🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#خودباختگی 9⃣ امروز با مادرم داشتیم تو خیابون با ماشین می رفتیم سمت راستمون یک پیاده رو بزرگ بود که
#خودباختگی 🔟
💠یک مدت پیش یک مصاحبه ای رو که با خانمایی که حجاب درستی نداشتن گرفته بودن می دیدم
💠باز شروع به افسوس خوردن😔
به خانمه می گفت شما اینطوری راه میری کسی بهتون متلک نمیدازه گفت چرا
مصاحبه گره گفت چی میگن
گفت بعضی مواقع یک تیکه هایی میندازن که روم نمیشه بگم😒
چرا باید شخصیتمون رو خرد و له کنیم
زیر بار تیکه ها و متلک های زشت تا بتونیم بگیم آره منم زیبام😒
یا موها و اندام هارو بریزیم بیرون تا بگیم آره منم هستم😒
یا از یک خانم دیگه پرسید
گفت آره رد میشن بعضیا تیکه های جنسی میندازن!😒
بفرما
بزن شخصیت بزرگ و والا رو خرد کن
تا شخصیت ساختگی و غیر واقعی پیدا کنی
😤
بله صد در صد اون آقا هم نباید نگاه کنه قبوله قبول
ولی آیا میشه به طلا فروش بگی در طلافروشیتو قفل نزن و شب باز بذار
بعد توقع داشته باشیم دزد هم نزنه؟
✅یک چیز دو طرفه ست
هم خانم و هم آقا باید هر دو رعایت کنن😊
‼️ ادامه دارد.........↙️
👈عضویت در #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
✡ مستند #برنامه_شیطان 🎯 قسمت هفتم: پروتکلهای صهیون 📌پیشنهاد دانلود 👈ادامه دارد.... 👈 #کمپین_من
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✡ مستند #برنامه_شیطان
🌐 قسمت هشتم: حق یعنی زور
📌پیشنهاد دانلود
👈ادامه دارد....
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 8⃣0⃣2⃣ دل بستن به حسام، دردش کشنده تر از سرطان،
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 9⃣0⃣2⃣
و در آخر گفت :
" تو رو به جد امیرمهدی از دستم ناراحت نشو.. حلالم کن.. من بدجنس و موزی نیستم.. به خدا فقط مادرم همین..
اوایل که از شما می گفت متوجه شدم که حالت بیانش عادی و مثل همیشه نیست. ولی جدی نمی گرفتم. "
نه" گفتم و قلبم مچاله شد..
"نه" گفتم و زمان ایستاد..
فاطمه خانم با غمی عجیب، پیشانی ام را بوسید
" شرمندتم دخترم.. تو رو به جد امیر مهدی حلالم کن.. "
و چه خوب بود که از قلبم خبر نداشت.
به چشمانِ حلقه بسته از فرطِ اشکش خیره شدم.
رنگِ مردمک هایِ همیشه پناهنده به زمینِ حسام هم، همین قدر قهوه ای و تیر رنگ بود؟؟
حالا باید برایِ این زن، عصبانیت خرج می کردم یا منطقش را می پذیرفتم..؟؟
او رفت.
آن شب دانیال جز نگاهی پر معنا، هیچ چیز نگفت. شاید او هم مانند فاطمه خانم فکر می کرد.
چند روزی از آن ماجرا گذشت و هیچ خبری از آن مادر و پسرِ مهربان نشد..
و من چقدر حریص بودم برایِ یک بارِ دیگر دیدنِ حسامی که تقریبا دو ماه از آخرین دیدنش می گذشت.
مدام با خودم فکر می کردم، می بافتم و می رِشتم.
گاهی خود را مظلوم می دیدم و فاطمه خانم را ظالم.
گاهی از حسام متنفر می شدم که چرا مادرش را به خواستگاری فرستاد.. واقعا حسی نسبت به من داشت؟؟ که اگر حسی بود، پس چرا به راحتی عقب کشید؟؟
گاهی عصبی با خودم حرف می زدم که مذهبی و نظامی را چه به علاقه؟؟
آنها اگر عاشق هم شوند با یک جوابِ "نه" پس می کشند. غرور از نان شب هم برایشان واجب تر است..
با خودم می گفتم و می گفتم.. و می دانستم فایده ای ندارد این خودخوری هایِ احمقانه و دخترانه..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 0⃣1⃣2⃣
عمری نمانده بود که عیب بگیرم به آن مادر دلسوخته و مُهرِ خباثت بنشانم بر پیشانی اش. بماند که وجدانم هم این رای را نمی پذیرفت، چون این زن مگر جز خوبی هم بلد بود؟؟
حالا دیگر فقط می خواستم آرام شوم. بدون حسام و عشقی که زبانه اش قلبم را می سوزاند.
روزها پیچیده در حجابی از شال، به امامزاده ی محبوبِ پروین پناه می بردم و شبها به سجاده ی مُهر نشانِ یادگار گرفته از امیر مهدی..
و این شده بود عادتی برایِ گول زدن که یادم برود حسامی وجود دارد..
آن روز در امامزاده، دلِ گرفته ام ترک برداشت و من نالیدم از ترس ها و بدبختی ها و گذشته ی به تمسخر پر افتخارم.. از آرامشی که هیچ وقت نبود و یک شیعه به خانه مان هُلَش داد..
از آرامشی که آمد اما سرطان را بقچه کرد در آغوشم، و من باز با هر دَم، هراسیدم از بازَدمِ بعدی..
گفتم و گفتم.. از آرزویم برایِ یک روز خندیدن با صدایِ بلند، بدونِ دلهره و اضطراب..
و چقدر بیچاره گی شیرین می شود وقتی سر به شانه ی خدا داشته باشی..
بعد از نماز ظهر، بی رمق و بی حال در چنگال درد و تهوع به قصد خانه از امامزاده بیرون آمدم.
آرام آرام در حیاط قدم میزدم و با گوشه چشم، تاریخ رویِ قبرها رو می خواندم..
بعضی جوان.. بعضی میانسال.. بعضی پیر.. راستی مردن درد داشت؟؟
ناگهان یک جفت کفشِ مشکی سرمه ای در مقابل چشمانم سبز شد.
سر بالا آوردم. صدایِ کوبیده شدنِ قبلم را با گوش هایم شنیدم. چند روز از آخرین دیدنم می گذشت؟؟
زیادی دلتنگ این غریبه نبودم؟؟
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
#ای_زائر_کربلای_ارباب !😔
تو زائر اربعینی و پر داری
بر سینهی خود مدال نوکر داری
یادت نرود که در مسیر ارباب
یک چند قدم به جای من برداری !
#زیارت_ارباب_نوش_جانتون🌺
امسال هم #جاموندیم 😭
🏴 @asheghaneruhollah
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اینستاگرام
همه آماده ی رفتن شدند
من باز #جاموندم
هواتو کردم،اسیر دردم
بذار منم بیام حرم
#دورت_بگردم 😔
🎤حاج #مهدی_رسولی
🔺درد و دل
امسال هم #جاموندیم 😭
🏴 @asheghaneruhollah
اربعینی شدنم از کرم عباس ست♥️
حساب می کنم امشب مساحت حرم ات را
کدام هندسه ترسیم می کند کرم ات را
#سفر_عاشقی_پایان_ندارد 🍁
#زینت_پدر
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج_بحق_ابوالفضل_ع_
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
اربعینی شدنم از کرم عباس ست♥️ حساب می کنم امشب مساحت حرم ات را کدام هندسه ترسیم می کند کرم ات را
[WWW.FOTROS.IR]ma96070908.mp3
3.77M
❤️هرچه داریم همه از کرم #عباس است
صدبار اگر علقمه را فتح کند
هربار دوباره #تشنه بر میگردد
لب تشنه ز علقمه گذشتی آری
دریا که به رودخانه ها رو نزند ❤️
😭 #کربلا_میخوام_ابوالفضل
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
اربعینی شدنم از کرم عباس ست♥️ حساب می کنم امشب مساحت حرم ات را کدام هندسه ترسیم می کند کرم ات را
[WWW.FOTROS.IR]ma95081605.mp3
15.9M
❤️آسمان تکیه به دستان تو دارد #عباس
#ابوالفضلی دلش دریاست
ابوالفضلی سرش بالاست
تمام قلب ما اینه
سلام الله علی العباس✋
😭 #کربلا_میخوام_ابوالفضل
🏴 @asheghaneruhollah