@childrin1کانال دُردونه.mp3
11.92M
#قصه_صوتی
"آرزوی ماهی کوچولو"
موضوع( آرزو)
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
╲\╭┓
╭ 🔮💈
┗╯\╲
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم😊
السلام علیک یا موسی ابن #جعفر
السلام علیک یا علی ابن موسی #الرضا
السلام علیک یا امام محمد تقی #الجواد
السلام علیک یا امام علی النقی #الهادی
نگاه کن که نگاهت چنان دوا گردد
دلم ز گرمی مهر شما طلا گردد😍
#چهارشنبه هامون چشم به راه عنایت شماست.
#یاحی_یاقیوم
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌹 #احکام
💠احکام وضو
🔴مقدار شستن اعضاء وضو:
✅تمام مراجع بار اول را واجب و بار سوم را حرام میدانند و بار دوم اختلافیست:
🔹آیات عظام؛ امام، رهبری، فاضل:شستن بار دوم جایز است.
🔹 آیات عظام، سیستانی، خوئی، وحید خراسانی و بهجت: شستن بار دوم مستحب است.
🔹 آیت الله مکارم:بنا بر احتیاط واجب بار دوم شسته نشود.
🔴 ملاک در شستن اعضاء وضو:
🔹 آیات عظام؛ امام، مکارم، بهجت: استیلاء، یعنی فراگرفتن[آب در تمام اعضاء وضو] است.
🔹 آیات عظام؛ رهبری، خوئی، وحید خراسانی، صافی: قصد کردن، یعنی هر چند بار هم که بشوید، اما نیّت دفعه اول کند، درست است.
🔹 آیت الله سیستانی: منظور از شستن مرتبه اول آن است که به قصد وضوء صورت یا دست ها را کاملاً بشوید، بنابراین در تحقق شستن دفعه اول دو مطلب شرط است:
1⃣ آنکه شستن به قصد وضو باشد
2⃣آنکه آب تمام عضو را کاملاً فرار بگیرد.
ودر شستن بعدی اگر این دو شرط موجود باشد مرتبه دوم محقق میشود ولی اگر در مرتبه دوم، مثلا بدون قصد وضویی عضو را بشوید، بنابر احتیاط واجب برای مرتبه سوم دیگر عضو را نشوید.
📚 توضیح المسائل مراجع م۲۴۸، اجوبه استفتائات سوال ۱۰۲، رساله آیت الله وحید،م ۲۵۴ رساله جامع ایت الله سیستانی،م ۲۷۳.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
☑️ #ماسک شفاف کننده پوست
🔹ماست چکیده
🔹عسل طبیعی
🔹چو پرک
🔹نصف فنجان چو پرک را به مدت 30 دقیقه خیس دهید و بصورت پوره در بیاورید. یک قاشق عسل طبیعی و یک قاشق ماست را به آن اضافه کنید و خوب مخلوط کنید.
🔹ماسک را روی صورت گذاشته و خوب ماساژ دهید. برای 30 دقیقه صبر کنید. سپس صورت را آبکشی نمایید.
#طب_اسلامی
#پوست_مو
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
تنها_میان_داعش
#خلاصه_قسمت_دوم
💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.
#حدود_یک_ماه_پیش، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم.
💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه ناپاکش چشمانم را پُر کرد، کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب میکرد.
عمو همیشه از روستاهای اطراف #آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
💠 از #شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد.
سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه ش گریختم.
💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زنعمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم،
زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»
زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»
💠 زنعمو پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.»
و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا
چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابلم ظاهر شد.
لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد.
من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم می زد.
سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند. نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
💠 دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد،
اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم!
💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم رابهم زد...
#ادامه_دارد
@asheghanvlaiat
#تنها_میان_داعش
#قسمت_سوم
💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب #یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان #حیدریاش نجاتم داد!
💠 بهخدا امداد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد!
آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟»
از طنین #غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند.
حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :
«اومده بودم حاجی رو ببینم!»
حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند،
اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و #انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید:
«همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد.
صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان #غیرت حیدر شد:
«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد:
«بیغیرت!تو مهمونی یادزد#ناموس؟؟؟»
از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم:
«حیدر تو رو خدا!» و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید:
«ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!»
💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من #صادقانه شهادت دادم:
«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...»
و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید:
«برو تو خونه!»
اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم.
مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت.
دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
💠 احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، #شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم.
حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد!
انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست.
انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد.
من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از #بیگناهیام همچنان میسوخت.
شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد :
«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.»
شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد.
حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه #آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند...
#ادامه_دارد
@asheghanvlaiat
@childrin1کانال دُردونه.mp3
11.17M
#قصه_صوتی
"قندی تنبل"
موضوع( تنبلی)
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
╲\╭┓
╭ 🔮💈
┗╯\╲
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 #شهیدانه
💠خاطره جالب مهران رجبی از دیدن حاج قاسم در هواپیما
#سردار_دلها
🕊شادی روح همه شهدا به ویژه شهید سردار سلیمانی صلوات
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌸بی دلیل #شـاد باشیـد
🍃بی دلیل #عـالی باشیـد
🌸بی دلیل #بـزرگ باشیـد
🍃بی دلیل #خـوب باشیـد
🌸بی دلیل #اول بـاشیـد
☺️و بگوئیـد: امـروز روز منـه
🌺خوشبخت ترین
🌿مخلوق خواهی بود
🌺اگر روزت رو
🌿آنچنان زندگی کنی
🌺که گویی نه فردایی
🌿وجود دارد برای دلهره
🌺و نه گذشتهای برای حسرت
🌿ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺭﻓﺘﻪ
ﺑﻪ ﭼﻮﺏ کبریتهای ﺳﻮﺧﺘﻪ میمانند
ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ میخواهی ﺑﮑﻦ
ﺁﻧﻬﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻭﺷﻦ نمیشوند!
ﻓﻘﻂ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺁﻟﻮﺩﻩ میکند
ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﺴﻮﺯﺍﻥ
زندگی را رنگی تازه بزن!
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
پنجشنبه شد و باز مهمان شماییم یا ابالمهدی
گدای یک عنایت و بیتاب سامراییم
ابالمهدی
#السلام_علیک_یاامام_حسن_عسکری
#السلام_علیک_یااباالمهدی ❤️
🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀
گدایان! هرکجا هستید، امروز هرچه می خواهید
دخیل عشق بندید از همان جا بر در خورشید
اگر که سائل شهر مدینه مجتبی دارد
کسی چون عسگری را هم گدای سامرا دارد
🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀
#پنجشنبه_های_دلتنگی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پخش بسته فرهنگی همراه گل
جشن میلاد پیامبر مهربانی ها (ص) و امام صادق (ع)
پایگاه حضرت آسیه مسجد امام حسن مجتبی(ع) شهبند
@asheghanvlaiat
سه دقیقه در قیامت 21 ؛ یا زهراء سلام الله علیها.mp3
2.18M
#کتاب_صوتی
#سه_دقیقه_در_قیامت 21 ؛ یا زهراء سلام الله علیها
#السلام_علیک_ایها_الرحمه_الواسعه
جهت سلامتی و ظهور آقا امام زمان علیه السلام 3 #صلوات هدیه کنید🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
منتظر کمک های شما عزیزان
هر چند ناچیز هستیم
تا حجم این بسته های فرهنگی پربار تر باشد
#کمک
#کار_فرهنگی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
⚪️ترس آمریکا از باز شدن پای موشکهای ایرانی به ونزوئلا
🔴 چند قانونگذار آمریکایی در نامهای به پمپئو درباره ارسال موشک از سوی ایران به ونزوئلا هشدار دادهاند. آنها گفتهاند: «حضور موشکهای بالستیک ایران در حیاطخلوت آمریکا برای امنیت ملی ما خطرناک است و توانایی ما برای مهار ایران را محدود خواهد کرد.»
🔸 نگارندگان نامه گفتهاند: «چنانچه موشکهای ایران در ونزوئلا مستقر شوند، پورتوریکو، دریای کارائیب، فلوریدا، جورجیا و آلاباما در تیررس موشکی قرار خواهند گرفت.»
#نشستهای_بصیرتی
#ثامن
#روشنگری
#افول_آمریکا
🔰 سخننگاشت | مشکلات اقتصادی با هماهنگی مسئولین قابل علاج است؛ گرانیهای اخیر توجیه ندارد
🔻 حضرت آیتالله خامنهای: خیلی از مشکلات کنونیِ ما ربطی هم به تحریم و مانند این چیزها ندارد؛ مربوط به خود ما است. بسیاری از این گرانیهای اخیر واقعاً توجیه ندارد؛ باید علاج بشود و قابل علاج است؛ بایستی مسئولین با هماهنگی علاج کنند. شما نگاه که میکنید، گرانی از گوشت قرمز و گوشت مرغ و گوجه فرنگی بگیرید تا پوشک بچّه [وجود دارد]. ۹۹/۸/۱۳
🌷 سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب بهمناسبت سالروز ولادت پیامبر اعظم(ص) و امام صادق(ع) همزمان با سالروز تسخیر لانه جاسوسی در سیزده آبان
#خبر
#ولایتی
💻 @khamenei_ir
@asheghanvlaiat
سخنرانی 9-3-1399-حسینیه مجازی.mp3
22.95M
🔈صوت : #نهج_البلاغه_آیین_نامه_انتظار ( ۲۱)
🌹 شرح حکمت های #نهج_البلاغه شریف. (جلسه بیست و یکم )
✅ محور بحث : شرح حکمت ۱۶
موضوع قضا وقدر ، جبر و اختیار ؛ اینکه اراده و اختیار ما در چهار چوپ مقدرات خداست ، مثال : اختیار بازیکن فوتبال اما طبق قواعد و قوانین مقرر شده ./ عصر جمعه یاد امام زمان کنیم ، اذکرونی واذکرکم .
🔷 حجت الاسلام #مهدوی_ارفع
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
@childrin1کانال دُردونه.mp3
12M
#قصه_صوتی
"نوک بادومی"
موضوع( هدیه دادن)
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
╲\╭┓
╭ 🔮💈
┗╯\╲
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌹#مهدےجان❣
💠 آشناترین
🍃گاهی احساس میکنم
آدمها به خاطر دنیایشان مرا میخواهند.
هر چه قدر از این آدمها بیشتر دور و برم جمع میشوند
بیشتر احساس تنهایی میکنم.
حتّی یکی از این آدمها
نتوانسته برای لحظهای مرا از تنهایی بیرون بیاورد.
چه قدر غریبهاند آنهایی که دنیایشان را
در کنار آدم جستجو میکنند.
اینها فرزند دلبند هم که باشند
حسابی دل را میزنند.
🔸️بخیل نیستم، خودت میدانی.
ولی سخت است آدم، کسانی را در کنار خویش تحمّل کند
که به خاطر دنیا او را تاب میآورند.
🔹️بگذار کمی فکر کنم در بارۀ تو.
میخواهم ببینم کسانی که سنگ تو را به سینه میزنند
دنبال چه میگردند؟
تو اگر کاری به دنیای مردم نداشتی
چند نفر نامت را صدا میزدند؟
🔸️اصلاً مرا با دیگران چه کار؟
خودم برای چه به دنبال تو هستم؟
اگر روزی بفهمم که با تو بودن، آبادی دنیای مرا آباد نمیکند
چند قدم به دنبالت میآیم؟
حالا اگر با تو بودن، دنیایم را به هم بریزد، چه؟
🔹️پاسخ این سؤالها بماند امّا آقا!
بمیرم برای تو!
چه قدر ما برایت غریبهایم!
کمی دیگر تاب بیاور این تنهایی را
قول میدهیم با تو آشنا شویم.
💖روزت بخیر آشناترین!
🌷اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرج🌷
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌹 #بیان_مهدوی
✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🍃ما در دریا ی زندگی در معرض غرق شدن هستیم؛ دستگیری ی ولّی خدا لازم است تا سالم به مقصد برسیم . باید به ولّی عصر (عج)استغاثه کنیم که مسیر را روشن سازد و ما را تا مقصد، همراه خود ببرد.
📚در محضر بهجت، ج۱، ص ٣۱۱.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