ربع الخالی
ربع الخالی نام وسیع ترین کویر دنیا در جنوب شرقی شبه جزیره عربستان است.
#کویر
#عربستان
http://eitaa.com/ashaganvalayat
"نوروز را با چهارشنبه سوزی به کام خود و دیگران تلخ نکنید"
🌐روابط عمومی شبکه بهداشت و درمان کشور
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 حاوی تصاویر دلخراش از آسیب های چهارشنبه سوری سال گذشته
آیا چند لحظه شادی و بی احتیاطی بهای به این سنگینی خواهد داشت؟
#نه_به_چهارشنبه_سوزی
http://eitaa.com/ashaganvalayat
💠چند توصیه برای به حداقل رساندن آمار تلخی های آخر سال:
🔥در چهارشنبه آخر سال، در کنار فرزندانتان باشید و آنها را تنها نگذارید.
🔥هرگز آتش را در معابر باریک و در مجاورت پست های برق یا ایستگاه های تقلیل فشار گاز و یا پارکینگ های عمومی برپا نکنید.
🔥از آتش بازی در نزدیکی اتومبیل هایی که حامل بنزین و مواد سوختنی هستند بپرهیزید.
🔥یک کپسول آتش نشانی پودری در حوالی محوطه ای که در آن آتش روشن کرده اید، قرار دهید.
🔥از ریختن نفت و بنزین روی آتش خودداری کنید.
🔥از انداختن ظروف تحت فشار مثل کپسول ها و اسپری های حشره کش به درون آتش بپرهیزید.
🔥از آتش زدن لاستیک، هیزم و کارتن خالی در واحدهای مسکونی یا معابر و کوچه و خیابان خودداری کنید. این کار با تشدید آلودگی هوا، شما را در معرض آسیب های تنفسی قرار می دهد.
🔥در صورت سوختگی شدید، از دویدن خودداری کنید و بلافاصله روی زمین بغلتید.
🔥در صورتی که کسی لباسش آتش گرفت، بهترین وسایل دردسترس برای خاموش کردن آتش، پتو و آب است. هرگز از کپسول آتش نشانی برای خاموش کردن آتش مصدومی که می سوزد، استفاده نکنید.
🔥در صورت بروز هرگونه آتش سوزی یا حادثه ای، ضمن حفظ خونسردی، با شماره 125 تماس بگیرید.
🔥قبل از ترک محل از خاموش بودن آتش اطمینان حاصل کنید؛ باقیمانده آتش را کاملا سرد کنید و جمع آوری نمایید.
🔥از پرتاب فشفشه و موشک بر روی شاخه های درختان، پشت بام و بالکن منازل بپرهیزید.
🔥هنگام استفاده از فشفشه، دستتان را باز نگه دارید و جلوی صورت خود بگیرید تا دچار سوختگی نشوید.
🔥هرگز مواد منفجره و محترقه را به طرف افراد دیگر پرتاب نکنید.
🔥 به هیچ عنوان مواد محترقه را در ظروف شیشه ای یا فلزی قرار ندهید، زیر در صورت انفجار، ذرات شیشه یا فلز به اطراف پرتاب شده و باعث آسیب های شدید می شوند.
✅ایمن شادی کنیم.
🆘مدیریت خطر بلایا و حوادث
⊰⃟𖠇࿐ྀུ༅࿇༅࿐ྀུ༅࿇༅══════════
⚕️شبکه بهداشت و درمان گلپایگان
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔴متن اطلاعیه وزارت اطلاعات در پی انهدام بزرگترین شبکه اخلالگر مالی و بنگاههای قمار آنلاین مرتبط با انگلستان
باسمه تعالی
در پی 14 ماه تحقیقات و رصدهای پیچیدهی اطلاعاتی و با مساعدت قوه قضاییه و بانک مرکزی، بزرگترین شبکهی سازمان یافتهی قمار و شرط بندی اینترنتی که توسط مبادی مستقر در خارج از کشور مدیریت و راهبری میشد، شناسایی و منهدم گردید.
این شبکه که توسط باندهای مرموز مستقر در انگلستان تأسیس و هدایت میشد، توانسته بود مبالغ کلانی از سرمایههای ریالی و ارزی کشور را با استفاده از 35006 حساب و 1200 درگاه بانکی اجارهای و 54 سایت بزرگ قمار و شرط بندی در اختیار بگیرد.
شبکهی مافیایی لندن نشین برای اغوای قماربازان طمّاع، بخشی از وجوه دریافتی از آنها را به عنوان عایدی قمار به حساب قماربازان واریز و بخش کلانی را به انگلستان منتقل میکرد. از یافتههای بسیار قابل تأمل آن که دولت انگلستان با دریافت مالیات هنگفت از وجوه متقلبانه و نامشروع، نسبت به پولشویی و سایر فعالیتهای تبهکارانهی باند لندن نشین چشمپوشی کرده و عملاً مسیر اقدامات مجرمانه را برای خلافکاران هموار مینمود.
شایان ذکر است فساد شبکهی مستقر در انگلستان صرفاً معطوف به اَعمال تبهکارانهی مالی و پولشویی نبوده، بلکه مضاف بر آن، به دنبال شکلگیری جریانی رسانهای برای قبحزدایی از ارزشهای اسلامی - ایرانی و عادیسازی فرهنگ منحط قمار در جامعهی اسلامی ایران بودند.
سربازان گمنام امام زمان همچنین با حکم مرجع محترم قضایی، 5 مدیر داخلی شبکهی موسوم به (Nitro bet) و درگاه مالی موسوم به «پرداخت می» (Pardakht.me) را به اتهام اخلال در نظام اقتصادی، پولشویی، ادارهی قمارخانه در فضای مجازی و تحصیل مال از طریق نامشروع بازداشت کردند.
وزارت اطلاعات اطمینان میدهد که قاطعانه عوامل اقدامات مجرمانه و اخلالگران در امنیتِ اقتصادی کشور را مورد رصد قرار داده و تحویل مراجع قضایی خواهد نمود.
روابط عمومی وزارت اطلاعات
شنبه 19 اسفند 1402
http://eitaa.com/ashaganvalayat
♦️یک روزنامه: بیماران برخی مراکز درمانی توهین و تحقیر میشوند/ دانشگاه علومپزشکی: مراجعات فراوان و امکانات محدود است!
روزنامه قدس نوشت:
🔹بارها از دغدغههای پزشکان و پرستاران گفته و تلاش آن گروه که در هر شرایطی با شرافت و مسئولیتپذیری به حرفه خود مشغولاند را ارج نهادهایم.
🔹اما آنچه کمتر به آن پرداخته شده، رفتار برخی از اعضای این صنف با بیماران و گمشدهای بهنام «اخلاق» در بیمارستانها و مراکز درمانی بهویژه بخش دولتی و نیمهدولتی است.
🔹دغدغه بیمارانی که در فرایند پیگیری درمان علاوه بر درد و رنج بیماری، به آنها توهین میشود، نادیده انگاشته میشوند و تحقیرهایی را تحمل میکنند.
🔹رئیس مرکز غدد دانشگاه علوم پزشکی تهران میگوید: مراجعات بیماران به بیمارستانها و مراکز درمانی -بهویژه دولتی و نیمه دولتی- بسیار زیاد و امکانات این مراکز محدود است.
🔹وی معتقد است: بخشی از نارضایتی بیماران از کادر درمان و پرسنل مراکز درمانی بحق بوده و باید از طریق آموزش به کادر درمان و پرسنل و ارزیابی مکرر رعایت حقوق بیماران به حداقل ممکن برسد. امکان شکایت بیماران به سازمان نظام پزشکی هم وجود دارد.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔸وزارت جهاد کشاورزی: فروش مرغ بالاتر از ۸۰ هزار تومان تخلف است
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ را حتما ببینید و برای دیگران هم بفرستید
#نماز
http://eitaa.com/ashaganvalayat
♨️اسکاری که تمدن نکبت غربی را با انسانهای حیواننما فریاد میزند!
🔻پس از جشنواره برلین، فضای مراسم اسکار نیز به همت انسانهای آزاده که سنگ حمایت از مردم مظلوم غزه را برداشتند رنگ و بوی ضد صهیونیستی گرفت.
🔻در این میان حامیان جنایتکاران پستتر از حیوانِ عالم نیز بیکار ننشستند و خوی خوکی خود را بیشازپیش آشکار نمودند.
🔻جان سینا؛ بازیگر و قهرمان کشتی کج برای اهدای جایزه بهترین طراح لباس همچون حیوانات برهنه به روی صحنه آمد!
🔻حق پیروز است و باطل محکوم به زوال و با گذر زمان همگان خواهند دید که مدیران اسکار و شومناش در تاریخ خواهند ماند یا حامیان مظلومان
http://eitaa.com/ashaganvalayat
Batool Lashkari:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
🍄قسمت ۱۱
هوا داشت کم کم تاریک میشد با صدای مامانم به خودم اومدم
-داره دیر میشه بریم دیگه نزدیک اذانه
بدون اینکه حرفی بزنم
کیفمو برداشتم یه نگاهی به سنگ قبر فاطمه کوچولو انداختم و با مامانم به سمت خونه حرکت کردیم
تو مسیر سکوت بود و یک جادهی طولانی که تمومی نداشت
-ببخشید آقا
راننده تمام هیکل برگشت و به پشت سرش نگاه کرد
-جانم
-لطف میکنید ضبط ماشینتون رو خاموش کنید
این بار از آینه ماشین نگاهم کرد و گفت
-آهنگ که آرام بخشه
خواستم حرف بزنم که حس کردم اگه دهنم باز شه بغضم میریزه بیرون سکوت کردم و از پنجره به بیرون خیره شدم
راننده ماشین هم صدای ضبط ماشینشو کم کرد اون قدری که فقط صدای وز وزش میومد
بالاخره رسیدیم خونه
پسرعمه و خانمش خونه بودند حوصله نداشتم یه احوالپرسی مختصری کردم و رفتم تو اتاقم سرم و گذاشتم رو بالش زار زار زدم زیر گریه
