16.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روزنگار ۱۲ بهمن ۱۳۵۷
🔸 امام آمد ✌️✌️
هواپیمای امام از فرانسه به مقصد ایران پرواز کرد ... این پرواز که به پرواز انقلاب مشهور شد در ساعت ۹:۲۷ دقیقه صبح در حالی که سه فانتوم جنگی از ابتدای مرز هوایی کشور آن را همراهی میکردند وارد مرزهای ایران شد.
🔸 مردم بسیاری علیرغم حکومت نظامی شب قبل را در میدان آزادی، بهشت زهرا به صبح گذراندند.
🔸مردم خیابانها را آب و جارو کردند و در مسیر حرکت امام گل گذاشتند و شیرینی پخش میکردند.
🔸امام پس از ورود به کشور ابتدا در فرودگاه مورد استقبال قرار گرفتند و چند کلمهای سخنرانی کردند:«من از عواطف طبقات مختلف مردم تشکر میکنم و بار ملت بر دوش من بار گرانی است که نمیتوانم جبران کنم ...»
🔸امام پس از آن به بهشت زهرا رفتند و مورد استقبال هزاران نفر از مردم قرار گرفتند و سخنانی ایراد فرمودند؛ «من دولت تعیین میکنم، من به پشتوانهی این ملت دولت تعیین میکنم...»
🔸 مدرسه رفاه محل استقرار امام شد.
🔸 با تلاش فراوان کارکنان اعتصابی تلویزیون، عدهی بسیاری از مردم به طور زنده شاهد ورود امام به میهن بودند. بعد از آن نظامیان حامی شاه و بختیار به استودیو تلویزیون هجوم آوردند و دستور قطع برنامه زنده را دادند. عدهی بسیاری از مردم تلویزیون های خود را شکستند و به خیابان ها ریختند.
🔸 روحانیون متحصن در دانشگاه تهران با ورود امام به تحصن خود خاتمه دادند.
🔸 امام طی اعلامیه ای از نظامیان خواستند که به همکاری خود با رژیم ستمشاهی پایان دهند .
خمینی ای امام....
خمینی ای امام....
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷
20.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ فرق انقلاب اسلامی با دیگر
انقلاب ها
💠تحلیل بسیار خوبی درباره اساس انقلاب های مختلف دنیا و مقایسه با انقلاب اسلامی
🌺🌺🌺🌺🌺
😊دهه فجر مبارک😊
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌴 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
🌴 #قسمت_سوم
و مادر با لحنی دلسوزانه جواب داد:
«نه بابا! طفل معصوم اصلاً نگاه نکرد ببینه چی هست. فقط تشکر میکرد.»
احساس میکردم مادر با دیدن مرد غریبه و رفتار پسندیدهاش، قدری دلش قرار گرفته و به آمدن مستأجر به خانه تا حدی راضی شده است، اما برای من حضور یک مرد غریبه در خانه، همچنان سخت بود؛ میدانستم دیگر آزادی قبل را در حیاط زیبای خانهمان ندارم و نمیتوانم مثل روزهای گذشته، با خیالی آسوده کنار حوض بنشینم. به خصوص که راه پله طبقه دوم از روبروی در اتاق نشیمن شروع میشد و از این به بعد بایستی همیشه در اتاق را میبستیم. باید از فردا تمام پردههای پنجرههای مشرِف به حیاط را میکشیدیم و هزار محدودیت دیگر که برایم سخت آزار دهنده بود، اما هر چه بود با تصمیم قاطع پدر اتفاق افتاده و دیگر قابل بازگشت نبود.
ظرفهای نهار را شسته و با عجله مشغول تغییر وضعیت خانه برای ورود مستأجر جدید شدیم.
مادر چند ملحفه ضخیم آورد تا پشت پنجرههای مشرف به حیاط نصب شود، چرا که پردههای حریر کفایت حجاب مناسب را نمیکرد.
با چند مورد تغییر دکوراسیون، محیط خانه را از راهرو و راه پله مستقل کرده و در اتاق نشیمن را بستیم.
آفتاب در حال غروب بود که مرد غریبه با کلیدی که پدر در بنگاه در اختیارش گذاشته بود، درِ حیاط را نیمه باز کرده و با گفتن چند بار «یا الله!» در را کامل گشود و وارد شد.
به بهانه دیدن غریبهای که تا لحظاتی دیگر نزدیکترین همسایه ما میشد، گوشه ملحفه سفید را کنار زده و از پنجره نگاهی به حیاط انداختم.
بر خلاف انتظاری که از یک تکنیسین تهرانی شرکت نفت داشتم، ظاهری فوقالعاده ساده داشت. تی شرت کرم رنگ به نسبت گشادی به تن داشت که روی یک شلوار مشکی و رنگ و رو رفته و در کنار کفشهای خاکیاش، همه حکایت از فردی میکرد که آنچنان هم در بند ظاهرش نیست. مردی به نسبت چهارشانه با قدی معمولی و موهایی مشکی که از پشت ساده به نظر می رسید.
پشت به پنجره در حال باز کردن در بزرگ حیاط بود تا وانت وسایلش داخل شود و صورتش پیدا نبود.
پرده را انداخته و با غمی که از ورود او به خانهمان وجودم را گرفته بود، از پشت پنجره کنار رفتم که مادر صدایم کرد:
«الهه جان! مادر چایی دم کن، براشون ببرم!»
گاهی از اینهمه مهربانی مادر حیرت میکردم. میدانستم که او هم مثل من به همه سختیهای حضور این مرد در خانهمان واقف است، اما مهربانی آمیخته به حس مردم داریاش، بر تمام احساسات دیگرش غلبه میکرد.
همچنانکه قوری را از آب جوش پُر میکردم، صدای عبدالله را میشنیدم که حسابی با مرد غریبه گرم گرفته و به نظرم میآمد در جابجایی وسایل کمکش میکند که کنجکاوی زنانهام برانگیخته شد تا وسایل زندگی یک مرد تنها را بررسی کنم.
پنجره آشپزخانه را اندکی گشودم تا از زاویه ای دیگر به حیاط نگاهی بیندازم.
در بارِ وانت چند جعبه کوچک بود و یک یخچال کهنه که رنگ سفید مایل به زردش در چند نقطه ریخته بود و یک گاز کوچک رومیزی که پایههای کوتاهش زنگ زده بود. وسایل دست دومی که شاید همین بعد از ظهر، از سمساری سر خیابان تهیه کرده بود.
یک ساک دستی هم روی زمین انتظار صاحبش را میکشید تا به خانه جدید وارد شود.
طبقه بالا فقط موکت داشت و در وسایل او هم خبری از فرش یا زیرانداز نبود. خوب که دقیق شدم یک ساک پتو هم در کنار اجاق گاز، کف بار وانت افتاده بود که به نظرم تمام وسیله خواب مستأجر ما بود.
از این همه فضولی خودم به خنده افتادم که پنجره را بستم و به سراغ قوری چای رفتم، اما خیال زندگی سرد و بیروحی که همراه این مرد تنها به خانهمان وارد میشد، شبیه احساسی گَس، در ذهنم نقش بست.
در چهار فنجان چای ریخته و به همراه یک بشقاب کوچک رطب در یک سینی تزئینی چیدم که به یاد چند شیرینی افتادم که از صبح مانده بود.
ظرف پایهدار شیرینی را هم با سلیقه در سینی جای دادم و به سمت در اتاق نشیمن رفتم تا عبدالله را صدا کنم که خودش از راه رسید و سینی را از من گرفت و بُرد.
علاوه بر رسم میهماننوازی که مادر به من آموخته بود، حس عجیب دیگری هم در هنگام چیدن سینی چای در دلم بود که انگار میخواستم جریان گرم زندگی خانهمان را به رخ این مرد تازه وارد بکشم.
#ادامه_دارد ...
#نویسنده_فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#فوری
✔️ انالله و اناالیه الراجعون
🔳 روح بلند و ملکوتی حضرت #آیت_الله_نظری به خدا پیوست
▪️متاسفانه دقایقی پیش حضرت آیت الله عبدالله نظری خادم الشریعه مدظله العالی در یکی از بیمارستانهای تهران به ملکوت اعلی پیوست
ایشان در سال ۱۳۱۱ هجری شمسی در قریه خرمندیچال زیراب سوادکوه متولد شد و سالها ساکن ساری بود.
روحش شاد و یادشان گرامی🥀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#به_وقت_نماز
عاشقان وقت نماز است
اذان میگویند 🕌
امام صادق عليه السلام:
اَحَبُّ الْعِبادِ اِلَى الله عَزَّوَجَلَّ رَجُلٌ صَدوقٌ فى حَديثِهِ مُحافِظٌ عَلى صَلاتِهِ.
محبوب ترين بنده نزد خداى عزوجل كسى است كه راستگو و مراقب نمازش باشد.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#یا_صاحب_الزمان
🌼اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن
🌼صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِه
🌼ِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ
🌼 وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً
🌼وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ
🌼أَرْضَکَ طَوْعاً
🌼وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا.
🌷 اللهم عجل لولیک فرج🌷
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸
🍃🌷 @asheghanvlaiat🌷🍃