eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
4.6هزار ویدیو
135 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
💞به جای قهر کردن و دوری گزیدن لطفا سعی کنید منطقی با هم صحبت کنید در زمان و مکان و موقعیت مناسب✅ بدون بحث و تندی کردن تا نتیجه خوبی بگیرید✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻جملاتی که باعث احساس ❤️ در همسرتان میشود : ◄دوستت دارم ◄به تو احتیاج دارم ◄از این که با تو هستم احساس خوشحالی میکنم ◄تو تنها زن زیبای منی ◄هیچ کس برای من مثل تو نمیشود ◄نمی دانم بدون تو چکار میکردم ◄تو جواب دعاهای منی ◄تو خیلی خوبی ◄تو مرا خوشبخت میکنی ◄برای هر کاری که انجام میدهی متشکرم. لطفا به جای قهر کردن و دوری گزیدن از یکدیگر از این جملات برای همسرانتان استفاده کنید و صاحب قلبش شوید💞 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💞کی گفته مردها محبت نمی خوان⁉️ نیاز به محبت در وجود همه ما هست فقط درصدش در خانم ها بیشتر و در آقایون کمتره لطفا از ابراز محبت به یکدیگر کم نگذارید✅ البته همه نیازها را باید در نظر بگیرید👌 که قبلا مفصل توضیح دادیم لطفا پیام سنجاق شده را ببینید👆
❤️🍃❤️ 😍💞 عشــــــــ❤️ـــــــــــــق چیست؟ در ریاضي تســــــــ=ــــــــــاوے، در شیمی واڪنـــــــ🗯ـــــــــــــش در هنر قلـــــــــــــــــــــ♥️ــــــــــــــــب و در من، تــــــــــــــــــــــ✌️ــــــــــــــــو... 😘💞 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باصدای نجوای آرامی از خواب بیدارشد. چشمانش را باز کرد. نگاهش به اطراف چرخید. بعد از چند لحظه یادش آمد کجاست. بلند شد و نشست. احمدآقا تسبیح به دست ذکر می گفت. دوتا از تخت ها خالی بود و علی هم دراز کشیده بود و به سقف خیره بود. سلام داد و احمد آقا جوابش را داد. نگاهی به ساعت گوشی اش انداخت اصلا نمی توانست باور کند. ساعت نزدیک ده بود. چطور اینقدر خوابیده؟ آن هم در این محیط پر سر و صدا. رفت و آمدِ بیماران و پرستاران. دستی به صورتش کشید. از اتاق خارج شد وآبی به دست و رویش زد. وقتی برگشت، رو به احمد آقا گفت:" چطور اینقدر خوابیدم؟ شما هم بیدارم نکردید. مثلا اومدم که کمک شما باشم." احمدآقا لبخند زد و گفت:"اینقدر راحت خوابیده بودی که صدای خُر و پُفت اتاق را برداشته بود. انگار چند ساله نخوابیدی. مگه دلم می اومد بیدارت کنم. تازه به همه هم سپردم بی سرو صدا رفت و آمد کنند تا بیدار نشی." امید گفت:"ببخشید. اصلا نفهمیدم کِی صبح شد. حالا اگه کاری ندارید برم؟ محسن دست تنهاست." احمد آقا با خنده گفت:" البته از اول هم کاری نداشتما. فقط دوست دارم کنارم باشی. اگه اذیت می شی، امشب نیا." امید سریع گفت:" نه.. نه... اذیت چیه؟ باور کنید کلی خوشحالم کنارتونم. تازه به عمرم اینقدر راحت نخوابیده بودم." بعد همه با هم خندیدند و علی گفت:"خدارا شکر راحت خوابیدی. ولی ما از سر و صدای آواز شما نتونستیم بخوابیم. بابا مثلا ما بیماریم باید استراحت کنیما." دوباره همه با هم خندیدند. اتومبیل را روشن کرد به طرف دفترِ استاد تهرانی راه افتاد. حالِ خوشی داشت. احساسِ سبکبالی می کرد. "واقعا این مردان؛ کی هستند؟ چرا فرق دارند با همه؟ رفتارشون، گفتارشون، ... اصلا یه جورِ دیگه ای هستند." خیلی عجیب بود. هر بار که برای رهایی از غم هایش به دوستانش و نوشیدنی های جور واجور پناه می برد، حالش که خوب نمی شد هیچ، دچارِ سر درد و بدحالی می شد.حتی شب هم خواب راحت نداشت. ولی دیشب، نه نوشیدنی، نه دوستانِ پایه ای... پس چی شد؟ چرا حالِ خوشی داشت؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
ولی دوباره یاد حرف های پدرش افتاد. از حرص دندان هایش را به هم فشرد. صدای خنده و شوخی مردانی که فضای بیمارستان را پر کرده بود، در گوشش پیچید. چطور با این همه درد و رنج، اینگونه از ته دل می خندیدند؟ با خودش گفت:" شاید دردِ من در برابر درد اونها هیچ باشه. بعد من این همه بیقرار و خسته. اونها این همه سرِحال و شاد. واقعا دلیلش چیه؟" واردِ اتاق که شد. محسن مثلِ همیشه سخت درگیرِ کارها بود. سلام داد و محسن سر بلند کرد و جوابش را داد. جلو آمد و دستش را به گرمی فشرد و گفت:"از قهرمانِ ما چه خبر؟" امید لبخند زد و گفت:" خوب. خوبِ خوب." محسن گفت:"خدا را شکر. نمردیم و باهم آشنا در اومدیم." بعد با هم خندیدند. یکباره امید یادِ محمد افتاد و دوستی اش با پدر محسن. پرسید:" راستی از پدرت عکسی هم داری؟" محسن گفت:" ببخشیدا! پدرمه می شه ازش عکس نداشته باشم.:" بعد سریع کیف پولش را در آورد. عکسی قدیمی که تصویر سه مرد جوانِ رزمنده در آن بود را از کیفش بیرون آوردو به سمتِ امید گرفت وگفت:" اگه گفتی کدوم یکی پدرمه؟" امید با لبخند گفت:" خب حتما شکل خودته." عکس را دردستش گرفت و نگاه کرد. ولی یک دفعه شوکه شد. چقدر قیافه ها آشنا بودند. مخصوصا یکی از آنها. با تعجب عکس را جلو صورتش گرفت و با دقت بیشتر نگاه کرد. خیلی عجیب بود. گویی با این مردان زندگی کرده. چند دقیقه ای مات و مبهوت مانده بود. محسن خندید وگفت:"چی شد؟ بابا این که دیگه مشخصه. همون که شبیه منه پدرمه." 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 سلام امام زمانم🌺 سلام صبحتون پر نور🌹 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: ساعتى عدالت بهتر از هفتاد سال عبادت است كه شب‏هايش به نماز و روزهايش به روزه بگذرد.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