به جرم گفتن احلی من العسل قاسم
شبیه موم عسل خانه خانه ات کردند😭
#روز_ششم_محرم_الحرام
✅ @asheghaneruhollah
بین میدان قاسم است یا ماه تابان آمده؟!
سیزده ساله ترین پیرِ جوانان آمده
بس که با هیبت رسیده من نفهمیدم دگر
یک تنه او آمده یا کل گردان آمده؟
#یاحضرت_قاسم_ابن_الحسن
🆔 @asheghaneruhollah
1_26153056.mp3
8.13M
🏴 #روز_ششم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔺غربت و مظلومیت #امام_حسن_مجتبی_ع_
🎤حجت الاسلام #دارستانی
😭سخنرانی
#قرار_عاشقی
وعده ما هرروز #ظهر در کانال↙️
🏴 @asheghaneruhollah
1_26151649.mp3
3.03M
🏴 #روز_ششم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔺دعای زنده دلان صبح و شام یا حسن است
🔻حسین میشنوم هرچه یا حسن گویم
🎤حاج #میثم_مطیعی
😭مدح فوق العاده زیبای امام حسن
#قرار_عاشقی
1_26151541.mp3
4.67M
🏴 #روز_ششم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔺توسل به امام حسن _ع_
🔻امشب هرچی حسن جان میگی #مادرش دعات میکنه
#حسن_جان
🎤حاج #میثم_مطیعی
😭 عشق بازی و مناجات
#قرار_عاشقی
1_26152002.mp3
9.53M
🏴 #روز_ششم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔺غریب #کوچه هاشدن بامن
🔻غریب کربلاشدن باتو
🔻دیدن#مادرروی خاک بامن
🔺شهیدسرجداشدن باتو
🎤حاج #میثم_مطیعی
😭روضه طوفانی مادر
#قرار_عاشقی
1_26152716.mp3
13.96M
🏴#روز_ششم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🎙اصرارنوجوان 13ساله برای حضوردرجبهه+ مقتل حضرت قاسم بن الحسن "علیهالسلام " (#مقتل)
🎤حاج #میثم_مطیعی
😭روضه قاسم ابن الحسن
#قرار_عاشقی
1_26150841.mp3
4.53M
🏴روز_ششم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔻ای امیدناامیداحسین
🔺آخرین ذکرشهیدا#حسین
🎤حاج #سید_مجید_بنی_فاطمه
😭 پیش زمینه
#قرار_عاشقی
وعده ما هر روز در کانال↙️
@asheghanruhollah
1_26150694.mp3
6.35M
🏴#روز_ششم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
امام حسنی ام❤️الحمدالله
🔻جانم فدای تو حاتم گدای تو
🔺به وسعت قلبم صحن و سرای تو
🎤کربلایی #نریمان_پناهی
😭شورطوفانی امام حسن
#قرار_عاشقی
1_26151401.mp3
8.27M
🏴 #روز_ششم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یا_قاسم_ابن_الحسن
🔻مرد حی علی خیرالعمل من
🔺ناشر شور اهلی من عسل من
🎤حاج #مهدی_رسولی
😭واحد
#قرار_عاشقی
وعده ما هرروز در کانال↙️
🏴 @asheghanruhollah
1_26151105.mp3
7.43M
🏴#روزششم_محرم_الحرام_1442
#السلام_علیک_یاقاسم_ابن_الحسن
به مجلسی که درآن نام مجتبی گردد
🔺قسم به نام علی که فاطمه نظردارد
🎤کربلایی#هادی_یزدانی
😭 شوراحساسی امام حسن
#قرار_عاشقی
@asheghanruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 6⃣2⃣1⃣ به خیابان رسیدیم. مرد با عصبانیت فریاد م
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 7⃣2⃣1⃣
مات مانده بودم با پارچه ایی سیاه رنگ در دستم که نمادی از عقب ماندگی و تحجر در ذهنم بود. صوفی به سمتم آمد
" عجله کن.. چته تو؟؟ "
چادر را سرم کرد و مرا به سمتِ ماشین جدیدی که گوشه ی پارکینگ بود، هل داد..
دلیل کارش را جویا شدم و او با یک جمله جواب داد
" کار از محکم کاری عیب نمی کنه.. نباید پیدامون کنن.. "
درد داشتم با تهوعی بی امان.. باز هم خیابان گردی اما این بار با مقنعه و چادر.. دلم هوایِ دانیال را داشت و نگرانِ حسام بود..
من در کدام نقطه از سرنوشت ایستاده بودم..
مردِ راننده با دستگاهی عجیب مقابلم ایستاد.. دستگاه را به آرامی رویِ بدنم حرکت داد. صدایِ بوق بلند شد. صوفی ایستاد
" پالتو رو دربیار.. "
وقتی تعللم را دید با فریاد، آن را از تنم خارج کرد
" لعنتی.. لعنتی.. تو یقه اش ردیاب گذاشتن.. اینجا امن نیست سریع خارج شین.. "
صوفی چادر را سرم کرد من را به سمت ماشینِ پارک شده در گوشه پارکینگ هل داد.
به سرعت از پارکینگ خارج شدیم، با چهره ای مبدل و محجبه..
چادر..! غریب ترین پوششی که می شناختم..
حالا رسیدنم به دانیال منوط به مخفی شدن در پشت آن بود. به صوفی نگاه کردم. چهره اش در پسِ این حجابِ اسلامی کمی عجیب به نظر می رسید.
درد لحظه به لحظه کلافه ترم می کرد. حالم را به صوفی گفتم، اما او بی توجه به رانندگی اش ادامه داد..
کاش به او اعتماد نمی کردم. سراغِ عثمان و دانیال را گرفتم. بدونِ حتی نیم نگاهی گفت که در مخفیگاه انتظارم را می کشند و این تنها تسکین دهنده ی حسِ پشیمانم از اعتماد به این زن بود. کاش از حالِ حسام خبر داشتم..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید