04-Shoor-Nariman Panahi-Arbein 950828.mp3
2.51M
🏴 #اربعین_حسینی تسلیت 😭
ای یار زینب
#سالار_زینب
قد یه دنیا
درد و ماتم داره زینب😔
پاشو ببین که #خواهرت
رسیده از #شام بلا
🎤کربلایی #نریمان_پناهی
😭شور روضه ای
✅درخلوت خود گوش کنید
اشک چشمی آمد #التماس_دعا
#جانم_به_فدات_عمه_جان_زینب_س_
🏴 @asheghaneruhollah
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
السلام علیک یا #قامت_عشق
اربعین آمد و اشکم ز بصر می آید
گوییا #زینب محزون ز سفر می آید
#اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله
🚩 #مراسم_عزاداری_اربعین_حسینی
👈به کلام:حجت الاسلام #محمدی
🎤به نفس:کربلایی سعید #سلیمانی
📆چهارشنبه9 آبان ماه ازساعت 20
📌اصفهان،درچه،بلوارشهدا (اسلام آباد)،کوی شهید بهشتی،پرچم هیئت
❌به زمان توجه فرمائید
👌دوستان اطلاع رسانی شود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 8⃣1⃣2⃣ گیج و منگ به درخواست هایِ در گوشیِ فاطمه
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 9⃣1⃣2⃣
رویِ تخت نشستم و زانو بغل کردم.
بغضِ عقده شده در سینه ام، ترکید و نرم نرم باران شد بر گونه ام.
درد داشت.. شکستنِ غرور از کشیده شدن ناخن هم دردناکتر بود.
دوست داشتم جیغ بزنم و آن جوانِ متکبرِ بیرونِ اتاق را به سلابه بکشم..
اشک ریختم و گریه کردم و با تموم وجود در دل ناسزا نثار خودم و خواستنم کردم که هنوزم پر می کشید برایِ آن همه مردانگی در پسِ پرده یِ حیا و نجوایِ قرآنی اش..
ناگهان چند ضربه به در خورد.
مطمئن بودم که دانیال است. آمده بود یا حالم را بپرسد یا دوباره خواهش کند تا به جمعشان بپیوندم.
نمی دانست.. او از هیچ چیز مطلع نبود.. از قلبی که حالا فرقی با آبکشِ آشپزخانه پروین نداشت..
جوابش را ندادم. دوباره به در کوبید..
چندین و چند بار.. سابقه نداشت آنقدر مبادی آداب باشد. لابد دوباره حسِ شوخی های ِبی مزه اش گل کرده بود.
کاش برای چند ساعت کلِ دنیا خفه می شد.
وقتی دیدم نه داخل می شود و نه دست از کوبیدن به درب برمی دارد، با خشم به سمتش دویدم و زیر لب درشت گویان، درب را بازش کردم.
" چته روانی.. جایی که اون دوستِ ...."
زبانم در دهان باز خشکید.
ابرویی بالا انداخت و سعی کرد لبخندِ پهنش را جمع کند.
" می فرمودین.. می شنوم.. داشتین می گفتین جایی که اون دوستِ .... دوست؟؟؟؟؟؟ دوستِ چی؟؟؟ "
آّب دهانم را با تعجب و خجالت قورت دادم. او اینجا چه می کرد؟؟
انگار قرار نبود که راحتم بگذارد این حسامِ امیر مهدی نام..
نهیبی به خود زدم.. خجالت برایِ چه؟؟ باید کمی گستاخ می شدم..
شاید کمی شبیه به سارایِ آلمان نشین
" با اجازه ی کی اومدی اینجا؟؟ "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 0⃣2⃣2⃣
سرش پایین بود
" با اجازه ی دانیال اومدم تا پشت در اتاق تون و در زدم.. بعدش هم که خودتون باز کردین.. و تا اجازه صادر نکنید داخل نمیام.. "
خوب بلد بود زبان بازی کند
" چیکار داری؟؟ "
چشمانش را بست
" خواهش می کنم اجازه بدین بیام داخل.. زیاد وقتتون رو نمی گیرم.. فقط چند کلمه حرف.. "
مقاومت در برابر ادبی که همیشه خرج می کرد کمی سخت بود. روی تخت نشستم و داخل شد. در را کمی باز گذاشت و با فاصله از من گوشه ی تخت جای گرفت.
خاطراتِ اولین دیدارش در این اتاق مقابل چشمانم سبز شد.. بیهوشی.. تصویر تار این جوان.. بیمارستان.. سرطان.. نجوایِ قرآن.. خانه.. آینه.. اولین تماشایِ صورت بعد از شیمی درمانی.. قفل شدنِ در اتاق.. شکستنِ آینه.. قصد خودکشی.. شکسته شدنِ در.. ورود حسام.. درگیری.. خون.. زخم رویِ سینه اش..
