#آموزش_بستن_روسری👆
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
❤💐شب عروسی💐❤
آقا داماد ماشین واز گل فروشی گرفته با دو تا فیلم بردار میرسه به آرایشگاه عروس .
عروس خانوم میاد
اما !!!
اما !!
این کیه ؟
چرا دیگه حجاب نداره !!!!!!
به داماد میگی :
چرا عروس حجاب نداره ؟
میگه : بیخیال !!! همین یه شبه !!!
سوار ماشین میشن
راه میفتن توخیابونا داماد بوق میزنه
میگه : آی مردم بیاید
بیایید زنم زیبا شده بیاید تماشا !!!!
به سالن میرسن آقا داماد به همراه عروس وارد قسمت زنونه میشه !!!!
یه ساعت بعد میاد بیرون میگی :
اونجا بین اون همه نا محرم چیکار میکردی ؟
داشتم با عروس میرقصیدم که فیلم بردار فیلم بگیره !!!
چی ؟
میرقصیدی ؟ بین اونهمه زن ؟
نمیدونی گناه ؟
میگه : چرا ٬ میدونم !
اما ٬ بیخیال همین یه شبه !!!
وارد قسمت آقایون که میشی از تعجب شاخ در میاری
یه سری اون وسط یه حرکاتی انجام میدن
مثل........
میپرسی: اینا چیکار میکنند ؟
میگن : دارن میرقصن !!!!
تا به خودت میای میبینی اِ اِ داماد هم رفته وسط
داره حرکات موزون انجام میده همه هم دارن بهش پول میدن
بعدم شروع کرده سر میزها رقصیدن تا اونایی که پول ندادن هم مجبور بشن که به قول داماد شادباش بدن!!!
خوب دیگه میخوان شام بدن
داماد باید دوباره بره قسمت بانوان !!!!
تو راه میگه : سیصد هزار تومن شادباش گرفتم
میگی : خرج این پول تو زندگی اشکال داره
میگه : میدونم ! اما ٬ بیخیال همین یه شبه !!!
حالا شام خورده شده میخوان برن سمت خونه داماد
یه کارناوال راه انداختن
که باید ببینی !!!
صدای آهنگشون خیابون پر کرده
شروع به حرکت میکنن که یهو وسط خیابون همه پیاده میشن
داماد آوردن پایین شروع کردن رقصیدن
میگی : آقا داماد راه مردم بستی حق الناسه
میکه : میدونم ! اما بیخیال همین یه شبه !!!
خونه داماد هم که میرسی اوضاع همین جوریه
مجلس تموم میشه
به داماد میگی :
امشب خیلی گناه کردی !
میگه : میدونم ! اما ٬ بیخیال همین یه شب بود !!!
میگی : امشب برای تو ٬
ویزای جهنم صادر شد !!!
دیگه نمیگه میدونم.............
🤔ما واقعاً منتظر ظهوریم ؟
شاید...........
#تلنگر
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
@childrin1کانال دُردونه.mp3
4.34M
#قصه_صوتی
"کشاورز و مزرعش"
با صدای (خاله شادی)
👆👆👆
🦋
🎨🦋
🦋🎨🦋
╲\╭┓
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
چهارشنبه ها مهمان چهار نور الهی
حضرت موسی ورضا وجواد وهادی
حالا که دوریم از کاظمین و مشهد وسامرا
از راه دور عرض ادب میکنیم ما
#السلام_علیک_یاموسی_بن_جعفر❣
#السلام_علیک_یاعلی_بن_موسی❣
#السلام_علیک_یامحمد_بن_علی❣
#_السلام_علیک_یاعلی_بن_محمد❣
💌💌💌💌💌💌💌💌💌💌
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
💌💌💌💌💌💌💌💌💌💌
#چهارشنبههایرضوی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌹 صدقه اول ماه فراموش نشود.
در کتاب مکیال المکارم از وظایف ما نسبت به امام عصر در وظیفه شماره ۲۳ و ۲۴ آمده است :
🔺 صدقه دادن به قصد سلامتی حضرت
🔺 صدقه دادن به نیابت از امام عصر(عج)
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌹 #احکام
💠ترتیب در قضای نمازهای یومیّه
✅مساله دوصورت دارد:
1⃣🔹نماز هایی که ترتیب در ادای آنها واجب است مانند؛ نماز ظهر و عصر از یک روز یا نماز مغرب و عشا از یک شب، که در این صورت رعایت ترتیب واجب است.
