#نسل_چهارمی_های_انقلاب
فدائیان رهبر
دو خواهر و برادر از شیراز
#نسل_چهارمی_های_انقلاب
فدائیان رهبر
دو خواهر و برادر از شیراز
من سجده به خاک جمکران میخواهم
از یوسف گمگشته نشان میخواهم
فریاد و فغان، از غم تنها بودن
من مهدی صاحب الزمان(عج) میخواهم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سه_شنبه_های_مهدوی
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍ #چله_حدیث_کسا
روز6⃣2⃣
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
@karbobalair_حدیث کسا.mp3
5.38M
🌷 #حدیث_شریف_ڪسا 🌷
🎤بانوای گرم:
✨حاج مهدی سلحشور
📌 #_چــلہ_حدیث_کسا؛
✋نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
✋حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
🌹40 روز عاشقی🌹
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #سی_وهشتم نوجوان امریکایی فردا صبح، مرخص شدم ... نمی تونست
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #سی_ونهم
امتحانش مجانیه
دم در دبیرستان منتظرش بودم ...
به موبایل حاجی📲 زنگ زدم... گوشی رو برداشت ...
_زنگ زدم بهت خبر بدم می خوام دو روز پسرت رو قرض بگیرم... من به تو اعتماد کردم؛ می خوام تو هم بهم اعتماد کنی... هیچی نپرس ... قسم می خورم سالم برش می گردونم...😐✋
سکوت عمیقی کرد ...
_به کی قسم می خوری؟ ... به یه خدای مرده؟ ... .😕
چشم هام رو بستم و سرم رو به پشتی ماشین تکیه دادم...
_من تو رو باور دارم ... به تو و خدای تو قسم می خورم ... به خدای زنده تو ... .
منتظر جواب نشدم ...
گوشی رو قطع کردم ... گریه ام😢 گرفته بود ...
صدای زنگ مدرسه بلند شد ...
خودم رو کنترل کردم ... نباید توی این شرایط کنترلم رو از دست می دادم ...
بین جمعیت پیداش کردم ... رفتم سمتمش ...
- هی احد ...
برگشت سمت من ...
- من دوست پدرتم ... اومدم دنبالت با هم بریم جایی ... اگر بخوای می تونی به پدرت زنگ بزنی و ازش بپرسی ...
.
.
چند لحظه براندازم کرد ... صورتش جدی شد ...
_من بچه نیستم که از کسی اجازه بگیرم ... تو هم اصلا شبیه دوست های پدرم نیستی ... دلیلی هم نمی بینم باهات بیام ...😏
.
.
نگهبان های مدرسه از دور حواسشون به ما جمع شد ... دو تاشون آماده به حمله میومدن سمت من ...
احد هم زیرچشمی اونها رو نگاه می کرد و آماده بود با اومدن اونها فرار کنه ...
.
.
آروم بارونیم رو دادم کنار و اسلحه🔫 رو نشونش دادم ...
_ببین بچه، من هیچ مشکلی با استفاده از این ندارم ... یا با پای خودت با من میای ... یا دو تا گلوله خالی می کنم توی سر اون دو تا ... اون وقت ... بعدش با من میای ... انتخاب با خودته...😎
.
- شایدم اونها اول با یه گلوله بزنن وسط مغز تو ...😏
.
خندیدم ... سرم رو بردم جلوتر ... شاید ...😀
_هر چند بعید می دونم اما امتحانش مجانیه ... فقط شک نکن وسط خط آتشی ... .
و دستم رو محکم دور گردنش حلقه کردم ...
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #چهل
ازش فاصله بگیر
چشم هاش دو دو می زد ...
نگهبان اولی به ما رسید ... اون یکی با زاویه 60 درجه نسبت به این توی ساعت دهش ایستاده بود و از دور مواظب اوضاع بود ...
.
.
اومد جلو ... در حالی که زیرچشمی به من نگاه می کرد و مراقب حرکاتم بود ...
رو به احد کرد و گفت ...
_مشکلی پیش اومده؟ ... .
رنگ احد مثل گچ سفید 😧شده بود ... اونقدر قلبش تند می زد که می تونستم با وجود بارونی خودم و کوله اون، حسش کنم ... تمام بدنش می لرزید ...
.
- نه ... مشکلی نیست ... .
- مطمئنید؟ ... این آقا رو میشناسید؟ ...
- بله ... از دوست های قدیمی پدرمه ...
.
با خنده گفتم ...
_اگر بخواید می تونید به پدرش زنگ بزنید ... .
باور نکرد ... دوباره یه نگاهی به احد انداخت ...
محکم توی چشم هام زل زد ...
_قربان، ترجیح میدم شما از این بچه فاصله بگیرید و الا مجبور میشم به زور متوسل بشم ... .💪
.
یه نیم نگاهی بهش و اون یکی نگهبان کردم ... اگر بیشتر از این طول می کشید پای پلیس میومد وسط ...
آروم زدم روی شونه احد ...
.
.
- نیازی نیست آقای هالورسون ... من این آقا رو می شناسم و مشکلی نیست ... قرار بود پدرم بیاد دنبالم ... ایشون که اومد فقط جا خوردم ...
.
.
سوار ماشین شدیم.🚘 گفت ...
_با من چی کار داری؟ ... من رو کجا می بری؟ ...😧
.
.
زیر چشمی حواسم بهش بود ... به زحمت صداش در می اومد ...
تمام بدنش می لرزید ... اونقدر ترسیده بود که فقط امیدوار بودم ماشین رو به گند نکشه ... .
با پوزخند گفتم ...
_می خوام در حقت لطفی رو بکنم که پدرت از پسش برنمیاد ... چون، ذاتا آدم مزخرفیه ...😏
چشم هاش از وحشت می پرید ... .
چند بار دلم براش سوخت ... اما بعد به خودم گفتم ولش کن...
بهتره از این خواب خرگوشی بیدار شه و #دنیای_واقعی رو ببینه ...
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
آنکه حجابی ندارد نهایتاً۱۰۰سال عُمرَش را، اینطور میگذراند اما آن دنیا تنها میماند ولـي تو ای بانوی
صحنه تصادف و لعن دشمنان بی بی.mp3
3.03M
کرامت حضرت زهرا(س)
حکایت شخصی که در اثر تصادف اسختوان سینه_اش شکست و به حضرت زهرا(س) متوسل شد....
#یا_زهرا_جان 🌷
اشکتون درمیاد 😭
#التماس_دعا 🙏
#ریشه_محبت
🌙 از شهادت تا ولادت حضرت صدیقه طاهره(س)
هر شب یک ذکر توسل به حضرت❤️ مادر❤️
🏴 @asheghaneruhollah
29.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تقدیم_به_همه_انقلابی_ها ❤️👊
ما پای انتخابمون
#انقلابمون می مونیم
🎤کربلایی #جواد_مقدم
📌شور احساسی فوق العاده زیبا
👈همراه با صحبت های حضرت آقا و شهید حججی
#پیشنهاد_ویژه_دانلود
👈 #من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
▪️فاطمــــہ (س)
با نفسهاے رو بہ پایاڹ،
راه مسجد در پیش گرفت؛
و بہ تنہایي از امام زمانش دفاع ڪرد❗️
👈 و زینــب (س) از امامِ خود در شام دفاع ڪرد...❗️
❌مــــا چطـــ❓ـــور...😔
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍ #چله_حدیث_کسا
روز7⃣2⃣
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #چهل ازش فاصله بگیر چشم هاش دو دو می زد ... نگهبان اولی به
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #چهل_ویک
جوجه مواد فروش
هنوز از مدرسه زیاد دور نشده بودیم که چشمم به چند تا جوون هجده، نوزده ساله خورد ...
با همون نگاه اول فهمیدم واسطه مواد🔥 دبیرستانی هستن ...
.
زدم بغل و بهش گفتم پیاده شو ...
رفتیم جلو ... .
- هی، شما جوجه مواد فروش ها ... .
با ژست خاصی اومدن جلو ...
_جوجه مواد فروش؟ ... با ما بودی خوشگله؟ ...
_ از بچه های جیسون هستید یا وانر ؟ ... .
.
یه تکانی به خودش داد ... با حالت خاصی سرش رو آورد جلو و گفت ...
_ به تو چه؟ ... .
جمله اش تمام نشده بود، لگدم رو بلند کردم و کوبیدم وسط سینه اش ... نقش زمین شد ...
.
دومی چاقو 🔪کشید ... منم اسلحه🔫 رو از سر کمرم کشیدم ... .
.
- هی مرد ... هی ... آروم باش ... خودت رو کنترل کن ... ما از بچه های وانر هستیم ... .
.
همین طور که از پشت، یقه احد محکم توی دستم بود ... کشیدمش جلو ... تازه متوجهش شدن ...
_به وانر بگید استنلی بوگان سلام رسوند ... گفت اگر ببینم یا بفهمم هر جای این شهر، هر کسی، حتی از یه گروه دیگه ... به این احمق👉 مواد فروخته باشه ... من همون شب، اول از همه دخل تو رو میارم ..
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #چهل_ودوم
نمی کشمت
.
سوار ماشین که شدیم، زل زده بود به من ... .
- به چی زل زدی؟ ...😠
- جمله ای که چند لحظه قبل گفتی ... یعنی قصد کشتن من رو نداری؟ ... .😧
محکم و با عصبانیت😡 بهش چشم غره رفتم ...
_من هرچی باشم و هر کار کرده باشم تا حالا کسی رو نکشتم ... تا مجبور هم نشم نمی کشم ... تو هم اگر می خوای صحیح و سالم برگردی و آدم دیگه ای هم آسیب نبینه بهتره هر چی میگم گوش کنی ... و الا هیچی رو تضمین نمی کنم... حتی زنده برگشتن تو رو ... .😡
.
بردمش کافه☕️ ... .
- من لیموناد می خورم ... تو چی می خوری؟ ...
یه نگاه بهش انداختم و گفتم ...
_فکر الکل رو از سرت بیرون کن ... هم زیر سن قانونی هستی؛ هم باید تا آخر، کل هوش و حواست پیش من باشه ... .😏
.
منتظر بودم و به ساعتم نگاه می کردم که سر و کله شون پیدا شد ...
_ای ول استنلی، زمان بندیت عین همیشه عالیه...
.
.
پاشون رو که گذاشتن داخل، نفسش برید ... رنگش شد عین گچ ...😰 سرم رو بردم نزدکیش ...
_ به نفعته کنارم بمونی و جم نخوری بچه ...
یکی مردونه روی شونه اش زدم و بلند شدم ...
.
.
یکی یکی از در کافه میومدن تو ... .
- هی بچه ها ببینید کی اینجاست؟ ... چطوری مرد؟ ... .
یکی از گنگ های موتور سواری🏍 بود که با هم ارتباط داشتیم ...
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انفجار_انتحاری در سیستان و بلوچستان
🔹اتوبوس پرسنل شیفت #سپاه در محدوده چانعلی جاده خاش-زاهدان براثر عملیات انتخاری منفجر شده است.
🔹اوایل امشب این اقدام تروریستی انجام شده و گفته می شود فعلا ۳۰ نفر #شهید و ۱۰ نفر زخمی شده اند.
🔹گروهگ تروریستی جيش الظلم حادثه انتحاری در سیستان و بلوچستان را بر عهده گرفت.
🏴 @asheghaneruhollah
🚨۲۷ تن در جنایت تروریستی جاده خاش-زاهدان به شهادت رسیدند
روابط عمومی قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه در اطلاعیه تکمیلی تعداد شهدای جنایت تروریستی جاده خاش- زاهدان را ۲۷ تن و مجروحان را ۱۳ تن اعلام کرد.
#شهادتتان_مبارک 😭
🏴 @asheghaneruhollah
#شنیده_ها حاکیست شهدا این حمله تروریستی از لشگر مقدس ۱۴ امام حسین(ع) استان اصفهان بوده است.
اتوبوس مورد حمله انتحاری قرار گرفته در مسیر زاهدان-خاش در حال حرکت بوده است.
#شهادتتان_مبارک 😭
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویر جدید از محل حادثه انتحاری برای اتوبوس #کارکنان_سپاه در سیستان و بلوچستان
#شهادتتان_مبارک 😭
🏴 @asheghaneruhollah