نمیتونستم وضعیت الانمو تحمل کنم
من حالم بد بود وای به حال پدر و مادر فاطمه که خدا میدونه الان چه حالی دارن
سبک شده بودم
گاهی وقتا گریه برای انسان لازمه سبکت میکنه راحت میشی
صدای اذان بلند شد از قبل وضو داشتم
جانمازمو که مامان فاطمه برای من و ناصر دوخته بود پهن کردم شروع کردم نماز خوندن بعد از نماز حس کردم حالم خیلی خوبه
نه اینکه غصههام تموم شده باشه نععع فقط تحملش برام راحت شده بود
-پسر دایی نمیخوای از اتاقت بیرون بیای؟
پسرعمم بود
حوصله جواب دادن نداشتم اشکامو پاک کردم و سمت در رفتم پسر عمه پشت در بود با دیدنم یه اخمی کرد و گفت
-گریه کردی؟
-نه چیزی نیست
-ولی گریه کردی
برای ختم ماجرا لبخندی زدم و گفتم
-زن دایی کجاست
پسرعمم که فهمیده بود نباید به پر و پام بپیچه گفت
-زن دایی تو آشپزخونهس داره شام درست میکنه
تو دلم گفتم
واااای یعنی اینا حالا حالا هستن
-خب چه خبر پسردایی هر از گاهی از اتاقت بیا بیرون یه هوایی بخور
-از محسن چه خبر
-خوبه سلام میرسونه
-نیومد باهاتون
-نه دیگه تو که میشناسیش اهل بشین پاشو نیست
پر افاده همچین از پسرش تعریف میکرد انگار از دماغ فیل افتاده یه روزی یه جا بدجور حال این از خود راضی رو میگیرم
داشتم با خودم حرف میزدم
که به خودم گفتم حالا تو هم دست کمی از اون نداری به قول مهدی باید زنت بدن تا اجتماعی بشی..هه زهی خیال باطل
-پسر دایی
با صدای اقای سریش به خودم اومدم
-جانم
-به چی فکر میکنی
-هیچی شما راحت باشید
خانواده پدریم خانواده خوبیان ولی نمیدونم چرا ازشون خوشم نمیاد دست خودم نیست فکر میکنم چه لزومی داره با عمو و عمه در ارتباط باشیم
کاش همه آدما خاله و دایی بودن
هرچند دریغ از یه خاله
مامانم تک دختر خانوادهش بوده و لوس و ننر ما هم کپ مادرمون
خدا خیرمون بده یه درصدم به بابامون نرفتیم فقط چرا اخلاق گندم که کپ بابامه البته دماغمم کپی برابر اصل داییم همون طور کج و کوله و انحرافی چند باری به فکر عمل افتادم اما......
بگذریم در کل عمه هامو بیشتر از همه دوست دارم و این باعث میشد با پسر عمه هام و دختر عمه هامو و کلا ایل و تبارشون رابطه ملایمی داشته باشم
ناصر هم که یه بند تو خونه بند نبود
اندازه موهای سرش رفیق داشت. این میرفت اون یکی میومد دنبالش
برعکس من که از کل دنیا دوتا رفیق بیشتر نداشتم اونام عضو بسیج مدرسمون بودن یه پسر آفتاب مهتاب ندیده که اگه مدرسه نبود سالی به دوازده ماه از خونه بیرون نمیرفت
وقتی به گذشته فکر میکنم
و یادم میافته که چقدر پاستوریزه بودم حالم از خودم بد میشد اخه پسری که شیطنت نکنه دعوا نکنه خون به پا نکنه که پسر نیست دختره
البته خواست خدا بود که من اینجوری بار بیام
اکثر معلمای راهنمایی و دبیرستانم میگفتن تو یه روز آخوند میشی روحیت به طلبهها میخوره
پنجشنبه ها که دائمالروزه بودم
صف اول نماز مدرسمونم که پر بود از من انضباطمم که همش بیست
خدایی چه گذشته مسخره ای داشتم
یه دونه هیجان هم توش نداره یکی از ارزوهام که برای خیلیها احمقانهس اینه که سوار هواپیما باشم یهو هواپیما سقوط کنه بعد من با چتر نجات بپرم پایین هنگام پایین اومدن از خودم سلفی بگیرم بعد یهو چترم باز نشه من با کله دوبس بخورم زمین به دیار باقی بشتابم و تا نسل ها بعد خاطرات مرگ اسفبارم در اذهان قرار بگیره
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
قسمت ۱۲
بالاخره انتظار به پایان رسید
و شام دستپخت مامان حاضر شد غذای حوزه خیلی خوشمزهس ولی خدایی به خوشمزگی دستپخت مامان نبود
چن لقمه ای خوردم و و با مرسی گفتن از جام پاشدم
مامان گفت
-تو که چیزی نخوردی
پشت سرش هم پسرعمه و خانمش شدن دایه مهربانتر از مادر
-همینه دیگه غذا نمیخوری این قد لاغری
خانم پسرعمم که خانم خیلی خوبی بود گفت
-صبر داشته باش دو،سه سال دیگه اسماعیل شکم میزنه و چاق میشه تازه اول راهه
لبخندی زدم و به مامان گفتم