2⃣🔹نمازهایی که در ادای آنها ترتیب واجب نیست، مثل نماز صبح و ظهر یا نماز مغرب از یک شب و نماز عشاء از شب دیگر:
⬅️ مشهور: رعایت ترتیب لازم نیست، هر چند بهتر است ترتیب رعایت شود.
⬅️ آیت الله العظمی بهجت: برای کسانی که ترتیب قضا شدن نماز را می دانند، رعایت ترتیب لازم است.
⬅️ آیت الله العظمی فاضل لنکرانی:برای کسانی که ترتیب قضا شدن را می دانند، احتیاط واجب رعایت ترتیب لازم است.
📚 توضیح المسائل مراجع،مسئله ۱۳۷۵. اجوبه الاستفتائات، سوال ۵۳۳. توضیح المسائل آیت الله وحید مسئله ۱۳۸۳.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#مسابقه
#ویژه_ولادت_حضرت_زینب
عزیزانی که تمایل به شرکت در مسابقات فوق را دارند میتوانند باشماره 09116631269
از ساعت 8صبح الی 17بعدازظهر
تماس بگیرند
❌مهلت شرکت در مسابقات تا پنج شنبه 27 اذر می باشد❌
عزیزانی که قصد شرکت در مسابقات را دارند باید حتما آثار خود را به آدرس @hazrattt تا تاریخ مقرر بفرستند
به بهترین آثار در هر بخش جوایزی اهدا خواهد شد
نقاشی های عزیزان قرار است در برد یکی از بیمارستان های ساری
(به همراه تقدیر و تشکر از پرستاران آن بیمارستان) قرار گیرد
لذا خواهشمند است این عزیزان نقاشی خود را روز پنج شنبه 27 اذر نزدیک به اذان مغرب به مسجد امام حسن مجتبی واقع در شهبند تحویل پایگاه خواهران دهند
باتشکر از همراهی همه شما عزیزان
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
😍😍 تنها 5 روز باقی مانده است
🌸🍃🌸 روز یکشنبه، ٣٠ آذر مصادف با ولادت حضرت زینب کبری❣سلام الله علیها، در قالب #نذر_فرهنگی، لینک عضویت در کلاس #سلامت_جنسی_فرزندان (از تولد تا ٢٠ سالگی) در کانال تربیتی #همسران_خوب❣منتشر خواهد شد.
🌹🍃 تا فرصت هست وارد شوید👇
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
💜 انتشار حداکثری در کل فضای مجازی
نحوه استفاده از عسل جهت درمان سوختگی میتوانید به ترتیب زیر عمل کنید:
🔹️ شما میتوانید عسل را به طور مستقیم روی قسمت سوختهی پوست بمالید و اجازه بدهید عسل روی قسمت سوخته بماند
🔹️ روش دیگر این است که میتوانید عسل را روی گاز پانسمان قرار بدهید. سپس آن را به طور مستقیم روی سوختگیتان بگذارید، اجازه بدهید به مدت ۲ تا ۳ ساعت بماند.
+ یادتان باشد که بانداژ را سه یا چهار بار در روز عوض کنید، شما باید این کار را به طور منظم انجام بدهید تا سوختگی به سرعت التیام بیابد.
#طب_اسلامی
#پوست_مو
#طب_الائمه
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 #تلنگر
🎙آیه الله ناصری
💠 علاقه خدا به ما
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌺🌈سوغاتی🌈🌺
زهرا بعد از ریختن دانه برای جوجه ها روی پله نشست و به جوجه ها نگاه کرد، مادربزرگ عصا زنان به حیاط آمد کنار زهرا روی پله نشست و پرسید:«چیزی شده دخترم؟ چرا نمی روی با دوستانت بازی کنی؟»
زهرا به صورت مهربان مادربزرگ نگاه کرد و گفت:« من فردا به شهر برمیگردم دلم می خواهد برای دوستانم سوغاتی ببرم، اما اینجا که بازار ندارد!»
مادربزرگ لبخند زد و گفت:«دوست داری عروسکی شبیه همان که به تو دادم برای دوستانت ببری؟»
زهرا از جا پرید و گفت:«بله خیلی خوب است، مادربزرگ عروسکی که به من هدیه دادید از کجا خریدید؟»
مادربزرگ دستی بر سر زهرا کشید و گفت:«خودم برایت درستش کردم عزیزم!»
زهرا با چشمان گرد پرسید:«یعنی عروسکم را نخریدی؟»
مادربزرگ چارقدش را مرتب کرد و گفت:«بلندشو زهرا جان بیا با هم برای دوستانت عروسک بقچه ای درست کنیم تا برای سوغاتی ببری!»
زهرا با خوشحالی همراه مادربزرگ راه افتاد. مادربزرگ پارچه ی بزرگی روی زمین پهن کرد، یک جعبه آورد و روی پارچه گذاشت ونشست.
چندتکه پارچه از توی جعبه بیرون آورد و آن را به شکل مربع برید مقداری پنبه توی پارچه ریخت و آن را مثل یک بقچه جمع کرد و با نخی محکم بست! پارچه ی سفیدی برداشت و یک مربع کوچک دیگر هم برید تویش پنبه ریخت و باز مثل بقچه بست.
با پارچه ی مشکی و قرمز برایش چشم و دهان گذاشت و با مقداری کاموا موهایش را چسباند. بعد هم هر دو بقچه را به هم وصل کرد.
رو به زهرا کرد و گفت:«به همین راحتی می توانی برای دوستانت عروسک بسازی!»
چشمان زهرا از خوشحالی برقی زد و گفت:«وای خیلی زیبا شد!»
برای ساخت عروسک بعدی دست به کار شد، او برای دوستانش عروسک های زیبا با لباس های خال خالی و روسری های گل گلی ساخت.
عروسک ها را کنار هم چید و گفت:«وقتی به خانه برگردم ساخت این عروسک را به دوستانم یاد می دهم»
مادربزرگ چند تکه پارچه از توی جعبه برداشت و گفت:«پس این ها را هم ببر خانم معلم عزیزم»
زهرا تشکر کرد و پارچه ها و عروسک ها را توی کیفش گذاشت، آن شب زهرا از خوشحالی خوابش نبرد و تا صبح ستاره های آسمان زیبای روستا را شمرد.
#قصه_متنی
🌈
🌺🌈
╲\╭┓
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌹 #مثال_ناب
💠مثل خاک!
🍃در فصل بهار یک سنگ پیدا نمی کنی که سبز شده باشد، چرا؟ چون سنگ خودش را گرفته است.
🌷اما خاک را ببین چه گل های رنگارنگی که از دل آن بر می دمد، چرا؟ چون خودش را نگرفته است.
«در بهاران کی شود سر سبز سنگ
خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ
سال ها تو سنگ بودی دلخراش
آزمون را یک زمانی خاک باش»
🌬️تو سال ها خود را گرفتی و به جایی نرسیدی. حالا یک مدتی بیا و خاکی باش، افتاده باش، وگرنه، اگر خودت را بگیری هیچ نسیمی و هیچ بهاری نمی تواند تو را سبز و شکوفا کند؛ نه خدا، نه پیامبران او، و نه اولیای حق، و نه کتاب های آسمانی.
♨️این است که اهل جهنم در قیامت می نالند که:
ای کاش ما خاک بودیم!
یعنی ای کاش انسان های خاکی و افتاده ای بودیم.ای کاش ما هم تواضع پیشه می کردیم.
📚منبع: مثل شاخه های گیلاس
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 #تلنگر
💠 عظمت خلقت خدا و کوچکی ما
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#شهیدانه 🖇💛
___________________
میانبر رسیدن به خدا #نیت است،
کار خاصی لازم نیست بکنیم...
کافی است کارهای روزمرهمان را
بخاطر #خدا انجام دهیم ....
