، سخنگوی شورای وحدت اصولگرایان با حضور در غرفۀ فارس در نمایشگاه رسانهها اسامی فهرست انتخاباتی شورا برای تهران را اعلام کرد.
🔻کمال اکبری، لاله افتخاری، علیاکبر ترابی، سید جواد جلالی، مرتضی چیتچیان، حبیبالله حبیبی، ابراهیم حسنبیگی، سید جواد حسینی، زهرا حجازیزاده، سید ابوالقاسم رئوفیان، علی آرش رُناسی، علی روزبهانی، سید مهدی رفیعی، حمید سیفی، حمیدرضا سیفی
🔻سید سعید سیدآقابنیهاشمی، مصطفی زندی، فرید شهاب، حسن صفرخانی، نیره قوی، فریدون قدیری ابیانه، صادق کرمی، سمیه گل پور کمرکوهی، زهرا عباسزاده تالارپشتی، حلیمه عالی، فیصل مرداسی، سعید مهدوی کنی، علی یزدیخواه، احمدعلی یوسفی
https://ble.ir/ashaganvalayat
⭕️ یادش بخیر؛ 😔یه زمانی ترانه علیدوستی
میگفت:در ایران هویت ورزشی برای
بانوان وجود نداره ؛ولی مجدداً همین
چند روز پیش یه بانوی ورزشکار دیگه، به
نام فرزانه فصیحی با شکستن رکورد ماده
۶۰ متر زنان در فینال مسابقات
دومیدانی داخل سالن قهرمانی
آسیا مدال طلا گرفت! 😁
https://ble.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مکان شهادت الطفلة أمل حسين الدر در جنوب لبنان بر اثر حمله اسرائیل 🇱🇧💔
العجل العجل يابقية الله
.
🔹در عاشقان ولایت برترین تحلیلها درباره فلسطین را اینجا بخوانید
https://ble.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ یکم زیبایی ببینیم
گوشه ای از دفترچه خاطرات بچه های سپاه قدس با سربازان آمریکایی در بغداد، سال ۲۰۰۳ به بعد.
https://ble.ir/ashaganvalayat