eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4هزار دنبال‌کننده
33.1هزار عکس
37.6هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
💐قانون انتخاباتی بر اساس قانون: ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺗﺨﺮﯾﺐ، ﺗﻬﺪﯾﺪ، ﻫﺘﮏ ﺣﺮﻣﺖ و ﺣﯿﺜﯿﺖ اﺷﺨﺎص ﺣﻘﯿﻘﯽ و ﺣﻘﻮﻗﯽ، ﻧﻮﺷﺘﻦ ﯾﺎ اﻇﻬﺎر ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺧﻼف واﻗﻊ، دیوار نویسی، استفاده از کاروان های تبلیغاتی، اﺧﻼل و ﺑﺮﻫﻢزدن اﺟﺘﻤﺎﻋﺎت و ﺳﺨﻨﺮاﻧﯽﻫﺎي ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ و ﺗﻌﺮض ﺑﻪ ﺳﺘﺎدﻫﺎي اﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺗﯽ دیگر ﻧﺎﻣﺰدﻫﺎ جرم محسوب شده و مرتکب به مجازات مقرر در قانون محکوم می شود. «ستاد انتخاباتی داوود سالاری ۴۷۹۵» 🆔انگشت جوهری من، نشانه تعهد من به ایران عزیز و هم وطن هایم است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 وبگاه نیروی دریایی آمریکا: ایران کشتی های تجاری را نظامی کرده، حالا با استقرار پهپاد و موشک با برد 1700 کیلومتر روی آن، هر آنچه از یک شهردریایی انتظار میرود را برآورده کرده است وبگاه نیروی دریایی آمریکا: 🔹ناو شهید مهدوی از یک کشتی تجاری به ناو جنگی تبدیل شده که می‌تواند پهپادها و بالگرد را در خود جای دهد. 🔹ایران تاکنون بسیاری از کشتی‌های باری را به کشتی رزمی تبدیل کرده‌ که در تقویت امنیت نفتکش‌هایش موثر بوده‌اند. وزن ناو شهید مهدوی ۱۴۰۰۰ تن و طول و عرض آن به ترتیب ۲۴۰ و ۲۷ متر است. 🔹این ناو جنگی به موشک‌های کروز ۳۰۰ تا ۷۵۰ کیلومتری و به پهپادهای عمود پرواز سپهر ۷ با مداومت پروازی ۸ ساعت و برد ۲۰۰ کیلومتر و پهپادهای انتحاری با برد ۱۳۰۰ کیلومتر مجهز شده و توانایی حمل ۵ بالگرد نیز دارد. 🆔سپاه و ارتش در کنار هم ۲بازوی قدرت ساز ایران عزیز هستند
46.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔗 رفقای جدید پوتین / روسیه چگونه وارد شراکت با مقاومت شد؟ هدف چیست ؟ / ایران کجای ماجراست؟ 🎥 عناصر محور مقاومت، رفقای جدید پوتین؟ / این رفاقت به کجا ختم خواهد شد؟ / کرملین چگونه به شراکت با محور مقاومت رسید؟ / هدف روس ها از این شراکت دقیقا چیست؟ / ایران کجای این ماجرا ایستاده است؟ 🆔ایران قدرتمند، کشوری در راستای صلح پایدار در غرب اسیا
25.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 با پایی مجروح گوشه ی بیمارستان افتاده، از سوختگی صورتش رنج میبرد، کودکی هم کنار اوست که وضعش چنین است اینجا غزه ثبت بکنید در تاریخ : جنایت رژیم بچه کش علیه بی گناهان در غزه به شکلی بود که یک نظامی ارتش آمریکا (از ارتشی که به عنوان جنایتکار ترین شناخته میشود) از خجالت خودش را آتش زد.... 🆔دنیا به زودی شاهد انقراض رژیم صهیونسیتی خواهد بود
19.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 واکنش مردم به در آتش سوختن خلبان آمریکا در مقابل سفارت رژیم صهیونیستی خلبان در فیلم هنگام سوختن نام فلسطین و غزه را فریاد میزند. قابل تامل است، برخی فیلم را ندیده اند و باورشان نمیشود واقعی باشد... پرچم بالاست 🇮🇷✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خویشتن‌داری به روایت تصویر:😂😂😂 شایدم باید گفت من و این همه خوشبختی محاله.....😂😂 🆔با هم بخندیم،نه به هم
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نرگسی_دیگر قسمت 26 خدای او مهربان و بزرگ بود و نمیگذاشت که نرگس بیش از حد توانش درد بکشد! این فکر که ممکن است پایش بین صندلی و بدنه ی ماشین گیر کرده باشد را با به یاد آوردن بزرگی و قابل اعتماد بودن خدا از ذهنش دور کرد! این بهانه های کوچک هم برای اعتماد دوباره به مهربانی و بزرگی خدا خوب بود! همه اش که نباید از مرگ نجات بیابیم و یا در مرداب دست و پا بزنیم تا به یاد رحمت و مهربانی خدا بیوفتیم و به او اعتماد کنیم! بدون بهانه باید یاد خدا بود! و با بهانه های کوچک باید خود را انداخت در آغوش خدا! این فکر ها او را آرام و لبخندش را پررنگتر از قبل میکرد! صدای آهنگ های عاشقانه ای که خودش گلچین کرده بود و بوق های گاه گاه و پی در پی ماشینی که در آن نشسته بود را میشنید، اما حواسش جای دیگری بود! حواسش به قلبش بود که خدا آرامش کرده بود! و چه خدای بزرگی...! و چه آرامش عجیبی...! به خانه ی بابا عبدالحسین که رسیدند، نرگس تقریباً دیگر دردی حس نمیکرد! کل بدنش بی حس شده بود! البته خدا را شکر توانست با زحمت زیاد پیاده شود: هوووف! خدا جونم ممنونم! اگه گیر میکرد حسابی آبروم میرفتا! دود اسپند و سر و صدای دست و شادمانی میهمانان حسابی گیجش کرده بود، اما طبق وظیفه ی ساق دوشی اش پشت سودابه حرکت میکرد. سودابه و ایمان تقریباً به همه ی میهمانان سلام کردند و بعضی را هم در آغوش گرفتند. سودابه وقتی مادرش را در آغوش میگرفت به گریه افتاد و چند قطره اشک میهمان چشم این مادر و دختر شد. نرگس دیگر واقعاً از این همه شلوغی و همهمه و آغوش و گریه و تبریک کلافه شده بود! بالاخره بعد از چند دقیقه عروس و داماد به محلی که برایشان آماده شده بود رفتند و دوست ایمان و نرگس هم روی صندلی هایی که کنار عروس و داماد بود نشستند. جایی که آن ها نشسته بودند روی ایوان بود؛ آن جا یک مبل دو نفره که جایگاه عروس و داماد بود و در دو طرف مبل هم دو صندلی که جایگاه ساق دوش ها بود، گذاشته بودند و میزی هم جلوی مبل بود که رویش یک ظرف شیرینی و دسته گلی قرار داشت. خانه ی بابا عبدالحسین ویلایی و دو طبقه بود و حیاط بزرگی داشت. قسمت خانوم ها درون خانه بود و آقایان هم درون حیاط! تنها خانوم هایی که بیرون از خانه بودند، نرگس و سودابه و مادر و خواهر های عروس و مادر داماد بود. البته نرگس از اینکه لازم نبود درون خانه برود خوشحال بود، چون تقریباً غروب شده بود و هوای بیرون خنک بود و این یعنی که با وبال