(لطف اگهی)
بلطف َآگهَیتَ ایصباچه خوشحالم
برفت محنتم و ،من بخویش میبالم
کنیم جامه چوچاک ایصبوحی دم صبح
نوید صبح صبالطف کرد،ارسالم
ایا توحور بهشتی خوشامدی ببرم
نشان بده تومسیرو بپرس احوالم
بنور روضه رضوان رهی ببایدجُست
وعاشقانه گذر کردشوق افعالم
نویدبادسحرگه دهدچه حال مرا
ازان نگه چه خروشی بجانشداعمالم
بهشت وحوروحضورملائکه یکجا
خوش آمده بکناردلم و میبالم
دراینجهان بدلم مهربانی حاکم شد
بهمتّت همه روزان شبانخوش احوالم
تو (اشنا) که گشوده خدابرایت راه
نوید حضرت داداربود دنبالم
۰۲/۰۳/۱۸
(غرق لفاّظی)
درجهان کم شور وشر باشد عیان
انچه باشد غمزه است ازدلستان
مست میباشی نمیپرسی چرا؟
درخماری می سُرایی داستان
وای زان لب هست چون اب حیات
معرکه باشدلبش باشدچوجان
کی توان وصف لب ودندان نمود
جملگی غرق خردمستور هان
مرکز ثقلست ان پاتاسرش
بیش ازان نتوان بود،آرامجان
مطلبی نتوان از ان انشا نمود
زندگی را وصف میسازم در ان
آشنا) کردی اِشاره ان بسست
خویش منماغرق لفاظّی از ان
۰۲/۰۳/۱۹
صبح صادق
شبانگاهان دلم میگیرد ار افسون وافسانه
گریزانم زمیخانه که دلگیراست و بیگانه
بیا بیرون ازاین وادی رویم بردشت هم صحرا
ببینیم سبزه زاران تاکه گردیم مست و دیوانه
بیابرزیرفرش اسمان جوییم ماهم را
بهم بازی نماییم زلف وگیسورازنیم شانه
بیاوصبحدم برخیز،بینیم صبح صادق را
بیا باهم بیاساییم،برچینیم میخانه
بیا و عاشقانه پرس خود حال خلایق را
که حالی به شودگاهی گریزان شوزمستانه
قسم برمو و گیسویت قسم برچشم و ابرویت
قسم برمهر دلجویت بیا برگرد جانانه
بخوان ان صبح صادق را ،بخوان کُّل حقایق را، همان نور دقایق را
بیا باما رویم خانه
بیابا (اشنا)برخوانحدیث عشق کن عنوان ،بیا بابلبل مستان غزل خوان
مهربانانه
۰۲/۰۳/۲۰
محو تماشا
مامحو تماشای توایم خانه بخانه
دلگیر شدیم جان من ایندوروزمانه
دریاب بهاریکه بُوَدفصل ترنم
مامهدتمّناوتوای اصل جوانه
ماحاجب ودربان وتوای اهل توسل
گرلایق وصلیم چه حاجت به بهانه
مادرک وجود تونکردیم بدوران
مارا چه رسدگِردتو باچنگ وچغانه
حیران وجودیم بدنیا و بعقبا
بیروی توهیچیم بعشق وبگُمانه
فارغ زدودنیا بره خویش روانیم
باعشق چسازیم درآشوب میانه
با حضرت دادار قراری بگزاریم
او بانگهش لطف نمایدکه عیانه
با اشنا لطف نما بانگه خود
با یک نگهت حال دهی توشادمانه
۰۲/۰۳/۲۱
گذشتن جوانی)
جوانی گذشتست وچون خواب بود
توگویی همه عمربر آب بود
بزیردرختی و یک جوی اب
َبهین فرصتی بهر،احباب بود
که ناگه شده پیری وحاصلت
وبیعشق مانی که خودباب بود
خودت پیرمانی دلت پیرشد
تمامیش برتوچویکخواب بود
نیایدبدست ایجوان قدر دان
جوانی یقین گوهری ناب بود
بیا (اشنا) قدر دان زندگی
بپایان آن عمر کمیاب بود
۰۲/۰۳/۲۱
(خروش سحر)
شب فراق کشدطول تابوقت سحر
صبورباش صبوری کن و ببین تواثر
خبر بگیرمرادم، که شب سحرگردد
وصال ودوری ازهجران بعشق سرگردد
فراق بی سحرهمچون خزانبودجانا
که گرگ یاس بچنگش بیاوردهرجا
بخواه ازاوشوداتمام دوره های فراق
اگررسیم بهم بازمیشویم مشتاق
نشددگرزجدایی بفکرپردازیم
دوباره عاشقی ازنوبکار اندازیم
تمام گَردفراق ازوجود پاک کنیم
بعشق دوستی هرچیززشت خاک کنیم
رفاقتی چه بدی داردانعمل نکنیم
وحرف خوب بگوییم ومستدل نکنیم
که بارفاقت دیرینه( اشنا)شددوست
بِحُسن دوست تواندیشه مینما نیکو ست
۰۲/۰۳/۲۲
(الطاف الهی)
بنام خداوند بس مهربان
خدای عیان و خدای نهان
خدای کریم وبزرگ ازاساس
خدای بزرگ و خداوندجان
خدای کریمی که شدسرپناه
