eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
5هزار دنبال‌کننده
279 عکس
178 ویدیو
37 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh آی دی تبادل @purbakhsh
مشاهده در ایتا
دانلود
. فرزنـد ابوتـراب تا علقمـه تاخت در وسوسـه ی آب ادب کرد نباخت هر چیز که سیراب شد از شط فرات تقدیـر از او گـرفت و در راه انداخت .
باران اشک و حضرت خورشید، در عطش دریای خون و روضه ی جانسوزتر، عطش فریاد تشنه کامی و امیدِ نا امید شطّ وعمود وفرقِ دوتای قمر ،عطش شش ماهه ،آب،حرمله،خون گریه کن غزل تیر رها سه شعبه ،پدر یا پسر !؟،عطش خورشید سرنگون وحرامی ، خدا کند برخیزد از زمین شه خونین جگر، عطش با نیزه، سنگ ،تیروکمان هرچه می رسید همواره میزدند به بغض از پدر ،عطش اصلا چرا زمین وزمان واژگون نشد خنجر، قفا،قساوت جنس بشر، عطش بر روی نیزه رفت سرش، روبروی ظلم سر خم نکرد حضرت خورشیدِ در عطش @gida13
. باران اشک و حضرت خورشید، در عطش دریای خون و روضه ی جانسوزتر، عطش فریاد تشنه کامی و امیدِ نا امید شطّ وعمود وفرقِ دوتای قمر ،عطش شش ماهه ،آب،حرمله،خون گریه کن غزل تیر رها سه شعبه ،پدر یا پسر !؟،عطش خورشید سرنگون وحرامی ، خدا کند برخیزد از زمین شه خونین جگر، عطش با نیزه، سنگ ،تیروکمان هرچه می رسید همواره میزدند به بغض از پدر ،عطش اصلا چرا زمین وزمان واژگون نشد خنجر، قفا،قساوت جنس بشر، عطش بر روی نیزه رفت سرش، روبروی ظلم سر خم نکرد حضرت خورشیدِ در عطش .
. در نمازم خم ابروت گرفتارم کرد صورت خاکی تو بود که بیمارم کرد موج گیسوی ترا شانه کشیدم با دست اسم زهرا وسط آمد که دلم زود شکست برکت زندگیم سفرهء خیرات تو بود پای زهرا وسط طور مناجات تو بود سالک سِیر مِن الله اِلی الله شدی یعنی از سرّ درونی خود آگاه شدی من که یک عمر ز چشم تو محبت دیدم صحبت رفتنت آمد به خدا رنجیدم اوج پرواز گرفتی بنشین حوصله کن از قضا و قدر خواهرت امشب گله کن من که عمریست شدم در همه جا مشتریت حق بده که بشود قاتلم انگشتریت ترس دارم که ضریحم دوسه تا بخش شود عطر سیب بدن تو همه جا پخش شود ای که از درد دل مضطر من باخبری قصد داری بروی، خواهر خود را نبری مانده ام با دل وامانده، بگو من چه کنم؟ موقع بوسه زدن زیر گلو من چه کنم؟ چه شده می روی و دور حرم می گردی کاشکی مثل همیشه بغلم می کردی لااقل حرف بزن، خون نخورم، دق نکنم التماس همهء مغرب و مشرق نکنم می زنم رو به همه تا نروی تا نروم وسط محرم و نامحرم این ها نروم جگرم سوخته و بی کس و کارم به خدا طاقت خندهء اشرار ندارم به خدا گریه کردی چقدر؟ داغ غمت کُشت، مرا کمکم کن نزند شمر و سنان، مُشت، مرا گله ام را برسان بعد مدینه به نجف می شوم بعد تو با حرمله و زجر طرف تو نرو تا نروم بین دو سه قلدر مست تو نرو تا نشود معجر من دست به دست گرچه قصد سر تو سایهء محمل شدن است ترس من از سر نیزه متمایل شدن است .
. وقتی که ارباب از عطش می رفت از حال از دور زینب دید، شمر آمد به گودال چشم پلیدش را درشت و ریز میکرد ای کاش قاتل خنجرش را تیز میکرد با پنجه های شمر، موی سر به هم ریخت اعصاب او را کُندی خنجر به هم ریخت با تیزی چکمه به اطراف تنش زد بالای ده ضربه فقط بر گردنش زد ای کاش روی سینه اش با پا نمی رفت با زانویش بر گردن آقا نمی رفت هی مشت بر روی گُلی پژمرده میخورد هی ضربه بر آن حلقِ نیزه خورده میخورد بدجور دنیا را به کامش زهر کردند نامردها ارباب ما را نحر کردند ای کاش تنهاییِ آقا راهِ حل داشت بر پیکرش سی و سه نیزه لااقل داشت... میزد سنان با هر بد و بیراه و اخمش... روی هزار و نهصد و پنجاه، زخمش او را به آه غربتش وابسته کردند آقای ما را بین مقتل خسته کردند با آن سر و ریشی که خون کرده خضابش هی مسخره کردند و هی دادند عذابش لب های خشکش، عطر باران دعا داشت آنجا فقط دلواپسی خیمه را داشت خیلی جسارت، شمر بر ارباب مان کرد با چکمه پشتش را به سمت آسمان کرد سنگینی اش را باز، روی پیکر انداخت سر را برید و روبروی خواهر انداخت با نیزه و خورجین دوباره سر به هم ریخت او را صدای نالهء مادر به هم ریخت .
