eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
594 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
277 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 6⃣7⃣2⃣ حسام، من را که با یک قدم فاصله پشتش ایستاده بودم به آنها معرفی کرد و رو به من گفت " این برادرا از موکب علی بن موسی الرضا هستن.. از مشهد اومدن.. بچه هایِ گلِ روزگارن.. " پس مشهدی بودند. آرام سلام کردم و شال و چادرم را کمی جلو کشیدم. پیراهن حسام خاکی رنگ بود و شلوارش نظامی. از کم و کیف کارها پرسید و یکی از پسرها با ادب و صمیمیتی خاص برایش توضیح میداد " سید جان.. همه چی ردیفه.. ساعت یازده و نیم حرکت می کنیم.. خانوما رو اونور جمع کردیم تا برادرا دورشون حلقه بزنن.. ان شالله شما و خانمتون هم تشریف میارین دیگه..؟؟ " چقدر لذت داشت، خانم امیرمهدیِ سید بودن.. حسام سری به نشانه ی تایید تکان داد و ما حرکت کردیم. امیرمهدی جمعیتی از خانوم ها را نشانم داد. کمی تردید در چشمانش بود " ساراجان.. خانوومم.. مطمئنی که میتونی بری داخل؟؟ یه وقت حالت بد نشه.. فشار جمعیت خیلی زیاده هاا.. " و من با روی هم گذاشتن پلکهایم، اطمینان را به قلبش تزریق کردم. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 7⃣7⃣2⃣ خانوم ها در چند صف چسبیده به هم ایستادند.. طنابی به دورشان کشیده شد و زنجیره ای از آقایان اطرافشان را گرفتند. یکی از آن مردها حسام بود که پشت سرم ایستاد و مجددا زنجیره ای جدید از مردهای جوان پشت سر حلقه ی امیر مهدی و دوستانش تشکیل شد. شور عجیبی بود. هیچ چشمی، جز حرم یار را نمی دید و دلبری نمی کرد.. تمام نفسها عطر خدا می دادند و بس.. میلیمتر به میلیمتر حرکت می کردیم و به جلو می رفتیم. حسی ملسی داشتم.. حسام نفس به نفس حالم را جویا میشد و من اشک به اشک عشق می دیدم و حضورِ پروردگار را.. سیل مشتاقان و دلدادگان به حدی زیاد بود که مسیر چند دقیقه ای را چند ساعته طی کردیم.. ساعت یازده و نیم به سمت داخل حرم حرکت کردیم و ساعت سه نیمه شب پا در حریم گذاشتیم. چشمم که به ضریح افتاد، نفسم بند آمد.. بیچاره پدر که تمام هستی اش را کور کرد.. مگر میشد انسان بود و از فرزند علی متنفر؟؟ اشک امانم را بریده بود و صدایِ ناله و زاری زوار؛ موسیقی میشد در گوشم .. اینجا دیگر انتهایِ دنیا بود.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 7⃣7⃣2⃣ خانوم ها در چند صف چسبیده به هم ایستادند.
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 8⃣7⃣2⃣ من ملوانی را در عرشه ی کشتی ای دیدم که طوفان را رام می کرد و دریا را بستر آسایش.. اینجا همه حکم ماهیانِ طالبِ توری را داشتند که سینه می کوبند محضِ صید شدن.. و حسین، رئوف ترین شکارچیِ دنیا بود.. ماندنمان به دقیقه هم نکشید که در مسیر گام برداشتن هایِ آرام و مورچه ای مان به طرف خروجی دیگر حرم متمایل شد.. چند مرتبه فشار جمعیت، قصد از هم پاشیدنِ دیوارِ مردانِ نگهبانِ اطرافمان را داشت و موفق نشد.. دیواری که اجازه ی حتی یک تنه برخورد به خانوم های حفاظت شده اش را نداد.. دیواری از سربازانِ غیرت.. آن هم غیرتی حسینی.. کاروان گوشه ای ایستاد و بعد از تشکر و دعایی جانانه ، عزم جدا شدن کرد.. حسام با دوستانش خداحافظی کرد و مرا به گوشه ای از سرایِ حسین برد.. کنارِ یکدیگر رو به گنبد چسبیده به زمین نشستیم. " حالت خوبه بانو؟؟ اذیت نشدی؟؟ اونجا همه ی حواسم پی تو بود که یه وقت مشکلی پیش نیاد.. " مگر می شد، کربلا باشد.. حسین باشد.. اربعین باشد و حالِ کسی بد باشد؟؟ " حسام بازم میاریتم کربلا؟ " لبخند زد " نه اینکه این دفعه من آوردمت.. آقا بطلبه دنیا هم نمیتونه جلودار بشه.. همونطور که بنده تمام زورم رو زدم تا دانیال برت گردونه و شما افتخار هم صحبتی ندادی.. حالا بیا یه زیارت عاشورا بخوونیم.. شما هم یه دعایی بکنی واسه ما.. بلکه حاجت روا شیم.. " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 9⃣7⃣2⃣ حسام زیارت عاشورایی بین هر دویمان گرفت و با صدایی بلند شروع به خواندن کرد. هر چند که نوایش در آن همهمه ی جمعیت به وضوح شنیده نمیشد ، اما صوتش دل می برد و اسیرترم می کرد. و من سرا پا گوش، جان سپردم به شنیدنش.. موجِ آوازش پر بغض بود و گریه.. حسام چه آرزویی داشت که این گونه پتک می شد بر سرم.. پا به پایِ گریه هایِ قورت داده اش اشک شدم و زار زدم.. چقدر این مرد هوایش ملیح بود. زیارت که تمام شد دستانش را رو به گنبد، بالا برد و با چشمانی بسته چیزی را زیر لب نجوا کرد. پر از حزن صدایم زدم " سارا خانوم.. شما پیش آقا خیلی عزیزی.. پس حاجتمو ازش بگیر.." با صدایی که از فرط ناله، بم شده بود پرسیدم " من؟؟ چجوری آخه؟؟ " اشکِ روان شده از کنار صورتش را دیدم " سخت نیست.. فقط یه آمین از ته ته دلت بگو.. " پلک روی هم گذاشتم، و با تمام وجودم "آمین" گفتم و دعا کردم بهر برآورده شدنِ آرزوی این مرد.. مردی که عشق.. آرامش.. زندگی و آسایش را با دو دستش هدیه ام کرد. چشم که باز کردم با لبخندی مهربان ، خیره ی صورتم شده بود " شک ندارم که گرفتیش.. " اشک پس زدم " نمی خوای بگی چه چیزی از امام حسین میخوای.. " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 0⃣8⃣2⃣ سرش را پایین انداخت و با انگشتر عقیق دستش مشغولِ بازی شد " بانو.. میدونی چقدر دوستت دارم؟؟ " ساکت ماندم.. اولین بار بود که این جمله را از دهانش می شنیدم.. نگاه فراری اش را به صورتم انداخت " اونقدر زیاد که گاهی می ترسم.. اونقدر عمیق که وقت دعا و خواستن از خدا، آمینِ آرزم رو با صدایِ لرزون و کم جوون میگم.. اما مُهر خلوصِ امشبِ شما، کارمو راه انداخت.. " پر از سوال شدم و ترس در جانم دوید " مگه چی میخوای از خدا.. آرزوت چیه حسام؟؟ " لبخند زد.. مکث کرد.. چشم به چشمانم دوخت " شهید شم.. " زبانم خشک شد. نفسم یکی در میان بالا می آمد.. من دعایِ شهادتِ معشوقم را آمین گفته بودم؟؟؟ این بچه سید چه به روزم آورده بود؟؟ من دعا کردم.. با ذره ذره ی وجودم.. آمین گفتم با آه به آهِ قلبِ شکسته ام.. کاش زمان می ایستاد.. دوست داشتم تا توان در دست دارم، حسام را زیرِ بادِ سیلی بگیرم و جیغ زنان تا خودِ خدا بِدَوَم.. که غلط کردم.. که نکند برآورده شود دعایِ شهادتش.. که او برود، من هم میروم.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
هزارطایفه آمد،هزارمکتب رفت وماندشیعه که«قال الامام صادق (ع)»داشت #اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله
📣 🚩 هيئت عاشقان روح الله_ره_ —---------------- 😍جشن باشکوه ولادت پیامبر اکرم (ص) وامام جعفر صادق(ع) —--------------- 🔶 با سخنرانی: 👈 حجت الاسلام —--------------- 🔷 بـا نوای: 👈حاج —---------------- 📆 زمان: 👈 چهارشنبه7آذر ماه۱۳۹7 —---------------- 🗺 مکان: 👈 اصفهان| درچه|اسلام آباد | ک-شهیدبهشتی |پرچم هیئت —---------------- https://eitaa.com/asheghaneruhollah
جشن باشکوه ولادت پیامبراکرم و امام جعفرصادق(ع)1397 هیئت عاشقان روح الله (12).mp3
24.59M
📣 💐جشن باشکوه ولادت پیامبراکرم(ص)وامام جعفرصادق(ع) سخنرانی: 👈 حجت الاسلام ✅موضوع: 👌پیشنهاد دانلود 🚩هیئت عاشقان روح الله ✅ @asheghaneruhollah
جشن باشکوه ولادت پیامبراکرم و امام جعفرصادق(ع)1397 هیئت عاشقان روح الله (11).mp3
10.52M
📣 💐جشن باشکوه ولادت پیامبراکرم(ص)وامام جعفرصادق(ع) 🔺🔻🔺🔻 سرمستم و میخونم از عشق تو مجنونم شیعه شدنم رو من خیلی به تو مدیونم😍 🎤کربلایی 🔴سرود شنیدنی 👌پیشنهاد دانلود 🚩هیئت عاشقان روح الله ✅ @asheghaneruhollah
جشن باشکوه ولادت پیامبراکرم و امام جعفرصادق(ع)1397 هیئت عاشقان روح الله (10).mp3
6.21M
📣 💐جشن باشکوه ولادت پیامبراکرم(ص)وامام جعفرصادق(ع) 🔺🔻🔺🔻 دست خدا روی زمین عین الیقین حبل المتین 😍 🎤کربلایی 🔴شور مستانه حضرت حیدر 👌پیشنهاد دانلود 🚩هیئت عاشقان روح الله ✅ @asheghaneruhollah