خداوندایزد خداوند جان
خداوند گلهای بشگفتنی
خدای کلام و خدای بیان
پناه همه مستمند وغنی
خداوند الطاف جان و جهان
خداوند روزو خداوند شب
خداوندروزی ده مهربان
نما لطف بر دوست وهم(آشنا)
زهر محنتی درجهان وارهان
۰۲/۰۳/۲۳
(روز وعشق)
شب فراقکه ازعشق بیاثرباشد
بدانکه روز بدنیای ما ثمر باشد
شب بُوَددرغفلت یکخواب ناز
عشق چونروزاست وباشدچاره ساز
نیست عاشق گرنباشد هیچ روز
عشق همچون افتابش شد بروز
هرکه راسودای عشقی درسراست
عاشقی آسان براو بال و پراست
شب نباشدبهر عاشق درجهان
عشق اندر روزمیباشدعیان
شب چنان غفلت واندرچنبر1ست
روزچون جلوات روز محشر است
عاشقی لطفست و اندرروز هست
اشنا ) دان، عاشقی پیروزهست
چنبر=حلقه زده
۰۲،/۰۳/۲۴
(کارگاه دل)
صباست مشک فشان، صبح خود
عیان سازد
بکارگاه دلم نقش ها بیانسازد
بیان گرم محبت نشاندهدگوید
براز،زمزمه ای شوق راروان سازد
مَخُسب صبح برامدنشانه ای ز
طلوع
که افتاب برامدجوانه هاسازد
بکاروان بنگرزنگ اشتران بشنو
صلابلند بُودمشکلات حل سازد
ببین غریوجگرسوز اشتران بابار
مسیر دشت بُوَدبارعشق اندازد
چوبوی نافه آهو مشام را پرکرد
زکاروان بُوَداوخویشرا بیانسازد
نباشم اهل توهّم خیال کم سازم
گدای ناز توام شوق آشیان سازد
تو آشنا) بکنارم نشین و بنماگوش
گریز زمزمه هایم فضا براندازد
۰۲/۰۳/۲۵
دیرآمدن و زودرفتن)
افسوس که اینعمرگرانمایه شدازدست
بااینهمه تقصیر وخطائیم چه پابست
پیری چوشبی بودوجوانی چونروز
هردوبسرآمدکه چودیروز و پریروز
بیدار نگشیم واین عمر گذشتست
درخواب بماندیم ندانیم چه ماندست
پیری و جوانی پی هم بودوندیدیم
اززندگی خویش گل خیر نچیدیدم
دیر امد ورفتست بزودی همه عمر
شرمندگیم ماندچه کردیم همه عمر
چون یکگل حسرتشده اینزندگی ما
صددردودریغست ازاین بندگی ما
تفریق رفیقم شدویکعمر بکاهش
هرگزنشده جمع به تکثیرو نوازش
اشنا) تو تاّسف چه خوری زندگی اینست
مرغیست زچنگت بپردعمر همینست
۰۲/۰۳/۲۶
(صبح عالی)
صبح آمد،زخواب خوش برخیز
منما جان من بخویش ستیز
گربخوابی یقین سپیده دمان
بدنت گشته تنبل وبی جان
حرکت کن بروبدامن کوه
نفسی تازه کن بگیر شکوه
قدم آهسته و قدم ها تند
خسته ای پایخویش بنما کنُد
گرکه بادوستان روی بالا
حال خوبیست بهرتو حالا
قدمی زن رفاقتی بنما
خستگی میرودبگیرجلا
تن تنها مرو تودر صحرا
خستگی بهرتواست درهرجا
صبح آوای صبحدم زیبا
بوی مشک خُتن دهد هرجا
استفاده نما و لذت بر
بود از جمله عطر هابرتر
صبحدم حالتش چنین باشد
حالت روح پرور این باشد
(اشنا) صبح بهترین شوقست
میدهد حال وجلوه ذوق است
۰۲/۰۳/۲۷
درکنار تو
______________
خوبم اگر،کنارتوبودم چنین شدم
ایمهربان حضور توباعثکه این شدم
قَدرت بدانم ایکه توای هدیه خدا
توهدیه چنینی ومنخوشه چین شدم
روزیکه درجوار گرفتم قرار من
ایمهربان بعشق تومن همقرین
شدم
هرگزگمان نبودمرایاوری شوی
گیری قراربامن وباتو من اینشدم
ازپیشگاه حضرت دادار چاکرم
بالطف خالقست من انبودم اینشدم
درسایه سار لطف توماندن حکایتست
اخلاق خوب دیدم وبا ان عجین شدم
منرا مزّیتیست که هستم جواردوست
ازحال همجوار چوپرسی من اینشدم
تکمیل کرده ای بحضورت مرا مدام
هرروز با پیام توشوق مبین۱ شدم
ان پشتکار وحوصله وبردباریت
هرروزصبح شامل حالت.یقین شدم
دستم بدامنت چه صبوری و بردبار
صد آفرین اراده تو، بهترین شدم
با من کنار آوبمان پیش ما عزیز
تا پیروی کنم زخلق تو ودر یقین شدم
براشنا ) صبوری خودرانشان دهی
این حسن خلق باعث انشدمعین شدم
۱_مبین =آشکار
۰۲/۰۳/۲۸