-مامان شامت خیلی خوشمزه بود مرسی
-تو که چیزی نخوردی
-چرا بابا به اندازه خوردم الانم برم بخوابم فردا باید برم حوزه
دوران مجردی عادت داشتم سرشب بخوابم ولی الان سرشبم دو نصف شبه
با خداحافظی از همه رفتم تو اتاقم
تا درو بستم باز یاد فاطمه افتادم دلم گرفت یه مکثی پشت در کردمو و تو دلم گفتم خدا بیامرزدت فاطمه کوچولو
باصدای اذان از خواب بیدار شدم
نماز صبحمو که خوندم چمدونمو و وسایلامو جمع کردم و سمت حوزه راه افتادم
تو طول هفته حق بیرون اومدن از حوزه رو نداشتم
به همین خاطر اواسط هفته بدجور دلتنگ پدر مادرم میشدم و گاهی وقتا نزدیک غروب طبقه دوم به دور از چشم همه یه گوشه کِز میکردمو گریه میکردم
یادمه سال اول طلبگی
از بس درس میخوندم دچار میگرن و سردرد های شدیدی شدم که به اجبار مدیر محترم یه هفته مرخصی گرفتم و رفتم خونه آبجی بهار که خلوت بود و بیسروصدا
سال اول خیلی سال خوبی بود سختیها و خوشی ها و خاطرات خوب و بدش واقعا عالی بود و از همه مهمتر وجود ناصر کنارم دلگرمم میکرد
راستی گفتم ناصر
قرار بود سال بعدش آزمون بده
و به طور رسمی طلبه حوزه بشه چون سال قبل قبول نشده بود به طور آزمایشی اما تمام وقت تو حوزه بود و همکلاسی من.
ناصر تو حوزه محبوبیت خاصی داشت
چون اخلاقش خوب بود و اجتماعی همه دوسش داشتند. سال بعد بهترین حوزه در شهر کاشان حوزه آیتالله یثربی که آرزوی خیلی ها تحصیل تو اون حوزه بود قبول شد.
سال اول با تمام خاطرات خوب و بدش تموم شد و من با موفقیت چشمگیری اون سال و پشت سر گذاشتم
تابستون همون سال یه طرح چهل روزه
تو شهر یزد برامون گذاشته بودن و من و ناصر مجبور شده بودیم چهل روز از خانواده دور باشیم.
مسیر اولمون مستقیم شهر یزد بود
یه شهر سنتی و زیبا بازارای قدیمیش، مردم خونگرمش، واقعا مهماننپاز و دوستداشتنی بودند.
بعد از استراحت یه روزه در حوزه امام خمینی یزد به سمت روستای «طرزجان» به راه افتادیم یک ساعت و نیم از شهر فاصله داشت.
اون طوری که شنیده بودم
یه روستای سرسبز و زیبا پر از میوههای خوشمزه و جوی های جاری از کنار خونهها وسط این روستای سبز به حوزه قدیمی بود که یاد خانه ارواح میافتادی مخصوصا شبا که بیشتر شبیه خونههای قدیمی جنزده بود.
اتاق من بیشتر از اینکه دیوار داشته باشه
پنجره های بزرگ شیشهای داشت و چون رو به جنگل باز میشد ترسناک تر جلوه میکرد
مخصوصا نصف شب با وزیدن باد و صدای گرگ و روباه خیلی وحشتناک میشد
من و ناصر و علیرضا تو یه اتاق بودیم
ناصر که همش پیش دوستاش بود علیرضا هم یه جا بند نبود و به همین منظور اکثر اوقات من تو اتاقم تنها بودم و جزء سیام قرآن رو حفظ میکردم.
«طرزجان» یه روستای خیلی سرسبز بود
خیلی خوش آب و هوا پر از درختان میوه و چشمه جاری از دل کوه. سرتاسر این روستا جنگل و کوه بود. اما دریغ از یه آدم زنده کل روستا رو باید قدم میزدی تا به یه انسان برخورد کنی در حد یه سلام باهاش حرف بزنی
به خاطر همین ۲۱ روز نتونستیم اون بهشت و تحمل کنیم
حتی من که از اهلسنت زاهدان
به خاطر تعصبات بیجا شون متنفر بودم دوست داشتم هرچه زودتر برگردیم زاهدان و حتی شده یه سنی ببینمو باهاش حرف بزنم
پنجشنبه جمعهها مردم از شهر میومدن روستا
و دختر،پسر قاطی و صدای پارتیشون فرسنگها به گوش میرسید
حاجآقا صالحی هم میگفت
-کسی حق نداره جمعهها از حوزه بره بیرون چون دخترا از شهر اومدن و صحیح نیست شما تو روستا باشید
و اینگونه بود که ما پنجشنبه و جمعه کلا قرنطینه بودیم
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
قسمت ۱۳
امروز من و علیرضا سر یکی از همکلاسیهامون دعوامون شد
به همین منظور علیرضا مثل بچهها قهر کرد و شب رفت حجره همون پسره
ناصرم رفته بود اتاق محمدتقی مومنی
و من اون شب تو اتاقم تنها بودم. بخاطر اینکه راحت باشم پنجرهها رو با ملحفه پوشوندم به جز پنجره ای که رو به جنگل باز بود
تو حوزه کسی نبود
اکثرا رفته بودن امامزاده و حوزه تقریبا خالی از سکنه شده بود.