. روزگار ما گداها پشت در، سر می شود با نشستن پشت این در، خستگی در می شود هر کسی دردش فراوان ...گریه اش هم بیشتر! حال ما بدتر که شد هربار، بهتر می شود سختی ات را می خرم، بر آب و آتش می زنم سنگ را وقتی تراشیدند گوهر می شود سائل آلوده را رسوا مکن، گردن بگیر بنده ی ناجور، با تو جور دیگر می شود من کلاه خویش را برداشتم، نه این و آن! جرم حق الناس من صدها برابر می شود گرچه باید چوب میخوردم، بغل کردی مرا درس، را شاگردِ بد، با مِهرت از بَر می شود دست هرکس که به کویت هم نیامد را بگیر تو هم او را از خودت طردش کنی، شر می شود من هنوز از باده ی مهمانی ات سر می کشم غوره است اشکم ولی انگور حیدر می شود خاک نعلین علی را روی چشمم می کِشم دست به خاکی اگر که می زنم زر می شود یا جوابم را بده، یا کربلایم را بده دردهایی که نگفتم چند دفتر می شود در میان قتلگاه خود اذیت شد حسین چون جدا از پیکرش سر، پیش مادر می شود تشنه بود و آب، بالای سرش اسراف شد پیش چشم فاطمه سیراب، لشکر می شود پیش چشم خواهرش هرچند، خنجر خورده است بین قلبش غصه ی ناموس، خنجر می شود .
بنده ای که فقیر و ناچاری... نیمه شب در زدی گرفتاری... پرخطا و بد و گنهکاری... غم نخور، چون حسین را داری به غم سینه ات دوا برسان باز خود را به کربلا برسان ای که بر معصیت زدی دامن همه دورند از تو الاّ من گرچه کردی غریبگی با من می خرم روسیاهی ات را من با لباس سیاه نوکریَت شده ام با حسین، مشتریَت صبر کردم محرمش برسد باز دستت به پرچمش برسد از حسینیه ها دمش برسد توبه کن، اسم اعظمش برسد گرچه جرم تو بیش از آنهمه است خرجِ عفوت دعای فاطمه است پی هر چیز میروی آنی بطلب، چشم های گریانی خوش بحالت که با شهیدانی همدانی شو و سلیمانی با حسین عهد بستی عاشورا بنشین پای روضهء زهرا پسر تشنه اش دعا میکرد خنجر شمر، خون به پا میکرد بین گودال، سرصدا میکرد دهنش را به نیزه وا میکرد مگر آن بی حیا امان می داد زنده زنده حسین جان می داد از غم نیزه اش مسیحا سوخت با سرش در تنور، زهرا سوخت آن تن مُثله زیر گرما سوخت جگرش روی ریگ صحرا سوخت بدنی پاره پاره تر ز حصیر دفن شد آخرش میان مسیر .
