سلام درشب زیارتی مخصوص ارباب دعا گوی همه ی رفقای باصفای هیئت و تک تک اعضای عزیز کانال حسینیه مجازی عاشقان روح الله هستیم...
#خادم_حسینیه_مجازی_عاشقان_روح_الله
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت 🌴 #قسمت_دویست_وهفتادم 🌃نماز مغرب را خواندیم و مهیای رفتن به خانه آسید احمد
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴 #قسمت_دویست_وهفتادویکم
لب ایوان نشسته و گوش به صدای چَه چَه پرندگان، دلم را به گرمای تنگ غروب روزهای آخر خرداد ماه سپرده بودم. گرمای☀️ به نسبت شدیدی که حالا در خنکای خانه زیبا و خیال مهربان خانواده آسید احمد، برای 💞من و مجید💞 از هر بهاری دلپذیرتر بود. 😇
با رسیدن 22 خرداد ماه، بیست روز بود میهمان که نه، به جای عروس و پسر این خانواده، روی چشم آسید احمد و مامان خدیجه، شاهانه زندگی میکردیم.☺️
هر چند داغ غصه حوریه بر دل من و مجید همچنان بیقراری میکرد، اما در این خانه و_درسایه_رحمت_پروردگارمان، آنچنان غرق #دریای_نعمت_وبرکت شده بودیم که به امید آینده و تولد کودکی دیگر، با غم حوریه هم کنار آمده و راضی به رضایش بودیم.😇👼 به لطف نسخههای حکیمانه مامان خدیجه و محبتهای مادرانهاش، وضع جسمیام هم حسابی رو به راه شده و بار دیگر سلامتی و شادابیام را بازیافته بودم.😌 مجید هم هر چند هنوز نمیتوانست با دست راستش کار سنگینی انجام دهد، ولی جراحت پهلویش به نسبت بهتر شده و کمتر درد میکشید.
حالا یکی دو روزی هم میشد که آسید حمد در دفتر مسجد، برایش کار سبکی در نظر گرفته و از صبح تا اذان مغرب مشغول بود تا در انتهای ماه با حقوق اندکی که میگیرد بتواند درصدی از قرض آسید احمد را پس داده و ذرهای از خجالتش در بیاید 😊که در طول این مدت از همان پول مرحمتی آسید احمد خرج کرده بودیم و به این هم راضی نمیشد که هر روز به هر بهانهای برایمان تحفهای میآورد تا کم و کسری نداشته باشیم، ولی مجید به دنبال حق خودش بود که مرتب به خانه و🌴نخلستان پدر🌴 سر میزد بلکه بتواند پول پیش خانه را پس بگیرد، ولی 🔥پدر و نوریه🔥 هنوز از ماه عسلی که به گفته عبدالله در قطر میگذراندند، بازنگشته و تمام امور نخلستان را هم به ابراهیم و محمد سپرده بودند و این دو برادر، باز هم سراغی از تنها خواهرشان نمیگرفتند و شاید از فال گوش برادران نوریه😈 میترسیدند که آخرین باری که مجید به دنبال پدر به نخلستان رفته بود، حتی جواب سلامش را هم نداده بودند.😒
در عوض، عبدالله همچنان با من و مجید بود و وقتی ماجرای معجزه این خانه را شنید، چه حالی شد و نمیتوانست باور کند که به دیدارمان آمد تا به چشم خود ببیند که ما 👈نه چوب گناهانمان که 👈اجر شکیبایی عاشقانهمان را از خدا گرفتهایم و نمیدانست با چه زبانی از آسید احمد تشکر کند که خواهر غریبش را پناه داده و در حقش پدری را تمام کرده است، هرچند هنوز هم تهِ دل من میلرزید که آسید احمد و مامان خدیجه از سرگذشت من و مجید چیزی نمیدانستند و اینچنین بیمنت به ما محبت میکردند. میترسیدم بفهمند من از اهل سنت هستم و پدرم با وهابیون ارتباط دارد که به ننگِ نام پدر وهابیام، از چشمشان بیفتم و دست محبتشان را از سرم بردارند، ولی مجید مدام دلداریام میداد و تأکید میکرد خدایی که ما را در این خانه پناه داده و دل اهل خانه را به سمت ما متمایل کرده، تنهایمان نخواهد گذاشت.😇☺️
آخرین بسته میوه🍊🍇 را هم چیدم که مامان خدیجه کنارم لب ایوان نشست و با مهربانی تشکر کرد:😊
_«قربون دستت دخترم! اجرت با آقا امام زمان (علیهالسلام)!»
و من به لبخندی شیرین ☺️پاسخش را دادم که دوباره از جایش بلند شد و برای نظارت بر چیدن شیرینیها،🍰 به آن سمت ایوان به سراغ دخترش زینبسادات رفت.
