هدایت شده از علیرضا پناهیان
12.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💭 بدیهایت را با خدا درمیان بگذار!
👈🏻خدا به ما قول جبران و استجابت داده ...
#تصویری #خودآگاهی
@Panahian_ir
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
سلام و صد سلام 🌺🌺🌺🌺
حال و احوالتون چطوره⁉️
دوستان جدید خوش آمدید🌺🌺🌺
امشب یک خبر خیلی خوب داریم براتون 😍💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
منتظر باشید💥💥💥
خب😍 خب 😍 خب😍💥💥💥💥
بریم سراغ خبری که مدتها منتظرش بودید😍
و از ما تقاضا می کردید
به لطف خدا
به آرزوتون رسیدید😍💥💥💥💥
این هم عیدی به مناسبت روز زن 💥💥💥💥💥💥
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👏👏👏👏👏👏👏
═════﷽●⃟ 💞 ⃟●🔸🔹🔸════
💥مژده 💥مژده
🎓گروه آموزشی اسراردرون برگزار میکند:
💍دوره تخصصی خودشناسی و انتخاب همسر (ویژه بانوان)
سرفصلهای دوره🔰
۱.شناخت باورهای صحیح در ازدواج
۲.شناخت تیپ های شخصیتی
۳.شناخت نیازهای مردان
۴.معیارهای صحیح انتخاب همسر
۵.آشنایی با اصول صحیح خواستگاری
۶.جایگاه دعا و استخاره در ازدواج
۷.روش های صحیح تحقیق
۸.مهارت های مهم کلامی و رفتاری در خواستگاری
📌به همراه پی دی اف جامع سوالات جلسه خواستگاری
و پاسخ به تمامی سوالات شما
🔅مدرس دوره: استاد خانم فرجامپور
(مشاور و مدرس دوره های تربیتی)
هزینه دوره: ۱۵۰هزارتومان
💥با تخفیف به مناسبت ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
۱۲۰هزارتومان
⏳مهلت ثبتنام: هفتم بهمن ماه
🆔 آیدی ثبتنام:
@adminasrar
دوستان از تخفیف جا نمانید👏👏💥💥💥
تخفیف فقط تا میلاد حضرت زهراست 💥💥💥👏👏👏👏👏👏
لطفا بنر را توی گروه ها و کانال هاتون بگذارید
و به هر عزیزی که دوست دارید اطلاع بدید🌺🌺🌺🌺
اجر همگی با خدای مهربان🌹🌹
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_اول ✨بہ نام خـداوند تبارڪ و تعالے✨ ✍از وقتی که حرف ز
اعضای محترم کانال
ازهمراهی شما سپاسگزاریم....
ان شاءالله امشب قسمت اخر رمان فنجانی چای باخدا تقدیمتون خواهد شد❤️🌹
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_صـد_و_نـهـم ✍به آخرین درب که چندین مرد با شانه هایی ل
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_صـد_و_دهـم
✍وقتی به خاک ایران رسیدیم، دیگر دم و بازدمی برایِ قطع شدن نداشتم..
هوایِ ایران پر بود از عطرِ نفسهایِ امیرمهدی..
فاطمه خانم با دیدن من و تابوتِ پیچیده شده در پرچمِ فرزندش، دیگر پایی برایِ ایستادن نداشت.
پدر که مُرد، حتی نشانیِ قبرش را نپرسیدم..
اما حسام همه ی احساسم را زیرکانه تصاحب کرده بود.
و منو دانیالِ بی تفاوت به مرگ پدر، حالا بی تابی مان سر به عرش میکشید محضِ نداشتنِ امیرمهدی..
فاطمه خانم به آغوشم کشید و مادرانه صورتم را بوسیدزیارتت قبول باشه مااادر
دست به تابوت پسرش کشید و نالید شهادت توام قبول باشه ماااادرم.. یکی یه دونه ی من..
راستی فاطمه خانم دیگر چیزی برایِ از دست دادن داشت؟
مردهای نظامی پوش با صورتهایی حزن زده تبریک میگفتند و دوستان حسام سینه زنان اشک میرختند..
ضعف و تماشا، دیدم را تار کرد و خاموش شدم..
نمیدانم چند ساعت را از بودن کنارِ جسمِ بی جانِ حسام محروم ماندم، اما وقتی چشم باز کردم. شب بود و تاریکی و سکوت..