اگر تو در این کار زرنگ باشی
شک نکن #شهید بعدی تویی....❤️
#شهیدابراهیمهمت
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیــــــــــــــــــــدانہ💚
"پیشنهاد دانلود" 👌👌👌
اگر بترسیم
دیگر از ایمانمان
کاری ساخته نیست...
باصدای همیشه جاوید #شهید_مرتضی_آوینی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
هدایت شده از مهدوی ارفع
سخنرانی20-3-1399-حسینیه مجازی.mp3
13.88M
🔈صوت : #نهج_البلاغه_آیین_نامه_انتظار ( ۲۷)
🌹 شرح حکمت های #نهج_البلاغه شریف. (جلسه بیست و هفتم )
✅ محور بحث : شرح حکمت ۲۳
ملاک و معیار. ، ارزش خود شخص است ، و کسی که ارزش خود را از دست بدهد ، ارزش خویشاوندی و اجدادی برای او سودی ندارد ، با ارائه مثالهای قرآنی .
🔷 حجت الاسلام #مهدوی_ارفع
🔶 حسینیه مجازی۹۹/۳/۲۰
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
@mahdavi_arfae
@hoseyniyemajazi
گل پری
🧚♀به نام خدا🧚♀
یکی بود یکی نبود. توی شهر پری ها یک پری خیلی مهربون بود به اسم گل پری.
گل پری از همه ی پری ها کوچکتر بود و این موضوع خیلی اونو ناراحت کرده بود. گل پری هر وقت پری ها برای ماموریت به شهر آدمها می رفتند یک گوشهای مینشست و فقط به پری ها نگاه می کرد و با حسرت با خودش می گفت: ای کاش کمی بزرگتر بودم. پری های دیگر همیشه به گل پری میگفتند که مهم نیست کوچک باشی یا بزرگ مهم این است که باور داشته باشی که میتوانی کارهای بزرگی انجام دهی. ولی گل پری با خودش آهی می کشید و می گفت: می دانم که این حرفها را برای خوشحال کردن من می زنند وگرنه وقتی کوچک باشی هیچ وقت نمی توانی کارهای بزرگ انجام دهی. یک روز وقتی پری ها داشتند برای ماموریت به شهر آدمها می رفتند پیش گل پری آمدند و از او خواستند تا با آنها به شهر آدم ها برود. گل پری ولی مثل همیشه قبول نکرد، چون می ترسید در آنجا خرابکاری کند و ماموریت بقیه پری ها را خراب کند. آن روز همه پری ها به شهر آدم ها رفتند و فقط گل پری و ملکه و چند سرباز در شهر ماندند. وقتی همه ی پری ها رفتند، گل پری مثل همیشه پرواز کرد و به باغ گلهای آفتابگردان رفت. گل پری عاشق آن باغ و گل های آفتابگردان بود. وقتی به آنجا رسید متوجه شد که صدای چند غریبه می آید. گل پری سریع پایین رفت و چون کوچک بود می توانست لابه لای گل های آفتابگردان قایم شود. گل پری آرام به طرف صدا رفت و خوب دقت کرد و دید چند غریبه از شهر تاریکی به آنجا آمده اند و داشتند نقشه خودشان را برای به دست آوردن شهر پری ها مرور می کردند. گل پری همه حرفهای آنها را شنید و متوجه شد که آنها میخواهند به قصر ملکه حمله کنند و قصر را بگیرند و ملکه را اسیر کنند. و منتظر بودند تا بقیه سرباز های شان برسند. گل پری سریع خودش را به قصر رساند و پیش ملکه رفت و هر چیزی را که دیده و شنیده بود برای ملکه تعریف کرد. ملکه سرباز ها را صدا زد ولی فقط چند سرباز بیشتر توی قصر نبود و آنها حتماً با این تعداد کم شکست می خوردند. ملکه یکی از سربازها را به شهر آدم ها فرستاد تا به بقیه پری ها خبر دهد. بعد از مدتی سربازهای شهر تاریکی به قلعه رسیدند و به داخل قلعه حمله کردند. گل پری سریع پرواز کرد و لابه لای چراغ های بزرگی که از سقف آویزان بود قایم شد. سربازهای شهر تاریکی ملکه و چند سربازی که کنار ملکه بودند را دستگیر کردند و به زندان انداختند. گل پری آرام و یواشکی خودش را به اتاقی که وسایل جشن و آتش بازی در آنجا قرار داشت رساند و کلی ترقه برداشت و یواشکی از قصر خارج شد. در اطراف قصر ترقه ها را روی زمین خیلی خوب و محکم قرار داد و با یک طناب که آن را آغشته به شهد گل های آتشی کرده بود همه ترقه ها را به هم متصل کرد. گل پری به باغ گلهای شیپوری رفت و چند گل شیپوری چید و آنها را در فاصله های نزدیک به هم دور قصر قرارداد و همه را به کمک نی های کنار رودخانه به هم وصل کرد و منتظر شد تا هوا کمی تاریک تر شود. گل پری یک سر طناب که به ترقه ها وصل بود را روشن کرد و همه ترقه ها یکی یکی روشن شد و دور تا دور قصر صدای ترقه های بلند به گوش میرسید. گل پری توی یک طرف نی که به همه شیپورها وصل بود با صدای بلند شروع به سر و صدا کرد و صدا از دور تا دور قصر شنیده میشد. سرباز های تاریکی وقتی سر و صداها را شنیدند خیلی ترسیدند. چون فکر کردند که پری ها به آنها حمله کرده اند و از ترس پا به فرار گذاشتند و به شهر خودشان برگشتند. گل پری وارد قصر شد و ملکه و سربازها را از زندان آزاد کرد. وقتی پری ها به شهر برگشتند خیلی تعجب کردند که شهر آرام بود و اتفاقی نیفتاده بود. ملکه تمام ماجرا را برای پری ها تعریف کرد و یک جشن بزرگ گرفت و در آن جشن از گل پری تشکر کرد. گل پری آن روز متوجه شد که مهم نیست کوچک باشی یا بزرگ مهم این است که خودت را باور داشته باشی و بدانی که خدا همه را قوی و آفریده. فقط کافیست از هوش و قدرت خودت استفاده کنی.
#قصه_متنی
💕
🧚♀💕
╲\╭┓
╭ 🧚♀💕
┗╯\
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
🌹#مهدےجان❣
💠 همۀ ایمانم
🍃ابتلا انتخاب من نیست
تصمیم خدا برای زندگی است.
ابتلا را نمیشود رد کرد.
فقط نوع پذیرش ابتلا با من است.
در برابرش همان باشم که خدا میخواهد
یا با گلایه و شِکوه به آمدنش اعتراض کنم.
این که ابتلا چه قدر بماند هم دست من نیست.
تا هر وقتی که خدا بخواهد، میماند
وقتی هم که خدا فرمان رفتن داد، میرود.
من باید همیشه آماده باشم برای ابتلا.
💕ولی آقا!
نمیتوانم از بیان یک حقیقت چشم بپوشم.
ابتلا هر اندازه سخت، وقتی در کنار تو باشد، آسان است
و ابتلا هر اندازه آسان، وقتی دور از تو باشد، سخت است.
💔حالا که در ابتلاهای زمانه، کم آوردهام
چه خوب میفهمم فاصلۀ خودم تا تو را
و میترسم از کم آوردنهای پی در پیَم.
کاری برایم کن آقا!
💓کاش میشد تا وقتی این ابتلاها هست
مرا به خودت نزدیک کنی
ابتلاها که رفتند ...
نه، ابتلاها که رفتند باز هم مرا پیش خودت نگه دارم
قول نمیدهم؛ ولی تلاش میکنم خوب شوم.
💗عزیز دلم!
من به تو نیاز دارم، بیشتر از ماهی به آب.
مرا به خودت نزدیک کن!
ابتلاها دارند بلای ایمانم میشوند.
💖 روزت بخیر همۀ ایمانم!
🌷اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفرج🌷
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃
#سلام_مولای_مهربانم❤
دلم هوای باران دارد...
ترنمی که چشمانم رابشوید
ونگاه غبار گرفته ام را زلال کند...
مگربا نگاه اندود شده باگناه؛
می توان تورا نظاره کرد؟
یامهدی عجل الله...💖
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌷@asheghanvlaiat🌷🍃