🎊شب نیمه شعبان🎊 فرا رسیده و به میمنت میلاد امام زمان (علیهالسلام)، بنا بود امشب در این خانه جشنی🎉 بر پا شود و به حرمت عظمت این شب که به گفته مامان خدیجه بعد از شبهای قدر، شبی به فضیلت آن نمیرسد، مراسم دعا و سخنرانی هم برقرار بود.
حالا پس از حدود سه هفته زندگی در این خانه، به برگزاری جلسههای قرائت قرآن✨ و دعا عادت کرده بودم که علاوه بر جلسات منظم آموزش قرآن و احکام که توسط مامان خدیجه برای بانوان محله برگزار میشد، آسید احمد به هر مناسبتی مراسمی بر پا میکرد و اینها همه غیر از برنامههای رسمی مسجد بود.
ظاهراً #اراده_پروردگارم بر این قرار گرفته بود که منِ اهل سنت، روزگارم را در خانهای سپری کنم که قلب تپنده تبلیغ تشیع بود تا شاید قوت اعتقاد قلبیام را بیازماید که در این فضای تازه چقدر برای هدایت همسرم به سمت مذهب 🌺اهل تسنن تلاش میکنم.😊
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
🌴 #جـــان_شیعه_اهل_سنت
🌴 #قسمت_دویست_وهفتادودوم
شبی که به این خانه وارد شدم، به قدری خسته و درمانده بودم که نفهمیدم با پای خودم به خانه یک روحانی👳♂️ شیعه🌸 وارد شده و با دست خودم چقدر کار خودم را سختتر کردهام که مجید در خانه اهل سنت و حتی زیر فشار ترس و تهدید وهابیت، قدمی عقبنشینی نکرد و حالا من در جمع یک خانواده مقید شیعه، باید برایش تبلیغ تسنن میکردم، هر چند من هم دیگر شور و شعار روزهای اول ازدواجمان را از دست داده و دیگر برای سُنی کردن مجید، به هر آب و آتشی نمیزدم که انگار از #صبوری مجید، دلِ من هم #آرامش گرفته و بیش از اینکه بخواهم #عقیدهاش را #تغییر دهم، از #حضور گرم و مهربانش #لذت میبردم😍 تا سرِ حوصله و با سعه صدر، دلش را متوجه مذهب اهل سنت کنم.
شاید هم تحمل این همه مصیبت در کمتر از یکسال، آنچنان رمقی از من کشیده بود که حالا به همین زندگی آرام و دلنشین، راضی بودم و همین که میتوانستم در کنار عزیز دلم😍☺️ با خاطری آسوده زندگی کنم، برایم غنیمت بود.
با اینهمه، شرکت در مراسم متعدد جشن و عزاداری شیعیان چندان خوشایندم نبود که هنوز هم فلسفه اینهمه سینه زدن و گریه کردن و از آن طرف پخش شربت و شیرینی را درک نمیکردم😕 و میدانستم هر مجلسی که در این خانه برپا میشود، مجید را دلبستهتر میکند و کار مرا سختتر! 🙁میدیدم بعد از هر مراسم، چه شور و حالی پیدا کرده که آیینه چشمانش از صفای اشکهای عاشقیاش میدرخشید و صورتش از هیجان عشق به تشیع، عاشقانه میخندید!
در هر حال، من هم عضوی از اعضای این خانواده شده و چارهای جز تبعیت از سبک زندگیشان نداشتم، حتی اگر میدانستند من از اهل سنتم، باز هم دلم نمیآمد در برابر اینهمه محبتهای بیدریغشان کاری نکنم و برای جبران زحماتشان هم که شده، در هر کاری همراهشان میشدم. 😊
در جلسات صبحگاهی قرآن مامان خدیجه شرکت میکردم، در مراسم مولودی و عزاداری، کمک دستشان بودم و گاهی همراه مامان خدیجه و زینبسادات، راهی مسجد شیعیان میشدم و نمازم را به امامت آسید احمد میخواندم. در هنگام ادای نماز در مسجد شیعیان، طوری که کسی متوجه نشود، دستانم را زیر چادر بندریام روی هم میگذاشتم و چادرم را روی صورتم میانداختم تا در هنگام سجده، بتوانم کنار مُهر روی زمین سجده کنم و این بلا را هم 📛وهابیت به سرم آورده بود که از ترس برملا شدن هویت پدر وهابیام، مجبور بودم سُنی بودن خودم را هم پنهان کنم،😣 ولی باز هم همیشه نگران بودم که از روی ناآگاهی حرفی بزنم یا پاسخی بدهم که در جمع شیعیان راز دلم را بر ملا کند و از روی همین دلواپسی بود که در اکثر جلسات، در سکوتی ساده، گوشهای مینشستم و بیشتر شنونده بودم.