رویِ همان تختی که حسام لقمه های نان و پنیر درست میکرد و چای هایش را به طعم خدا شیرین میکرد..
چشم چراخاندم، انگار گوشه ی اتاق به نماز ایستاده بود و الله اکبر میگفت..
صدایِ خنده هایش را شنیدم، درست زیر پنجره نشسته بود و دلبری میکرد
این اتاق پر بود از بودنهایش.. از خنده هایش.. از عاشقانه هایِ مذهبی اش
ته دلم خالی شد.. دیگر نداشتمش..
حالا و من بودمو دیوارهایی که حسرت به دلِ قهقه هایش میشدیم..
لبخند روی لبهایم نشست، خوب بود که چیزی به انتهایم نمانده بود و باز دیدم همان اخمهایش را وقتی که از کاسه ی کوچک عمرم میگفتم..
روی تخت نشستم که چشمم در آن تاریکی محض، به برادر همیشه نگران و خوابیده رویِ زمینِ اتاقم افتاد..
آرام به سمتِ میزِ گوشه ی اتاقم رفتم. باید عکسهایش را میدیدم. قلبم تپش نداشت..
گوشی را برداشتم و یک به یک یادگاری هایمان را چک کردم. از اولین روز عقدمان تا آن شبِ اربعین..
از اولین شانه به شانه شدنهایمان تا آخرین عاشقانهایِ حسینی مان..
چمدانِ چسبیده به دیوار را باز کردمو موبایل خونی و پیچیده در نایلونِ حسام را درآوردم.
خاموش بود. به شارژ زدمو روشن اش کردم. دوست داشتم گالریش را چک کنم. حتما پر بود از عکسهایِ دو نفره مان..
باز کردم.. خالی از عکسهایِ دو نفره و مملو از عکسهای مذهبی و شهدا..
دلم گرفت.. او از اول هم برایِ من بود
فایل فیلمهایش را باز کردم و یک نگاهی کلی انداختم..
حدسش سخت نبود . مداحی.. روضه تصویر از حرم تا الی آخر..
قصد خروج از فایلِ کلیپ ها را داشتم که ناگهان فیلمی توجه ام را جلب کرد. حس خوبی نداشتم..
هنذفری را داخل گوشهایم گذاشتم تا با صدایش دانیال را بیدار نکنم.
فیلم پخش شد و نفسم قطع..
حسام بود.. لحظاتِ آخر، قبل از شهادت
تکانهایِ شدید ونامرتب گوشی نشان میداد که به سختی آن را در دستش گرفته. گاهی صورتش در کادر بود، گاهی نه.. اما خس خس صدا و کلماتِ تکه تکه اش در میانِ همهمه ی ناجوانمردانه ی گلوله ها، به خوبی شنیده میشد سلام سارایِ من..
ببخش که دیشب ناراحتت کردم.. به خدا، از دهنم پرید.. و اِلا هیچی نمیگفتم..
الان محاصرمون کردن.. بقیه بچه ها پریدن.. اما من هنوز دارم دست و پا میزنم..
خشابامون خالی و دیگه هیچ گلوله ایی نمونده..ولی الاناست که نیروهایِ خودی برسن..
بانو! میدونم وقتی گوشی به دستت برسه، به امید دیدن عکسامون زیرو روش میکنی.. نگرد، هیچی توش نیست..
آخه ما مذهبی ها عکس ناموسمونو این تو نگه نمیداریم.. موبایله دیگه، یه وقت دیدی گم شد..
پس نذار به پایِ بی علاقه گیم.. که به اندازه ی تک تک نفهسایِ عمرم دوست دارم..
اما یه سی دی تو کشویِ اتاقمه که پر از عکسای خودمونه...
📝نویسنده:اسعد بلند دوست
@asraredarun
اسرار درون
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زيباست صبح،
وقتی روی لبهايمان
ذكر مهربانی به شكوفه مینشيند
❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود
🏳خدايا...
روزمان را سرشار از آرامش
عشق و محبت کن🌸
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
@asraredarun
┄┅─✵💝✵─┅┄
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام علی (علیهالسلام) فرمودند:
به آدم نیکوکار گمان بد بردن، بدترین گناهان و قبیحترین ستمها است.✨
موضوع: #حسن_ظن #گمان_بد
@asraredarun
┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