#عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_پنجـاهودو
بس کن اسماء !!!
دستم گذاشتم رو سرمو به دیوار تکیه دادم
علی از جاش بلند شد رفت سمت در ، یکدفعه وایساد و برگشت سمت من
به حرکاتش نگاه میکردم
- اومد پیشم نشست و با ناراحتی گفت:!اسماء یعنی اگه موقع خواستگاری
بهت میگفتم که احتمال داره برم سوریه قبول نمیکردی؟
نگاهمو ازش دزدیدم و به دستام دوختم
قلبم به تپش افتاده بود ، نمیدونستم چه جوابی باید بدم
چونم گرفت و سرمو آورد بالا اشک تو چشماش حلقه زده بود
سوالشو دوباره تکرار کرد
ایندفعه یه بغضی تو صداش بود طاقت نیوردم دستشو گرفتم و گفتم:قبول
میکردم علی مثل الان که...
- که چی؟
بغضم ترکید ، توهمون حالت گفتم ، مثل الان که راضی شدم بری
باورم نمیشد این حرفو من زدم
کاش میشد حرفمو پس بگیرم
کاش زمان فقط یک دقیقه به عقب برمیگشت
علی اشکامو پاک کردو سرمو چسبوند به سینش
دوباره صدای قلبش میشنیدم پشیمون شدم از حرفی که زدم
تو دلم گفتم:الان وقت درآغوش گرفتنم نبود علی، داری پشیمونم میکنی،
چطوری ازت دل بکنم چطوری؟؟؟
باصداش به خودم اومدم
_ اسماء اینطوری راضی شدی با گریه و اشک با چشمای غمگین؟
فایده ای نداشت من حرفمو زده بودم نمیتونستم پسش بگیرم
ازش جدا شدم سرمو انداختم پایین و گفتم:من تصمیممو گرفتم
فقط بگو کی میخوای بری
بگو به جون علی راضیم بری ؟؟؟
- إ علی گفتم راضیم دیگه این حرفا یعنی چی؟
بگو به جون علی !
- علی داری پشیمونم میکنیا
دیگه چیزی نگفت
_ علی نمیخوای بگی کی میخوای بری
آهی کشید و آروم گفت:جمعه شب ...
پس واقعیت داشت رفتنش
تو این یکی دوماه دنبال کاراش بود
به من چیزی نگفته بود
چرا؟؟
احساس کردم سرم داره گیج میره
نشستم رو صندلی و چشمامو بستم
زمان از دستم خارج شده بود نمیدونستم چند روز تا رفتنش مونده
باصدای آروم که کمی هم لرزش قاطیش بود پرسیدم:علی امروز چند
شنبست
چهارشنبه
_ فقط سه روز تا رفتنش زمان داشتم. باید چیکار میکردم ما هنوز عروسی
هم نکرده بودیم
قرار بود تولد امام رضا عروسیمونو بگیریم و ماه عسل بریم پابوس آقا
جلوی چشمام سیاه شد از رو صندلی افتادم دیگه چیزی نفهمیدم
چشمامو باز کردم همه جا سفید بود یادم نمیومد چه اتفاقی افتاده و کجام
از جام بلند شدم اطرافمو نگاه کردم هیچ کسی نبود
تازه متوجه شدم که بیمارستانم...
با سرعت از تخت اومدم پایین و سمت در اتاق حرکت کردم ، متوجه سرم
تو دستم نشده بودم ، سرم کشیده شد ، سوزنش دستمو پاره کردو از دستم
خارج شد
سوزش شدیدی رو تو تمام تنم احساس کردم
آخ بلندی گفتم،سرم گیج رفت و افتادم زمین
پرستار با سرعت اومد داخل اتاق رو زمین افتاده بودم
لباسم و کف اتاق خونی شده بود
ترسید و باصدای بلند بقیه پرستارها رو صدا کرد
از زمین بلندم کردن و لباسامو عوض کردن و یه سرم دیگه وصل کردن
از پرستار سراغ علی رو گرفتم
- گفت رفتن دارو هاتونو بگیرن الان میان
مگه چم شده ؟؟؟
افت فشار شدیدو لرزش بد
_ اگه یکم دیرتر میاوردنتون میرفتی تو کما خدا رحم کرده
لبمو گاز گرفتم و یه قطره اشک از گوشه ی چشمم روی بالش بیمارستان
چکید
علی با شتاب وارد اتاق شد
چشماش قرمز شده بود و پف کرده بود معلوم بود هم گریه کرده هم
نخوابیده
بغضم گرفت خسته شده بودم از بغض و اشک که این روزا دست از سرم بر
نمیداشت خودمو کنترل کردم که اشک نریزم
اومد سمتم رو به پرستار پرسید:چیشده خانم
_ چیزی نشده!!!...
#خانوم_علے_آبادے
📝 ادامـہ دارد.....
@shidegomnam
#عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_پنجـاهوسہ
پس همکاراتون ....
پرستار حرفشو قطع کرد وخیلی جدی گفت از خودشون بپرسید
آمپول آرام بخشی روداخل سرم زد و از اتاق رفت بیرون
علی صندلی آورد و کنارم نشست
لبخندی بهم زدو گفت:خوبی اسماءمیدونی چقد منو ترسوندی
حالا بگو ببینم چیشده بود من نبودم
- لبخند تلخی زدم و گفتم:من چرا اینجام علی از کی،،، الان ساعت چنده !
هیچی یکم فشارت افتاده بود دیروز آوردیمت اینجا، نگران نباش چیزی
نیست. ساعت ۴ بعد از ظهر ،
مامانم اینا کجان
این جا بودن تازه رفتن
علی امروز پنج شنبست باید بریم بهشت زهرا تا فردا هم زیاد وقت نیست
بریم
_ با تعجب نگاهم کردو گفت:یعنی چی بریم دکتر هنوز اجازه نداده
بعدشم من جمعه جایی نمیخوام برم
به حرفش توجهی نکردم سرمم یکم مونده بود تموم بشه از جام بلند شدم.
سرمو از دستم درآردمو رفتم سمت لباسام
اومد سمتم. اسماء داری چیکار میکنی بیا بخواب
_ علی من خوبم ،برو دکترمو صدا کن اجازه بگیریم بریم
کجا بریم اسماء چرا بچه بازی در میاری بیا برو بخواب سر جات
- علی تو نمیای خودم میرم. لباسامو برداشتم و رفتم سمت در، دستمو
گرفت و مانع رفتنم شد
آه از نهادم بلند شد ، دقیقا همون دستم که سوزن سرم زخمش کرده بود
رو گرفت
دستمو از دستش کشیدم و شروع کردم به گریه کردن
گریم از درد نبود از حالی که داشتم بود درد دستم رو بهانه کردم
اصلا منتظر یه تلنگر بودم واسه اشک ریختن
علی ترسیده بود و پشت سر هم ازم معذرت خواهی میکرد
دکتر وارد اتاق شد. رفتم سمتش، مثل بچه ها اشکامو با آستین لباسم پاک
کردم و رو به دکتر گفتم: آقای دکتر میشه منو مرخص کنیدمن خوب
شدم...
دکتر متعجب یه نگاه به سرم نصفه کرد یه نگاه به من و گفت: اومده بودم
مرخصت کنم اما دختر جان چرا سرمو از دستت درآوردی؟چرا از جات بلند
شدی؟
آخه حالم خوب شده بود .
از رنگ و روت مشخصه با این وضع نمیتونم مرخصت کنم
ولی من میخوام برم. تو خونه بهتر میتونم استراحت کنم
با اصرار های من دکتر بالاخره راضی شد که مرخصم کنه
علی یک گوشه وایساده بود و نگاه میکرد
اومد سمتم و گفت بالاخره کار خودتو کردی
لبخندی از روی پیروزی زدم
کمکم کرد تا لباسامو پوشیدم و باهم از بیمارستان رفتیم بیرون
بخاطر آرام بخشی که تو سرم زده بودن یکم گیج میزدم سوار ماشین که
شدیم به علی گفتم برو بهشت زهرا
چیزی نگفت و به راهش ادامه داد.
تو ماشین خوابم برد، چشمامو که باز کردم جلوی خونه بودیم
پوووووفی کردم و گفتم: علی جان گفتم که حالم خوبه، اذیتم نکن برو
بهشت زهرا خواهش میکنم.
- آهی کشید و سرشو گذاشت رو فرمون و تو همون حالت گفت: اسماء به
وهلل من راضی نیستم
به چی
_ این که تو رو ، تو این حالت ببینم. اسماء من نمیرم
کی گفته من بخاطر تو اینطوری شدم، بعدشم اصلا چیزیم نشده که،مگه
نگفتی فقط یکم فشارت افتاده
سرشو از فرمون بلند کردو تو چشمام نگاه کرد
چشماش کاسه ی خون بود
طاقت نیوردم، نگاهم و از نگاهش دزدیدم
ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد
تمام راه بینمون سکوت بود
از ماشین پیاده شدم ، سرم گیج میرفت اما به راهم ادامه دادم
جای همیشگیمون قطعه ی سرداران بی پلاک
شونه به شونه ی علی راه میرفتم
شهیدمو پیدا کردم و نشستم کنار قبرش اما ایندفعه نه از گل یاس خبری
بود نه از گلاب و آب
علی میخواست کنارم بشینه که گفتم: علی برو پیش شهید خودت
ابروهاشو داد بالا و باتعجب گفت:چراخوب حالا اونجا هم میرم
برو
ای بابا،باشه میرم
_ میخواستم قبل رفتنش به درد و دل کردنش باشهیدش نگاه کنم ، یقین
داشتم که حاجتشو از اون هم خواسته و بیشتر از اون به این یقین داشتم
که حاجتشو میگیره
رفت و کنار قبر نشست
اول آهی کشید ، بعد دستشو گذاشت رو پیشونیش و طوری که من متوجه...
#خانوم_علے_آبادے
📝 ادامـہ دارد.....
@shidegomnam
#عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_پنجـاهوچھارم
نشم اشک میریخت ...
پشتمو بهش کردم که راحت باشه
خودمم میخواستم با شهیدم درد و دل کنم
سرمو گذاشتم رو قبر. خاک های روی قبرشو فوت کردم از کارم خندم
گرفت مثل بچه ها شده بودم . بین خنده بغضم گرفت
لبخند رو لب داشتم اما اشک میریختم
حالم رو نمیدونستم. از خودش خواستم تو انتخابم کمک کنه
کمکم کرد و علی رو انتخاب کردم
حالا هم اومده بودم علیمو بسپرم بهش ، بگم مواظبش باشه
_ بگم علی که بره قلبمو هم با خودش میبره، کمکش کن خوب ازش
نگهداری کنه
با صدای علی به خودم اومدم
اسماء بسته دیگه پاشو بریم. هوا تاریک شده
بلند شدم ، تمام چادرم خاکی شده بود
خاک چادرمو با دستش پاک کرد و من
با لبخند تلخی بهش نگاه میکردم
چند قدم که برداشتم سرم گیج رفت، اگه علی نگرفته بودم با صورت
میخوردم زمین
علی کمکم کردتا سوار ماشین بشیم.
