eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
598 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
278 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 5⃣6⃣2⃣ مگر می شد آن حجمه از تلاطم عاشقی را دید
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 6⃣6⃣2⃣ در کنارِ هیاهیویِ زائرانی که اشک می ریختند و هر کدام به زبان خودشان، امیر این سرزمین فقیر نشین را صدا میزدند، ناگهان چشمم به دانیال سنی افتاد که بی صدا اشک از گوشه ی چشمانش جاری می شد و دست بلند کرده زیر لب نجوا می کرد.. در دل، قهقه زدم، با تمام وجود.. اینجا خودِ خدا حکومت می کرد.. بیچاره پدر که با نانِ نفرت از علی ما را به عرصه رساند و حالا دختری مرید و پسری دلباخته ی امیرالمومنین رویِ دستانش مانده بود.. و این یعنی " من الظلمات الی النور" .. طی دو روزی که در نجف بودیم گاه و بیگاه به زیارت محبوس شده در زنجیره ی زائران، آن هم از دور رضایت می دادم و درد دل عرضه می کردم و مرهمِ نسخه پیچ ، تحویل می گرفتم. حالا دیگر دانیال هم بدتر از من سرگشته گی می کرد و یک پایِ این عاشقی بود. با گذشت دو روز بعد از وداع با امیرشیعیان که نه، امیر عالمیان.. به سمت کربلا حرکت کردیم. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 7⃣6⃣2⃣ با پاهایی پیاده، قدم به قدمِ جنون زدگان حسینی.. دلدادگانی که از همه جای دنیا به سمتِ منبعی معلوم می دویدند.. یکی برهنه.. دیگری با چند کودک.. آن یکی سینه کشان.. گروهی صلیب به گردن و تعدادی یهودی پوش.. و من می ماندم که حسین، امام شیعیان است یا پیشوایِ یهودیان و مسیحیان؟؟؟ انگار اشتباهی رخ داده بود و کسی باید یاد آوریشان می کرد که حسین کیست.. گام به گام اهل عراق به استقبال می آمدند و قوت روزانه شان را دست و دلبازانه عرضه ی میهمانِ حسین می کردند.. و به چشم دیدم التماس هایِ پیرزنِ عرب را به زائران، برایِ پذیرایی در خانه اش.. این همه بی رنگی از کجا می آمد؟؟ چرا دنیا نمی خواست این اسلام را ببیند و محمد (ص) را خلاصه می کرد در پرچمی سیاه که سر می برید و ظالمانه کودک می کشت.. من خدا را در لباسِ مشکی رنگ زائران.. پاهایِ برهنه و تاول زده شان.. آذوقه های چیده شد در طبق اخلاصِ مهمان نوازانِ عرب و چایِ پررنگ و شیرین عراقی دیدم.. حقا که چای هایِ غلیظ و تیره رنگ این دیار، طعم خدا میداد.. گاهی غرور بیخ گلویم را فشار میداد که ایرانی ام. که این خاک امنیتش را بعد از خدا و صاحبش حسین، مدیونِ حسام و دوستانِ ایرانی اش است.. و چقدر قنج می رفت دلم. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 8⃣6⃣2⃣ امیرمهدی، مدام از طریق تلفن جویایِ حال و موقعیت مکانی مان بود و به دانیال فشار می آورد تا در موکب هایِ بعدی سوارِ ماشین بشویم، اما کو گوشِ شنوا.. شبها در موکبهایی که به وسیله ی کاروان شناسایی می شد اتراق می کردیم و بعد از کمی استراحت، راه رفتن پیش می گرفتیم. حال و هوای عجیبی همه را مست خود کرده بود. گاهی درد و تهوع بر معده ام چنگ میزد و من با تمام قدرت رو به رویش می ایستادم.. قصد من تسلیم و عقب نشینی نبود. و دانیال در این بین کلافه حرص می خورد و نگرانی خرجم می کرد. بالاخره بعد از سه روز انتظار، چشم مان به جمالِ تربت حسین (ع) روشن شد و نفس گرفتم عطر خاکش را.. در هتل مورد نظر اسکان داده شدیم و بعد از غسل زیارت عزم حرم کردیم. پا به زمین بیرونِ هتل که گذاشتم، زیارت را محال دیدم. مگر میشد از بین این همه پا، حتی چشمت به ضریحش روشن شود؟؟ دانیال از بین جمعیت دستم را کشید وگفت که به دنبالش بروم.. شاید بتواند مسیری برایِ زیارت بیابد. و منِ ناامید دست که هیچ، دل دادم به امیدِ راه یابیِ برادر.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
#تصویر_پروفایل 🌺 عشــق محـمـّـد بـس است و آل محـمـّـد.... ❤️عاشقان عیدتان مبارک ✅ @asheghaneruhollah