البته این همراهی، چندان هم خالی از لطف نبود که پای درس احکام مامان خدیجه، مسائل جالبی یاد میگرفتم و نکات بسیار شیرینی از تفسیر آیات قرآن میشنیدم که تازه متوجه شده بودم مامان خدیجه ✨تحصیلات حوزوی✨ دارد و برای خودش بانویی فاضله و دانشمند است. 😊👌پای منبر آسید احمد هم حرفهای جدیدی از مسائل سیاسی و اعتقادی میشنیدم که گرچه با مواضع علمای اهل سنت هماهنگ بود، ولی از زاویهای دیگر مطرح میشد و برایم #جذابیت دیگری پیدا میکرد. مجید هم که دیگر پای ثابت مسجد شده و علاوه بر اینکه عضوی از اعضای دفتر مسجد شده بود، تمام نمازهایش را هم به همراه آسید احمد در مسجد میخواند.
من و مامان خدیجه و زینبسادات، از فرصت نبودن آسید احمد و مجید در خانه استفاده کرده و بدون حجاب و با خیالی راحت در حیاط کار میکردیم☺️😍 تا بساط جشن 🎉امشب مهیا شود و دقایقی به اذان مغرب مانده بود که همه کارها تمام شد. دیس شیرینی🍰 را روی میز فلزی کنار حیاط چیده و بستههای کوچک میوه🍏🍇 و شکلات🍬 را کف ایوان گذاشته بودیم تا در هنگام ختم مراسم از میهمانان پذیرایی شود. اتاقها را هم جارو کرده و کارهای سختتر را به عهده مردها گذاشته بودیم تا بعد از نماز مغرب و عشاء که به خانه باز میگردند، کمکمان کنند.☺️
⏪ ادامه دارد...
رمان زیبای 📚 #جان_شیعه_اهل_سنت
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍️ نویسنده:خانم #فاطمه_ولی_نژاد
🌟🌟🌟🌟
منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
✅ @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
به جرم گفتن احلی من العسل قاسم
شبیه موم عسل خانه خانه ات کردند😭
#روز_ششم_محرم_الحرام
✅ @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
بین میدان قاسم است یا ماه تابان آمده؟!
سیزده ساله ترین پیرِ جوانان آمده
بس که با هیبت رسیده من نفهمیدم دگر
یک تنه او آمده یا کل گردان آمده؟
#یاحضرت_قاسم_ابن_الحسن
🆔 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26153056.mp3
8.13M
🏴 #روز_ششم_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔺غربت و مظلومیت #امام_حسن_مجتبی_ع_
🎤حجت الاسلام #دارستانی
😭سخنرانی
#قرار_عاشقی
وعده ما هرروز #ظهر در کانال↙️
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26151649.mp3
3.03M
🏴 #روز_ششم_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔺دعای زنده دلان صبح و شام یا حسن است
🔻حسین میشنوم هرچه یا حسن گویم
🎤حاج #میثم_مطیعی
😭مدح فوق العاده زیبای امام حسن
#قرار_عاشقی
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26151541.mp3
4.67M
🏴 #روز_ششم_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔺توسل به امام حسن _ع_
🔻امشب هرچی حسن جان میگی #مادرش دعات میکنه
#حسن_جان
🎤حاج #میثم_مطیعی
😭 عشق بازی و مناجات
#قرار_عاشقی
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26152002.mp3
9.53M
🏴 #روز_ششم_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔺غریب #کوچه هاشدن بامن
🔻غریب کربلاشدن باتو
🔻دیدن#مادرروی خاک بامن
🔺شهیدسرجداشدن باتو
🎤حاج #میثم_مطیعی
😭روضه طوفانی مادر
#قرار_عاشقی
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26152716.mp3
13.96M
🏴#روز_ششم_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🎙اصرارنوجوان 13ساله برای حضوردرجبهه+ مقتل حضرت قاسم بن الحسن "علیهالسلام " (#مقتل)
🎤حاج #میثم_مطیعی
😭روضه قاسم ابن الحسن
#قرار_عاشقی
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26150841.mp3
4.53M
🏴روز_ششم_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔻ای امیدناامیداحسین
🔺آخرین ذکرشهیدا#حسین
🎤حاج #سید_مجید_بنی_فاطمه
😭 پیش زمینه
#قرار_عاشقی
وعده ما هر روز در کانال↙️
@asheghanruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
1_26150841.mp3
4.53M
🏴روز_ششم_محرم_الحرام_1441
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔻ای امیدناامیداحسین
🔺آخرین ذکرشهیدا#حسین
🎤حاج #سید_مجید_بنی_فاطمه
😭 پیش زمینه
#قرار_عاشقی
وعده ما هر روز در کانال↙️
@asheghanruhollah