راستی چه بر سر کلید این اتاق آورده بود؟
" کلید اتاقم رو چیکار کردی؟؟ "
گوشه ابرویش را خاراند
" پیش منه.. "
ابرو در هم کشیدم و دست جلو بردم
" پسش بده.. "
لب هایِ متبسمش را در هم تنید
" جاش پیش من امنه.. نگران نباشید.."
این مرد زیادی از خود متشکر نبود؟؟
وقتی صدای نفسهای عصبی و بلندم را شنید، لبخندش کش آمد
" قول نمیدم اما شاید دفعه ی بعد که اومدم آوردم براتون.. البته به این شرط که دیگه هوس نکنید در رو قفل کنید و خودتون رو زندانی.. "
داشت یادآوری می کرد.. تمام خاطرات آن روز را..
گفت دفعه ی بعد؟؟ یعنی باز هم قصد حضور و عذابم را داشت؟؟
دندانهایم را از شدت خشم بر هم ساییدم و خواستم فریاد بزنم که دستانش را به نشانه ی تسلیم بالا آورد
" باشه.. باشه.. حرف بزنیم؟؟ "
این جوان مذهبی چه حرفی با یک دختر نامحرم داشت؟
" حرف زدن با نامحرم مشکل شرعی نداره احیانا؟؟ برااادر... "
کمی با کنایه حرف زدن که ایرادی نداشت.
دستی به محاسنش کشید و مکث کرد
" اگه واسه خاستگاری باشه.. نه..
خواهرِ، دانیال.. "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
#ارسالی_اعضای_عزیز_کانال 🌹🌹
#اربعین_کربلا
#بین_الحرمین
نائب الزیاره همه دوستان #حسینیه_مجازی_عاشقان_روح_الله
اربعینُ قصه ی دلبری هایش تمام شد
قصه ی دل های زائر..
قصه ی پاهای مجروح..
قصه ی موکب ها..
قصه ی زائرها..
قصه ی #ما_جامانده_ها ..
و...
اما راه امام حسین (علیه السلام) را پایانی نیست، به تکرار هر طلوع، در زندگی هر روزه مان هست و جریان دارد..
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 0⃣2⃣2⃣ سرش پایین بود " با اجازه ی دانیال اومدم
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 1⃣2⃣2⃣
چشمانم گرد شد.. او چه گفت؟؟ خواستگاری؟؟
از کدام خواستگاری حرف میزند.. همان که به شیوه ی مذهبی هایِ ایرانی از طریق مادرش بیان شد؟؟
همان که فاطمه خانم آبِ پاکی را رویِ دستانم ریخت که مریضم.. که پسرش، تک فرزندست.. که آرزوها دارد برایش..
نمی دانستم چه بگویم.. فقط تواناییِ سکوت را داشتم و بس..
و او این بار پر از جدیت کمر صاف کرد
" وقتی از علاقه ام به شما با مادر صحبت کردم، شوکه شدن و مخالفت کردن. البته دلایل مادرانه ی خودشون رو داشتن که واسه من قانع کننده نبود.
پس باهاشون حرف زدم. از عمری که دستِ خداست گفتم تا برگی که اگه بالاسری نخواد از درخت نمی افته. ظاهرا قانع شدن و قبول کردن تا بیان واسه صحبت با شما.
اومدن. و بهم گفتن که شما مخالفت کردین. خب منم فکر کردم که یه "نه" قاطعانه است..
و کلا به ازدواج با آدمی مثل من فکر هم نمی کنید..
دروغ چرا؟؟ ناراحت بودم، خیلی زیاد.. اما نه به این خاطر که غرورم خرد شده، نه..
به این دلیل که واقعا فکر و دلم رو مشغول کرده بودین..
ولی من شبیه خودم و اعتقاداتم فکر می کنم و نمی تونستم هروز یه شاخه گل بگیرم دستم و با حرفهایِ صد من یه غاز دلتون رو ببرم که جواب مثبت بگیرم.
توکل کردم به خدا که هر چی خیره، که زور که نیست، خب سارا خانووم از تو خوشش نمیاد..
و مدام خودم و با این حرفا مثلا، آروم می کردم.. ولی نمی شد..
تا اینکه دیشب مامان اومدم اتاقم و سیر تا پیاز ماجرا رو با چشم گریون، برام تعریف کرد..
