eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
601 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
277 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
#پروفآیڶ🖼✨ #مبلغ‌غدیر‌باشیم #غدیر‌ی‌ا‌م |.•🌿🎨 :)'' ✅ @asheghaneruhollah -- 🇵 🇷 🇴 🇫 🇮 🇱
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب سیزدهم : #شهید_نادر_مهدوی 👈 شهیدی که غرور
🔵 | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک 🔸شهید شب چهاردهم : 👈✅احترام ویژه شهید به والدین: علاقه امید به من و مادرش باعث می شد تا همیشه با ما با احترام و ادب رفتار کند و نه تنها خودش به ما احترام می گذاشت، بلکه به برادرش هم توصیه می کرد که مبادا پدر و مادر از دست ما رنجیده شوند. (راوی:پدرشهید) 27 روز مانده به @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
آرزوی #شهادت در #بین_الحرمین ......😭 ——————————— 🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸ش
از زبان : در آشپزخانه کار میکرد؛ یک روز در آشپزخانه دستش سوخت. سوختگی اش هم خیلی عمیق بود. بچه ها بهش گفتند:《امید! دیگه از فردا نمی خواد بیای آشپز خونه اذیت میشی آب میریزه رو زخمت بدتر میشه》یکی از رفقاش تعریف میکرد می گفت: تا این را بهش گفتم خنده ای کرد و گفت:《فدا سر حضرت رقیه!》 خیلی به حضرت رقیه سلام الله علیها ارادت داشت. شب سوم محرم که می شد هر دو دمه ای که می دادیم . کنار من ایستاد و در گوشم میگفت :《 این دو دمه رو بخون: عمه بیا گم شده پیدا شده.. واویلا واویلا کنج خرابه شب یلدا شده.. وا ویلا واویلا》
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب چهاردهم : #شهید_مدافع_وطن_امید_اکبری 👈✅احت
کربلایی سید مجتبی حسینی (5) (2).mp3
16.4M
❤️به عشق شهید امید اکبری 😭 ♦️ همه ی رویامه یه من پیشت مهمون باشم آخه تو دنیامی فردامی بذار مجنون باشم.... 🎤کربلایی 🔹شوراحساسی 👈پیشنهاد دانلود 🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
میگفت : اگه‌قاطی‌بشی؛✨ رفیق‌بشی،دوست‌بشی با‌امام‌زمان‌خودمونی‌بشی؛🌱 بی‌ریشه‌پیشه‌بشی، بی‌خورده‌شیشه‌بشی، پشتِ‌رودخونه‌ی‌چه کنم‌چه‌کنمِ‌زندگی؛🌊 رشته‌یِ‌دلت‌دستِ‌آقا‌باشه... آقاخودش‌عبورت‌میده...! :) ♥️✨ ✅ @asheghaneruhollah
@Ebrahimhadi-حال و هوای مردمان اخرالزمان.mp3
5.49M
♦️ 👌حال و هوای مردم آخرالزمان... 🎤 آیت الله ناصری حفظه الله 👈پیشنهاد دانلود 🔻 تا محرم هرشب یک و مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
🔵 | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک 🔸شهید شب پانزدهم : 👈✅شهید ابراهیم هادی: همسرت برای خودت است ، نه برای نمایش دادن جلوی دیگران ، میدانی چقدر از جوانان بادیدن همسر بی حجاب شما به گناه میفتند!! 26 روز مانده به @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب پانزدهم : #شهید_ابراهیم_هادی 👈✅شهید ابراهی
💠از توي كوچه رد مي شد. بچه ها داشتند فوتبال بازي مي كردند. يكدفعه توپ را شوت كردند و محكم به صورت ابراهيم خورد. آنچنان ضربه شديد بود كه صورتش سرخ شد. كمي نشست. بچه ها از ترس فرار كردند. ابراهيم دست كرد داخل ساك دستي و مقداري خوراكي بيرون آورد و گفت: كجا رفتيد؟ بياييد! براتون خوراكي آوردم! خوراكي را كنار دروازه گذاشت و رفت. او مصداق كلام نوراني خداست كه مي فرمايد: ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ ۚ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ بدى را به بهترین راه و روش دفع کن (و پاسخ بدى را به نیکى بده). ما به آنچه توصیف مى کنند داناتریم. (مؤمنون/96) 📗 برگرفته از کتاب خدای خوب ابراهیم ———————————- 🔵 | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک 🔸شهید شب پانزدهم : 👈✅شهید ابراهیم هادی: همسرت برای خودت است ، نه برای نمایش دادن جلوی دیگران ، میدانی چقدر از جوانان بادیدن همسر بی حجاب شما به گناه میفتند!! 26 روز مانده به @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب پانزدهم : #شهید_ابراهیم_هادی 👈✅شهید ابراهی
