eitaa logo
عاشقان حسین🖤دوستداران حسن💚
140 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
73 فایل
اَعوذباللّٰه از تعَلقاتِ دُنیا،که ما را” دیر “به حُسین ع رِساند💚 خواستیم در این دنیایےکه از هر طرف جاذبه اےما را جذب می کند،کمے به خود بیاییم،و یاد خدا را در وجود خود تقویت کنیم https://eitaa.com/joinchat/3981049917C2c61c87e69
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️به نظر شما حفظ كردن يك كلمه سخت است يا يک ایه ؟ ‌ 🌸 حفظ كردن يك كلمه يا يك آیه براي مغز شما تفاوت نداره. 🌸 مغز ما هر چيزي رو كه ميخواد حفظ كنه بسته به مفهومی كه از اون چيز در ذهن داره اون رو بخاطر مي سپاره. 🌸 حفظ كردن يك جمله فارسی براي مغز خيلي ساده تر از يك آیه ای است که مفهومشو متوجه نیستیم چون حافظه شما هر چيزي رو که مفهومشو به خوبی درک‌ كنه به راحتی حفظ مي كنه. 🌸 بنابراين بياد داشته باشيد حافظه با درک بهتر کلمات كار ميكند و اگه ميخواهيد چيزي رو حفظ كنيد بايد مفهمشو متوجه بشید و گرنه داريد به حافظتون زور مي گوييد. 🌸 و يادتون باشه اگه ماشينتون ميتونه بدون بنزين حركت كنه حافظتون هم مي تونه بدون مفهوم براي شما كار كنه. 🍃پس قبل از حفظ کردن آیات مفهوم آیات رو مطالعه کنید تا حفظ آسان و‌ راحتی داشته باشید. @shidegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀رمان 🥀 👇🏻
🔴 📌قسمت ۷ 🥀بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چندبار به کربلا رفته بودم. دریکی از این سفرها پیرمرد کرولالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت: میتوانی مراقب این پیرمرد باشی؟ 🥀خیلی دوست داشتم‌ تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم. 🥀پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش میشدم تا‌ گم نشود.تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپری شد. 🥀حضور قلب من کم رنگ شده بود، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و برمی‌گشت چون باید مراقب این پیرمرد میبودم. 🥀روز آخر قصد خرید یک لباس داشت فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت راچند برابر گفت. جلو رفتم و گفتم:چه می‌گویی آقا؟ این آقا زائر مولاست،این لباس قیمتش خیلی کمتر است... 🥀خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای پیرمرد خریدم و او خوشحال و من عصبانی بودم. 🥀 با خودم گفتم:عجب دردسری برای خودم درست کردم! این دفعه کربلا اصلاً حال نداد... 🥀یکدفعه دیدم پیرمرد ایستاد روبه حرم کرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد. 🥀جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند. باید در آن شرایط قرار می‌گرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم. 🥀صدها برگ در کتاب اعمال من جلو می رفت،اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود. 🥀در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شب های جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی و.. داشتیم. 🥀در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت. ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم. 🥀یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان و برگردد؟ 🥀 گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان می روم. او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم. 🥀صدای خس خسِ پای من بر روی برف از دور شنیده می‌شد. اواخر قبرستان که رسیدم صوت قران شخصی را شنیدم... 🥀یک پیرمرد روحانی از سادات بود شب های جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن می شد. 🥀فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار با سید شوخی کنند! می خواستم برگردم اما با خودم گفتم اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم می کنند. 🥀 برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هرچی صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم. 🥀 تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود. تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید. من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم. پیرمرد رد پایم را در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. 🥀وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود .ابتدا کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با ناراحتی بیرون رفت . 🥀حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم! 🥀نمی دانید چه حالی بود وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عمل می دیدم مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب می کشیدم. 🥀از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن می‌گرفت.طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد. وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و گونه آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت. 🥀همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت. 🥀سپس به آن جوان گفت: من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت کرد و ترساند. من هم گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در داخل قبر دارد عبادت می کند. 🥀جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شد فهمیدی که دارد قرآن می‌خواند چرا برنگشتی؟ دیگر حرفی برای گفتن نداشتم... 🥀 خلاصه پس از التماسهای من، ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود...دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یک مومن...! 🖇 ادامه دارد... @shidegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنبال ی پیشونی‌بند یافاطمه‌الزهرا میگردم؛ اگه تیر خوردم مادر بیاد بالا سرم ... آخه مادر ندارم ...😭 🏴🖤 @shidegomnam
هیچ دانی‌ حیدَر ومادَر چرا هم قافیه‌ستـــ؟! در لُغت هم شاه مردان مبتلای‌ فاطمه‌ستـــــ... @shidegomnam
1_522279466.mp3
7.77M
آروم آروم،داره میاد....نفسای مادر بالا نمیاد... دستش به دیوار ... تکیه گاش حسن ...دوباره خورد زمین ... یکی بیاد😭 روضه‌ی‌ جانسوز مادر 😭😭😭 🎧 مصطفی مروانی @shidegomnam
حـال و روزِ کودکانت را ببین و رحم کن مادری کن ، خانه‌ام را زود بی‌مادر نکن💔
صابرخراساانی.mp3
6.85M
برای علی بی‌تو بدمیشود ... اگرمیتوانی‌بمانی‌بمان💔 @shidegomnam
حیدر به غیر تو که دلداری ندارد .. غم دیده هست و یار و غمخواری ندارد بی رویِ تو ماهِ شبِ تاری ندارد .. 💔 @shidegomnam
532.1K
مداحی و روضه سوزناک حاج محمدرضا بذری ◾️در شب شهادت (سلام الله علیها) @shidegomnam
آه آقاجان، قلب‌های خسته را با نگاهت صبر و آرامش بِده ...
الا که صاحب عزای تمام غم هایی دوباره فاطمیه آمد نمی آیی