eitaa logo
اشعار "عاصی"
408 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
57 فایل
👌اشعار مذهبی سیاسی اجتماعی عاشقانه طنز و انتقادی... ❤همراهمان باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
بـاز‌شـب‌شـد‌در‌فـراقـت‌بـاز‌آه‌آمـد‌ز‌دل... من‌که‌بیدارم‌بخواب‌ای‌نازنینم‌شب‌بخیر! "عاصی"
با خیال یار در یک پیرهن خوابیده ام بر ندارد سـر ز بالین هر که بیـدارم کنـد!
هدایت شده از اشعار "عاصی"
"یک غزل خواندم برایش موقع دیدار او" کاش می‌شد خام گردد تا شوم من یار او گرچه او گل باشد و جایش گلستان و منم... هر کجا او می رود پایین پایش خار او لب انار و چشم هایش چون ستاره پر ز نور دیدم از روزی که او را من شدم بیمار او خواب گشته بر من عاصی حرام ، بیدار من هی توهم میزنم من گشته ام دلدار او بوسه ای خواهم از او گر پیش من آید سحر بارالهی دست من انداز امشب کار او "عاصی" 🍃❤️🍃
همیشه موقع دیدار او دلم می‌ریخت اگرچه ترس نبود، اضطراب خوبی بود...
مکن ملامتِ مجنون، که اختیار نداشت بهانه بود جنون، هرچه کرد لیلی کرد...
هرکه می‌بینم، ز دست غم شکایت می‌کند حیرتی دارم که از بهرِ که عشرت ساختند!
اگر که این دل بیچاره در مضیقه نبود اگر که اسلحه‌ی عشق بر شقیقه نبود اگر که پای دو چشم تو در در میانه نبود اگر که سرخی لب‌های تو عتیقه نبود اگر برای خود ای گل تو را نمی‌چیدم اگر که این دل بیچاره با سلیقه نبود اگر که عشق تو سلاخ با مروت بود اگر که این دل آواره زیر تیغه نبود اگر که در دل سنگ تو هم بخاطر عشق توان دوری از من به یک دقیقه نبود اگر... اگر... اگر... اما بگو چه می‌شد اگر که رسم عاشقی ما براین طریقه نبود!
فکر میکردم که عاقل هستم و دور از جنون... گوشه ء چشم اش که دیدم عقل را دادم به باد من نمی خواهم دگر چیزی مگر آغوش او... من به یاد آن رخ زیبا هنوزم شاد شاد! "عاصی" 🌹❤️
از زمانی که تو را بینِ خلایق دیدم مثلِ یک فاتحِ مغرور به خود بالیدم عشق یک بار به من گفت: برو! گفتم: چشم عقل صد بار به من گفت: نرو! نشنیدم پدرم هی وصیت کرد که عاشق نشوم تو چه کردی که به گورِ پدرم خندیدم؟ سال ها درد کشیدم که به دردم بخوری آخرش رفتی و از درد به خود پیچیدم تشنه بودم که تو ساکِ سفرت را بستی حیف از آن آب که پشتِ سرِ تو پاشیدم آه ای کعبه ی از چشمِ خدا افتاده کاش اینقدر به دورِ تو نمی چرخیدم از دهانم که پر از توست بدم می آید تف بر آن لحظه که لب های تو را بوسیدم از خودی زخم نمی خوردم اگر بی تردید از سگم بیشتر از گرگ نمی ترسیدم اینکه بخشیده‌ام‌ت فرقِ میانِ من و توست من اگر مثلِ تو بودم که نمی بخشیدم داستانِ من و زیباییِ تو یک خط است: "بچگی کردم و از لای لجن گُل چیدم" حسین طاهری
گر جمال دوست نَبوَد با خیالش هم خوشم! خانه‌ی درویش‌ را شمعی به‌از مهتاب نیست...
کسی جز من نمی داند قرارِ رفته یعنی چه ز بغض آسمان جویید که سارِ رفته یعنی چه زمین تشنه به خون من، کجا می دانداین کرکس برای عزت شیران شکار رفته یعنی چه شبیه صاحب مصرم که چوپانی مرا پس زد زلیخا خوب می داند وقارِ رفته یعنی چه من از جنس طلا بودم ولی در بازی قسمت تمام زرگران دیدند عیارِ رفته یعنی چه قطار عاشقی می رفت به شهری آنور دریا فقط جا مانده می داند قطارِ رفته یعنی چه بدان آزادی خفاش به از بند و قفس در باغ کجا یک سِهره می داند بهارِ رفته یعنی چه چنان زخم زبان خوردم ز نیش وکینه ی مردم کسی جز من نمی فهمد که یارِ رفته یعنی چه شاعر... 🍃💔🍃💔🍃
نشسته ام به انتظار خودم ، خودم نمی آید... ز عشق تو سر به بیابان گذاشته او شاید...! خودم فدای خودت ، خودت که تنهایی... اگرچه دور ز من تو ، ولی تو با مایی! "عاصی" 🍃💔🍃❤️🍃💔🍃