eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
595 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
278 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#خودباختگی 9⃣ امروز با مادرم داشتیم تو خیابون با ماشین می رفتیم سمت راستمون یک پیاده رو بزرگ بود که
🔟 💠یک مدت پیش یک مصاحبه ای رو که با خانمایی که حجاب درستی نداشتن گرفته بودن می دیدم 💠باز شروع به افسوس خوردن😔 به خانمه می گفت شما اینطوری راه میری کسی بهتون متلک نمیدازه گفت چرا مصاحبه گره گفت چی میگن گفت بعضی مواقع یک تیکه هایی میندازن که روم نمیشه بگم😒 چرا باید شخصیتمون رو خرد و له کنیم زیر بار تیکه ها و متلک های زشت تا بتونیم بگیم آره منم زیبام😒 یا موها و اندام هارو بریزیم بیرون تا بگیم آره منم هستم😒 یا از یک خانم دیگه پرسید گفت آره رد میشن بعضیا تیکه های جنسی میندازن!😒 بفرما بزن شخصیت بزرگ و والا رو خرد کن تا شخصیت ساختگی و غیر واقعی پیدا کنی 😤 بله صد در صد اون آقا هم نباید نگاه کنه قبوله قبول ولی آیا میشه به طلا فروش بگی در طلافروشیتو قفل نزن و شب باز بذار بعد توقع داشته باشیم دزد هم نزنه؟ ✅یک چیز دو طرفه ست هم خانم و هم آقا باید هر دو رعایت کنن😊 ‼️ ادامه دارد.........↙️ 👈عضویت در 👇 🏴 @asheghaneruhollah
⭕️تنها مزیت دولت روحانی اینه که هرجا میرم، با افتخار میگم به روحانی رای ندادم😕😕 👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇 🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 8⃣0⃣2⃣ دل بستن به حسام، دردش کشنده تر از سرطان،
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 9⃣0⃣2⃣ و در آخر گفت : " تو رو به جد امیرمهدی از دستم ناراحت نشو.. حلالم کن.. من بدجنس و موزی نیستم.. به خدا فقط مادرم همین.. اوایل که از شما می گفت متوجه شدم که حالت بیانش عادی و مثل همیشه نیست. ولی جدی نمی گرفتم. " نه" گفتم و قلبم مچاله شد.. "نه" گفتم و زمان ایستاد.. فاطمه خانم با غمی عجیب، پیشانی ام را بوسید " شرمندتم دخترم.. تو رو به جد امیر مهدی حلالم کن.. " و چه خوب بود که از قلبم خبر نداشت. به چشمانِ حلقه بسته از فرطِ اشکش خیره شدم. رنگِ مردمک هایِ همیشه پناهنده به زمینِ حسام هم، همین قدر قهوه ای و تیر رنگ بود؟؟ حالا باید برایِ این زن، عصبانیت خرج می کردم یا منطقش را می پذیرفتم..؟؟ او رفت. آن شب دانیال جز نگاهی پر معنا، هیچ چیز نگفت. شاید او هم مانند فاطمه خانم فکر می کرد. چند روزی از آن ماجرا گذشت و هیچ خبری از آن مادر و پسرِ مهربان نشد.. و من چقدر حریص بودم برایِ یک بارِ دیگر دیدنِ حسامی که تقریبا دو ماه از آخرین دیدنش می گذشت. مدام با خودم فکر می کردم، می بافتم و می رِشتم. گاهی خود را مظلوم می دیدم و فاطمه خانم را ظالم. گاهی از حسام متنفر می شدم که چرا مادرش را به خواستگاری فرستاد.. واقعا حسی نسبت به من داشت؟؟ که اگر حسی بود، پس چرا به راحتی عقب کشید؟؟ گاهی عصبی با خودم حرف می زدم که مذهبی و نظامی را چه به علاقه؟؟ آنها اگر عاشق هم شوند با یک جوابِ "نه" پس می کشند. غرور از نان شب هم برایشان واجب تر است.. با خودم می گفتم و می گفتم.. و می دانستم فایده ای ندارد این خودخوری هایِ احمقانه و دخترانه.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 0⃣1⃣2⃣ عمری نمانده بود که عیب بگیرم به آن مادر دلسوخته و مُهرِ خباثت بنشانم بر پیشانی اش. بماند که وجدانم هم این رای را نمی پذیرفت، چون این زن مگر جز خوبی هم بلد بود؟؟ حالا دیگر فقط می خواستم آرام شوم. بدون حسام و عشقی که زبانه اش قلبم را می سوزاند. روزها پیچیده در حجابی از شال، به امامزاده ی محبوبِ پروین پناه می بردم و شبها به سجاده ی مُهر نشانِ یادگار گرفته از امیر مهدی.. و این شده بود عادتی برایِ گول زدن که یادم برود حسامی وجود دارد.. آن روز در امامزاده، دلِ گرفته ام ترک برداشت و من نالیدم از ترس ها و بدبختی ها و گذشته ی به تمسخر پر افتخارم.. از آرامشی که هیچ وقت نبود و یک شیعه به خانه مان هُلَش داد.. از آرامشی که آمد اما سرطان را بقچه کرد در آغوشم، و من باز با هر دَم، هراسیدم از بازَدمِ بعدی.. گفتم و گفتم.. از آرزویم برایِ یک روز خندیدن با صدایِ بلند، بدونِ دلهره و اضطراب.. و چقدر بیچاره گی شیرین می شود وقتی سر به شانه ی خدا داشته باشی.. بعد از نماز ظهر، بی رمق و بی حال در چنگال درد و تهوع به قصد خانه از امامزاده بیرون آمدم. آرام آرام در حیاط قدم میزدم و با گوشه چشم، تاریخ رویِ قبرها رو می خواندم.. بعضی جوان.. بعضی میانسال.. بعضی پیر.. راستی مردن درد داشت؟؟ ناگهان یک جفت کفشِ مشکی سرمه ای در مقابل چشمانم سبز شد. سر بالا آوردم. صدایِ کوبیده شدنِ قبلم را با گوش هایم شنیدم. چند روز از آخرین دیدنم می گذشت؟؟ زیادی دلتنگ این غریبه نبودم؟؟ ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
#سلام_امام_زمانم این روز ها بیشتر دلمــ❤️ـان هوایتان راکرده است کاش #کربلایی ها خبر #ظهورتان را برایمان سوغات بیاورند #اَللّٰهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیکَ_الفَرَج🍃🌸 🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
!😔 تو زائر اربعینی و پر داری بر سینه‌ی خود مدال نوکر داری یادت نرود که در مسیر ارباب یک چند قدم به جای من برداری ! 🌺 امسال هم 😭 🏴 @asheghaneruhollah
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه آماده ی رفتن شدند من باز هواتو کردم،اسیر دردم بذار منم بیام حرم 😔 🎤حاج 🔺درد و دل امسال هم 😭 🏴 @asheghaneruhollah
اربعینی شدنم از کرم عباس ست♥️ حساب می کنم امشب مساحت حرم ات را کدام هندسه ترسیم می کند کرم ات را 🍁 🏴 @asheghaneruhollah