🔷مذهبی ها باید چگونه زندگی کنند؟! 🔹استاد پناهیان: کار بچه مذهبی باید آن‌قدر خوب باشد که نیاز به توصیه نداشته باشد. شهید ابراهیم هادی کسی بود که زندگی را فهمیده بود. 🔹کار بچه مذهبی را نباید کسی تحویل بگیرد؛ بلکه آن‌قدر باید زحمت کشیده باشد و آن‌قدر کارش خوب و قشنگ باشد که خودِ کار، صدا کند. 🔹طبق فرمایش پیامبر اکرم(ص) اگر جوان مذهبی، حرفه‌ای بلد نباشد، پس‌فردا می‌خواهد از مذهبی بودنش نان بخورَد. مثلاً انتظار داشته باشد که «چون من مذهبی هستم من را استخدام کنید!» در حالی که وقتی هنر و حرفه‌ای داشته باشد، حتی اگر آن طرفش، کافر هم باشد نمی‌تواند او را حذف کند و کنار بگذارد چون به حرفه‌اش نیاز دارد. 🔹شهید هم کسی بود که زندگی را فهمیده بود، زندگی را بلد بود و می‌دانست زندگی یعنی چه؟ 🔹من فکر می‌کنم ایمان شهید هادی نبود که او را اسوه قرار داد؛ بلکه سبک زندگی‌اش بود که او را به این مقام عالی رساند. 🔹توصیه میشود مربیان عرصه تعلیم وتربیت کتاب خاطرات شهید را حتماً بخوانند.
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری #چله_ترک_گناه گوشیتو خوشکل کن😍 #تصویر_زمینه قول میدم دور و ور گناه نرم..😔 #شهید_اب
@Ebrahimhadi-Ghol Midam Dor Ghonah Naram.mp3
6.2M
👈این بک گراند بالا 👆 با این کامل میشه ✅ با روح آدم بازی میکنه👌 ✋ امام حسین باید قبل از چله نوکریش با بعدش فرق بکنه ‼️‼️ ♦️ یه خواهشی ازت دارم با اینکه بی وفا و برا هزارمین دفعه آقا بازهم میشه دوباره برگردم 🔷میشه برگردم قول میدم دور و ور نرم..😔 🎤حاج 🔻شوراحساسی 👈پیشنهاد دانلود 🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
توییت حساب سید حسن نصرالله بعد از تار و مار کردن صهیونیست‌ها 👌 در جریان عملیات امروز حزب الله لبنان ۵ نظامی رژیم صهیونیستی به هلاکت رسیدند و ۱۳ نفر نیز مجروح شدند ✅ @asheghaneruhollah
🔵 | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک 🔸شهید شب شانزدهم : 👈✅خواهرش مي گويد:«برادرم ما را به نماز اول وقت توصيه مي كرد.» همسرش مي گويد:« ايشان هميشه به من تأكيد مي كرد كه صبور باشم .به ماديات علاقه نداشت و براي معنويت اهميت خاصي قايل بود.» ايشان هنگامي عصباني مي شد كه در مجلسي غيبت و دروغ بود . هميشه توصيه مي كرد:« پيرو رهبر باشيد و به او گوش دهيد .»او هدفي جز احياي اسلام و پیروی از خط ایشان نداشت و همیشه می گفت:« من دعا می کنم که خودم، فرزندانم و شما همه فداي اسلام شويم.» نيمه شب ها با خداي خود مناجات مي كرد و دعا و نماز مي خواند. هيچ گاه گردنش را هنگام نماز صاف نمي گرفت و مي گفت:«ما كيستيم كه در برابر خدا گردن خود را راست بگيريم.» 25 روز مانده به @asheghaneruhollah
. عمری ز غم کرب و بلا خون جگر خورد قربان دل و چشم تر حضرت باقر تسلیت و تعزیت خدمت حضرت صاحب الزمان ارواحنا لک الفداه و امام خامنه ای مدظله العالی و تمام شیعیان جهان... ✅ @asheghaneruhollah
1582543294_.mp3
1.63M
♦️ 🎙نسب تمام علوی امام باقر(ع) 🎤استاد 👈پیشنهاد دانلود 🔻 تا محرم هرشب یک و مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ShahadatEmamBagher-1393[01].mp3
15.5M
♦️ خاطراتی درون ذهنت هست ازهمان روزهای کودکی ات در همین کودکی چه پیر شدی، یادگار عزای عاشورا😭 🎤حاج 🔹روضه حضرت امام باقر(ع) 👈پیشنهاد دانلود 🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #پنجاه_وهشت تنها یک آغوش مادران
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد _بفرمایید!😊🥘 شش ماه بود سعد🔥 غذای آماده از بیرون میخرید.. و عطر دستپخت او🌺 مثل رایحه دستان بود.. 😍😋 که دخترانه پای سفره نشستم.. و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمیرفت...😣 مصطفی میدید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق 😣 و ندیده حس میکرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی میکرد... احساس میکردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد _خواهرم! نگاهم تا چشمانش رفت و او نمیخواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم غیرتش را بشکافد.. که زمزمه کرد _من نمیخوام شما رو زندانی کنم، شما تو این خونه آزادید! و از نبض نفسهایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت _شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش میکنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید! از پژواک پریشانی اش ، فهمیدم این کابووس هنوز تمام .. و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه میکشید که با وحشت در بستر خواب خزیدم... و از طنین تکبیرش✨ بیدار شدم... هنگامه سحر🌌 رسیده.. و من دیگر بودم که به عزم نماز صبح از جا بلند شدم...✨ سالها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت میکشیدم...😞😓 و میترسیدم نمازم را نپذیرد که از و سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بیدریغ میبارید...😓😭😭 نمازم که تمام شد... از پنجره اتاق دیدم 🌸مصطفی🌸 در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت... در آرامش این خانه دلم میخواست... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دلم میخواست دوباره بخوابم..😴 اما امانم را بریده.. و دیگر خوابم نمیبرد که میان بستر از درد دست و پا میزدم...😣😣😖😖😖😣 آفتاب بالا آمده.. ☀️ و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بی اختیار گریه میکردم.. که دوباره در حیاط به هم خورد.. و پس از چند لحظه صدای مصطفی🌸 دلم را سمت خودش کشید _مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم! دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد.. و صدای مادر مصطفی را شنیدم _بیداری دخترم؟ شالم را با یک دست مرتب کردم و تا خواستم بلند شوم،.. در اتاق باز شد... خطوط صورتم همه از درد در هم رفته😖😖😭😭😖 و از نگاهم ناله میبارید.. که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند😟 و مصطفی صبرش تمام شده بود که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند _میتونم بیام تو؟ پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم _بفرمایید!😣 و او بلافاصله داخل اتاق شد... دل زن🌺 پیش من مانده.. و از اضطرار نگاه مصطفی میفهمید خبری شده.. که چند لحظه مکث کرد و سپس بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت... مصطفی روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار میداد.. 😠😤 و دل من در قفس سینه بال بال میزد.. که مستقیم نگاهم کرد و بی مقدمه پرسید _شما شوهرتون رو دوست دارید؟ طوری نفس نفس میزد که قفسه سینه اش میلرزید.. و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم _ازش خبری دارید؟😨😥 از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس میکردم به گریه هایم شک کرده.. و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد _دوسش دارید؟😠 دیگر درد پهلو... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دیگر درد پهلو فراموشم شده.. و طوری با تندی سوال میکرد که خودم برای آواره شدن پیشدستی کردم... _من امروز از اینجا میرم!😥😞 چشمانش درهم شکست.. و من دیگر نمیخواستم اسیر سعد🔥😭شوم که با بغضی قسمش دادم _تورو خدا دیگه منو برنگردونید پیش سعد! من همین الان از اینجا میرم! یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم.. و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید _کجا میخواید برید؟😡🗣 شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست.. و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید _من کی از رفتن حرف زدم؟😠😠از دیشب یه لحظه نتونستم بخوابم، فقط میخوام ازتون مراقبت کنم، حالا بذارم برید؟ دلم لرزید و پای رفتنم دل او را بیشتر لرزانده بود که نفسش در سینه ماند و صدایش به سختی شنیده شد.. _من فقط میخواستم بدونم چه احساسی به همسرتون دارید...همین! پیشانی ام از شرم نم زد و او بی توجه به رنجش چشمانم نجوا کرد _میترسیدم هنوز دوسش داشته باشید! انگار دیگر در این خانه هم امنیتی نبود.. و باید فرار میکردم که با خبرش خانه خیالم را به هم ریخت..😥 _صبح موقع نماز 🌷سیدحسن🌷 باهام تماس گرفت...گفت دیشب بچه ها خروجی داریا به سمت حمص یه پیداکردن. با هر کلمه... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah