eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
601 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
277 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ که هر چه بیشتر شانه ام را میکشید، بیشتر درآغوش ابوالفضل فرو میرفتم...😫😫😫😭😭😭 جسد ابوجعده🔥 و بقیه دور اتاق افتاده.. و چند نفر از رزمندگان🌟.. مقابل در صف🌟🌟🌟 کشیده بودند تا زودتر از خانه خارجمان کنند... مصطفی🌸 سر ابوالفضل🕊 را روی زمین گذاشت،.. با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه😭❤️ تمنا میکرد تا آخر از دل کندم... و به خدا قلبم روی سینه اش جا ماند که دیگر در سینه ام تپشی حس نمیکردم...😭🥀🕊 در نیروهای مقاومت مردمی از خانه خارج شدیم.. و تازه دیدم... کنار کوچه جسم بی جان🌷مادرمصطفی🌷 را میان پتویی پیچیده اند... نمیدانم مصطفی با چه دلی این همه غم را تحمل میکرد.. که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد.. و غریبانه به راه افتادیم...😣😭😞💞😖😭 دو نفر از رزمندگان.. بدن ابوالفضل🕊👣 را روی برانکاردی قرار داده.. و دنبال ما برادرم رامیکشیدند... جسد چند تکفیری... در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابان های اطراف شنیده میشد... یک دست مصطفی به پتوی خونی مادرش چسبیده..😭🌷 و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود..😭❤️ که به قدمهایم رمقی نمانده..و او مرا دنبال خودش میکشید. سرخی غروب🌆 همه جا را گرفته.. و شاید از مظلومیت خون شهدای زینبیه🌷💚 در و دیوار کوچه ها رنگ خون شده بود.. که در انتهای کوچه.. مهتاب 🕌💚✨ پیدا شد و چلچراغ اشکمان😭💞😭 را در هم شکست... تا رسیدن به آغوش حضرت زینب (س) هزار بار جان کندیم.. و با آخرین نفسمان تقریباً میدویدیم تا پیش از رسیدن تکفیری ها در حرم شویم... گوشه و کنار صحن عده ای پناه آورده و اینجا دیگر مردم زینبیه از هجوم تکفیری ها بود... گوشه صحن... ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ گوشه صحن زیر یکی ازکنگره ها کِز کرده بودم،.. پیکر ابوالفضل😢 و مادر مصطفی😢 کنارمان بود.. و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود...😞😣 در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستارههای اشک میدرخشید.. و حس میکردم هنوز روی پیراهن خونی ام دنبال زخمی میگردد..😥 که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم _من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!😭😞 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت... و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد _پشت در که رسیدیم، بچه ها آماده حمله بودن.😒من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.😞😭 و همینجا در برابر عشق ابوالفضل به من😞❤️ کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد😭 _وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.😓😭 من تکان های قفسه سینه😥😭 و فرو رفتن هر گلوله به تنش😭 را حس کرده بودم.. که از داغ دلتنگی اش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا میکرد _قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.😣😭 چشمانش از گریه رنگ خون شده بود.. و این همه غم در دلش جا نمیشد.. که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت.. و تاب دیدن آنها را هم نداشت که آشفته دور خودش میچرخید... سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه میکردم.. و مصطفی جان کندنم را حس میکرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد...😢❤️ جای لگدشان روی دهانم مانده.. و از کنار لب تا زیر چانهام خونی بود. این صورت شکسته را ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم ها برایش کهنه نمیشد..😠 که دوباره چشمانش آتش گرفت...😠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت پرده را پاره نکرده.. و این زخمها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید.. و صورتم را روی شانه اش نشاند...😠😓 خودم نمیدانستم.. اما انگار دلم همین را میخواست که پیراهن صبوری ام را گشودم.. و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم _مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده!😭 دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!😭🕊 صورتم را در شانه اش فرو میکردم..تا صدایم کمتر به کسی برسد،.. سرشانه پیراهنش از اشک هایم به تنش چسبیده.. و او عاشقانه به سرم دست میکشید تا آرامم کند.. که دوباره رگبار گلوله در آسمان زینبیه پیچید... رزمندگانِ🌟 اندکی در حرم مانده.. و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور میکردند،😱 و با هم شکسته میشد... میتوانستم تصور کنم.. تکفیری هایی که را با محاصره کرده اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند.. و فقط از خدا میخواستم..😣🤲 شهادت من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده اش را نبینم...😣 تا سحر گوشم به لالایی گلوله ها بود،.. چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی دریغ میبارید..😣😢 و مصطفی🌸🌟 با مدافعان... و اندک اسلحهای که برایشان مانده بود، دور حرم میچرخیدند.. و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود😥😥 که پس از نماز صبح... ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
