eitaa logo
کانال اطلاع رسانی پایگاه محدثه🕊🕊
106 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
326 ویدیو
2 فایل
🥀بسیج مدرسة عشق ومكتب شاهدانوشهیدان گمنامی است كه پیروانش برگلدسته‌های رفیع آن اذان شهادت ورشادت سرداده‌اند🥀1402/2/3 مدیر⬇️ @Seyedmani_moghtader مدیرکانال⬇️ @Eshghemadar1362 کانال یک ایران بودویک دنیادشمن⬇️ @iraniraneman کانال خبری بسیج ⬇️ @basijnews_ab
مشاهده در ایتا
دانلود
توجه😳 توجه😳 آموزش شمع سازی در 10جلسه😍✨ آموزش انواع شمع ❗️برای رده سنی به بالا 📅روز های: سه شنبه ⏰ ساعت 18:30الی 20:30 عصر 🏠مکان برگزاری کلاس : پایگاه محدثه(محله فخارخانه بیدگل) هزینه ثبت نام کلاس: فقط و فقط جلسه ای 20تومان😍 از این فرصت طلایی استفاده کن 😍😍 @Seyedmani_moghtader
✍همزمان با روز جهانی مسجد برگزاری برنامه اردویی فرهنگی وزیارتی به قم و مسجدجمکران ، درکنار چایخانه و سفره کرامت کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها اربعین حسینی پایگاه بسیج محدثه
✍ کلاسهای آموزش قلاب بافی ✅ آموزش کش مو ✅ اسکاج گل آفتاب گردان ✅ زیربشقابی آفتابگردان ✅ گل رز درپایگاه بسیج محدثه هفته ای دو روز برگزار می شود
✍ کلاسهای آموزش قلاب بافی نمونه از کارهای بافته شده بچه های کلاس 🍃کش مو 🍃اسکاج گل آفتاب گردان 🍃زیربشقابی آفتابگردان 🍃گل رز پایگاه بسیج محدثه
و تربیت ✍ کلاسهای آموزش قلاب بافی آموزش کش مو اسکاج گل آفتاب گردان زیر بشقابی آفتاب گردان گل رز درپایگاه بسیج محدثه هفته ای دو روز برگزار می شود
✍ کلاسهای آموزش قلاب بافی آموزش کش مو اسکاج گل آفتاب گردان زیر بشقابی آفتاب گردان گل رز درپایگاه بسیج محدثه هفته ای دو روز برگزار می شود
🌹کار فرهنگی تمیز🌹 پیام معرفتی ( سیار ) محل تردد : محور کمربندی جنوبی اصفهان ( لبیک یا حسین یعنی نماز اول وقت )
▪️ماجرای کفش‌های ۳۰ کیلویی شهید همت چه بود⁉️ برای دیدن حاجی به همراه مادر و همسر و فرزندش به اندیمشک رفتیم. شب آمد و صبح زود رفت، من هم همراهش رفتم. به جاهای مختلفی می‌رفت و سر می‌زد تا اینکه به انبار رسیدیم. داخل انبار حدود هفت، هشت هزار جفت کفش و پوتین بود، چشمم به کفش‌های افتاد. دیدم از آن کفش‌های روسی که سی کیلو وزن دارد، پوشیده و کلی هم گل و ماسه به آن چسبیده است.🙁 مانده بودم که او چطور این کفش‌ها را حرکت می‌دهد. گفتم "حاجی!" گفت: "بله" گفتم "برو یکی از این کفش‌ها رو پات کن". گفت "اینها مال بسیجی‌هاست". یکی از دوستانش که همراه ما بود خندید، 😁خیلی بهم برخورد. بعدها فهمیدم که معنی خنده‌اش این بوده که "حاج آقا دیر اومدی زود هم می‌خوای بری؟☺️ آنها چندین بار از خواسته بودند که کفش‌هایش را عوض کند اما او این کار انجام نداده بود. دوستش به من گفت "حاج آقا بهتون برنخوره، این انبار و باقی پادگان تماماً متعلق به حاجیه، ما هیچ کاره‌ایم. امر بفرمایین همه کفش‌ها رو می‌دیم به حاجی."😉✋ ابراهیم صدایش درآمد و گفت "این کفش‌ها مال بسیجی‌هاست، مال کسی نیست. بیخود بذل و بخشش نکنین." گفتم "خب مگه تو خودت بسیجی نیستی؟" گفت:"نه، به من تعلق نمی‌گیره."😊 گفتم "اصلاً من پولشو می‌دم." دست کردم توی جیبم، پول دربیارم که گفت "پولتو بذار توی جیبت، این کفش‌ها خریدنی نیست." هر چه اصرار کردم، هیچ فایده‌ای نداشت.🙁 صبح به حسین جهانیان که راننده ابراهیم بود، گفتم: «حسین آقا، منو ببر یه جفت کفش واسه حاجی بخرم.» دلم طاقت نمی آورد که آن کفشهای سی کیلویی را پایش کند.😢 رفتیم اندیمشک، یک جفت کفش برایش خریدم. کفشها را آوردم گذاشتم جلوی ماشین و برگشتم. وقتی او را دیدم می خواست برود قرارگاه. به او گفتم: «منم بیام؟» گفت: «بیا.» به همراه راننده اش به سمت قرارگاه حرکت کردیم. در بین راه یک بچه بسیجی ایستاده بود کنار جاده، دست بلند کرد، ابراهیم به راننده اش گفت: «نگه دار» او را سوار کرد و ازش پرسید: «کجا می ری؟» بسیجی گفت: «من از نیروهای لشکر امام حسینم. کفشهام پاره شده، می رم تا یه جفت کفش برای خودم تهیه کنم.» ابراهیم اوّل خواست کفشهای خودش را از پا در بیاورد و به او بدهد ولی دید خیلی ناجور است، ناگهان به یاد کفشهایی که من برایش خریده بودم افتاد. آنها را برداشت و داد به بسیجی و گفت: «بیا اینم کفش، پات کن ببین اندازه هست.» من یک نگاه به حسین کردم، حسین هم یک نگاهی به من کرد. بسیجی گفت: «پولش چقدر می شه؟» ابراهیم گفت: «پول نمی خواد، برای صاحبش دعا کن.» گفت: «نه من پام نمی کنم.» ابراهیم گفت: «بهت گفتم پات کن، بگو چشم.» گفت: «چشم.» کفشها را پایش کرد، اندازه بود، تشکر کرد و گفت: «پس منو اینجا پیاده کنین دیگه» پیاده اش کردیم، خداحافظی کرد و رفت.😐 وقتی پیاده شد، ابراهیم گفت: «من اگر می خواستم این کفشها رو پام کنم، هم پولشو داشتم، هم می تونستم بهترشو بگیرم. من تا این ساعت که اینجام هنوز از بسیج و سپاه لباس نگرفتم.😊 لباسم را از پول خودم و حقوق فرهنگی که می گیرم، می خرم. درست نیست من لباس از بسیج بگیرم و تنم کنم. من یه حقوق فرهنگی می گیرم، خرجی هم ندارم، یه مقدارشو لباس می خرم، یه مقدارشم می دم زن و بچه‌ام.»😌 📜|‌خاطره‌ای از «علی اکبر همت» پدر شهید همت 📚|برگرفته از کتاب «برای خدا مخلص بود»؛
✍ گزارش تصویری: حلقه قرائت شهید الماسی جزء خوانی قرآن کریم هر هفته با حضور خواهران بسیجی و مادر شهید الماسی برگزار میشود. پایگاه بسیج محدثه