eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
603 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
278 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
❌جفا نکنیم❌ 🎊جشن بگیرید، 👥دسته شادی در خیابان راه بندازید❣. 📡طنین علیا ولی الله باید عالم را بلرزاند. ⛔️کم کاری نکنید، در حق امیرالمومنین علیه السلام و اگر غدیر کم کاری کنیم، جفا کردیم⛔️❗️❗️❗️❗️❗️❗️ مانند ایام شعبانیه ❣ایستگاه صلواتی بر پا کنید. ✳️خیابان ها را آزین ببندید. دست به دست هم دهید. از عید قربان تا مباهله جشن غدیریه بگیرید ❣. خطبه غدیریه را چاپ کنید پخش کنید. ستون اسلام و تشیع غدیر است، اما متاسفانه😒 برای این ستون و استحکامش کم کاری کردیم. غدیراز هر مناسبتی که داریم واجب تر و مهمتر است. 🗣 ولایت امیرالمومنین علیه السلام را جار بزنید، شور به پا کنید. هر کس هم که توان دیدن ندارد کور شود. برای غدیر کم گذاشتیم انکار شد، وقت بلند شدن است، رزق محرم در غدیر داده میشود، هر کس برای غدیر کم بگذارد، 🏴در محرم کمش میگذارند! برای غدیر کاری کنید این مملکت بلرزد! این مملکت از عید قربان تا مباهله باید غوغا شود، صدای گوش فلک را کَر کند. دسته به خیابان ها بیاورید، 🎂 بزنید، شهرهای خودتان را کنید. ان شاء الله امام عصر روحی فداه دعایی برای همه کند. روز عید غدیر، روزی است که خدا نعمتش را کامل کرده است، چرا شکر نعمت نکنیم❓❓❓❓❓ صد هزار برابر هر سال توان بگذارید، کاری کنید مرحم بر سینهء مجروح صدیقه طاهره سلام الله علیها شوید. تمام معصومین به شهادت رسیدند بخاطر غدیر، چرا ما ساکتیم؟ چرا ما بی تفاوتیم؟؟ کاری کنید که کسی جرات نکند خدشه بر غدیر وارد کند. من کنت مولا فهذا علی مولا را بلند بگویید، روز غدیر روز بیعت با امام عصر روحی فداه است. دست به دست هم بدهیم. احیایِ غدیر کنیم. با پولمان، با وقتمان، با هیئتمان؛ با وسائلمان؛ با هر عملی که میتوانیم احیایِ غدیر کنیم. لطفا رسانه باشید وبه اندازه ارادتتان نشر بدید👆 ✅ @asheghaneruhollah
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 5⃣8⃣ کاش آن دوست مسلمان هرگز از خیابانهای روزمره ی تنها خدای زندگیم نمی گذشت و آن را سهمی از تمام دنیا، برای من می گذاشت.. هر چه به ایران نزدیکتر می شدیم. تپشهای قلبم کوبنده تر می شد. هنوز تصویر آن زنهای چادر مشکی به سر و آن مردهای ریش دار را به خاطر دارم. اما.. حالا بیشتر از هر زمان دیگری از این کشور می ترسیدم. ایرانِ حال، قصاب تر از ایرانِ گذشته بود.. زشت تر و کریه تر.. ورود به مرزهای ایران از طریق بلندگوهای هواپیما اعلام شد. زنان بی حجاب یک به یک روسری و شال از کیفهایشان بیرون می آورند و علی رغم میل باطنی، با غُر زدنهای زیر لبی و صورتهایی پر اعتراض آن را سر می کردند.. چقدر عقب ماندگی بر این دیار حاکم بود.. به مادر نگاه کردم. مثل همیشه روسری به سر محکم کرده بود و در سکوت، تسبیح می انداخت محضه رضایِ خدایش.. حالا نوبت من بود.. بی میل، به اجبار و از فرط ترس.. روسری آبی رنگی که در آخرین لحظه ی خداحافظی از عثمان هدیه گرفتم را به دور سرم پیچیدم.. و الحق که دیزاینی زیبا داشت با آسمانیِ چشمانم.. ابلهانه بود.. القا تحکمانه ی افکار مذهبی، آن هم در عصرِ شکوفایی فکری انسان.. انگار ایرانی با فکر کردن میانه ایی نداشتند.. به ایران رسیدیم.. با ترس از هواپیما پیاده شدم. مادر لبخند زد.. نفس گرفت، عمیق.. چشمانش حرف میزد.. اما زبانش نه.. گونه هایش پر شد از مروارید و من فقط نگاهش کردم. این زن چه چیزی برای دلبستن در این خاک داشت؟؟ ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 6⃣8⃣ وارد سالن فرودگاه شدیم. کمی عجیب به نظر میرسد. تمیز بود و شیک.. بدون حضور شتر و اسب.‌. با تعجب به اطراف نگاه کردم. فرودگاهش که شباهتی به تصویر سازیِ اخبارهای مورده علاقه ی پدر نداشت. چشم چرخاندم، تا جایی که مردمک هایم یاری می کرد.. اینجا چقدر مدل و سوپر مدل حضور داشت.. شاید جشنواره ی بازیگران سینمایشان بود.. و شاید جشنی که ثروتمندان را در اینجا جمع میکرد.. آخر دکورِ چهره و لباسِ زنان و مردان گویایِ چیزی جز یک میهمانی عظیم نبود.. با قدمهایی بهت زده از دیدنِ جوانانِ غرق در آرایش و وسواس در مدِل مو و پیچیده در لباسهای خوش دوخت، آرام آرام به سمت خروجی رفتم با چمدانی در دست و مادری حیران مانده در فضا.. نه… بیرون از در هم نه درشکه ایی بود و نه خرابه ایی.. همه چیز زیبا بود، درست مانند داخل.. ناگهان چشمم به چند زن و دختر چادر پوش افتاد.. اما اصلا شبیه خاطرات کودکی ام نبودند.. دو دختر جوان با روسری و کفشای رنگی که با کیفشان ستِ شده بود، سیاهی چادر را به رخ هر بیننده ایی می کشیدن و دو زن میانسالِ همراهشان که شیک و تیره پوشی را در زیر آن پارچه ی مشکی به هر عابری متذکر می شدند.. اینجا ایران بود؟ سرزمینِ زشتی و کشتار؟ شاید هواپیمایی در خاکی دیگر به زمین گیر شده بود.. سوار اولین تاکسی زرد رنگ شدیم.. نمیتوانستم درست فارسی صحبت کنم. مادر هم که روزه ی سکوتش را نمی شکست. آدرسِ خانه قدیمی مان در ایران را که سالها قبل روی تکه کاغذی توسط پدر حک شده بود و به کمک یان از میان اوراقش پیدا کرده بودم، به پیرمرد راننده دادم.. پیرمرد نگاهی به کاغذ کرد ( اوه.. اسم خیابونا خیلی وقته عوض شده.. این آدرسو از کجا آوردین؟) از درون آیینه نگاهش کردم. لغتی مناسب برای پاسخگویی نمی یافتم. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب بیست وپنجم :#شهید_علی_صیاد_شیرازی ⤴️ #رانت و پارتی بازی شهید/قابل توجه مسولین 😡😡 🔻17 روز مانده به #محرم ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب بیست وپنجم :#شهید_علی_صیاد_شیرازی ⤴️ #رانت
اوایل جنگ بود ، در جلسه ای بدون {بسم الله} شروع ڪرد به حرف زدن نوبت ڪه به رسید به نشانه ی به بنی صدر ڪه آن زمان فرمانده ڪل قوا بود گفت : من در جلسه ای ڪه اولین سخنرانش بی آنڪه نام از ببرد حرف بزند، هیچ سخن نمے گویم @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆بسیار مهم👆 🌺 🌺 . ✔️همین طور که به پیشواز مُحرم میریم به پیشواز هم بریم.. . 🎤استاد . 👈 . ✅ @asheghaneruhollah
4_219221251116237484.mp3
6.05M
🌹 غدیر را احیاء کنیم 🌺 ای اهل عشیره این حرف هرکس که علی،علی نگه بره بمیره 👌 ز باده نادعلی مستیم دلامون رو به این علم بستیم بانغمه ی علی ولی الله هستیم 😍 🎤کربلایی 🔷شور مستانه حضرت علی ✋من غدیری ام 👇 ✅ @asheghaneruhollah