eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.2هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
ببخشید سوال دیگری هم داشتم اگر شوهر ادم مرتب بگه ک کاش ازدواج نمیکردم یا اگ الان خودم تنها بودم مثلا خرجم کمتر بود یا بچه ها سر و صدا نمیکردن، ما چیکار کنم؟ و چطور برخورد کنم؟ و چ کنم ک دلخور نشم و تاثیری تو روحیم نداشته باشه؟ 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 سلام علیکم و رحمت الله خوشحالیم که ما را امین دانستید و مشکلتان را با ما درمیان گذاشتید. ان شاءالله بتوانیم شما را کمک کنیم.🌹 لازم است ابتدا چند نکته را در نظر داشته باشید. 🔸آقایان چون مسئولیت تامین معیشت خانواده را بر عهده دارند، بیرون از منزل و محیط کار فشار و سختی کار را باید تحمل کنند. و در این شرایط سخت اقتصادی، تامین نیازهای خانواده با این درآمدها واقعا سخت است. پس مشکلات اقتصادی و شغلی، آنها را دچار خستگی جسمی و روحی می‌کند. حالا بسته به توانایی‌هایشان، هر کدام به نحوی این مشکلات را تحمل می‌کنند. 🔺اما همه آقایان، خواهان آرامش در منزل هستند تا خستگی جسمی و روحی‌شان را در کنند. پس توقع زیادی نیست.👌 🔺شما خانم خانه، سعی کنید، حتما منزل را محل آرامش برای همسرتان قرار دهید. با رعایت نکات زیر👇👇 🔸مرتب بودن منزل، ظاهر خودتان و بچه‌ها، 🔸آماده کردن غذای مورد علاقه همسرتان 🔸استقبال گرم همراه با لبخند و روی خوش 🔸پذیرایی اولیه با شربت یا دمنوش مناسب طبع و مزاج شون 🔸فراهم کردن محیطی آرام و مناسب برای استراحتشان.( مثلا، تذکر به بچه‌ها برای ساکت بودن یا سرگرم کردنشان با بازی که سر و صدا نداشته باشد و...) 🔸اجازه دادن به ایشان که حد اقل نیم ساعتی را استراحت کنند. 🔸نداشتن هیچ‌گونه تقاضا در بدو ورودشان به منزل. مثل خرید و بردن زباله و... 🔸گله و شکایت نکردن، از خستگی خودتان یا شلوغی بچه‌ها یا خرید نکردن ایشان و... 🔺رعایت این نکات کمک می‌کند تا همسر شما نه تنها از بودن در خانواده شاکی نباشد بلکه احساس آرامش کند‌. 👌 پس شکایتی هم نمی‌کند. 🔺در مورد مسائل هم باید دقت کنید 👇👇👇👇👇👇👇 🔸که در اندازه توان ایشان تقاضا داشته باشید. حتی برای تامین نیازهای ضروری فقط اشاره کنید که مثلا فلان چیز را در منزل نداریم. دیگر نیاز نیست که مرتب یادآوری کنید یا به قول معروف غر بزنید. مطمئن باشید خودشان به فکر هستند و اگر در توانشان باشد تهیه می‌کنند. مطمین باشید، 🔺اگر مرد را راضی نگه دارید، تمام تلاشش را می کند تا شما را راضی کند.🔺 پس 🔸با حفظ احترام و اقتدارشان و بر طرف کردن نیازهایشان، مایه آرامششان باشید.👌 و مطمئن باشید نتیجه به نفع شما خواهد بود.✅ بیایید به جای درمان سطحی، ریشه‌یابی کنیم و مشکل را از ریشه بخشکانیم 👌 ان شاءالله سلامت و سعادتمند باشید🌺 ان شاءالله موفق باشید🌹 زنانه خاص بانوان اعتقادی (فرجام‌پور) آی دی ارسال سوالات و نوبت دهی مشاوره تلفنی @masoomi56 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
سلام وقتتون بخیر می خواستم تشکر فراوان کنم از استاد عزیز خانم فرجامپور که با دقت و دلسوزی بنده رو راهنمایی کردند و بیشتر از زمانی که به من اختصاص داده بودند برای من وقت گذاشتند . ان شاالله که خداوند بهشون سلامتی و خیر و برکت عطا کنه .🌹🌹🌹 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 خدا را شکر هر چه هست لطف خداست🌹 ممنومم از شما خوبان🌺 التماس دعا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سـی_و_شـشـم ✍به محض هوشیاری درد به سلول سلول بدنم فشا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍حسام بی خبر از حالم، خواند. صدایش جادویی عجیب را به دوش میکشید. این نسیم خنک از آیاتِ‌ خدایش بود یا تارهایِ‌ صوتی خودش؟! حالا دیگر تنها منبع آرامشم در اوجِ‌ ناله هایِ خوابیده در شیمی درمانی و درد، صوتِ قرآنِ جوانی بود که روزی بزرگترین انتقام زندگیم را برایش تدارک دیده بودم. صاحب این تارهای صوتی،‌ نمیتوانست یک جانی باشد اما بود همانطور که دانیالِ مهربان من شد این دنیا انباری بود از دروغهای ِ واقعی. در آن لحظات فقط درد نبود که بی قرارم میکرد، سوالهایی بود که لحظه به لحظه در ذهنم سلامی نظامی میداد و من بی توانتر از همیشه، نایی برایِ‌ یافتنِ ‌جوابش نداشتم در این مدت فقط صدا بود و تصویری مه گرفته از حسام مدتی گذشت و در آن عصر مانند تمام عصرهای پاییز زده ی ایران،‌ جمع شده در خود با چشمانی بسته،‌ صدایِ‌ قدمهایِ‌ حسام را در اتاقم شنیدم؛ نشست روی صندلی همیشگی اش، درست در کنار تختم، بسم اللهی گفت و با باز شدنِ‌ کتاب، خواندن را آغاز کرد. آرام، آرام چشمهایم را گشودم تار بود اما کمی بهتر از قبل چند بار مژه بر مژه ساییدم حالا خوب میدیدم، خودش بود، همان دوست، همان جوان پر انرژی و شوخ طبعِ‌ دوست دانیال با صورتی گندمگون، ته ریشی مشکی و موهایی که آرایشِ مرتب و به روزش در رنگی از سیاهی خود نمایی میکرد. چهره اش ایرانی بود،‌ شک نداشتم و دیزاینِ‌ رنگها در فرمِ‌ لباسهایِ شیک و جذابِ‌ تنش،‌ شباهتی به مریدان و سربازان داعش نداشت این مرد به هر چیزی شبیه بود جز خونخواری داعش پسند. کتاب به دست کنار پنجره ایستاد و به خواندنش ادامه داد. قدش بلند بود و چهارشانه و به همت آیه آیه ای که از دهانش بیرون میآمد انگار در این دنیا نبود. در بحبوحه ی غروب خورشید،‌ نم نمِ باران رویِ‌ شیشه مینشست و درختِ‌ خرمالویِ پشت اش به همت نسیم، میوه ی نارنجی نشانش را به رخ میکشید. نوای اذان بلند شد، حالا دیگر به آن هم عادت کرده بودم عادتی که اگر نبود روحِ پوسیده ام،‌ پودر میشد محض هدیه به مرگ. حالا نفرت انگیز ترین های زندگیم،‌ مسکن میشدند برایِ‌ رهاییم از درد و ترس... صدایش قطع شد، کتاب را بست و بوسید. به سمت میزِ کنارِ‌تختم آمد، ناگهان خیره به من خشکش زد: سارا خانوم!!! ضعف و تهوع همخوابه های وجودم شده بودند. کتاب را روی میز گذاشت و به سرعت از اتاق خارج شد چند ثانیه بعد چند پرستار وارد اتاق شدند اما حسام نیامد... چند روز گذشت و من لحظه به لحظه اش را با تنی بی حس، چشم به در، انتظارِ آوازه قرآنِ دشمنم را میکشیدم و یافتن پاسخی از زبانش برای سوالاتم اما باز هم نیامد. حالا حکم معتادی را داشتم که از فرط درد به خود میپچید و نیازش را طلب میکرد و من جز سه وعده اذان از مسکن اصلیم محروم بودم. این جماعت ایدئولوژی شان محتاج کردن بود. بعد از مدتی حکم آ‍زادیم از بیمارستان صادر شد و من با تنی نحیف بی خبر از همه جا و همه کس آویزان به پروین راهی خانه شدم. او با قربان صدقه های مادرانه اش مرا به اتاقم برد. به محض جا گیری روی تخت و خروج پروین از اتاق، با دستانی لرزان گوشی را از روی میز قرض گرفتم، باید با یان یا عثمان حرف میزدم. تماس گرفتم، اول با عثمان یک بار دو بار سه بار جواب نمیداد و این موضوع عصبیم میکرد. شماره ی یان را گرفتم بعد از چندین بار جواب داد: سلام دختر ایرانی! صدایم ضعیف بود: بگو جریان چیه؟ تو کی هستی؟! لحنش عجیب شد: من یانم! دوست سارا! دوست داشتم فریاد بزنم و زدم،هرچند کوتاه: خفه شو! من هیچ دوستی ندارم، من اصلا کسی رو تو این دنیا ندارم... -داری! تو دانیال رو داری! نشسته رویِ‌تخت با پنجه ی پایم گلِ‌ قرمز رنگ قالی را هدف گرفتم: داشتم، دیگه ندارم. یه آشغال مثل عثمان، اونو ازم گرفت...! ⏪ ... @asraredarun اسرار درون
سلام 🌹 در خدمتتون هستم با بحث مشاوره در رابطه با 👇 ✴️خانواده و مشکلات خانوادگی ✴️همسرداری ✴️سیاست‌های زنانه ✴️تربیت فرزند ✴️ازدواج ✴️اصلاح تغذیه ✴️مسائل اعتقادی (فرجام‌پور) جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید 👇👇 @masoomi56 مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 کانال فرم های مشاوره https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خدا میتوان بهترین روز را برای خود رقم زد... پس با عشق وایمان قلبی بگویی خدایا به امید تو💚 ❌نه به امیدخلق تو سلام صبحتون بخیر🌺 @asraredarun ┄┅─✵💝✵─┅┄
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند: سه چيز است كه اگر مردم آثار آن را مى‏دانستند، به جهت حريص بودن به خير و بركتى كه در آنها هست، به قرعه متوسل مى‏شدند: اذان نماز، شتاب به نماز جماعت و نماز در صف اول.✨ @asraredarun ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
ای پسر فاطمه، نور هدی سبزترین باغ بهار خدا با تو دل از غصه رها می شود پاک تر از آینه ها می شود @asraredarun ‌‌‌‌‌❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Ostad_Shojae4_5776375699065539721.mp3
زمان: حجم: 12.23M
۵٠ ♨️ در شب عاشورا، همه رفتند به جز عده ای کم که انسان‌های خاص و عالِمی نبودند، تنها دلیل تمایز آن‌ها از بقیه و رسیدن به معیت با امام؛ شاخصه‌ای بود که در آن‌ها شکل گرفته بود. ※ برای شبیه شدن به اصحاب عاشورا باید از چند مرحله عبور کرد، آن چند مرحله کدامند؟ 🎤 @Ostad_Shojae