هدایت شده از خادم کانال حسینیه مجازی عاشقان روح الله
1396-07-04(3).mp3
5.7M
🏴 #روز_پنجم_محرم_الحرام_1397
#السلام_علیک_یاعبد_الله_ابن_الحسن
امام حسنی ام❤️الحمدالله
🔺افتخار یه پدر مادر اینه
🔻بگه بچم تو #سپاه حسن
🎤کربلایی #جواد_مقدم
😭شورطوفانی #امام_حسن
#قرار_عاشقی
وعده ما هر روز #ظهر در کانال↙️
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از خادم کانال حسینیه مجازی عاشقان روح الله
Untitled 20 (2).mp3
6.52M
🏴 #روز_پنجم_محرم_الحرام_1397
#السلام_علیک_یاعبد_الله_ابن_الحسن
🔺کاش آقا منم غلامت بودم
🔻کاش مثل گذشته عاشق بودم
🎤حاج #مهدی_اکبری
😭شور احساسی بیادماندنی
#قرار_عاشقی
وعده ما هر روز #ظهر در کانال↙️
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از خادم کانال حسینیه مجازی عاشقان روح الله
fadaeian-sh imam hassan96 (11).mp3
7.88M
🏴 #روز_پنجم_محرم_الحرام_1397
#السلام_علیک_یاعبد_الله_ابن_الحسن
امام حسنی ام❤️الحمدالله
یک لقمه نون که #بابام
میاره تو خونه
میگه این کرم خوده آقا جون
همونیکه بی حرمه😔
🎤کربلایی #سید_رضا_نریمانی
😭شور احساسی فوق العاده زیبا
#قرار_عاشقی
وعده ما هر روز #ظهر در کانال↙️
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 4⃣2⃣1⃣ سعی کرد لبخندش را زیر انگشتانش مخفی کند
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 5⃣2⃣1⃣
هر وقت که از خانه بیرون می آمدیم، تمام حواسش به من و اطرافم بود. باورم نمی شد که زندانی اش باشم.. در طول مسیر مثل همیشه سکوت کرد. وقت پیاده شدن صدایم زد :
" سارا خانووم..".
ایستادم.
" من بهتون قول دادم که هیچ اتفاقی براتون نیوفته.. تا پایِ جوونمم سر قولم هستم.."
نمیدانم چه چیز در صورتِ یخ زده ام دید که خواست آرامم کند..
اما ای کاش دنیا می ایستاد و او برایم قرآن می خواند.. منتظرِصدا زدنِ اسمم توسط منشی، نشستم و حسام با یک صندلی فاصله، تمام حواسش به من بود. به ساعتم نگاه کردم، زمان زیادی تا اجرایِ نقشه نمانده بود. تنم سراسر تپش شد. منشی نامم را صدا زد. پاهایم می لرزید. حسام مقابلم ایستاد :
" نوبت شما.. حالتون خوب نیست؟ "
با قدمهایی سست و بی حال به سمت در رفتم و حسام با احتیاط پشت سرم آمد. دو مرد، چند گام آن طرف تر با لحنی عصبی و بلند با یکدیگر بحث می کردند و این اولین هشدار برایِ اجرایِ نقشه بود. درب اتاق پزشک را باز کردم.
دو مرد دعوایشان بالا گرفت.. ضرب و شتم شروع شد. مردم جمع شدند. دکتر به سرعت از اتاقش خارج شد. حالا نوبت اجرایِ نقشه بود. برایِ آخرین بار به صورتِ متین ترین خانه خراب کنِ دنیا نگاه کردم.. حواسش به مردها بود. قصد داشت تا آنها را از هم جدا کند.
آرام آرام چند گام به عقب برداشتم. به سمت پله های اضطراری دویدم. یک مرد روی پله ها منتظرم بود. دستم را گرفت و شروع به دویدن کرد.. صدایِ بلندِ حسام را شنیدم. نامم را صدا میزد و با فاصله به دنبالم می دوید..
ریه هایم تحملِ این همه فشار را نداشت و پاهایم توانِ دویدن.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 5⃣2⃣1⃣ هر وقت که از خانه بیرون می آمدیم، تمام حو
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 6⃣2⃣1⃣
به خیابان رسیدیم. مرد با عصبانیت فریاد می زد که عجله کنم. یک ماشین جلویِ پایمان ترمز زد. در باز شد و دستی مرا به داخل کشید. خودش بود، صوفی.. ماشین با سرعتی عجیب از جایش کنده شد. به پشت سر نگاه کردم.
حسام مانند باد از پیاده رو به داخل خیابان دوید.. و افتاد آن اتفاقی که دستانم را هم آغوشِ یخ می کرد.. یک ماشین به حسام کوبید و او پخشِ زمین شد. با جیغی خفه، چشمانم را بستم..
صوفی به عقب برگشت. اشک در چشمانم جمع شد.. حسام بی حال، رویِ زمین افتاده بود و مردم به طرفش می دویدند. ناگهان دو مرد از روی زمین بلندش کردند.. ماشین پیچید و من دیگر ندیدم چه بلایی بر سر بهترین قاتلِ زندگی ام آمد.. در جایم نشستم. کاش می شد گریه کنم.. کاش..
صوفی، عینک دودی اش را کمی پایین آورد " خوبی؟؟ "
نه.. نه.. بدتر از این هم مگر حالی بود؟؟
ماشین با پیچ و تاب از کوچه و خیابانهای مختلف می گذشت و صوفی که مدام به راننده متذکر می شد کسی تعقیبمان نکند..
بعد از نیم ساعت وارد پارکینگ یک خانه شدیم.. صوفی چادری به سمتم گرفت
" سرت کن.. "
مقنعه ایی مشکی پوشید و چادری سرش کرد..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
به جرم گفتن احلی من العسل قاسم
شبیه موم عسل خانه خانه ات کردند😭
#روز_ششم_محرم_الحرام
✅ @asheghaneruhollah
بین میدان قاسم است یا ماه تابان آمده؟!
سیزده ساله ترین پیرِ جوانان آمده
بس که با هیبت رسیده من نفهمیدم دگر
یک تنه او آمده یا کل گردان آمده؟
#یاحضرت_قاسم_ابن_الحسن
🆔 @asheghaneruhollah
1_26153056.mp3
8.13M
🏴 #روز_ششم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔺غربت و مظلومیت #امام_حسن_مجتبی_ع_
🎤حجت الاسلام #دارستانی
😭سخنرانی
#قرار_عاشقی
وعده ما هرروز #ظهر در کانال↙️
🏴 @asheghaneruhollah
1_26151649.mp3
3.03M
🏴 #روز_ششم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔺دعای زنده دلان صبح و شام یا حسن است
🔻حسین میشنوم هرچه یا حسن گویم
🎤حاج #میثم_مطیعی
😭مدح فوق العاده زیبای امام حسن
#قرار_عاشقی
1_26151541.mp3
4.67M
🏴 #روز_ششم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔺توسل به امام حسن _ع_
🔻امشب هرچی حسن جان میگی #مادرش دعات میکنه
#حسن_جان
🎤حاج #میثم_مطیعی
😭 عشق بازی و مناجات
#قرار_عاشقی
1_26152002.mp3
9.53M
🏴 #روز_ششم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔺غریب #کوچه هاشدن بامن
🔻غریب کربلاشدن باتو
🔻دیدن#مادرروی خاک بامن
🔺شهیدسرجداشدن باتو
🎤حاج #میثم_مطیعی
😭روضه طوفانی مادر
#قرار_عاشقی
1_26152716.mp3
