eitaa logo
هوادارانـ اشــــ❤ــــکان دلاوری
73 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
69 فایل
اولین و بزرگترین چنل هوادارانـ اشکان دلاوری در ایتا❤ تاریخ چنلمون ۱۴۰۰/۵/۳ ایدی مدیر برای تبادل .نظر. ادمین شدن @Mohammad_1_9 لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16351767257858
مشاهده در ایتا
دانلود
چند ادیت از خودم ☺️ کپی ممنوع❌ ادمین 𝓫𝓸𝓵𝓸𝓫𝓮𝓻𝓲🍇
چند ادیت از خودم ☺️ کپی ممنوع❌ ادمین 𝓫𝓸𝓵𝓸𝓫𝓮𝓻𝓲🍇
🌝🌚🌝🌚🌝🌚 🌚🌝🌚🌝🌚 🌝🌚🌝🌚 🌚🌝🌚 🌝🌚 🌚 عا❤️شقان عدال❤️ت پارت ششم🌹 اقا محمد اومدو گفت ببین رسول جان حال مادرت خیلی خوب نیست😢 این چند وقت مریض بوده🤔 +نه اقا چه مریضی اخه😔 -پس چرا دکتر میگه سکته خیلی بدی زده 😕 +نمیدونم اقا -ببین رسول جان کسی نرفته خونتون مادرت بترسه +نمیدونم😣 -رسول برو خونه رو چک کن ما اینجا هستیم🏠 +باشه -فرشید تو هم همراهش برو *چشم آقا سعید برو یه چیزی بگیر بیار بخوریم🙁 ×باشه اقا🥟 ×داشتم با خودم میگفتم اخه چه اتفاقی ممکنه بیوفته🤔 *رسول بشین من میرونم 🚗 +باشه نشستم همش به مادرم فک میکردم 🤯😖 اصلا تو حالو هوای خودم نبودم 😖 داشتم فک میکردم یعنی چی شده اخه😠 کی بوده چی بوده😓 داشتم اینا رو با خودم میگفتم که یهو ماشین وایساد 😳 پیاده شدیم رفتیم تو خونه 🏠 خونه کوچیکی داشتیم حالش حدود 80 متر و با دوتا اتاق 15 متری با یه حیات فن قلی که مامانم انقدر گل دوست داشت سر تا سرش گل بود🌹🌹🌹 وارد شدیم به فرشید گفتم: فرشید تو برو تو اتاقارو رو ببین من حالو نگاه میکنم👈🏻 داشتم نگاه میکردم رفتم تو اشپز خونه دیدم یه لیوان شکسته که معلوم بود پر اب یام افتاد که مامان قرص میخره🍶💊 یهو صدایی فرشید اومدکه گفت: رسول رسول بیا بدو وووووو😨😨 یهو از جام پریدم و دویدم سمت اتاق😮 کجایی😕 یهو با استرس عمیقی از اتاق من اومد بیرون و گفت رسول ببین یه بمب پیدا کردم تا یک ساعت دیگه میره هوا (با کمی داد) 😠😮😮😮 گفتم باید خنساش کنیم سریع از خونه خارج شدیمو یه سمت سایت رفتیم🏢 دوروز بعد فرشید رسول امروز مادرت مرخص میشه باید بریم عیادت 🙂🙂 گفتم بدو بدو بریم گل فروشی یه دست گل خوب باید بخری🌸🌸🌺🌺 راه افتادیم و........ نویسنده:ادمین فاطمه بانو 🌹 کانال: طرفداران گاندو🐊 کپی ممنوع راضی ندارم😯 **✿❀ @ashkandelavari ❀✿** 🌝 🌚🌝 🌝🌚🌝 🌚🌝🌚🌝 🌝🌚🌝🌚🌝 🌚🌝🌚🌝🌚🌝
⛈🌨🌩🌨🌩 🌨🌩🌨🌩 🌩🌨🌩 🌨🌩 🌩 عا❤️شقان عدال❤️ت پارت هفتم🌹 رفتیم و یه دست گل با گل های نرگس که دورش با ربان سفید و توی یه کاغذ سفید مشکی بودخریدیم 🌹🌹 یهو یاد پدر داوود افتادم گفتم وای فرشید بابای داوود چی وایسا الان برای اونم یکی میخریم هر کار کردم که فرشید حساب نکنه قبول نکرد 😤🤦‍♂ وقتی حساب کرد گفت منم یه چی بگیرم😛🤔 گفتم بگیر ولی خود دانی گفت وایسا منم براش کمپوت میخرم 😜 گفتم زحمت نشه یه وقت فرشید جان 😉😐 صدای خندمون رفت بالا 😂😂 رسیدیم بیمارستان و پرسیدیم اتاقش کجاست🏥 رفتیم تو اتاقش رو به فرشید کردمو گفتم فرشید میشه تنها باشیم اونم گفت باشه و رفت😕😕 اها فرشید برو پیش داوود باشه الان میرم مادرمو صدا زدمو دستشو گرفتمو بوسیدم گفتم مامان چی شد اخه 😕😕 گفت پ... پسر.. م.... یک.. کی.... اوم.. ده.. بود. خو. نه گفتم کدوم.... کی بود مامان😠😡 گفت یکی بود صورت کشیده ای داشت شونه هاشم بزرگ بود خیلی....... 🤒🤧 چند تا سرفه کرد گفتم بسه بعدن بگو مامان استراحت کن من میشینم پیشت که یهو در واشد فرشید بود گفت😒😒 سلام خانم خوبید بهترین گفتم چه کار داری 😌 یه چشم غره اومد و گفت رسول جان بیا این هارو بگیر بده مادرتون میل کنن😠🙂 نویسنده :ادمین فاطمه بانو 🌹 کانال: گاندو🐊 کپی ممنوع❌ **✿❀@ashkandelavari❀✿**
https://harfeto.timefriend.net/16370823590898 تا اینجا فعالیتم چطور بود رمان چطور بود بقیشو چکار کنم😍😍😍😍😍😍❤️❤️
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شجاعت اقا محمد😎🤞🏻 کپی ممنوع❌ @ashkandelavari 𝓫𝓸𝓵𝓸𝓫𝓮𝓻𝓲🍇