این که چه چیزهایی گفته و چه درخواستی کرده.. "
دلیلِ تغییرِ عقیده ی فاطمه خانم برایِ من معما شد
" چرا.. چرا مادرتون همه چیز رو گفت؟؟ "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 2⃣2⃣2⃣
پنجه هایش را در هم گره زد
" خب شاید حرفی که میزنم به نظرتون کمی جهان سومی بیاد.. اما ما به بهشون اعتقاد داریم..
مادر میگن، چند شبِ پدرِ شهیدم رو خواب می بینن که ازشون رو برمی گردونن و ناراحتن. "
مذهبیا دنیایشان فرایِ باورهایِ زمینی ست..
و چقدر پدرِ این جوانِ با حیا، با دلم راه آمد..
آن شهید..
پدرِ مردی که دچارش شده بودم، پدرانه ها خرج کرده بود.
حسام با انگشترِ عقیقِ خفته در انگشتانِ کشیده و مردانه اش بازی می کرد
" وقتی مامان همه ی ماجرا رو تعریف کردن خشکم زد..
نمی دانستم باید خوشحال باشم؟؟؟ یا ناراحت..
تمامِ دیشب رو تا صبح نخوابیدم. مدام ذهنم مشغول بود.
یه حسی امید میداد که جوابِ منفی تون واسه خاطرِ حرفایِ مادرِ..
اما یه صدایِ دیگه ای می گفت: بی خیال بابا، تو کلا انتخابِ سارا خانوم نیستی و حرفِ دلشو زده.
گیر کرده بودم و نمی دونستم کدوم داره درست میگه. پس باید مطمئن می شدم.
نباید کم می ذاشتم تا بعدا پشیمون بشم.
خلاصه صدایِ اذون که از گلدسته ها بلند شد، طاقت نیاوردم و با دانیال تماس گرفتم تا اجازه بده با خودتون صحبت کنم. که الحمدالله موافقت کردو گفت که صبحها به امامزاده میرین."
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
هدایت شده از 🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
شب زیارتی مخصوص ❤️امام حسین ❤️ همراه با #حسینیه_مجازی_عاشقان_روح_الله باشید ...
#کانال_خودتون_رو_به_دوستانتون_معرفی_کنید
شب جمعه شب زیارتی امام حسین(ع)
از جمع زائرانت هرچند ما جداییم
پیوسته در هوای رفتن به کربلاییم
بوسیدن ضریحت ، رویای هر شب ما
دریاب دردمان را، بسیار بی نواییم
شاید که کربلایت روزی نصیبمان شد
شب های جمعه با هم محتاج این دعاییم
هستیم تا قیامت مدیون لطف ارباب
چون جزو نوکران آن یار آشناییم
ای کاش مرگمان هم باشد میان هیئت
زیرا به روضه هایت عمریست مبتلاییم
🏴 @asheghaneruhollah
be sara ziri11.mp3
23.69M
📌پیشنهاد دانلود
به سرازیری #باب_القبله
تو سرازیری #قبرم آقا
😭 #منو_تنها_نگذار
به شلوغی #شب_های_جمعه
تو شلوغی #قیامت جانا
😭 #منو_تنها_نگذار
منو تنها نگذار،من از این تنهایی #میترسم
#آبروی_دو_عالم ✋
🎤حاج #محسن_عرب_خالقی
✅شور احساسی فوق العاده زیبا و شنیدنی
🔻بهترین ها👇
🏴 @asheghaneruhollah
🔴 توجه ...
🔶با توجه به تهدید تحریم آمریکا از 13 آبان و جدیت جریان غربزده در تضعیف حرکت مردمی (اعم از دانش آموزان ، دانشجویان و توده های مردم) در این روز بزرگ، از ملت غیور و حسینی دعوت می شود تا با حضور پررنگ خود در راهپیمایی بزرگ و استکبار ستیز 13 آبان ، جواب محکمی به دشمنان نظام وملت و نوچه های داخلی آنان بدهند. . . .
👈 اطلاع رسانی همگانی ✊✊
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 2⃣2⃣2⃣ پنجه هایش را در هم گره زد " خب شاید حرفی
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 3⃣2⃣2⃣
" از ساعت هفت تو ماشین جلو درِ امامزاده کشیک کشیدم تا بیایید، اما وقتی دیدمتون ترسیدم.
نمی دونستم دقیقا چی باید بگم و یا برخورد شما چی می تونه باشه.."
مردِ جنگ و ترس؟؟ این مردان با حیا، از داغیِ سرب نمی ترسند اما از ابراز احساسشان چرا..؟
کمی خنده دار نبود؟؟
صورتش جدیت اما آرامش داشت
" تا اذان ظهر تو حیاط امامزاده قدم زدم و چشم از ورودی خواهران برنداشتم..