13.96M
🏴#روز_ششم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🎙اصرارنوجوان 13ساله برای حضوردرجبهه+ مقتل حضرت قاسم بن الحسن "علیهالسلام " (#مقتل)
🎤حاج #میثم_مطیعی
😭روضه قاسم ابن الحسن
#قرار_عاشقی
1_26150841.mp3
4.53M
🏴روز_ششم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔻ای امیدناامیداحسین
🔺آخرین ذکرشهیدا#حسین
🎤حاج #سید_مجید_بنی_فاطمه
😭 پیش زمینه
#قرار_عاشقی
وعده ما هر روز در کانال↙️
@asheghanruhollah
1_26150694.mp3
6.35M
🏴#روز_ششم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
امام حسنی ام❤️الحمدالله
🔻جانم فدای تو حاتم گدای تو
🔺به وسعت قلبم صحن و سرای تو
🎤کربلایی #نریمان_پناهی
😭شورطوفانی امام حسن
#قرار_عاشقی
1_26151401.mp3
8.27M
🏴 #روز_ششم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔻مرد حی علی خیرالعمل من
🔺ناشر شور اهلی من عسل من
🎤حاج #مهدی_رسولی
😭واحد
#قرار_عاشقی
وعده ما هرروز در کانال↙️
🏴 @asheghanruhollah
1_26151105.mp3
7.43M
🏴#روزششم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یاقاسم_ابن_الحسن
به مجلسی که درآن نام مجتبی گردد
🔺قسم به نام علی که فاطمه نظردارد
🎤کربلایی#هادی_یزدانی
😭 شوراحساسی امام حسن
#قرار_عاشقی
@asheghanruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 6⃣2⃣1⃣ به خیابان رسیدیم. مرد با عصبانیت فریاد م
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 7⃣2⃣1⃣
مات مانده بودم با پارچه ایی سیاه رنگ در دستم که نمادی از عقب ماندگی و تحجر در ذهنم بود. صوفی به سمتم آمد
" عجله کن.. چته تو؟؟ "
چادر را سرم کرد و مرا به سمتِ ماشین جدیدی که گوشه ی پارکینگ بود، هل داد..
دلیل کارش را جویا شدم و او با یک جمله جواب داد
" کار از محکم کاری عیب نمی کنه.. نباید پیدامون کنن.. "
درد داشتم با تهوعی بی امان.. باز هم خیابان گردی اما این بار با مقنعه و چادر.. دلم هوایِ دانیال را داشت و نگرانِ حسام بود..
من در کدام نقطه از سرنوشت ایستاده بودم..
مردِ راننده با دستگاهی عجیب مقابلم ایستاد.. دستگاه را به آرامی رویِ بدنم حرکت داد. صدایِ بوق بلند شد. صوفی ایستاد
" پالتو رو دربیار.. "
وقتی تعللم را دید با فریاد، آن را از تنم خارج کرد
" لعنتی.. لعنتی.. تو یقه اش ردیاب گذاشتن.. اینجا امن نیست سریع خارج شین.. "
صوفی چادر را سرم کرد من را به سمت ماشینِ پارک شده در گوشه پارکینگ هل داد.
به سرعت از پارکینگ خارج شدیم، با چهره ای مبدل و محجبه..
چادر..! غریب ترین پوششی که می شناختم..
حالا رسیدنم به دانیال منوط به مخفی شدن در پشت آن بود. به صوفی نگاه کردم. چهره اش در پسِ این حجابِ اسلامی کمی عجیب به نظر می رسید.
درد لحظه به لحظه کلافه ترم می کرد. حالم را به صوفی گفتم، اما او بی توجه به رانندگی اش ادامه داد..