بعد از شام رفتم کنار پنجره با اینکه هوا تاریک بود اما پرواز خفاشها و جغدها تو شب به زیبایی دیده میشد.
لب پنجره نشسته بودم که حس کردم یه چیزی خورد به شیشه، اول حس کردم شاید خیالاتی شدم توجه نکردم. تا اینکه دوباره چیزی شبیه به یه سنگ خورد به شیشه. خیلی ترسیدم اومدم داخل اتاق و پنجره رو بستم و پرده رو کشیدم و مشغول درس خوندن شدم.
اینم بگم اتاق من طبقه دوم بود
و دور و اطرافش اصلا اتاقی نبود که بخوام احتمال بدم کسی داره سر به سرم میذاره
سرم رو کتاب بود که این باز یه چیزی محکمتر خورد به شیشه. باترس و دلهره رفتم لب پنجره هوا خیلی تاریک بود و چیزی لابلای درختا دیده نمیشد
-کیه؟؟؟ میگم تو کی هستی؟؟ هرکی هستی خیلی شوخی مسخرهای بود
تا خواستم پنجره رو ببندم
یه سنگ گنده که به دور یه کاغذ پیچیده بود افتاد تو اتاق. ناخواسته جیغ بنفشی کشیدم و از تو اتاق زدم بیرون. خواستم برم پیش علیرضا بگم برگرده سر خونه زندگیش اما غرورم اجازه نداد.
برگشتم تو اتاق سنگ رو برداشتم
و کاغذ دورشو خوندم
-سلام تروخدا بیا پایین
بسمالله این چه وضعشه
همین جمله کوتاهو چند بار خوندم
گیج شده بودم به خودم گفتم حتما یه شوخی بچهگانست تو فکر بودم که دوباره سنگی به شیشه خورد.
دیگه خیلی ترسیده بودم
از اتاق من تا اتاق بعدی یه راهروی پیچ در پیچ بود که چیزی جز تاریکی نشون نمیداد
دوباره رفتم لب پنجره آب دهنمو قورت دادم و گفتم
-کسی اون پایینه؟ علیرضا تویی؟ ناصر تویی بچهبازی در نیار اگه تویی بیا بیرون
داشتم مطمئن میشدم کسی اون پایین نیست
که یهو از لابلای درختا و تاریکی مطلق یه سایه پیدا شد خوب که دقت کردم دیدم یکی داره لابلای شاخ و برگ درختا بال بال میزنه که خودشو به من نشون بده
وقتی مطمئن شدم آدمیزاده پرسیدم
-شما کی هستی؟ اون پایین چکار میکنی؟
-بیا پایین آقا خواهش میکنم بذارید بیام تو تا نیمساعت دیگه اینجا پر از حیوانات درنده میشه نمیتونم برگردم شهر مطمئنم نرسیده به جاده طعمه گرگها میشم
این تمام حرفی بود که سعید داشت میگفت
یه جوون خوش برخورد و تر و تمیز که از ظاهرش مشخص بود گدا و سائل نیست
-نمیشه اقا اینجا خوابگاهِ، مسول خوابگاه هم من نیستم. تازشم ما اینجا اردو اومدیم نمیتونم که مهمون دعوت کنم مسولیت داره
سعید باصدای مظلومتری گفت
-داداش تو جوونی منم جوونم درک کن. بخدا من آدم بدی نیستم فقط یه گوشه کنار شبم صبح شه میرم یزد. اما الان میترسم برم سمت جاده . این روستا شبای خطرناکی داره
میخواستم پنجره رو ببندم
و بیخیالش بشم اما وجدانم راضی نشد با دودلی و استرس توام با عطوفت گفتم
-صبر کن الان میام پایین
نمیدونستم کاری که میخوام انجام بدم چقدر درسته . فقط میدونم اگه آقای صالحی بفهمه پوستم کندهست
داشتم از پله ها میرفتم پایین
از ابتدای ورودی پله ها تا درب حوزه یه راهرو بود که پوشیده بود از درخت و گل و گیاه که هر آن ممکن بود ماری عقربی چیزی از لابه لای درختا بیاد بیرون.
کمی که جلو رفتم و چیزی جز تاریکی دیده نمیشد. دستی محکم دستمو سمت خودش کشید
این صحنه چند ثانیه بیشتر طول نکشید
اما تو این مدت قلبم چند ثانیه کپ کرده بود
بدجور ترسیده بودم و اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که همه اینها نقشه بوده و من گرفتار یه عده ناشناسم که قرار بود بهم کمک کنم.
اما ماجرا برخلاف ظن من بود
دست علیرضا بود
با دیدنش دلم میخواست هرچی فحش بلدم و نثارش کنم. بدجور ترسیده بودم با عصبانیت که کارد بهم میزدی خونم درنمیومد
گفتم
-چه مرگته وحشی این چه کاری بود کردی زهر ترک شدم
-کجا میری این موقع شب؟
-به تو چه دارم میرم سر قبرت فاتحه بخونم. نمیای؟
-اسماعیل اون پسره رو نمیاری تو حوزه
تعجب کردم. مات شده بودم. این از کجا خبر داره
-کدوم پسره از چی داری حرف میزنی
-از من پنهان نکن من پشت پنجره سمت راست اتاقت بودم از پشت ملحفه دیدم چطور مثل جنزده ها ترسیده بودی. حرفهاتم با اون پسره شنیدم. حالا هم اگه میخوای حاجآقا صالحی روزگارتو سیاه کنه برو اون پسره رو بیار تو
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ازعشق_تاپاییز
قسمت ۱۴
-علیرضا انسانیتت کجا رفته اون بنده خدا به کمک نیاز داره اگه اون بیرون بمونه فردا صبح باید تکه های بدنشو از تو کوچه خیابون جمع کنی البته اگه گرگا چیزی برامون بذارن
-اسماعیل یه دنده نباش این پسره کار دستمون میده. اگه حاجآقا بفهمه پدر جفتمونو درمیاره
-این بنده خدا چه خطری میتونه داشته باشه گناه داره بچه مردم. ثانیا قرار نیست حاجآقا چیزی بفهمه الان میبریمش تو اتاق جای من میخوابه پتورم میندازه رو سرش حاجآقا فکر میکنه منم که خوابیدم فردا صبحم که میگیم بره خودش
-چی بگم من که حریف لجبازیات نمیشم. ولی هرچی شد پای خودت
-باشه قبول تو فقط دهنت چفت باشه همه چی حله
-همین کاراتو میکنی بهت میگن رابینهود وگرنه تهش کوزِت هم نیستی
حوصله نداشتم جواب علیرضا رو بدم
ترجیح دادم برم سمت در تا بقیه از راه نرسیدن سمت در رفتم و علیرضا هم پشت سرم روانه شد
درو باز کردم حیوونکی روی یه تخت سنگ نشسته بود و داشت با خاکهای روی زمین ور میرفت
-سلام
-سلام داداش خوبی ممنون از اینکه اومدی پایین
-سعیدم. سعید امیریان. اومده بودم برای چیدن میوه های پدربزرگم.....
حوصله نداشتم حرفاشو بشنوم
یعنی فرصت نبود که بشنوم. حرفشو قطع کردم و گفتم
-ببین اقا ما اینجا طلبهایم اردو اومدیم. الانم خیلی دارم ریسک میکنم که بدون اجازه گفتم بیای تو . اگه مسولمون بفهمه برای من و این دوستم خیلی بد میشه . پس لطفا بی سروصدا برید تو اتاقم لامپا رو خاموش میکنم بگیرید بخابید. منم میرم اتاق دوستم. فقط پتو رو روصورتتون بندازین که اگه کسی شما رو دید فکر کنه منم که خوابیدم
-این وقت شب بخوابم؟ هنوز که سرشبه
-پ ن پ انتظار دارید تا صبح یه قل دو قل بازی کنیم یه وقت حوصلهتون سر نره
سعید که از طرز صحبتم خندهش گرفته بود
درحالی که از پلهها میرفت بالا گفت
-شما من و یاد خانم معلم دبستانم میندازی وقتی عصبانی میشد شبیه شما میشد
یکم بهم برخورد با اخم کوچیکی گفتم
-اگه من جای معلم دبستانت بودم طوری ادبت میکردم که مدیریت زمان دستت بیاد. مجبور نشی این موقع شب حیرون و سرگردون باشی
-راستی اسم این دوستتون چیه خیلی آدم ضدحالیه برعکس شما که خیلی گلید
سعید نگاهی به علیرضا انداخت و گفت
-ببخشید من یکم رکم
علیرضا با ناراحتی نگاهی به سعید انداخت و خیلی جدی گفت
-ببین پسر جون حقت بود همون بیرون بمونی طعمه سگ و روباه بشی تا بفهمی با صابخونه درست صحبت کنی
علیرضا این و گفت
و باسرعت پله ها رو بالا رفت و رفت تو اتاقش منم هرچند از حرف این یارو خوشم نیومد ولی خب از ماجرای صبحی و دعوای من و علیرضا قلبا راضی بودم که حالش گرفته شد
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
از عشق تا پاییز
قسمت ۱۵
سعید و بردم تو اتاقمون و از اینکه اتاقم بهم ریخته بود عذرخواهی کردم
سعید نگاهی به دور تا دور اتاق انداخت
و گفت
-شما اینجا چند نفرید؟
-حول و حوش ۶۰ نفر
-شصت نفر؟؟ پس بقیه کو؟
-رفتن امامزاده برمیگردن
-معذرت میخوام اسم شما چی بود
-اسماعیل، دوستام بهم میگن اسی، خواهر برادرامم داش اسمال صدام میزنند. ولی خودم اسماعیل رو بیشتر دوست دارم، هجده ساله با این اسم زندگی میکنم
سعید خندید و گفت
-یعنی میخوای بگی ۱۸ سالته؟
-گفتم قبل از اینکه سنمو بپرسی خودم بگم، شما چند سالتونه
-بیست و پنج سالمه، دانشگاه یزد پزشکی میخونم دوسال دیگه مونده تا بشم پزشک
-یعنی میخوای بگی دکتری
-گفتم قبل از اینکه شغلمو بپرسی خودم بگم
من و سعید باهم خندمون گرفت.
بامزاح گفتم
-پس اهل تلافی هستید
-نه زیاد ولی خب خوبیها رو تلافی میکنم
نمیدونم سعید میخواست کلاس بذاره یا حرفش بیریا بود بههرحال لبخندی زدم
و گفتم
-انشاالله موفق باشید، من بااجازهتون برم پیش دوستم شما هم راحت بخوابید فقط پتو یادتون نره حتما رو سرتون باشه
-باشه حتما
لامپ اتاق و خاموش کردمو از اتاق رفتم بیرون قدم اولو که برداشتم صدای سعید من و جذب خودش کرد
-آقا اسماعیل؟
-جانم؟؟
-این لطف تو هیچ وقت فراموش نمیکنم
دوباره لبخند روی لبم اومد و با یک شب بخیر گفتن به اتاق محمدتقی مومنی رفتم که ناصرم اونجا بود
ناصر و مومنی که شیطنتاشون مثل هم بود
در حال خوش و بش و تخمه پوست کندن بودند منم طبق معمول شروع کردم به غر زدن
و گفتم
-انگار نه انگار درس و بحث دارین هر از گاهی لابلای بازیاتون یه سری به کتاب هم بزنید بد نیست خاک خورد طفلی بس که بسته موند
-باز که تو گیر دادی ول کن تروخدا این موقع شب کی درس میخونه که ما بخونیم یکم از ناصر یاد بگیر ببین چه پسر خوبیه. مگه نه ناصر؟
ناصر که تخمه تو دهنش بود نگام کرد و باتعجب پرسید
-تو هنوز بیداری
-آره اومدم امشب اینجا بخوابم اگه مشکلی نیست
مومنی پرید تو حرفمو گفت
-نه مشکلی نیست به شرط اینکه مث بچه آدم بگیری بخوابی و تو کار دیگران دخالت نکنی وگرنه.....
یکم جدی شدم و گفتم
-وگرنه چی؟؟
مومنی که فقط اهل حرف زدن بود نه عمل با عینک مسخرهش خندید و گفت
-وگرنه من و ناصر از اینجا میریم
-آها از اون نظر راحت باش از همین الان میتونی بری ولی ناصر جایی نمیره. مگه نه ناصر
ناصر که بیطرف دعوا بود سکوت کرد و به تخمه پوست کردنش ادامه داد
خیلی خسته بودم از ناصر پرسیدم
-کجا بخوابم
-رو تخت من بخواب
-تو کجا میخوابی
-رو زمین دیگه کجا بخوابم بنظرت؟
خیلی خسته بودم و حوصله تعارف تکه پاره کردن با ناصر و نداشتم که مثلاً بگم نه داداش این چه حرفیه من رو زمین میخوابم تو رو تخت بخواب
از خدا خواسته گرفتم خوابیدم
تازه چشمام گرم شده بود که صدای مومنی چرتمو پاره کرد
-اسماعیل؟؟ اسماعیل خوابی؟؟
-آره اگه بذاری
-اسماعیل تو اتاقت کسیه؟؟
با این سوال چشمام کاملا باز شد و با منومن کردن گفتم
-نه کسی نیست چطور مگه؟
-پس این کفشای آنتیک مانتیک مال کیه دم در اتاقت
-وااااای خدای من کفشاا
اینو گفتمو به سرعت نور سمت اتاقم رفتم
چرا حواسم به کفشاش نبود. اگه آقای صالحی کفشا رو میدید چه خاکی بر سر میریختم.
سریع کفشا رو برداشتم رفتم تو اتاق
و لابلای وسایلا پنهانشون کردم سعید خواب بود دلم میخواست با همون کفشاش بکوبم تو سرش که نزدیک بود لومون بده
ناصر و مومنی که از برخوردم مشکوک شده بودند
پشت سرم اومدند تو اتاق
مومنیِ فضول پرسید
-اسماعیل این کیه خوابیده تو اتاقت
-هیچکس کی میتونه باشه
-این هیچکسه؟؟ هیچکسه این قدر حجم داره و نصف اتاق و اشغال کرده وای به حال اینکه کسی باشه
ناصر داشت میرفت سمت سعید تا پتو رو کنار بزنه با هول و استرس گفتم
-صبر کن ناصر تازه خوابیده بیدار میشه
-کیه خب چرا راستشو نمیگی؟
مومنی شیطنتش گل کرد و گفت
-اسمش هیچکسه اسم جدیده تو بورسه منم میخوام برم ثبت احوال اسممو بذارم هیچکس ناصر تو هم بذار بیکس تصور کن هیچکس مومنی با بیکس صادقی قشنگ میشه
شوخ طبعی مومنی به ناصر سرایت کرد
و گفت
-مسعود اصلی هم بشه دربهدر تیممون کامل میشه
حسابی داشتم کلافه میشدم
باعصبانیت گفتم
-بسه دیگه بالای سرش کم فک بزنید بیدار میشه، بریم بیرون بهتون توضیح میدم
برگشتیم اتاق مومنی
منم از سیر تا پیاز ماجرا رو برای ناصر و مومنی تعریف کردم و ازشون قول گرفتم این مسئله بین خودمون بمونه
🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️در بحبوحه قتلعام فلسطینیان؛ شهروند اماراتی خطاب به یک صهیونیست: او برادر من است!😏
http://eitaa.com/ashaganvalayat
⬅️ولی هیچوقت اینترنشنال و شبکه های صهیونیستی عکس این روحانی رو که توی کرونا خانوادشو از دست داد منتشر نکرد که چطور تنهایی برای خانواده ای که از دست داد، تنهایی نشست وگریه کرد و یا حتی عکس تمام روحانیونی که به عنوان نیروی خدماتی توی بیمارستانها خدمت کردن
http://eitaa.com/ashaganvalayat
💠 نکته قرآنی:
🔹اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ
🔸روز حسابِ مردم نزدیک است اما آنان غافل و روی گردانند
📗سوره انبیاء، آیه ۱
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاه ادویه دست ساز👌
مواد لازم :
پولبیبر ۲ ق غ
زردچوبه ۱ ق غ
فلفل قرمز ۱ ق غ
پودر تخم گشنیز ۲ ق غ
جوز هندی ۱ ق غ
پودر سیر ۲ ق غ
پاپریکا ۱ ق غ
#شاه_ادویه_دستساز
http://eitaa.com/ashaganvalayat
تربیت فرزند
تمام روان شناسان کودک به تأثیر نگاه والدین بر کودک اذعان دارند.
"نگاه مهربان و محبت آمیز"
"نگاه خشمگین و عتاب آلود"
هر دو نوع نگاه آثار عمیقی بر روان کودک ایجاد می کند.
اگر کودک طعم نگاه محبت آمیز و مهربان والدین را بچشد و با آن انس بگیرد در زمینه های خطا یا بحران فقط یک نگاه خشمگین والدین برای وی کافی بوده و دیگر نیازی به فریاد یا تنبیه نیست.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به رهبر انصارالله؛🇾🇪
🔥 هدشات نظامی اسرائیلی به دست تکتیرانداز قسام در تلالهوا
❌️ تکتیرانداز قسام، پیش از شکار نظامی اسرائیلی این شلیک و عملیات را تقدیم سیدعبدالملک بدرالدین الحوثی رهبر انصارالله یمن کرد.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
اقدام ستودنی و تکاندهنده شبکه الجزیره
🔹اسامی بیش از ۳۱هزار شهید مظلوم فلسطینی بر دیوارههای استودیوی این شبکه
این عناوین، فقط یک اسم و یا یک عدد نیست؛
آنها قربانیان نازیسم و تروریسم صهیونیستی هستند؛
آنها قربانیان جنایات هولناک نسلکشی هستند؛
قربانی سکوت و خیانت حکام عرب!
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما باید از «عرق خواهر مریم» استفاده کنید😂
http://eitaa.com/ashaganvalayat
. 👇تقویم نجومی سه شنبه👇
✴️ سه شنبه 👈 22 اسفند / حوت 1402
👈1رمضان 1445 👈12 مارس 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
❤️ حلول ماه مبارک رمضان ماه بندگی و نزول قرآن بر همه شما بزرگواران مبارک باد.
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🌸 نزول صحف ابراهیم علیه السلام .
🔘 بیعت مردم با امام رضا علیه السلام برای ولایت عهدی "201 هجری ".
🗡 آغاز جنگ تبوک " 9 هجری ".
🔥 مرگ مروان بن حکم " 65 هجری ".
🏴 وفات حضرت نفیسه خاتون علیها السلام در مصر " 208 هجری ".
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوب و مبارکی است و برای امور زیر خوب است :
✅خواستگاری عقد ازدواج.
✅مسافرت.
✅داد و ستد و تجارت.
✅طلب علم و دانش.
✅اغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅خرید وسیله سواری.
✅و دیدار با مسولین خوب است.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🚘 مسافرت : مسافرت خوب است.
👶زایمان : نوزاد محبوب و مقبول و مبارک است.
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج حمل و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خرید لوازم و مایحتاج منزل.
✳️ختنه نوزاد.
✳️ارسال جنس به مشتری.
✳️آغاز به درمان و معالجات.
✳️شروع به کار و کسب.
✳️صید و شکار و دام گذاری.
✳️و دیدار روسا و مسئولین نیک است.
🟣نوشتن ادعیه احراز و نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه
مباشرت برای سلامتی مفید است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)در این روز از ماه قمری ، باعت کوتاهی عمر می شود.
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،برای رگ ها ضرر دارد.
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 2 سوره مبارکه "بقره" است.
الم ذالک الکتاب لا ریب فیه...
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده بر چیزی اطلاع یابد که قبلا نمی دانست و یا خبری در قالب نامه یا حکمی به وی برسد که باعث خوشحالی وی گردد. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوهاش میگردد .
@taghvimehamsaran
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع ما👇
تقویم همسران
تالیف:حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
http://eitaa.com/ashaganvalayat