برای آنها که می گفتند مدافعان برای پول می روند:👆 🕌رمـــــان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 شرحِ دلم یڪ غَزل کوتاه است که ردیفش همه ، دلتنگِ [حرم] می‌آید..! 💠شب زیارتی مخصوص ارباب دوعالم ✅ @asheghaneruhollah
06 haj mahdi akbari heiat alamdar 99 06 05.mp3
6.59M
"میگن حسین محشریه ته لوتی گریه این آقا مادریه"😭 🎤حاج 👌نوحه بیادماندنی ✅پیشنهاد دانلود ما که در این شب جمعه کربلایی نشدیم حداقل با این مداحی تو شب زیارتی مخصوص ارباب، حال و هوامون رو کربلایی کنیم😭😭😭 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 💠 @asheghaneruhollah
مُحرّمتو مرور میکنم! چقد زود گذشت ارباب خوبم 💔
«نحن کهف لمن اِلتجا الینا» ما پناهگاهیم برای هرکس که به ما پناه آورد .. «امام حسنِ عسکری»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برحضرت‌صاحب‌امر‌تسلیت‌باید‌گفت کان‌دُر‌گران‌مایہ‌یتیم‌است‌امشب💔✨ 🖤🍃شهادت‌یازدهمین‌ستاره‌آسمان‌ محضرحضرت‌‌صاحب‌الزمان‌"عج"‌ ، امام خامنه ای(مدظله العالی)و محبان‌اهل‌ بیت‌"علیهم‌السلام‌"تسلیت‌ باد. 🥀 👈 👇 ✅ @asheghaneruhollah
غربت و مظلومیت سامرا با زائرهای کم ، اذان دم غروب تن زخمی صحن وسرا و جای کلی گلوله و احساس عجیب تعلق و دلبستگی خاصی به حرم کوچه ی بلند وباریک منتهی به حرم که شب های پنج شنبه توسط چندتا خادمِ جوان گمنام شام پخت میشه و هرکسی باهر پوششی ازفقیر وغنی میان و ازاون غذای تبرک و شفابخش شده قطعه نانی میبرن . و ماجراهایی ازشفا توسط زائرها بعدازخوردن اون غذایِ خاص و ویژه حرم امام حسن عسکری علیه السلام . هنوزهم طعم شیرین زیارت سامرا درجانم است :) 🖤 👈 👇 ✅ @asheghaneruhollah
[WWW.MESBAH.INFO]Shab-Shahadat-Emam-Hasan-askari-1398[03].mp3
20.32M
🏴 شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) صبح و ظهر و غروب سفره بپاست بس که دارد... راستی!!! بین بچه های علی این ها چه زود شده اند...😭 🎤حاج 🔹دوخط روضه 💠پیشنهاد دانلود 👈 👇 ✅ @asheghaneruhollah
[WWW.MESBAH.INFO]Shab-Shahadat-Emam-Hasan-askari-1398[06].mp3
27.66M
🏴 شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) جز نوکریت آقا ما را نبود عهدی ما برسر پیمانیم یا 🎤حاج 🔹زمینه شنیدنی 💠پیشنهاد دانلود 👈 👇 ✅ @asheghaneruhollah
همه ی دلخوشی ما این است لا اقل یک ، دارد....😭😭😭
• • • 🏴 [ ] امام‌ حسن‌ عسڪرۍ {عݪیہ‌اݪسݪام} در تفسیر خود بہ نقل از رسول خدا {صݪے‌الله‌عݪیہ‌وآݪہ‌وصݪم} مےنویسد: ڪسے ڪہ بصیرت قوۍ و معرفت نیڪو بہ وݪایت اهل‌بیت {عݪیہم‌اݪسݪام} و برائت از دشمنان آنہا داشتہ باشد ، چنین ڪسے برادر دینے شماست و از پدران و مادرانتان ، بہ شما نزدیڪ تر استـ...! 📚منابع: تفسیرامام‌حسن‌عسڪرۍ {عݪیہ‌اݪسݪام}|صفحہ۹۰|حدیث۴۰ وسائل‌اݪشیعہ‌|جݪد۹|صفحہ‌۲۲۹|حدیث۱۱۹۰۴ 🖤 ✅ @asheghaneruhollah
انتظار یعنی: از امروز به امام زمان (؏ج)قول بدیم : یه اخلاق بد رو ترک کنیم. @asheghaneruhollah
💭 اگه ڪسے تو ڪما باشه ؛ خانوادش همه منتظرن ڪه برگرده... خیلیامون تو رفتیم ؛ اهل بیت منتظرمون‌َند... وقتش نشده ڪه برگردیم؟! :) @asheghaneruhollah
💭 جرم ِ ما این بود کھ بھ انتظار امام زمان نایستادیم🚶🏻‍♂️❌! نشستیم🥀! @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوچهل این صورت شکسته را در ای
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ پس از نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست....😥 نگاهش دریای نگرانی بود،..😥😥 نمیدانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش قدم شدم _من مصطفی!😊✨ از اینکه حرف دلش را خواندم.. لبخندی غمگین☺️😢 لبهایش را ربود و پای در میان بود.. که نفسش گرفت _اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟😥❤️ از هول دیروزم.. دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد.. و صدای شکستن دلش بلند شد _تو نمیدونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمیدونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!