مشکلی نخواهد داشت! صدای آهنگ های شاد و عاشقانه بلند بود و تقریباً به جز خنده های بلند و گاه به گاه بعضی مرد ها چیز دیگری شنیده نمیشد. در سر تا سر حیاط میز های سه و یا چهار نفره ای چیده شده بود و مرد های پیر و جوانی روی آن ها نشسته بودند و با هم به گفت و خند مشغول بودند. نرگس یک دور چشمش را در حیاط چرخاند و توانست تمام عمو ها و پسر عموهایش و برادر بزرگتر سودابه و چند تا از دوستان ایمان را از میان جمعیت تشخیص دهد. چشمش به نیما افتاد که کنار سعید و عماد دور میز سه نفره ای نشسته است و عیسی خان را هم دید که کنار عمو عبدالرضا و عمو عبدالله نشسته. بابا عبدالحسین و عمو علی هم روی مبل دو نفره ی دیگری که طرف دیگر ایوان بود نشسته بودند و عمو علی چشمانش خیس بود. چقدر این مرد مهربان بود! شب عروسی امین و سمانه هم هر وقت چشمش به عمو علی می افتاد میدید که چشمانش خیس است اما گریه نمیکند! چقدر این مرد، مرد بود! حدود نیم ساعتی گذشت و نرگس حدس زد که باید اذان زده باشد. دست در کیفش کرد و از روی صفحه ی گوشی نگاهی به ساعت انداخت. درست حدس زده بود. خم شد و آرام کنار گوش سودابه که مشغول پچ پچ با ایمان بود، گفت: میرم نماز! سودابه برگشت و به او نگاهی کرد و گفت: ساق دوش که از کنار عروس جایی نمیره! -بخوای جانمازمو همینجا پهن میکنم ولی نمازمو حتما باید بخونم! سودابه با بی میلی گفت: خیلی خب برو...ولی سعی کن زود بخونی! نرگس سری تکان داد و بلند شد و به درون خانه رفت. سالن بزرگ خانه پر از جمعیت بود و مطمئناً نمیشد آن جا نماز خواند. خودش را با زحمت از میان جمعیت به سرویس بهداشتی رساند و وضو گرفت. تصمیم گرفت به طبقه ی بالا برود تا شاید اتاق خالی ای برای خواندن نماز پیدا کند. به طبقه ی بالا که رسید آن جا هم تعدادی از خانوم ها را دید اما جمعیت از طبقه ی پائین کمتر بود. طبقه ی بالا چهار اتاق داشت. نرگس به یکی از اتاق ها رفت. درون اتاق یک کمد دیواری بزرگ بود و چند تابلوی نقاشی کوچک هم روی دیوار نصب شده بودند. آن جا صندلی ای نبود و نرگس مجبور شد برای خواندن نماز از چهار پایه ی چوبی ای که رویش یک گلدان حسن یوسف بود استفاده کند. گلدان را به زحمت روی زمین گذاشت و روی چهار پایه نشست. مهر کوچکش که همیشه همراهش بود را از درون کیفش بیرون آورد و همانطور نشسته نمازش را خواند. بعد از
تمام شدن نمازش به طبقه ی پائین رفت و وقتی به ایوان رسید ناگهان گوشی اش زنگ خورد. آن جا شلوغ بود و نمیتوانست به گوشی اش جواب دهد. رفتن به طبقه ی بالا هم خیلی طول میکشید، پس تصمیم گرفت به حیاط خلوت برود. گوشی را برداشت و گفت: سلام نگاری...یه دقیقه گوشی! با حداکثر سرعتی که میتوانست از پله ها پائین رفت و به سمت حیاط خلوت که پشت ساختمان بود حرکت کرد. برای رفتن به حیاط خلوت باید از کنار ساختمان میرفت. وقتی به حیاط خلوت رسید گوشی را دوباره روی گوشش گذاشت و گفت: جانم بگو نگار؟! -سلام نرگسی...خوبی؟! عروسی هستی؟! -خوبم ممنون...تو خوبی؟!...آره! -منم خوبم ممنون عزیز...خوش بگذره!...نرگسی زنگ زدم بگم من پس فردا دارم میرم مشهد...احتمالا فردا یه سر بیام پیشت ولی اگه نتونستم حلالم کن عزیزم! -وای نگار! خوش به سعادتت! -ممنونم عزیزم...نگفتی حلالم میکنی یا نه؟! -من که جز خوبی چیزی ندیدم ازت که بخوام حلالت کنم...تو منو حلال کن! -منم جز خوبی چیزی از تو ندیدم نرگسی!...کاری با امام رضا نداری؟! -نه فقط سلام منو بهش برسون! نگار خندید و گفت: باشه!...خب دیگه مزاحمت نمیشم!...خداحافظ عزیزم! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نرگسی_دیگر قسمت 27 گوشی را قطع کرد و خواست به ایوان برگردد که دید مردی جلویش ایستاده... همان نگاه چند ثانیه ای همیشگی میگفت که آن جوان بد نگاه میکرد! نگاهش آزار دهنده بود! نرگس چادرش را محکمتر گرفت و با لحنی جدی گفت: مشکلی پیش اومده؟! -نه...دیدم که اومدین این طرف اومدم دنبالتون! حال نرگس داشت از لحن صحبت کردن او بهم میخورد. سرش را پائین آورده بود و لبش را از خشم به دندان گرفته بود و بریده بریده نفس میکشید! سعی کرد آرامشش را حفظ کند و فقط از کنار او رد بشود. از نظر او جواب ابلهان خاموشی بود! پس ساکت ماند و از کنارش رد شد. اما آن جوان گویی خودش را به نفهمی زده بود دوباره جلوی راه نرگس را گرفت. این دفعه نرگس محکم و عصبی گفت: امری داشتین آقای محترم؟! -حالا چرا اینقدر عصبی میشی؟! خواستم یه کم با هم حرف بزنیم...حرفای دوستانه! نرگس دیگر به وضوح از خشم میلرزید و با صدای دورگه ای که تمام تلاشش این بود که تبدیل به فریاد نشود گفت: شما در مورد من چی فکر کردین آقا؟! فکر کردین منم مثه بعضی دخترای توو خیابون دم دستیَم؟! )پوزخند زد(حرف دوستانه بزنیم! برید حرف دوستانه تونو با دخترای دم دستتر بزنید! جوانک که گویا اصلاً چیزی نشنیده است داشت نزدیکتر می آمد و فاصله اش را با نرگس کمتر میکرد. خشم نرگس تبدیل به ترس شده بود! نفس نفس میزد و عقب میرفت. ناگهان دستی بازوی جوانک را از پشت گرفت و به عقب کشید. سعید بود! جوانک را به سمت خود کشید و سینه به سینه ی او ایستاد و همان طور که با دست چپش بازوی او را گرفته بود، انگشت اشاره ی دست راستش را به نشانه ی اخطار جلوی صورت مرد جوان برد و گفت: هِی هِی هِی! گم میشی یا خودم گم و گورت کنم؟! تهدیدش خیلی جدی به نظر می آمد! مرد جوان بازویش را از دست سعید بیرون کشید و با چشم غره ای که به او میرفت از آن جا دور شد. -خوبی دخترم؟! نرگس که با رفتن جوان نفس راحتی کشیده بود، نگاهی قدردان به سعید کرد و گفت: بله! ممنونم سعید! تو کلاً به دنیا اومدی که آدما رو نجات بدی! سعید خندید و گفت: چه کنیم دیگه! وظیفه مون نجات دادنه! -بله آقای آتش نشان! -دخترم، نیما توو خونه داره نماز میخونه...اومد بیرون بهش چیزی نگیا! اگه بگی جوونه مردمو جلوی پای عروس و دوماد...)دستش را به نشانه ی سربریدن روی گلویش کشید!( نرگس خندید و گفت: باشه آقای ناجی! سعید که رفت، نرگس چند نفس عمیق کشید تا آرامشش را به دست آورد. سپس به ایوان برگشت و سر جایش نشست. ساق دوش ایمان سر جایش نبود. کمی متعجب شد، اما چیزی نگفت. سودابه سرش را به طرف او برگرداند و زیر گوشش گفت: قبول باشه! اون پشت رفته بودی چرا؟! نرگس زمزمه کنان گفت: سلامت باشی عزیزم! گوشیم زنگ خورده بود اینجام شلوغ بود نمیشد جواب داد سودابه سری تکان داد و دوباره مشغول پچ پچ کردن با ایمان شد! آن دو آن قدر زیر گوش هم پچ پچ میکردند که هر کس آن ها را میدید فکر میکرد تا به حال با هم حرف نزده اند! -ساق دوش شدی به پشت سرتم یه نگا بکن! نرگس ترسید و به سمت صدا برگشت. وقتی نیما را دید که خم شده و سرش را به او نزدیک کرده است، نفس راحتی کشید و گفت: وای! ترسوندیم داداش گلم! نیما در حالی که صاف می ایستاد و میخندید، چشمکی به او زد و به حیاط برگشت. پنج دقیقه بعد ساق دوش ایمان برگشت! از "قبول باشه" ای که ایمان به او گفت معلوم شد که برای نماز خواندن رفته بود. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نرگسی_دیگر قسمت 28
چند دقیقه گذشت. صدای زنگ پیام گوشی اش آمد. شماره ناشناس بود! پیام را باز کرد! نوشته بود: سلام خانوم اشرفی! :شما؟ :شازده! :شماره جدیدته شازده؟ :نه بابا...مال دادامه شارژ نداشتم...بینم اوضاعتون چه طوره؟! :کدوم اوضاع؟! :ینی هنوز خبری نشده بینتون؟! :حالت خوبه شازده؟! :نه گمونم تب دارم...بیخیال...خوش بگذره...خداحافظ :خداحافظ چیه...بگو منظورت از بینتون چیه؟ :مزاحم پسر مردم نشو! :پسر مردم کیه؟! :دادای من!...دارم میدم دستش گوشی رو نرگس که از پیام های مهتا سرنیاورده بود، کلافه شد و پوفی کرد. دیگر مطمئن شده بود که چیزی هست که همه میدانند و او نمیداند و در ضمن مربوط به او میشود! حدود دو یا سه ساعت بعد وقت خوردن شام شد. عروس و داماد برای خوردن شام به اتاقی رفتند و ساق دوش ها هم طبق معمول به دنبال آن ها وارد اتاق شدند! ساق دوش ایمان کنار او نشست، اما نرگس روی صندلی نشست. هر چهار نفر منتظر ماندند تا برایشان غذا بیاورند. ایمان زیر گوش ساق دوشش و طوری که نرگس نشنود گفت: دِ حرفتو بزن دیگه بابا! عروسی داره تموم میشه ها! -بابا دو متر بینمون فاصله س چه جوری بگم؟! -توو ماشینم دو متر بینتون فاصله بود؟! -اون موقع بنده خدا حالش بد بود! در اتاق باز شد و نیما داخل آمد. سینی غذایی جلوی عروس و داماد گذاشت و به نرگس و دوست ایمان گفت: شما دو تا اینجا نمیتونین غذا بخورین...عروس و داماد باید تنها غذا بخورن! نرگس کلافه و معترض گفت: این قانونو دیگه کی وضع کرده؟! نیما با خنده گفت: والا به من گفتن اینو بدم و اینو بگم...من فقط مأمورم و معذور!...خودت میفهمی بعد کی این قانونو وضع کرده سودابه که لبخند مرموزی به لب داشت گفت: برین میخوایم تنها شام بخوریم...زود باشین برین! نرگس کلافه شده بود از این همه رفتار و برخورد و لبخند مشکوک! بلند شدند و از اتاق بیرون رفتند. نیما گفت: برین روو همون صندلیاتون توی ایوون بشینین تا واسه شما هم شام بیارم! آن دو مانند دو کودک حرف شنو طبق گفته ی نیما، رفتند و روی صندلی خودشان نشستند. چند لحظه بعد نیما برای آن ها شام آورد و زیر گوش ساق دوش ایمان چیزی گفت که نرگس نفهمید و رفت. مشغول خوردن شام بودند که نرگس صدای کشیده شدن صندلی را شنید. سرش را از بشقابش بلند کرد و به سمت صدا نگاهی انداخت. دوست ایمان صندلی را کشیده و به طرف او می آمد! تپش قلبش زیاد شد! دلیل این نزدیک شدن را نمیدانست! دوست ایمان در فاصله ی نیم متری او متوقف شد و روی صندلی نشست و زیر لب گفت: سلام خانوم اشرفی! -سلام آقای صالحی! صالحی همان جا ساکت نشست. انگار منتظر چیزی بود. نرگس دلهره داشت و هر چه سعی میکرد نمیتوانست دلیل این کار او را بفهمد. از نگاه ها و حرف هایی که ممکن است بعداً پشت سرش بزنند میترسید! ولی او که کاری نکرده بود! و همین میشد آش نخورده و دهن سوخته! همین نزدیک شدن ناگهانی صالحی به او حتی اگر با هم حرفی هم نمیزدند حتماً بعد ها حرف و حدیث های زیادی به وجود می آورد! نیما در حالی که یک صندلی و یک بشقاب غذا در دست داشت آمد و بین آن دو نشست و زیر لب گفت: ده دقیقه وقت داری حرفتو بزنی! من نمیشنوم! 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نرگسی_دیگر قسمت 29 نرگس که منظور او از "نمیشنوم" را نفهمیده بود، نگاهی به او کرد و دید در گوشش هندزفری است! نرگس حسابی گیج و کلافه بود ولی صالحی از آمدن و نشنیدن نیما خیالش راحت شده و کاملاً آرام بود! صالحی آرام و زیر لب گفت: خانوم اشرفی حرف بزنیم؟! -در مورده...؟! -بهش میگن امر خیر! سنت پیامبر! نرگس دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و نگاهی سرشار از تعجب به او کرد. اما با دیدن نیما که میخندد و لب هایش را تکان میدهد نگاهش را از صالحی برداشت و به نیما دوخت! -داره نقششو بازی میکنه! -چی؟! -پدرتون همه چیزو بعد بهتون میگن! فقط به من گفتن حتماً باید خودم این پیشنهادو مطرح کنم! نرگس لبخند عصبی ای زد و گفت: پس همینه که همه میدونستن و من نمیدونستم! -همه نه...فقط ایمان و داداشتون و پدر و مادرتون و سودابه خانوم... پوزخندی زد و گفت: و مهتا -ایشون اتفاقی فهمیدن! مگه چیزی گفتن بهتون؟! -نه! -خوبه! و دوباره نیما همان کار چند لحظه ی قبل را تکرار کرد! نرگس که هنوزم متعجب بود و نمیتوانست این رفتار عجیب او را هضم کند با خود گفت: باید داداشمو به یه روان شناس معرفی کنم! -یه قرار بذاریم واسه فردا؟! صدای صالحی او را از افکارش بیرون آورد. -چرا؟! -پدرتون گفتن باید حرفامونو با هم بزنیم! -بیاین خونه مون! -گفتن بیرونه خونه! نرگس متعجب شد و پرسید: چرا؟! -گفتن خودشون همه چیزو براتون توضیح میدن!
-پس این همه فیلم و نقشه فقط واسه گذاشتنه یه قرار بود؟! چرا خودش یه قرار نذاشت؟! -توضیح میدن بهتون! ولی قرار نبود تا اینجا کش پیدا کنه! -نمیفهمم! -توضیح میدن! نرگس کلافه و عصبی گفت: هِی میگین توضیح میدن توضیح میدن...شما خودتون چرا توضیح نمیدین؟! -گفتن من فقط درخواست رو مطرح کنم و یه قرار تعیین کنیم با هم برای حرف زدن! فقط همین! -خیلی خب...فقط من نمیتونم روزا بیرون بیام به خاطر گرما! -اوهوم! پس قرارمون باشه فردا شب، مسجد امیر المؤمنین، بعد از نماز! -باشه! دیگر هیچ کدامشان حرفی نزد و هر سه در سکوت مشغول خوردن شامشان شدند. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
. 👇تقویم نجومی اسلامی پنجشنبه👇 ✴️ پنجشنبه 👈10 اسفند /‌ حوت 1402 👈19 شعبان 1445 👈29 فوریه 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛اخر هفته برای دفع نحوست سلامتی امام زمان سلام الله علیه و شادی اموات صدقه فراموش نگردد. 📛امروز ساعت 06:42 صبح قمر وارد برج عقرب می شود. 📛و شنبه ساعت 17:26 قمر از برج عقرب خارج می گردد. 💠کانال ما در موضوع حرز و ادعیه همراه حرز های مطمئن و با قیمت مناسب.👇 👶 زایمان مناسب و نوزاد روزی دار و نویسنده و از او خیر انتظار می رود. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️استعمال دارو. ✳️معجون گذاشتن بر زخم و دمل. ✳️استحمام. ✳️بذر پاشی و کاشت. ✳️آبیاری. ✳️درختکاری. ✳️جراحی و مداوای چشم. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️و انواع حفریات نیک است. 🟣نگارش ادعیه و حرز و برای نماز حرز و بستن آن خوب نیست. 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه و مباشرت. قمر در عقرب است و از مباشرت به قصد فرزند آوری اجتناب گردد. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث توانگری می شود. 💉💉 حجامت. فصد زالو انداختن یا در این روز از ماه قمری ،باعث رفع درد بدن می شود. 😴😴 تعبیر خواب امشب: خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 20 سوره مبارکه "طه" است. فالقاها فاذا هی حیه تسعی... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که دلیلی قوی در اختیار خواب بیننده قرار گیرد و کار خود را با آن پیش ببرد. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین @taghvimehamsaran ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد. 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 📚 منبع مطالب : تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان https://ble.ir/ashaganvalayat https://eitaa.com/ashaganvalayat
﷽؛ ⬅️ تاریخ : دهم اسفند ماه سال ۱۴۰۲، مصادف با نوزدهمین روز از ماه شعبان المعظم سال ۱۴۴۵ ⬅️ مناسبت ها : 🍁سالروز آغاز نخستین حملات موشکی عراق به تهران(سال۱۳۶۶) 🌲سالروز ورود امام خمینی(ره) به قم پس از پیروزی انقلاب(سال ۱۳۵۷) 🌲سالروز غزوه بنی المصطلق(سال۶ ه-ق)            🌱ذکر روز پنج شنبه🌱 🌲لا اله الا الله الملک الحق المبین🌲 🌴 السلام علیک یا ولی الله 🍀آیه روز: سوره مبارکه روم آیه 60 فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ پس صبر پيشه كن كه همانا وعده ى خداوند (درباره ى نصرت تو) حقّ است، و كسانى كه (به راه حقّ) يقين ندارند تو را به سبك سرى وادار نكنند. 🌟حدیث روز: امام صادق عليه السلام إِنَّ الْمُنافِقَ لا يَرغَبُ فِيما قَد سَعِدَ بِهِ الْمُؤْمِنونَ وَ السَّعيدُ يَتَّعِظُ بِمَوعِظَةِ التَّقْوى وَ إنْ كانَ يُرادُ بِالْمَوعِظَةِ غَيْرُهُ؛ منافق به آنچه مؤمنان بواسطه آن خوشبخت مى شوند، ميلى ندارد، و خوشبخت سفارش به تقوا را مى پذيرد هر چَند مخاطب موعظه، كس ديگرى باشد. مجموعه ی ورام ج2 ،ص146 - الكافى(ط-الاسلامیه) ج8 ، ص151، ح 132 💦زلال احکام :فروش خون س: فروش خون چه حکمى دارد؟ ج) با فرض اينکه انتقال خون داراى منفعت عقلايى است فروش آن مانعى ندارد. استفتائات مقام معظم رهبری ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈ http://eitaa.com/ashaganvalayat
َ زندگی فرصتی است ، غیر قابل بازگشت... زندگی موهبت است ، بپذیریدش زندگی زیباست ، تحسینش کنید زندگی تکاپو است ، به آن تن دهید زندگی شادمانی است، برایش نغمه سر دهید زندگی تعهد است ، به عهدش وفا کنید زندگی گرفتاری است ، تحملش کنید زندگی راز است ، کشفش کنید زندگی لذت است ، از آن بهره ببرید زندگی امید است ، آرزویش کنید زندگی سفر است ، به پایانش برسانید زندگی مساله است ، حلش کنید زندگی هدف است ، آن را به دست آورید زندگی نبرد است ، در آن جرات حضور داشته باشید‍‍ به خدا توکل کنید و امیدوار باشین که روزی آرزوهاتون برآورده می شه ... https://ble.ir/ashaganvalayat https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔باز هم شكر كه كفش به پا دارد… بار تمام غصه ی کرببلا به دوش وقتی که عمه نیست تو تنها کشیده ای شلاق و سیلی و کتک و تازیانه را باور نمی کنم که به یک جا کشیده ای شب ها گرسنه خفته و با عمه جان خویش ناله زدی و تیغ ز پاها کشیده ای… 😭 https://ble.ir/ashaganvalayat https://eitaa.com/ashaganvalayat
17.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 لحظاتی از سرود دست‌جمعی رای‌ اولی‌ها در حسینیه امام خمینی(ره) 👏 انتخاب قوی، مجلس قوی، ایران قوی https://ble.ir/ashaganvalayat https://eitaa.com/ashaganvalayat
14.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 رهبر انقلاب: بعضی در داخل به انتخابات بی‌التفاتی می‌کنند. من احدی را متهم نمی‌کنم اما به همه یادآور می‌شوم ما باید به انتخابات از زاویه منافع ملی نگاه کنیم نه از زاویه‌های جناحی و گروهی. اگر انتخابات ضعیف باشد همه ضرر می‌کنند. هر کسی که ایران، ملت و امنیت خود را دوست دارد بداند اگر انتخابات ضعیف برگزار شود هیچ کس سود نمی‌برد و همه ضربه می‌خورند. 👏 انتخاب قوی، مجلس قوی، ایران قوی https://ble.ir/ashaganvalayat https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین ویدئوی منتشر شده از حامیان کوروش کمپانی در تهران! 👌👌 ♦️نوش جون کوروش کمپانی! https://ble.ir/ashaganvalayat https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ انتخابات، یعنی فرصت تغییر. "وقتی رای ندی، صدایی نداری! وقتی هم صدایی نداری، یعنی حق‌ اعتراضی هم نداری، چون در فرصت تغییر، حضور نداشتی." حضور تک تک افراد در انتخابات مهمه! ✌️ https://ble.ir/ashaganvalayat https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیش از یک میلیون و سیصد هزار نفر با ارسال تصاویر جشن های نیمه شعبان در پویش«به عشق مهدی» شرکت کردند. https://ble.ir/ashaganvalayat https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معلم میگه یه صلوات بفرستید که بعدش پرسش کنم 👆صلوات دانش آموزان😂😂😂🤗🤗 https://ble.ir/ashaganvalayat https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️با به صدا درآمدن آژیرهای خطر همزمان با حملات موشکی از نوار غزه به عسقلان، موشیه سولومون، معاون رئیس کنست اسرائیل و همراهان وی که در راستای کمپینی انتخاباتی در این شهر حضور یافته بودند با سرعت به پناهگاه رفتند. https://ble.ir/ashaganvalayat https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسانه‌های خارجی:ایران با وجود تحریم های اقتصادی به کشور صادرکننده سلاح تبدیل شده است....قایق موشکی ذوالفقار ایرانی در ارتش ونزوئلا در خدمت است https://ble.ir/ashaganvalayat https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کتاب کرایه میکردم و هر جلدش را یک شبه میخواندم... 🔹 بخشی از مستند غیررسمی۶ https://ble.ir/ashaganvalayat https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما تا آخرین قطره خون خودمان می‌ایستیم! شما هم باید بایستید... سالگرد شهادت حسین خرازی https://ble.ir/ashaganvalayat https://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم شهید علی انصاری که در لحظات آخر به همرزمانش گفت: "دارند صدایم می کنند..." و سپس شهادتین را زمزمه کرد... https://ble.ir/ashaganvalayat https://eitaa.com/ashaganvalayat