عصبانی شد و با صدایی که عصبانیت هم قاطیش بود گفت:
بیا ، خوبم خوبمت این بود
چیزی نیست علی از گشنگیه
خیله خوب بریم
_ روبروی یه رستوران وایساد
- دیگه از عصبانیت خبری نبود نگاهم کردو پرسید:خوب خانمم چی
میخوری
اوووووووم، فلافل
- فلافل ؟؟
آره دیگه علی فلافل میخوام
- آخه فلافل که
حرفشو قطع کردم. إ مگه ازمن نپرسیدی هوس کردم دیگه
- خیله خب باشه عزیزم
فلافل رو خوردیم و رفتیم سمت خونه ی علی اینا وارد خونه که شدیم
مامان علی زد تو صورتشو گفت:خاک به سرم اینجا چیکار میکنیداسماء
جان، حالت خوبه دخترم؟
پشت سر اون بابا رضا اومدو با خنده گفت: سلام، منظور خانم این بود که
خدارو شکر که مرخص شدی و حالت خوبه
خوش اومدی دخترم
بعد هم رو به علی کرد و با اشاره پرسید: قضیه چیه
_ علی شونهاشو انداخت بالا و گفت: نمیدونم بابا با اصرار خودش مرخصش
کردم
لبخندی زدم و گفتم:حالم خوبه نگران نباشید
راستی فاطمه کجاست
مامان علی دستشو گذاشت رو شونمو گفت: خسته بود خوابید
تو هم برو تو اتاق علی استراحت کن
چشمی گفتم و همراه علی از پله ها رفتم بالا
در اتاقو برام باز کرد
وارد اتاق شدم و رو تخت نشستم
اومد سمتم و چادرمو از سرم در آورد و
آویزون کرد. لباسام بوی بیمارستان میداد و حالمو بد میکرد
لباسامو عوض کردم یه نفس راحت کشیدم
دستی به موهام کشیدم. موهام بهم ریخته بود، دستام جون نداشت اما
نمیخواستم علی بفهمه
شونرو برداشتم و کشیدم به موهام
علی شونرو از دستم گرفت و خودش موهامو شونه کرد!!!...
#خانوم_علے_آبادے
📝 ادامـہ دارد.....
@shidegomnam
⚠️ #تلنگـــــــر_و_تفکـــــــر
+بهش گفتم:
❌«چرا یه طور لباس نمیپوشی
که در شأن و موقعیت
اجتماعیت باشه؟
ی کم بیشتر خرج خودت کن.
❌چرا همش لباسای ساده و ارزون میپوشی؟
تو که وضعت خوبه».
🌷-گفت:«تو بگو
❌چرا باید یه چیزایی داشته باشم که بعضیا حسرت داشتن اونا رو بخـورن؟
❌چرا باید زرق و برق دنیا چشمام
رو کور کنه؟
دوست دارم
مثل بقیه مردم زندگی کنم».
🌺 #شهیده_اعظم_شفاهي
📚منبع:آن روز هشت صبح، صفحه ۲۱،۲۲
@shidegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 #به_وقت_حرم #مراسم_ازدواج_در_حرم
یه مراسم عقد ساده،
یه مهریهی متعارف که
سنگین نیست،
معیارهایی
که هر کدومش،
رنگ و عطر خدایی داره، 🌸
💜 میتونه یه زندگیِ پر از
آرامش رو برامون هدیه بیاره
این سفارشِ
امام رضا(ع) بود که اگه
💫 خواستگارتون، بااخلاق و
باایمان بود،
قبول کنین و
نگران زیاد نبودنِ
مال و سرمایهاش نباشید . . .
🌸👈 #این_کلیپ_قشنگ_رو_حتما_ببینین . . .
ازدواج توی حرم رو برای کی آرزو داری...؟
@shidegomnam
اۍنفسعجبڪھبا
دلــمهمنفسے
منبندهآنصبحڪھ
خندانبرسے♥:)
#سلامعزیزبرادرم✋🏻
#سلامعلۍابراهیــم🦋
#سالروز شهادتت مبارک داش ابراهیم
@shidegomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ #کلیپ💚🌹 ]
#کنترل_چشم 👀✋
📤 حکایتی زیبا از داستان حضرت یوسف و زلیخا درباره #گناه_چشم
🏷 چهار تا حرف عاشقانه که نباید انسان رو تخریب بکنه!!!
@shidegomnam
♥️ دعای همیــشگــے مرحوم شـیخ
رجبـعلـےخیاط دو جـــــمله بود:
▫️خـــدایا ما را بــرای خـــــودت
تربیت ڪن!
▫️خدایا ما را براۍ لـقاۍ خودت
آمـاده ڪن!
@shidegomnam
پیشِ مردم
کج مکن" گردن"
که حیرانت کنند...😏
آبرویت برده و بدتر
پریشانت کنند...😱
سفره دل باز کن در هنگام سجود،
پیشِ " الله" کن گدایی
تا که "سلطانت" کند..😊👌
✨@shidegomnam✨
#گناه_شناسی
به نام خدا
سلام دوستان
❗️درمورد حق پدر و مادر چقد میدونید؟؟؟؟
اول یه سخن از پیامبر(ص)بگم👈کسی ک پدر و مادرش رو ب خشم بیاره خدا رو ب خشم آورده.
🔆کسی ک پدر و مادرش از اون راضی باشن،خدا هم ازش راضیه...
⭕️کسی ک ب پدر و مادرش محبت میکنه در بهشت از انبیاء یه درجه پایین تره😍
حتی نیکی ب والدین کفاره گناهان ما میشه👌
اگه کسی ب پدر و مادرش با محبت نگاه کنه،با هر نگاه براش ثواب یک حج نوشته میشه...❤️
💢بعضیا خیلی با پدر و مادرشون بد برخورد میکنن...انقد اذیتشون میکنن ک عاق والدین میشن😞
کسی ک پدر و مادرش اونو عاق میکنن آمرزیده نمیشه😰
امام صادق(ع)👈ملعونه کسی ک پدر و مادرشو بزنه وکسی ک آزار ب اونها برسونه.
‼️کسی ک عاق والدین میشه حتی نمازشم قبول نیست.😢
❌یکی از آثار عاق والدین اینه ک شخص عاقبت ب شر میشه...بی ایمان از دنیا میره و همیشه در عذابه😣
اذیت کردن پدر و مادر حرامه...و محبت کردن و احترام گذاشتن بهشون واجبه..👌
‼️وقتی پیر شدن و ب کمک ما نیاز داشتن نباید کوتاهی کنیم و بگیم وااااای من خودم صدتا بدبختی دارم😒
من نمیرسم....10تا بچه داره مگه همش من باید بهشون برسم😏
ما حق نداریم ب اونا بد نگاه کنیم دیگه چ برسه بخوایم بهشون این حرفا بزنیم...
وقتی بچه بودی و فقط بلد بودی خودتو کثیف کنی یادت نیست...😏
کی بهت غذا داد...کی بهت حرف زدن یاد داد....کی دستتو گرفت تا یاد بگیری چطوری راه بری!!!
وقتی مریض میشدی کی شب تا صبح بالا سرت بود؟؟؟؟؟
کسی ک این کارا رو برا تو کرده الان خودش پیر شده😔
الان تو باید بهش کمک کنی...نه اینکه بگی نمیتونم ،حق نداری صداتو بالا ببری و داد بزنی....😡
اگه میگی تو بچگی از مامان بابات محبت ندیدی و الانم ک اونا بهت نیاز دارن تو تنهاشون میذاری...باید بگم ک بازم حق هچین کاری نداری...
❗️بذار یه نکته مهم بگم:
حتی اگه پدر و مادرمون کافرم باشن واجبه ک با اونا خوب رفتار کنیم..بهشون محبت کنیم...
❗️ما باید از پدر و مادرمون اطاعت کنیم👌
البته تا جایی ک حرفاشون خلاف حرف خدا نباشه....مثلا اگه مامان یا بابا ب ما گفتن ک نباید نماز بخونی...نباید روزه بری..ما ازشون اطاعت نمیکنیم ولی باید احترامشون نگه داریم..
اما در مستحبات،مکروهات،مباحات و..اگه ببینید ک انجام این کار باعث ناراحتی اونا میشه...انجام اون کار حرامه و گناه کبیره هست😐
⭕️ حق پدر و مادر حتی بعد مرگشون هم ب گردن ما هست...
اگه کسی بعد اینکه پدر و مادرش از دنیا رفتن دیگه اونا رو فراموش کنه عاق والدین محسوب میشه،حتی اگه زمان زنده بودنشون بهشون محبت کرده باشن و حقشونو ادا کرده باشن😨
کسایی ک پدر یا مادرشون از دنیا رفتن باید برن سر خاکشون...براشون صدقه بدن...اگه نماز قضایی دارن بخونن...
اگه بدهی دارن بپردازن...ب وصیتی ک کردن عمل کنن👌
❓از پیامبر(ص)پرسیدن حق پدر و مادر چیه؟؟؟؟
حق پدر👈از اون اطاعت کنی تا زنده است.
حق مادر👈اگر ب عدد ریگ های بیابان و قطره های باران در خدمت مادر باایستد معادل یک روز ک در شکم او بوده،نخواهد بود👌
❗️توجه ❗️توجه
مادر ب نیکی سزاوار تر است.❤️
⭕️اگه وقت اذون باشه و مامان و بابا بگن برو فلان کارو بکن،باید کاری ک اونا گفتن انجام بدیم.....چون نماز اول وقت مستحبه ولی اطاعت از والدین واجبه
🔴راستی میدونستین پیامبر و اهلبیت پدران روحانی ما هستن؟!🤔
پدر و مادر ما درواقع ما رو ب این دنیا آوردن اما پیامبر و اهلبیت باعث سعادت حقیقی و رسیدن ما ب کمال هستن...
پس اطاعت از اونا بر پدر و مادرمون اولویت داره👌
❌یکی از گناهانی ک خدا تو همین دنیا غذاب اونو میده عاق والدینه.
✅محبت ب پدر ومادر باعث طول عمر..زیادی مال و آبرو میشه...
💢خب دیگه بریم ببینیم حق ما بر پدر و مادر چیه؟؟؟ما هم یه حقی داریم دیگه😌
پدر مادرا نباید الکی از بچه ها ایراد بگیرن و همش اونا رو سرزنش و تحقیر کنن😒
نباید اونا رو از محبت محروم کنن☹️
باید بچه ها رو ب انجام واجبات نشویق کنن👏
از زمانی ک بچه ب دنیا میاد تا وقتی ک خودش بتونه کار کنه و مستقل باشه بر پدر واجبه ک هزینه لباس...خوراک....بده.🙂
دختر هم تا وقتی ک ازدواج نکرده یا تا وقتی ک خودش درآمد نداشته باشه بابا باید دست ب جیب باشه😊🙃
باید وقتی پسر ب سن بلوغ رسید براش شرایط ازدواج فراهم کنن👰👦
نباید الکی جلوی ازدواج دخترشون بگیرن🙁💍
اگه قولی دادن عمل کنن👌
❗️پدر مادرا بچه هاتونو ببوسین😘
آخه با هر بوسی ک میکنین درجه ای تو بهشت دارین😘
❗️این نکته آخری خیلی مهمه دقت کنید لطفا...
محبت ب دختر بیشتر سفارش شده تا پسر😊ب خصوص اگه اون دختر اسمش فاطمه باشه(اینو تازه فهمیدم😌)
📗گناهان کبیره شهید دستغیب
❤️به امید ظهور آقا امام زمان ک صد البته وقتش نزدیکه❤️
#حق_والدین
#حدیث_روز ✨
✨امیرالمومنین علی(ع)
✍🏼یاران مهدی(عج)همه جواناند و پیر در میان آنها به چشم نمیخورد
مگر اندک به اندازه سرمه در چشم.🌹
✨@shidegomnam✨
بانو!🌺
چه زیرکانه در مقابل توطئه کاخ سفید🏛
کاخ سیاه 🕋 خود را بنا کرده ای!!
نگفته بودی اهل سیاستی!!👌
✨@shidegomnam✨
#آشپزى 👩🍳
براق شدن ژله 😋🍹🍹🍭
ژله را باید با دو لیوان آب جوش درست کنید تا براق شود. ژله با اضافه کردن یک لیوان آب جوش و یک لیوان آب سرد، کدر و بد رنگ خواهد شد.
برای همزدن و یکدست شدن پودر و آب، آنرا به روش بنماری مخلوط کنید.
ظرف ژله را روی بخار آب بمدت یک تا دو دقیقه هم بزنید تا تمام مایع یکدست شود
#ترفند🍭
✨@shidegomnam✨
⚠️ #تلنگرانه
❣️یه وقت زشت نباشه که:
♥️ به هوس یک غریبه میگیم عشق ورزیدن،
💔 ولی به دواپسی #مادر میگیم گیر دادن.
@shidegomnam
🍃🌼
#چادرانہه
با اینکه سیاهی🖤
امــا
مثلهـ رنگین کمون اومدۍ
دنیآمو رنگۍ کردۍ(:💞🌈
@shidegomnam