#همسرداری
مقایسه شدن مردان را از کوره در میبرد
اگر شما همسرتان را با مردی دیگر مقایسه کنید ( حتی اگر آن مرد برادر یا پدر وی باشد ) همسر یا نامزد شماخیلی زود عصبی می شود و حالت تدافعی یا تهاجمی به خود میگیرد ( گارد گیری )
چرا که مردان ذاتا رقابت جو هستند و شما با مقایسه این حس را در وی بیدار میکنید بنا بر این در مقابل حرفهای شما عصبی می شود
#همسرانه🌹❤️🌹
❣💍❣
👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼
@askare_madjed1
خانه داری
تمیز کردن گچ از اتو👇
سرکه سفید داخل محفظه آب آن بریزید بعد از چندساعت با چند بار پرو خالی کردن از آب محفظه را شستشو دهید.
#خانه_داری
🍃
🌺🍃💌 @askare_madjed1
13.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساندویچ بندری😋
مواد لازم :
مرغ
قارچ
فلفل دلمه رنگی
پیاز
رب گوجه
نمک
زردچوبه
فلفل سیاه
سس خردل
روغن زیتون. 🥖
#آشپزی
#خانه_داری
#ترفند
🍃
🌺🍃💌 @askare_madjed1
شادی های بی بازگشت
(بر اساس یک اتفاق واقعی)
قسمت دوم
ننم خندید: سلام
فلورا گف جاتو خیس نکردی. باریکلا
خجالت کشیدم که به همه دروغ گفته بودم. از خجالتِ خودم گفتم: من صبحونه نخوردماااا 😥
ما تو خونمون کَله ی صبح سفره پهن میشد. ۱۲ تا لیوان پلاستیکی سبز از ماشینی که میومد تو کوچمون اسباب اثاثیه میفروخت خریده بودیم، ننم چایی شیرین برامون میریخت و ماها با خوشحالی با پنیر سنتی میخوردیم.
پنیرا رو خود ننم درست میکرد اول توی قابلمه یه عالمه شیر میریخت و وقتی میجوشید از رو اجاق برش میداشت و بهش مایه پنیر میزد. خیلی قشنگ بود اخه زود دلمه میشد. بعدم ننم میریختش توی یه پارچه و زیر یه سنگ میگذاشتش. وقتی صاف و سفت میشد روش نمک میریخت و با چاقو ۸ یا ۱٠ تکش میکرد. آروم و طبقه ای توی آب جوش خنک شده و نمک و پونه مینداخت. صبحونه ی خیلی خوشمزه ای بود.
ولی امروز من دیر بیدار شدم.حتی نفهمیدم کی صبحونه خوردن.
ننم کنارش یه کاسه ی مسی با یه کم پنیر بود و یه چیزی تو پارچه گذاشته بود. از پارچه یه ساق بی بی( نانی که خیلی ضخیم بود و ته تنور انداخته میشد) بیرون آورد و برام روش پنیر مالید و بهم داد. بوی عطر پونه ی داخلش آدم رو بیهوش میکرد.
من که عجیب عجول بودم، بدون اینکه منتظر چایی شیرین بشم به طرف صحرا دویدن.
گوسفندم تازه زاییده بود یه دوقلو
اون سفیده رو خیلی دوست داشتم گفته بودم اونو آقام بهم بده.
صحرا پر از گوسفند بود. صدای زنگوله ها، هی هی چوپونا، صدای قور قور قورباغهها و صدای جیرجیر جیرجیرکها به گوش میرسید.
هوا آفتابی بود وقتی نفس میکشیدی تا ته ریه هات رو هوای تازه قلقلک میداد
بهرام رو بین تموم آدما شناختم. زیاد با من فاصله نداشت.
همینطور که نون و پنیرم رو به دندون میگرفتم و گاز میزدم و میخوردم به سمت بهرام میدویدم.
یک روز خوب رو قرار بود شروع کنم مثل همه روزها با بهرام و با یه عالمه گوسفند که خیلی دوست داشتنی بودن
بهرام به طرفم برگشت و برام دست بلند کرد. چهره ی آفتاب سوخته ای داشت.
دستها و صورتمون همش ترک میخورد. چون هوای روستامون خیلی خشک بود. توی زمستون روی چراغ دمبه گرم میکردیم و روی ترکها میگذاشتیم.
بهرام لباشم خیلی ترک میخورد. وسط غذا یه دفعه خون میومد و لقمش نجس میشد
وضع دست و پای ننم از هممون بدتر بود
پاشنه پاش اونقد ترک ترک میشد که نمیتونست قشنگ راه بره. شبا اونم کنار چراغ علا الدین مینشست و با دمبه ترکها رو چرب میکرد و با پلاستیک میبست تا یه کم دردش کم بشه.
دستاشم بخاطر شستن زیاد لباسای ما توی قنات تکه تکه شده بود.
بهرام یه شاخه ی درخت رو تراشیده بود و یه چوب چوپونی خوب درست کرده بود. اونو برداشت و بهم گفت بدو بریم سراغ کِمچیز گِلیا ( در زبان محلی به بچه قورباغه ها میگفتند ) منم باهاش دویدم لب آب. کمچیز گلیا خیلی زیاد بودن. دختر داییم یه بار فکر کرده بود اینا ماهین. به قول خودش صیدشون کرده بود و تو ماهی تابه سرخش کرده بود. ماهام کلی مسخرش کردیم گفتیم دیگه باید بهش بگید قورباغه تابه😂 اونم چون یه کم چهرش قشنگ بود خیلی لوس بود. شهریم حرف میزد میگفت: مامان به اینا بگو منو مسخره نکنن. بی تربینااااا😫😫
ما هم دلمون رو میگرفتیم و غش غش میخندیدیم
من یه سنگ تخت برداشتم و پرت کردم وسط جلسه ی غیبت کردن کمچیز گلیا ، همه فرار میکردن. دوتایی داشتیم شیطونی میکردیم که یهو یه نفر صدا زد...
✍️ آمنه خلیــــــــلی
ادامه دارد....
ــــــــــــــــ
@askare_madjed1
14.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دعای_فرج
"به وقت خواندن دعای فرج"
(با صدای دل نشین علی فانی)
🌸 بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است...
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الاَرْضُ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِدَّةِ والرَّخاءِ، اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اُولِي الاَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل، يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.
🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🌹
#در_ثواب_انتشار_شریک_باشید
#الهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ الْفَرَج🍃
@askari_masjed1
#امام_زمان
#سلام_امام_زمانم🌷
✨ و تو آن حضرت یاری که وجودت تمنای من است....مَهدی جان
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
@askari_masjed1
برای تغییر دیر نیست
زن فرعون تصميم گرفت که عوض شود، و پسر نوح تصميمی براي عوض شدن نداشت...! اولی همسر يک طغيانگر بود و دومی پسر يک پيامبر...!!!
براي عوض شدن خود و تغییر وضع موجود هيچ بهانهای قابل قبول نيست اين خودت هستی که تصميم میگيری تا عوض شوی.
در اسلام چیزی به نام بنبست نداریم. هر مشکل و گرفتاری قابل حل است. مهم آن است که بخواهید و اراده کنید که شرایط را تغییر دهید.
قدم بعد این است که با مشورت و همفکری با آدمهای فهیم و باتجربه و کمکخواستن از مشاورهای دینی و متخصص، گامهای حل مشکل را با آرامش، تلاش و توکّل به خدا طی کنید.
فقط فراموش نکنید که مشکلات همانطور که یک شبه بوجود نیامدهاند یک شبه نیز حل نمیشوند. صبور باشید و پله پله، نسخههای صحیح را عمل کنید.
اگر در مراحل اولیه، تغییراتی احساس کردید، برای حفظ آن حتماً تلاش بیشتری کنید و هرگز ناامید نشوید.
@askari_masjed1