💕عاشقانه با شهدا💕
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
وقتے نازل شد 😇
🌸🍃حرف هایش شبیہ بہ حرف هاے معمولے نبود
🌸🍃و با همان ڪلمات داشت تسبیح خدا را مے گفت
پیامبر بہ او فرمود:
🌱"تا بہ حال چنین بر من نازل نشدہ بودے."🌱
❣جبرئیل نیستم آقا جان 💓صرصائیلم💓
❣خدا فرمودہ نور را بہ عقد نور در بیاور💍
👈 ڪہ را بہ عقد ڪہ دربیاورم؟
💞فاطمہ را بہ عقد علے دربیاور💞
🕊🕊رسول خدا فاطمہ را در حضور جبرائیل، میڪائیل و صرصائیل بہ عقد علے درآورد.💕
آدم بال درمے آورد از ذوق دیدن این همہ شاهد بال دار
....😃😍😍
#سالروز_ازدواج_آسمانی_مبارک💓
#عیدتون_مبارک😍
#ازدواج_آسمانی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆ 💠💠بحارالانوار،ج43،ص123💠💠 ☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
@asheghane_ba_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عالیه
گوش دادنش حس خوبی بهمون میده
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
@asheghane_ba_shohada
✨بزن کف مرتضی داماد گشته
✨بزن کف قلب زهرا شاد گشته👏👏👏
✨بزن کف در قدوم ماه داماد
✨بزن لبخند تا حق را کنی شاد
👏👏👏
✨چنین داماد را باشد عروسی
✨که هستی آیدش بر پای بوسی👏👏👏
✨عروسی دختر ختم رسولان
✨عروسی مصطفی را راحت جان👏👏👏
✨عروسی مریم و هاجر کنیزش
✨عروسی کو خدا دارد عزیزش
👏👏👏
✨عروسی هستی هستی فدایش
✨عروسی خلق داماد از برایش
✨چه دامادی که فخر کائنات است
@asheghane_ba_shohada
هیچ وقت نگفت #ریشت را تیغ نزن،
#آهنگ گوش نکن،
یا شلوار پاره نپوش ...! اگر با او میگشتی #نماز اول وقتخوان میشدی، ناخودآگاه؛
بدون این که یک کلمه به تو بگوید،
#غیبت نمیکردی.
هر وقت قرار بود ببینمش از روز قبل ریشهایم را #تیغ نمیزدم،
و لباس #سنگین میپوشیدم ...
بس که حضورش #موثر بود👌
📚منبع:کتاب عمار حلب
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#یادش_باصلوات
🍃🌹🍃🌹
@asheghane_ba_shohada
💕عاشقانه با شهدا💕
هیچ وقت نگفت #ریشت را تیغ نزن، #آهنگ گوش نکن، یا شلوار پاره نپوش ...! اگر با او میگشتی #نماز اول و
❤️🍃
💓 #عاشقانه_شهدا
🌺خندید و گفت:
(دیدی بالاخره به دلـــ❤️ــت نشستم!)
زبانم بند آمده بود😅، من که همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش میگذاشتم و تحویلش میدادم لال شده بودم.
🌺خودش جواب خودش را داد:
(رفتم #مشهد یه دهه متوسل شدم حالا که بله نمی گی امام رضا از توی دلم بیرونت کنه😢، پاکِ پاک که دیگه به یادت نیوفتم.
🌺 نشسته بودم گوشه #رواق که سخنران گفت: اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن نظرم عوض شد😍 دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیـر بشی!)
🌺 حالا فهمیدم الکی نبود که یه دفعه نظرم عوض شد انگار دست #امام علیه السلام بود و دل من☺️😍...
📚 گزیده ای از #کتاب_قصه_دلبری زندگی نامه شهید محمدحسین محمدخانی به روایت همسر
#شهید_محمدحسین_محمدخانی #شهید_مدافع_حرم
🌹لیست جهیزیه حضرت زهرا سلام الله علیها
🌺رسول خدا به حضرت على(علیهماالسلام) فرمود: هم اكنون برخیز زرهاى را كه برای مهر زهرا قرار دادی، بفروش و بهایش را نزد من حاضر كن تا براى شما جهزیه و اسباب خانهاى تهیه نمایم.
❤️🌿على بن ابى طالب(علیهالسلام) زره را به بازار برد و فروخت. در روایت مختلف، بهاى آن بین چهارصد و چهارصد و هشتاد و پانصد درهم تعیین شده است. که بوسیله بهای آن موارد زیر تهیه شد:
1- یك پیراهن سفید .
2- یك روسرى بزرگ .
