از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
#فاضل_نظری
نیست بیرون ز تو مقصود، تکاپو بگذار
چند روزی سر خود بر سر زانو بگذار
با حجاب تن خاکی نتوان واصل شد
کوزهی خود بشکن، لببهلب جو بگذار
لعل ویاقوت درین دادوستد، سنگِ کم است
وصل یوسف طلبی، جان به ترازو بگذار
#آرامگاه_مرحوم_صائب_تبریزی
#صائب_تبریزی
هرچه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می کنند
چهره ی امروز در آیینه ی فردا خوش است
#صائب_تبریزی
ز بعد مرگ کسی خط به قبر ما نکشید
ز بهـر آن که نبـودیم در حسـاب کـسی
#صائب_تبریزی
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شکرلله شیعهای نامی شدیم
اهل جمهوری اسلامی شدیم
از خمـینی درس عشق آموختیم
در تنور جنگ و جبهه سوختیم
بیعتی کردیم با سیّد علی
راه حق در قول و فـعلش منجلی
═✧❁🌷یا مهدی🌷❁✧┄
اول هوس و شیطنتی پر هیجان بود،
نوعی طپشِ قلب، شبیهِ ضربان بود!
کم کم همهی دغدغهام دیدن او شد
انگار که جذاب ترین فردِ جهان بود!
هی رفتم و هی دیدم و هی آه کشیدم،
دلبستگیام بیشتر از تاب و توان بود...
میخواستم اقرار کنم عاشقم اما...
[ چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟ ]
فهمید که دیوانه و دلبستهی اویم
[ از بسکه اشارات نظر، نامهرسان بود ]
القصه گرفتار دل هم شده بودیم
روزی که جوان بودم و او نیز جوان بود...
از آنچه میان من و او بود چه گویم؟
مجنونِ زمان بودم و لیلایِ زمان بود
اما وسط آنهمه دلبستگی و عشق،
معشوقهام انگار کمی دلنگران بود!
خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده...
من زاغه نشین بودم و او دختر خان بود!
کم کم به خودش آمد و فهمید چه کرده...
حق داشت که پا پس بکشد، بحثِ زیان بود!
اصلا تو بگو، دختر خان با دک و پوزش،
هم شأن من پاپَتیِ غاز چران بود؟!
البته که نه! رفت... خدا پشت و پناهش
اصرار چرا؟ قسمتِ او با دگران بود...
او رفت و غمش شعله به جان قلم انداخت!
من ماندم و یک دفتر و طبعی که روان بود...
یک مشت غزل شد همهی دار و ندارم،
دیوان بزرگی که پر از آه و فغان بود...
بیش از دو دهه دور خودم گشتم و گشتم
دل در گروِ عشق و سرم در دَوَران بود...
گفتم که بدانید وفا، عشق، دروغ است!
من تجربه کردم، به همین قبله چَخان بود...
حُسنش همه گفتند و من سر به هوا را...
آگاه نکردند به شری که در آن بود...!
ویروس، خطرناک تر از عشق ندیدم
یک قاتل بِالفطره اگر بود، همان بود!
هی ریشه زد و ریشه زد و ریشه کنم کرد
این تودهی بدخیم گمانم سرطان بود...
#محمدرضا_نظری
در باز کن که خسته ترین بنده آمده
تنها و سر به زیر و سر افکنده آمده
همراه با امید به آینده آمده
با این که دیر آمده شرمنده آمده
🕊🌺🕊
شرمنده اش نکن که گرفتار میشود
خط و نشان نکش که دلش زارمیشود
🕊🌺🕊
غرق گناه آمده ام می کنی قبول؟
با اشک و آه آمده ام میکنی قبول؟
مابین ماه آمده ام می کنی قبول؟
رویم سیاه آمده ام میکنی قبول؟
🕊🌺🕊
مثل همیشه مطمئنم رد نمی کنی
با اینکه من بدم تو به من بد نمیکنی
🕊🌺🕊
رویم نمیشود که صدایت کنم خدا
درکوله بار بندگی ام نیست جزخطا
با این دلی که نیست درونش به جز ریا
یک عمر کار و بار دلم بوده ادعا
🕊🌺🕊
من ازخودم به خاطرمعصیت عاصی ام
شرمنده ام برای همین آس و پاسی ام
🕊🌺🕊
در بی نوایی ام تو نوا میدهی مرا
بغض شکسته حال بکا میدهی مرا
بی قیمتم اگرچه؛ بها میدهی مرا
با یادخود به سینه صفامیدهی مرا
🕊🌺🕊
میخوانمت ؛ اجابت سبز دعا تویی
روشن ترین ضمیردل بنده ها تویی
🕊🌺🕊
غفلت حصار بسته به دور و بر دلم
رحمی نما به گریه و چشم تر دلم
مرهون رحمتت شده پا تا سر دلم
نامت نوشته ام به روی سر در دلم
🕊🌺🕊
راضی نشو دلم به کسی جز تو رو کند
با یک نفر به غیر خودت گفتگو کند
🕊🌺🕊
حالا تو هستی و دل بی عار بنده ات
شرمندگی و خجلت غم بار بنده ات
آشفته حالی و دل بیمار بنده ات
تنها تو هستی با خبر از کاربنده ات
🕊🌺🕊
پس لطف کن بیا و مرا بی خبر ببخش
در خلوت شبانه و وقت سحر ببخش
#محمدحسن بیات لو
🍃🌹🍃🌹
مرا به بستنِ در، ناامید نَتوان کرد
شود زِ قفل فزونتر امیدواری ما
#معنی_زنجانی
┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
آنقدَر عاشقم انگار که در کودکیم
نام تو جایِ اذان نغمه به گوشم شده است
#سجاد_احمدیان
🍃🌹🍃❤️