کاش به او اعتماد نمی کردم. سراغِ عثمان و دانیال را گرفتم. بدونِ حتی نیم نگاهی گفت که در مخفیگاه انتظارم را می کشند و این تنها تسکین دهنده ی حسِ پشیمانم از اعتماد به این زن بود. کاش از حالِ حسام خبر داشتم..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
1_26153635.mp3
14.29M
ا:
🏴 #روز_ششم_محرم_الحرام_1397
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔺بدت به زیر نیزه ها توی قتلگاه واویلا😭
🎤حاج #مهدی_مختاری
😭شور روضه ای
#قرار_عاشقی
وعده ما هر روزدر کانال↙️
🏴 @asheghaneruhollh
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 7⃣2⃣1⃣ مات مانده بودم با پارچه ایی سیاه رنگ در د
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 8⃣2⃣1⃣
بعد از دو ساعت خیابان گردی ، در یک پارگینگ طبقاتی متوقف شدیم و باز هم تغییر ماشین و چهره. چادر و مقنعه را با شالی تیره رنگ تعویض کرد. سهم من هم یک کلاه و شال پشمی شد. از فرط درد و سرما توانی در پاهایم نبود و صوفی عصبی و دست پاچه مرا به دنبال خود می کشید. با ماشین جدید از پارکینگ خارج شدیم.
این همه امکانات از کجا تامین می شد؟؟
دستانِ یخ زده ام را در جیبِ مانتوام پناه دادم. چیزی به دستم خورد. از جیبم بیرون آوردم. مهر بود. همان مهری که حسام، عطر خاکش را با تمامِ وجود به ریه می کشید. یادم آمد آن روز از فرط عصبانیت در جیب همین مانتوام گذاشتم وبه گوشه ی اتاق پرتش کردم.
نا خودآگاه مهر را جلویِ بینی ام گرفتم. عطرش را چاشنیِ حسِ بویایی ام کردم. خوب بود، به خوبی حسام. چند جرعه از نسیمِ این گلِ خشک شده، تسکینی بود موقت برای فرار از تهوع.
صوفی خم شد و چیزی از داشبود بیرون کشید
" بگیرش.. بزن به چشمت و رو صندلی دراز بکش.." .
یک چشم بنده مشکی. اینکارها واقعا نیاز بود؟ اصلا مگر من جایی را بلد بودم که بسته ماندنِ چشمم انقدر مهم باشد؟؟ از آن گذشته من که در گروه خودشان بودم..
بی بحث و درگیری، به گفته هایش عمل کردم.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
4_5834422529963329026.mp3
3.45M
🔳 #زمینه احساسی #محرم
🌴ای کشته فتاده به هامون حسین من
🌴ای صید دست و پا زده در خون حسین من
🎤 #نریمان_پناهی
👌بسیار زیبا
شبتون حسینی
🔴 @asheghaneruhollah
#شش_ماهہ بہ روے دست بابا در تَب
ذڪر لب اهلِ خیمہ یارب یارب
زد تیر سہ شعبہ را ... بمیرم! ای ڪاش
چشمان #رباب را بگیرد #زینب_س
#السلام_علي_الطفل_الرضیع🍂💔
#امان_از_دل_رباب💔🍂
@asheghaneruhollah
1_26161093.mp3
4.15M
🏴 #روز_هفتم_محرم_الحرام-1442
#السلام_علیک_یا_علی_اصغر_رباب
🔺حضرت علی اصغرمنبع خیر و برکت
🎤حجت الاسلام #حسین_انصاریان
😭سخنرانی
#قرار_عاشقی
وعده ماهرروز#ظهر در کانال↙️
🏴 @asheghaneruhollah
1_26162614.mp3
16.12M
🏴 #روز_هفتم_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_علی_اصغر_رباب
🔺روضه حضرت علی اصغر
🎤حجت الاسلام #حسین_انصاریان
🎤حاج #حسن_خلج
😭روضه
#قرار_عاشقی
وعده ما هر روز #ظهردرکانال↙️
🏴 @asheghaneruhollah
1_26163485.mp3
17.75M
🏴 #روز_هفتم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یا_علی_اصغر_رباب
🔺دست خالی اومدم سمت تو دریای نور
🎤کربلایی#سید_مجتبی_حسینی
😭پیش زمینه
#قرار_عاشقی
وعده ماهرروز#ظهر درکانال↙️
🏴 @asheghaneruhollah