3- یك حوله خیبرى.
4- یك تختخواب كه از پوست خرما بافته شده بود.
5- دو عدد تشك كتانى كه یكى از پشم گوسفند و دیگرى از لیف خرما پر شده بود.
6- چهار عدد بالش از پوست میش كه از گیاهى به نام اذخر پر شده بود.
7- یك قطعه حصیر هجرى.
8- یك عدد آسیاى دستى.
9- یك كاسه مسى.
10- یك مشك چرمى براى آبكشى.
11- یك طشت لباسشویى.
12- یك عدد كاسه براى شیر.
13- یك ظرف آبخورى.
14- یك پرده پشمى.
15- یك آفتابه.
16- یك سبوى گلى.
17- یك عدد پوست براى فرش.
18- دو كوزه سفالین.
19- یك عبا.
❤️هنگامى كه جهیزیه حضرت زهرا را خدمت پیغمبر آوردند اشكش جارى شد و سرش را به جانب آسمان بلند كرد و گفت: خدایا این عروسى را براى كسانى كه ظرفهایشان گلى است مبارك گردان.
🚨دخترخانم ها خوشبخی را در مهریه بالا جستجو نکنید🚨
@asheghane_ba_shohada
❤️ #بسم_الله
💛 #رمان_حورا
💛 #قسمت_چهل_و_یکم
وسط کوچه حورا چرخید سمت مهرزاد و گفت:چرا با من صمیمی حرف میزنین؟
مهرزاد متعجب نگاهش کرد و گفت:چ..چی؟
_من خوشم نمیاد از این حورا جان گفتنای شما. خوشم نمیاد منو به برادر دوستتون معرفی می کنین؟ این کارا چه دلیلی داره؟!
_مگه..کار بدی کردم؟
_بله خیلی.. دلیلی نداره منو به ایشون معرفی کنین.
_امیر مهدی اصلا از اون پسرا نیست. هیئتی و مسجدیه بچه خوبیه.
_خوب بودنش دلیل بر این نیست که شما منو به ایشون معرفی کنین و هی حورا جان حوراجان صدام کنین.
من مثل دخترای دیگه نیستم که با جان گفتن شما خوشحال بشم.
من تو خانواده شما فقط یک مزاحم به حساب میام و دوست ندارم برخلاف نظر پدر و مادرتون با من خوب برخورد کنین و تظاعر کنین که منو دوست دارین.
_تظاهر؟؟؟
_حالا هرچی... من دوست داشتن شما رو نمی خوام. نمی خوام کسی دوستم داشته باشه.
باز بغض بر گلویش چنگ زد.
_می خوام مثل همه این سال ها تنها بمونم و کسی بهم ابراز علاقه نکنه.
تا مهرزاد خواشت حرفی بزند، حورا گفت:آقا مهرزاد خواهش می کنم بیشتر از این نفرین مادرتون رو دنبال خودم و خودتون نکشین.
سپس به راه افتاد و تا خانه دوید. با کلید در را باز کرد و داخل شد.
برق ها خاموش بود. خودش را به اتاقش رساند و غذایش را روی میز تحریر گذاشت.
آن شب حس کرد چقدر تنهاست اما وقتی یاد خدا افتاد خودش را سرزنش کرد و قول داد به تنهایی فکر نکند تا خدا را دارد.
صبح باز دلش می خواست به حرم برود اما حوصله تحمل اخم های مریم خانم را نداشت.
غذای دیشب را برای ظهر گرم کرد.
مشغول کشیدن غذا داخل بشقاب بود که مارال از راه رسید.
_سلام حورا جونی خوبی؟
_سلام عزیزم خسته نباشی. خوبم تو خوبی؟
_خوبم ممنون. امروز خسته شدم.
_ای جونم. برو لباساتو عوض کن. صورتتم آب بزن بیا با هم ناهار بخوریم.
مارال که رفت، حورا متوجه شد ناهاری در کار نیست و فقط برنج و قرمه سبزی دیشب در آشپزخانه بود.
دلش نیامد دایی و مونا و مهرزاد گشنه بمانند.
حتما مریم خانم کلاس بود.
شروع کرد به درست کردن ماکارانی با قارچ و مرغ.
چون مارال گشنه بود غذایش را به او داد و خودش تا درست شدن ماکارانی صبر کرد.
مونا تقریبا ساعت۴رسید و با دیدن حورا در آشپزخانه چشم غره ای رفت و سمت اتاقش قدم برداشت..
💚 #نویسنده_زهرا_بانو
💚 #کپی_با_ذکر_نام_نویسنده
💞 @asheghane_ba_shohada