تو تمام این مدت مدام با خودم حرف زدم و کلمات رو شسته و رُفته، کنار هم چیدم که گند نزنم.
تا اینکه شما اومدین و من عین.... استغفرالله..
هر چی رشته بودم، پنبه شد.. همه ی جملات یادم رفت..
و من فقط به یه سوال که چرا به مادرم "نه" گفتین اکتفا کردم.
شما هم که ماشاءالله اصلا اعصاب ندارین.. کم مونده بود کتک بخورم..
حرفهاتون خیلی تیزو برنده بود. هر جمله تون خنجر می شد تو وجود آدم..
اما نجاتم داد.. باید مطمئن می شدم و اون عصبانیت شما، بهم اطمینان داد که جوابِ منفی تون، دلیلش حرفهایِ مادرم بوده..
و من اجازه داشتم تا امیدوار باشم..
اون لحظه تو امامزاده اونقدر عصبی و متشنج بودم که واسه فرار از نگاهتون به ماشین پناه آوردم. "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 4⃣2⃣2⃣
صداشِ کمی خجالت زده شد
" می دونستم اگه یه مو از سرتون کم بشه باید قیدِ نفس کشیدن رو بزنم، چون دانیال چشمام رو درمی آورد..
واسه همین تا خونه دنبالتون اومدم و از مامان خواستم تا از طریق پروین خانووم گزارش لحظه به لحظه از حالتون بده.."
و این یعنی ابرازِ نگرانی و علاقه ای مذهبی؟؟ یا مایه گذاشتن از دانیال؟؟
نگاهش هنوز زمین را زیرو رو می
کرد
" عصر با دانیال تماس گرفتم و گفتم امشب هم می خوام بیام خواستگاری و شما نباید چیزی از این ماجرا بدونید..
اولش مخالفت کرد. گفت شما راضی نیستین و نمی خواد بر خلاف میل تون کاری رو انجام بده.
اما زبون من چرب تر از این حرفا بود که کم بیارم.. "
سارایِ بی خدا، مدرن، به روز و غربیِ دیروز.
حالا به معنایِ عمیق و دقیقِ کلمه، عاشقِ این جوان با خدا و سر به زیر و شرقیِ امروز شده بود..
در دلش ریسه ریسه، آذین می بستند، اما می دانست باید برق مرکزی را قطع کند..
حسام حیف بود..
لبخندِ شیرینِ پهن شده رویِ لبهایم را قورت دادم..
کامم تلخ شد
" اما نظرِ من همونِ که قبلا گفتم.."
چشمانش را بست و نفسش را با صدا بیرون داد
" نمی پرسم چرا. چون دلیلش رو می دونم. پس لطف کنید افکارِ بچه گونه رو بذارین کنار..
من امشب نیومدم اینجا تا شما استغفرالله از مقام خدایی و علم غیبتون بگید... "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
#لذت
گذشته وآینده تو دریک قاب عکس
👌
🔴زمانیکه هنوز توانایی راه رفتن بهت
داده نشده بود
🔴تازمانیکه این توانایی یا بهتربگم
لذت راه رفتن ازت گرفته شد
بقیه لذت هاتم گرفته میشه😊
دنیا همینه
هرشب این عکسو ببین
تا با واقعیت دنیای تلخ بیشتر
آشنا بشی
#اگر_شهید_نشویم_میمیریم
🌙 #شبتون_مهدوی
🏴 @asheghaneruhollah
"تحریمها در راه است":
تصویر توییت دونالد ترامپ ساعتی بعد از اعلام بازگرداندن تمام تحریمهای نفتی و بانکی ایران.
نوشته روی عکس الهام گرفته از جمله "زمستان در راه است" از سریال تاج و تخت است.
😐😐😐😐😐😐😐😐😐
میخوام بگم آقای بیشعور ما داریم حسن روحانی رو تحمل میکنیم
اونم تا۱۴۰۰
مارو از چی میترسونی ؟؟؟؟
تحریم ؟؟؟؟؟😂
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
"تحریمها در راه است": تصویر توییت دونالد ترامپ ساعتی بعد از اعلام بازگرداندن تمام تحریمهای نفتی و
📸 واکنش صفحه حاج قاسم سلیمانی در اینستاگرام نسبت به پوستر #ترامپ در توئیتر
🔹ترامپ قمارباز؛ من حریف تو هستم
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواب تمام یاوه گوی های ترامپ در انجام تحریم های علیه ایران.
🔻این یه بیت برای جواب دشمن های خارجی وداخلی کافیست
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah