#عشق_خوب_است_اگر_یار_خدایی_باشد
سلام به همه ی دوستان عزیز همراهان همیشگی❤️🌹
..از امشب میخوایم رمانی که بهتون قول داده بودیم در کانل قراربدیم.
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ....
👌اگه پا به پای نویسنده بیایید حال دلتون خوب میشه و لذت خواهید برد ..اشک های شوق حتما خواهید ریخت پای رمان..😊
#ان_شاء_الله_نشر_بدهید_که_همه_استفاده_کنند
⛅️ ان شاءالله هر شب حوالی ساعت 22 ، این داستان رو دنبال کنید.
#بزن_بریم
#شهید_بشیم_ان_شاء_الله
💠 @asheghaneruhollah
#بســـــم_اللّہ
عشق خوب است اگر یار خدایی باشد...
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت_اول 🌺
آن روز اصلا نمیخواستم در نماز جماعت شرکت کنم. مدیر مجبورم کرد. تا قبل از آن حتی پایم را در نمازخانه مدرسه نگذاشته بودم. بین دو نماز، امام جماعت شروع به سخنرانی کرد و بین حرفهایش گفت ایرانیان باستان با جان و دل اسلام را پذیرفته اند چون تا قبل از آن در شرایط اجتماعی خوبی نبودند…
از حرفهایش خونم به جوش آمد؛ روی ایران باستان تعصب خاصی داشتم. بعد از نماز عصر محکم و مصمم از جایم بلند شدم و با توپ پر رفتم به طرفش. چند نفس عمیق کشیدم و با غیظ گفتم: شما به چه حقی درباره ایران باستان اینطور حرف میزنید؟ اصلا چیزی دربارش میدونید؟ اعراب ایران رو خراب کردن! اولین منشور حقوق بشر مال کوروش کبیر بوده!
و خلاصه هرچه توانستم گفتم. صبر کرد و حرفهایم را گوش داد، حتی نگاهم نکرد. سرش را پایین انداخته بود و تکان میداد. حرفهایم که تمام شد، شروع کرد به استدلال هایش. تعبیری جدید از اسلام به عنوان دینی جهانی و نه قبیله ای. چطور تابحال به این دید نگاه نکرده بودم؟ او بی تعصب صحبت میکرد و مرا به این نتیجه رساند که تعصب کورم کرده.
وقتی رسیدم خانه، ذهنم پر از سوال های جدید شده بود. روی تخت دراز کشیدم و چشم هایم را بستم. دستم را از لبه تخت آویزان کرده بودم که متوجه تکه کاغذی شدم. با بی حوصلگی برش داشتم و نگاهش کردم، بروشور کتابخانه تخصصی بنیاد مهدویت اصفهان بود…
⏪ ادامه دارد...
رمان📚 #مقتدا
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
#بســـــم_اللّہ
عشق خوب است اگر یار خدایی باشد...
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺#قسمت_دوم 🌺
وقتی وارد بنیاد شدم، با خودم گفتم این ها را چطور تحمل کنم. با وجود احساس بیگانگی که با محیط داشتم برایم جذاب بود. همه جا پر بود از پوسترها و بنرهای مذهبی و عکس امام خمینی و امام خامنه ای. با خودم گفتم عیبی ندارد، بخاطر گرفتن جواب سوالاتت هم که شده باید چندوقتی با این ها سروکله بزنی!
در این فکرها بودم که برخوردم به یک پسر جوان، از آن بسیجی ها! در دلم گفتم عجب شانسی! پرسیدم: ببخشید برای ثبت نام توی دوره ها کجا باید برم؟
سرش را پایین انداخت و گفت: بفرمایید واحد خواهران، اونجا راهنمایی تون میکنن.
زیر لب گفتم "مرسی" و رفتم واحد خواهران. با جسارت وارد شدم و دیدم چند خانم محجبه و چادری آنجا نشسته اند و مشغول صحبت اند. مرا که دیدند کمی جا خوردند. ظاهرم برایشان غیر عادی بود. شالم را کمی جلو کشیدم و گفتم: میخواستم توی کتابخونه عضو بشم. توی دوره هام شرکت کنم.
یکی از آنها با برخورد گرمی آمد و اسمم را نوشت و نحوه برگزاری دوره ها را برایم توضیح داد.
بعد از آن شب و روز مشغول مطالعه بودم. همانجا فهمیدم یکی از همکلاسی هایم هم در کتابخانه عضو است. اسمش زهرا بود.
عصر اواخر خرداد ماه بود که گوشی ام زنگ خورد. زهرا بود.
-میای بریم جایی؟
-کجا؟
-اونش بماند! مطمئن باش خوشت میاد.
-نکنه میخوای منو بدزدی؟!
-میای یا نه؟ یه کلاسه طرفای دروازه شیراز.
(دروازه شیراز منطقه ای در جنوب اصفهان است)
- باشه.
-نیم ساعت دیگه دم در خونتونم!
⏪ ادامه دارد...
رمان📚 #مقتدا
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
#بســـــم_اللّہ
عشق خوب است اگر یار خدایی باشد...
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت_سوم 🌺
مانتو و روسری ساده ای پوشیدم. در حالی که در را باز میکردم سرم را به طرف آشپزخانه برگرداندم و گفتم: مامان من با زهرا میرم جایی. یه کلاسه ثبت نام کنه!
-برو ولی زود بیا، تا قبل 6 خونه باش.
زهرا ایستاده بود جلوی در. سلام کردم و دست دادیم. تا ایستگاه اتوبوس پیاده رفتیم. سوار اتوبوس شدیم. اتوبوس خلوت بود. آخر اتوبوس نشستیم. درحالی که کارت اتوبوس را در کیفم جا میدادم گفتم: نگفتی کجا میخوای ببری منو؟
-نمیشه که!مزش میره! صبر کن یه ذره!
اتوبوس نگه داشت. زهرا بلند شد و گفت: پاشو همین جاست.
درحالیکه از اتوبوس پایین می پریدم به روبرویم نگاه کردم، با سردر گلستان شهدا مواجه شدم. با بی میلی نگاهی به سردر و مزارها انداختم و گفتم: دوست ما رو باش! منو آوردی قبرستون؟
زهرا خندید و گفت: بیای تو نظرت عوض میشه! اینجا خیلی با قبرستون فرق داره!
وارد شدیم. زهرا در بدو ورود دستش را روی سینه اش گذاشت و به تابلوی سبزی خیره شد و روی آن را خواند. بعدا فهمیدم زیارتنامه شهداست. من هم به تابلو نگاه میکردم و سعی داشتم با عربی دست و پا شکسته ای که بلد بودم معنای عبارات را بفهمم: درود بر شما ای اولیا خدا و دوستداران او... رستگار شدید، رستگاری بزرگی، کاش من با شما بودم و با شما رستگار میشدم...
به خود لرزیدم و احساس عجیبی پیدا کردم. انگار کسی صدایم میزد. زهرا گفت: بریم زیارت کنیم.
-مگه امامزاده ست؟!
فقط خندید. راه افتادیم به سمت مقصدی که زهرا میخواست. بین راه چشمم خورد به بنری که روی آن نوشته بود: "شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است." آنجا دیگر درنظرم مانند قبرستان نبود. حس کردم کسی انتظارم را می کشد....
#ای_که_مرا_خوانده.ای
#راه_نشانم_بده
⏪ ادامه دارد...
رمان📚 #مقتدا
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم شکستن در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها رو دیدم و یاد دیالوگ مختار خطاب به رفاعه افتادم:
شيعه از دست فتواهاي ناسنجيده امثال شما كم غرامت نداده هيچوقت ضرورتهاي زمانه خود را درك نكرديد اگر بگويم خون مسلم ابن عقيل به گردن امثال شماست اغراق نكردهام ، هيچوقت ، هيچوقت بر صراط عدالت حركت نكردهايد ، نه در عين الورده ، نه در كربلا و نه امروز ، هميشه يا افراط كردهايد يا تفريط ..
خدا #لعنت کنه کسی رو که مایه وهن شیعه میشه..
#فرقه_شیرازی 😏
#فتنه_شیرازی
#کرونا
✅ @asheghaneruhollah
◽️ اگر اتفاقی برای حرم بیفتد، هتک حرمتی بکنید و جسارت نمایید، جوابش را مستقیم، چهره به چهره، صورت به صورت خواهید دید ...
◽️ اگر نمیدانید، بدانید، ما از مرگ نمیهراسیم، ما پیغمبران مرگیم!
در سوریه و عراق
در زلزله کرماشاه
در سیل آق قلا، شمال و شیراز
حالا هم در بیمارستانها برای کرونا
#فرقه_شیرازی 😏
#فتنه_شیرازی
#کرونا
✅ @asheghaneruhollah
DoaTavassol_Arabi.mp3
12.8M
#دعای_توسل
🎤حاج #میثم_مطیعی(لحن عربی)
دعای توسل می خوانیم به نیابت از #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی و به نیت شفای بیماران وسلامتی مدافعان سلامت...
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
جماعت قدیس پندار #فرقه_ضاله_شیرازی ✅ @asheghaneruhollah
دیشب یک نفر از میانداران جریان شیرازی روبروی صحن جواد الائمه همه علما و بزرگان و اهل علم از گذشته تا کنون را تکفیر و تفسیق میکرد و تقریبا کم کم به سمت این میرفت که بگوید: اینها همه حرامزاده بودند.
واقعا این جماعت از تفسیق و تکفیر کار دیگری دارند که بکنند؟ آنها کسانی هستند که وقتی امام زمان تشریف میآورند، با تندی به خیمه ایشان حمله میکنند که زود آمدهاید ...
جماعتی بودند که سکوت امام حسن علیه السلام در مقابل معاویه را خیانت میدانستند، سجاده از زیرپای امام حسن میکشیدند و وقتی به ایشان میرسیدند میگفتند: السلام علیک یا مذل المومنین یعنی سلام بر تو ای ذلیل کننده مومنین!
این جماعت خود را قدیستر از همه میدانند و چه خون دلها علی خورد از این جماعت سر به سجود آیه خوان
#فرقه_ضاله_شیرازی
✅ @asheghaneruhollah
یکی از نکات مشترک میانداران تجمع دیشب اول رد قمه بر سرهایشان بود و دوم دادن فحشهای ناموسی و رکیک بود ...
مثل نقل و نبات به خواهر و مادر همه فحش میدادند ...
جریان شیرازی نمایشی از تشکیلات هیئتی خود را دیشب به رخ کشید!
#فرقه_ضاله_شیرازی
✅ @asheghaneruhollah
ای دل غافل...
چقدر خون دل خوردی از دست این جماعت،حاج قاسم!
🔥تازه کمی از دردهایت،خون دلهایت و صبر و تحملت در برخورد با این جماعت برایمان قابل درک است.چه خوش خیال بودند برخی دوستان ما که با بیست روز سوریه رفتن حکم انقلابی بودن برخی مداحها و توبهشان را صادر کردند،غافل از اینکه این جماعت در دمشق و سوریه هم جز هزینهتراشی برای دین و انقلاب چیزی نداشتند،چه رسد به دفاع از حرم...
💥یادمان نمیرود وقتی حرم حضرت زینب در محاصرهی داعش بود همین ریش قندیلیها بودند که قمه به دست در زیر زمین حرم میگفتند که حالا تا داعش برسد یه دست قمه بزنیم.چنین رفتاری از جریان شیرازی اصلا دور از ذهن نبوده و نیست اما نهادهای امنیتی،نیروهای انقلابی و تمام کسانی که دلسوز انقلاب هستید امروز که بستر جامعه و اقبال عمومی نسبت به برخورد با این افراطیون فراهم است تا دیر نشده فرصت را دریابید...قال قضیه را بکنید.
🔨اگر تاکنون با این ها مماشات میکردیم از این به بعد حجت بر ما تمام شده است.داعش حرم عمه سادات را تهدید به انهدام و نابودی کرد،حاج قاسم جنگید تا پایان خلافت خودخوانده داعش را اعلام کرد.هیچ فرقی نمیکند معصومه نیز چون زینب دختر،خواهر و عمه امام است و برای یکی چون حاج قاسمی باید جانش را به خطر بیاندازد و برای خواهر رضا فقط کافیست سرکرده را بزنیم.آنوقت دیگر چیزی به اسم جریان باقی نخواهد ماند.
#فرقه_ضاله_شیرازی
✅ @asheghaneruhollah
کسی اهل روضه هست، امشب در حرم بی بی روضه خوان است...
شیشههای مسجد اعظم راویاند ...