. به گریه های یتیمانه ی گدایانت.. اراده کن برسد دست ما به دامانت بریده ایم زشهر و به خاکراه زدیم به این امید که باشیم در بیابانت گناهکاری ما خشکسالی آورده نمیرسد به نفس های شهر بارانت "بُطونهم مُلئت بالحرام"هم شده ایم که نیستیم زمان عمل مسلمانت.. چقدر گریه یعقوب شب به شب برسد.. ولی تو راه نیفتی بسوی کنعانت! ز ره نیامدی و جمعه جمعه پیرشدند تمام پیرغلامان ز داغ هجرانت بیا بهار به پا کن بهار یعنی تو بیا که گل بدهد دانه دانه گلدانت عزای جد غریبت رسیده آقاجان فدای شال عزا و دوچشم گریانت برات کرببلا را بیا محبت کن بحق خشکی لبهای جد عطشانت ✍ .............. . یا مولای یا صاحب الزمان شکایت میکنیم از هجر از دوری طولانی.. ولی رد میشویم از تو ازین غربت به آسانی نه پای کار تو هستیم نه سرباز تو هستیم فقط مشغول خود هستیم در زنجیر حیرانی اگر هم گریه ای کردیم حاجت داشتیم از تو برای غصه هایت نیست این چشمان بارانی تو ای یوسف نیا کنعان! بمان در مصرِ این غیبت! تورا هرگز نمیخواهند آدمهای کنعانی خمیر نان ما بوی تعفن از ربا دارد که مومن در نمیاید ازین نانهای شیطانی من از آن روز میترسم که فکر جیب خود باشم همانموقع به زیر خنجری باشی تو قربانی من از آنروز میترسم که بین خانه ام باشم میان شهر باشد با سر تو نیزه گردانی به حق جد عطشانت دعا کن ما گدایان را تو آقای فقیرانی تو امید گدایانی.. ✍ ...................................................................................... کانال اشعار حسینی ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
. یا ثارالله‌و‌بن‌ثاره (علیه‌السلام) علیه السلام ✍ وقتی اشکت ریخت روی جوهرِ تقدیرها روضه‌ات شد اولین عشقِ جوان‌ و پیرها مُهرِ داغت شد مدالِ سرخ، وقتی زخم شد سینه از سینه‌زنی‌ها شانه از زنجیرها رزقِ ما پایان ندارد مثل احسانِ کریم دیگِ نذری ته ندارد، شاهدم کفگیرها کاش می‌مردیم با «یا لَیتَنا کُنّا مَعَک» چهره‌ی تقویم‌مان سرخ است از تأخیرها ما کبوترها نبودیم آسمانت فتح شد جای ما پرواز می‌کردند سویت تیرها میهمان از دست‌های میزبان شمشیر خورد ریخت خونِ تشنه‌ات در سفره‌های سیرها قاریان قرآنِ جسمت را تلاوت کرده‌اند عالمان بیرون کشیدند از تنت تفسیرها از مؤذن‌ها اذان می‌ریخت وقتِ کشتنت در نمازِ قتلِ تو تسبیح‌ شد تکبیرها گودی گودال پُر شد، خون مزارت را گرفت دفن شد کوهِ تنت در تلّی از شمشیرها دشتِ سرخ افتاد دستِ گلّه‌ی کفتارها آه، از حالِ فرارِ آهوانِ شیرها .
. خرسندی✍ ➖➖➖ هرجا سراغی، از غم گرفتیم در سینه بزم، ماتم گرفتیم در هرمقامی، خدمت گزیدیم سینه زدیم و، پرچم گرفتیم اکسیر اعظم، ذکر حسین است عالم به‌هم ریخت، تا دم گرفتیم سنگ دل ما، با گریه شد آب از چشمه‌ی چشم، زمزم گرفتیم گریه برای، داغ تو بوده ارثی که ما از، آدم گرفتیم ما سنگ بودیم، با گریه بر تو حکم نگین از، خاتم گرفتیم لطف تو بیش از، این حرف‌ها بود لطف تو خیلی‌ست، ما کم گرفتیم ➖➖➖ .
. دیر آمدم، دیر آمدم سر را جدا کرد سر را جدا کرد و نظر در خیمه‌ها کرد خونی که مثل چشمه از هر زخم جوشید گودال را لبریز از خون خدا کرد در خون وضو کردی و افتادی به سجده یک نیزه از پشت سر آمد، اقتدا کرد از خاک شور مقتلت پر شد دهانت حق نمک را شمر، این‌گونه ادا کرد شمر است این که در میان قتلگاه است یا آن حرامی که مدینه شر به پا کرد دیشب سرت بر دامن من بود و حالا خولی به خورجینش سرت را برد و جا کرد چشم سپاه کوفه گریان تا ابد باد تو زنده بودی و نگاه بد به ما کرد *** دیر آمدم، دیر آمدم، سر را بریدند سر را بریدند و به سوی ما دویدند بستند با نیزه، دهانی را که از آن نام علی مرتضی را می‌شنیدند با نعل تازه روی جسمت اسب راندند ده‌تا حرامی، پای‌کوب شام عیدند شمشیرهایی که به کتف و شانه خوردند آثار بار نان و خرما را ندیدند با حرص افتادند به جان یتیمان آن‌ها که دیگر از غنیمت ناامیدند روزی شرر به چادر زهرا کشاندند امروز هم از دخترش معجر کشیدند این بی‌پناهان اهل و اطفال حسینند دنبالشان در دشت اوباش یزیدند .
. بین گودال سرت رفت و تنت جا مانده تن بی پیرهنت در دل صحرا مانده سهم من بوسه ای از زیر گلویت بودو چقدر تیر به جای گل لبها مانده دشت رنگین شده از خون سرت اما حیف حسرت خون تنت بر دل دریا مانده دست و پا میزدی و شمر برت می‌گرداند جای آن خنجر کندش روی رگها مانده گوییا بین تن غرق به خونت جای یک سه شعبه روی آن سینه ی سَینا مانده یا اخا می‌شنوم در دل گودال هنوز ناله ی مادرمان ام ابیها مانده خیز از جای و ببین سنگ صبور زینب (س) خواهرت بین اراذل تک و تنها مانده باز هم شکر خدا سایه ی روی سر من سر به زیرند همه راس تو بالا مانده .