حالا تو فکر کن
این شبا مهمان خانه ی حضرت زهرایی
خدا رحمت کنه مرحوم آیت الله انصاری همدانی رو، میفرمودن:
منزلگه آن یار اگر خانه من بود
فردوس برین گوشه کاشانه من بود!
خیلی حرفه... مثل این شبا اجازه بدن، ولو پشت گوشی بیایم دور هم جمع بشیم برای مادرِ هستی ...
آخه مثل این ایام، خیلیا میومدن برای عیادت
راهشون نمیدادن...
من تاریخ رو میگم... شما حال أمیرالمؤمنین رو تصور کن فقط...
اون دو نفر اومدن پشت در
اجازه خواستن
خانم اجازه ندادن...
آخه چند روز قبلش هم اومده بودن
فقط با هیزم... با شلاق...
دومی گفته بود میخوام این خونه رو آتیش بزنم!
بهش گفتن حتی اگر فاطمه تو خونه باشه؟
گفت حتی اگر فاطمه باشه...
بماند...
خانم که راهشون ندادن؛ اومدن پیش أمیرالمؤمنین... علی تو بیا وساطت کن ما فاطمه رو ببینیم
تو دل آقا چی میگذشت...الله اعلم
اومدن گفتن فاطمه جان
اینا قصد دارن بیان تو رو ببینن، اجازه میدی؟
چه جوابی دادن حضرت زهرا...!
«علی جان! خونه خونه توئه، منم زن تو... هرچی صلاح بدونی همون!»
آقا مصلحت رو تو این دیدن که اونا بیان...
تا خانم فهمیدن فضه رو صدا زدن...
فضه! بیا صورت من رو برگردون سمت دیوار... نمیخوام ببینمشون
فکر کن...
چه جوری باید بزنن
یک خامم تو اوج جوونی
سرش رو نتونه بچرخونه؟
نشه روتون رو از ما برگردونین ها...
نشه نخواین ما رو ببینین...
ممنون خدا هستم برای زندگی با شماها