اگر شما معترض به بسته شدن درب حرم بودید، چرا رهبری را لعن میکنید
اگر شما به دنبال این بودید که دارالشفای اهل بیت باز باشد، چرا ادبیاتی فحاشانه دارید، کجای مرام اهل بیت این بود که به طرف مقابل توهین و فحاشی کنند؟ کجای ادبیات اهل بیت توهین هست؟
#اللهم_احفظ_قائدنا_الامام_سید_علی_خامنه_ای ❤️
#فرقه_ضاله_شیرازی
✅ @asheghaneruhollah
💠 مرد بودید بر سر داعش فریاد میزدید❗️
🔆 دیشب در کنار حرم حضرت معصومه(س)، بین پیروان ضاله شیرازی و بین حزب الله بحث های زیادی در گرفت.
🔻 یکی از اوباش های فرقه که دائما داد و فریاد میکرد حزب الله را «درباری» نامید. بنده خدایی گفت: بله ما درباری حاج قاسم سلیمانی هستیم که وقتی حرم حضرت زینب در خطر بود برای دفاع رفت اما همه شماها در سوراخ موش قایم شده بودید. حالا در امنیت جمهوری اسلامی آمده اید کنار حرم عربده میکشید؟ مرد بودید بر سر داعش فریاد میزدید❗️
#فرقه_ضاله_شیرازی
✅ @asheghaneruhollah
این که غم نیست تنم پر ز جراحت باشد
حرم عمه سادات سلامت باشد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◽️ امشب از شبهایی است که دلمون روضه میخواد...
🎶آه از جسارت....🎶😭😭
🎤کربلایی #محمد_حسین_پویانفر
میان دیدن و شنیدن چهار انگشت فاصله است اما همین چهار انگشت یه دنیا حرف دارد...
#مهاجمان_حرم
#هتک_حرمت_حرم_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها😔
✅ @asheghaneruhollah
شور1 (5).mp3
2.72M
دوری از #حرم زمینم زد
حال دلم خرابه معلومه...
#کرب_و_بلای من بازهم افتاد
تو دستای #حضرت_معصومه ❤️
#کربلامون_دست_دختر_موسی_ابن_جعفر
🎤کربلایی #حسن_عطایی
#مهاجمان_حرم
#هتک_حرمت_حرم_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها😔
✅ @asheghaneruhollah
🔻توصیه مهم امام خمینی به وزارت بهداشت، برای شفای بیماران و کاهش مرگ و میر
🔻اگر انسان اعتقادش شد که خوب میشود از این مرض، این کمک میکند به اعاده صحت و اگر نظرش این طور شد که در این مرض دیگر خوب نمیشود، این او را رو به هلاکت زودتر میبرد.
👈🏼امام خمینی خطاب به وزارت بهداشت، پزشکان و پرستاران:
🔸 «یکی از اموری که کمک میکند به خوب شدن مریضها و اعاده صحت برای آنها، این است که پزشک آنها، پرستار آنها، به آنها تقویت روانی بدهد. اگر انسان اعتقادش شد که خوب میشود از این مرض، این کمک میکند به اعاده صحت، و اگر نظرش این طور شد که در این مرض دیگر خوب نمیشود، این او را رو به هلاکت زودتر میبرد. و این به عهده پزشکان است و پرستارهاست. چه پرستارها از خانمها و برای خانمها باشند و چه از آقایان و برای آقایان باشند، این نکته را باید در نظر داشته باشند که عطوفت به آنها و امید دادن به آنها و وعده سلامت به اذن اللَّه برای آنها، کمک میکند به صحت آنها. کمک شماست برای کارهایی که انجام میدهید، هر چه خوب رفتار کنید با آنها برای شما پیش خدای تبارک و تعالی اجْر است.
🔸فرضاً یک مریضی به نظر شما حتماً از این مرض نجات پیدا نمیکند، لکن اولًا اینکه دست غیب هم در کار هست که آن ماورای نظر امثال ماست و شما هم مأیوس نباشید. و ثانیاً اینکه چه بهتر که یک مریضی که از این دنیا میخواهد برود با دل خوش از شما برود، با امید باشد. این طور نباشد که به او گفته بشود تو خوب نمیشوی. همین در زود مردن او و در طولانی شدن مرض او کمک میکند و با دل افسرده از این دنیا میرود. لکن اگر به او امید دادید، محبت کردید، نوازش کردید، خدمت صادقانه کردید، با روی خوش خدمت کردید به این مریضها که افسردهاند اکثراً، اگر این طور باشد، بر فرض اینکه از این دنیا هم برود با یک روح امیدوار و شیرین از این دنیا میرود و این برای شما ارزشمند است خیلی.»
🔻صحیفه امام، ج۱۸، ص۲۳۳
#عاشقان_حضرت_روح_الله_ره_
✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلتنگ_امام_مهربانی_ها
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
🔺 فکر نکنید حال ما خیلی خوبه
مشهد بهم ریخته خدا گواهه
زائر نباشه دل ما میگیره
عمر این روزا هم ولی کوتاهه ...
🎤 #صابر_خراسانی
#ویدیو_استوری
✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلتنگ_امام_مهربانی_ها
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
ما نائب الزیاره هستیم اینجا
میریم حرم به جا تمام زوار
درست میشه بازم میایی پابوس
غصه نخور دلتنگیتو نگهدار
🎤 #صابر_خراسانی
#ویدیو_استوری
✅ @asheghaneruhollah
33.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کرامت_امام_رضا_علیه_السلام 😭
👌زوج کانادایی که با امام رضا گفتگو کردند...
❗️پیشنهاد دانلود
✍️روايتي از علامه مصباح يزدي در خصوص كرامت اين امام رئوف نسبت به يك زوج آمريكايي بیان می شود.
🎤حجت الاسلام #هدایت
#جشن_بزرگ_میلاد_امام_رضا_ع_
سال 2️⃣9️⃣3️⃣1️⃣
باحضور خادمین حرم رضوی
میدان مرکزی شهر #درچه
#هیئت_عاشقان_روح_الله
نكته جالب در داستان فوق اين است كه با آن رخداد خارق العاده همه حقايق از طريق شهود براى آن جوان ثابت شد. برگرفته از كتاب به سوي خودسازي علامه مصباح يزدي صفحه 225 الي 231
#دلتنگ_امام_رضا
#عمری_است_عاشق_شما_هستیم
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#بســـــم_اللّہ عشق خوب است اگر یار خدایی باشد... رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا 🌺 #قسمت_سوم 🌺 مانتو و
#بســـــم_اللّہ
عشق خوب است اگر یار خدایی باشد...
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت_چهارم🌺
…به شهدا یکی یکی سرزدیم: شهید جلال افشار، شهید خرازی، شهید زهره بنیانیان، شهید بتول عسگری، شهید عبدالله میثمی، شهید آیت الله اشرفی اصفهانی، شهید حسن هدایت، شهید مسلم خیزاب (اولین شهید مدافع حرم اصفهان) شهید تورجی زاده… زهرا سر مزار هر شهید درباره خصوصیات و نحوه شهادت هر شهید توضیح میداد. هیچکدام غریبه نبودند. به شهید تورجی زاده که رسیدیم گفت: شهید تورجی زاده عاشق حضرت زهرا(س) بود. موقع شهادتم تیر به پهلوش خورد…
ناخودآگاه گریه ام گرفت. روی مزار پرچم یازهرا نصب شده بود.
کمی که نشستیم، زهرا اشک هایش را پاک کرد و بلند شد و گفت: بریم برات یه چیزی بخرم.
رفتیم داخل فروشگاه فرهنگی. زهرا برای خودش یک سرکلیدی با عکس امام خامنه ای خرید. یکی دوبار سخنرانی هایشان را گوش کرده بودم و بدم نمیامد با آقا بیشتر آشنا شوم. برای خودم یک سنجاق سینه خریدم با عکس آقا. سبد پلاک ها توجهم را جلب کرد. تعدادی پلاک فلزی شبیه پلاک های دفاع مقدس را داخل سبدی ریخته بودند. زهرا جلو آمد و گفت: اره اینا خیلی قشنگن! میخوای یکیشو یادگاری بخرم برات؟
سری تکان دادم و نگاهی به نوشته روی پلاک ها کردم. پلاکی برداشتم که رویش نوشته بود:”یا فاطمه الزهرا (س)”. همان وقت آن را گردنم انداختم. زهرا آرام گفت: بریم مغازه بعدی!
مغازه بعدی چادر و روسری می فروخت. زهرا گفت: میخوام غافل گیرت کنم. ما با بچه های هئيتمون نذر داریم هرماه به یه دختر خوب چادر هدیه بدیم. امروزم نوبت توئه. …
⏪ ادامه دارد...
رمان📚 #مقتدا
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
#بســـــم_اللّہ
عشق خوب است اگر یار خدایی باشد...
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت_پنجم🌺
جاخوردم؛ من؟!چادر؟!
باخودم گفتم امتحانش ضرر ندارد. حداقل داشتن یک چادر بد نیست!
زهرا گفت : بیا انتخاب کن!
و شروع کرد به معرفی کردن مدل چادرها: لبنانی، ساده، ملی، حسنی، خلیجی، عربی، قجری و…
گفتم: همین که سر خودته! اینو دوست دارم!
-منظورت لبنانیه؟
-آره همین که گفتی!
فروشنده یک چادر داد تا امتحان کنم. گفتم: زهرا من بلد نیستما! میخورم زمین! میترسم نتونم جمعش کنم!
نترس بابا خودم یادت میدم.
با کمک زهرا چادر را سرم کردم. ناخودآگاه گفتم : دوستش دارم!
زهرا لبخند زد: چه خوشگل شدی!
رفتم جلوی آینه، چهره ام تغییر کرده بود. حس کردم معصوم تر، زیباتر و باوقار تر شده ام.
چادر را خریدم و بیرون آمدیم.ذوق چادر را داشتم. زهرا ناگهان گفت: ای وای دیدی چی شد؟ یادمون رفت بریم سر شهدای گمنام.
-چی؟
-شهدای گمنام!
-یعنی چی؟
-شهدایی که هویتشون معلوم نیست و مزارشون گمنامه. این شهدا خیلی به حضرت زهرا(س) نزدیکند.
قلبم شروع کرد به تپیدن. هرچه به مزار شهدا نزدیکتر میشدیم، اشکهایم تندتر جاری میشدند. خودم نمیفهمیدم گریه میکنم، زهرا هم گریه میکرد. برایم مهم نبود دور و برم چه میگذرد. (این همه وقت کجا بودی دختر؟) مزار اولین شهید که رسیدم دستم را روی سنگ گذاشتم: ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده…اومدم با خدا آشتی کنم…
#من_به_خال_لبت_ای_دوست_گرفتار_شدم…
⏪ ادامه دارد...
رمان📚 #مقتدا
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah
#بســـــم_اللّہ
عشق خوب است اگر یار خدایی باشد...
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت_ششم🌺
خیلی عوض شده بودم. آن تابستان کارم شده بود سرزدن به گلستان شهدا و بسیج و مسجد و…
احساس میکردم دیگر آن میترای قبلی نیستم. حتی علایقم عوض شده بود. دیگر نیازی به آهنگ و رقص و لباس های آنچنانی نداشتم. یعنی آن لذتی که قبلا از آنها می بردم جای خود را به راز و نیاز کردن و کمک به همنوع و مطالعه و… داده بود. همان سال استخاره کردم که اسمم را عوض کنم و قرآن نام طیبه را برایم انتخاب کرد.
وارد کلاس نهم شدم؛ چه وارد شدنی! همه با دیدن منکه چادری شده بودم شروع کردند به زخم زبان زدن:
– میترا خانوم روشنفکرو نگاه!
– خانومی شماره بدم؟
– از شما بعید بود!
حرفهایشان چند روز اول اشکم را درآورد. سرکلاس مقنعه ام را می کشیدند و چادرم را خاکی میکردند. حتی خیلی از دوستانم را از دست دادم، میگفتند با تو حال نمیدهد! درعوض دوستانی پیدا کردم که مثل خودم بودند. هرروز با دوست شهیدم-شهید تورجی زاده- درد و دل میکردم اما آزار بچه ها تمامی نداشت. خیلی ها مرا که میدیدند میخواستند عقده شان را نسبت به یک جریان سیاسی خالی کنند! اول کار برایم سخت بود اما کم کم بهتر شد….
#دوستان_عیب_کنندم_که_چرا_دل_به_تو_دادم؟
#باید_اول_به_تو_گفتن_که_چنین_خوب_چرایی؟
⏪ ادامه دارد...
رمان📚 #مقتدا
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
👈 این جا صحبت از #عشق است ...❤️👇
✅ @asheghaneruhollah