😠😥❤️ هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه شان درد میکرد،..😣 هنوز وحشت😥 شهادت بیرحمانه مادرش به دلم مانده.. ترس آن لحظات در تمام تنم میدوید، ولی میخواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش ..❤️✌️ که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم.. _یادته داریا منو سپردی دست حضرت سکینه (س)؟ 😊اینجا هم منو بسپر به حضرت زینب(س)!😊✨🕌 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود،.. از بغض کلماتم طعم اشکم را میچشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود.. که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و حضرت زینب(س) را شاهد عشقم گرفتم _اگه قراره بلایی سر و این بیاد، دیگه چه ارزشی داره؟😊☝️ و نفهمیدم با همین حرفم... با قلبش چه میکنم که شیشه چشمش ترک خورد😢 و عطر عشقش در نگاهم پیچید❤️✨ _این و جون این و جون همه برام عزیزه!😢برا همین مطمئن باش نه دستشون به حرم میرسه، نه به این مردم نه به تو!😢😠🕌❤️ در روشنای طلوع آفتاب... ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش میدرخشید..🏙🕌 و با همین دستان خالی.. عزم مقاومت کرده بود که از نگاهم و بلند شد،.. پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد.. و باقی دردهای دلش تنها برای حضرت زینب(س) بود که رو به حرم ایستاد.😢✋ لبهایش آهسته تکان میخورد.. و به گمانم با همین نجوای عاشقانه✨💚 عشقش را به حضرت زینب(س) میسپرد... که تنها یک لحظه به سمتم چرخید.. و میترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم .. و به سمت در حرم به راه افتاد... در برابر نگاهم میرفت.. و دامن عشقش به پای صبوری ام میپیچید که از جا بلند شدم... لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم..😞😓 که از همانجا دست به دامن محبت حضرت زینب (س) شدم...😢🤲💚 میدانستم رفتن امام حسین(س) را به چشم دیده.. و با هق هق گریه به همان لحظه قسمش میدادم.. 😭🤲💚🕌 این و و را نجات دهد..🌟🕌❤️💚😭🕊🌸 که پشت حرم همهمه شد...😧👤👥👤👥👥👥😧😧😧😧😧😧 مردم👥👥👥👥 مقابل در جمع شده بودند،.. رزمندگان🌟🌟🌟🌟 میخواستند در را باز کنند.. و باور نمیکردم😧 تسلیم تکفیری ها شده باشند.. که طنین ✨"لبیک یا زینب"✨✊در صحن حرم پیچید... دو ماشین نظامی💫 و عده ای مدافع وارد حرم شده بودند.. و باورم نمیشد..😢😍 حلقه محاصره شکسته شده باشد.. که دیدم مصطفی به سمتم میدود.😧🏃‍♂️ آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه میدرخشید..😍😊 و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفس نفس افتاد _زینب حاج قاسم اومده!😍😇😁💪💪💪💪😍😍😍 یک لحظه فقط نگاهش کردم،.. تازه فهمیدم ☺️سردار سلیمانی😍 را میگوید.. و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود...☺️😍 ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ از این همه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم میپیچید.. _تمام منطقه تو محاصره اس!😍💪نمیدونیم چجوری خودشون رو رسوندن!✌️✌️ با ١۴ نفر😊 و کلی تجهیزات😍💪 اومدن کمک! بی اختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم😢.. و به خدا حس میکردم با همان لبهای خونی به رویم میخندد😊🕊 و انگار به عشق سربازی حاج قاسم✨💪 با همان بدن پاره پاره پَرپَر میزد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد _ببین! خودش کلاش دست گرفته!😍💪✌️ سردار سلیمانی را ندیده بودم..😊 و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانی اش را در سرمای صبح زینبیه با چفیه ای پوشانده بود... پوشیده در بلوز و شلواری سورمه ای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به حرم، گرای مسیر حمله رامیداد... از طنین صدایش پیدا بود..😊😍 تمام هستی اش برای از حرم حضرت زینب (س) به تپش افتاده.. که در همان چند لحظه.. همه را دوباره و کرد... ما چند زن گوشه حرم.. دست به دامن حضرت زینب(س) و خط آتش در دست سردار سلیمانی بود...💪💚🕌 که تنها چند ساعت بعد... محاصره حرم شکست، معبری در کوچه های زینبیه باز شد☺️ و همین معبر،... مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سال های بعد بود.. تا چهار سال بعد که داریا ...💪✌️ در تمام این چهارسال.. با همه انفجارهای انتحاری💣 و حملات‌ بی امان تکفیری ها و ارتش آزاد و داعش، در زینبیه ماندیم..😍☺️ و ،.. فاطمه👧🏻 و زهرا👶🏻 بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند... حالا دل کندن از حرم حضرت زینب(س) سخت شده بود.. و بیتاب حرم حضرت سکینه(س) بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیری ها بود.. و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دلمان را... ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah