#نظر_شما
#مشاور_تلفنی
سلام و خداقوت خدمت خانم فرجام پور عزیز
وتشکر ویژه از ایشون دارم که واقعا با راهکارهای خوبشون مشکلم حل شد طوری که ما نزدیک ۱۵سال زندگیمون درگیر اعتیاد بود و باراهکار خانم فرجام پور عزیز سر یکماه گره ازکارمون بازشد زندگی خانوادم خوب شد کلی اتفاقات قشنگ رخ داد خداخیرشون بده خیلی راضیم از مشاوره ای که با خانم دکتر داشتم❤️❤️❤️❤️❤️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
ای دی منشی، جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇
@asheqemola
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خــدا
میتوان بهترین روز را
براے خـود رقم زد
پس با تمام وجـود بگیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خـدایا بہ امید تو
نه بہ امید خلق تو
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون پر نور🌹
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
#جهاد_و_شهادت
✨امام علی علیهالسلام فرمودند:
در راه خدا با دستها (و جوارحتان) جهاد و مقابله کنید و اگر نتوانستید با زبانتان و اگر نتوانستید(لااقل) با دلهایتان مجاهده نمائید(نسبت به دشمن احساس دشمنی و انزجار نمائید).✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انگیزشی💪
خوشبخت ترین ادم ها کسانی هستند,که به خوشبختی دیگران حسادت نمی کنند.....و زندگی خودشان را باهیچ کس مقایسه نمی کنند....
مدارا بالاترین درجه ی قدرت.....ومیل به انتقام...اولین نشانه ی ضعف است.....
مواظب کلماتی که در صحبت استفاده میکنید باشید....شاید شما را ببخشند اما.....هرگز فراموش نمی کنند......
سکه ها همیشه صدا دارند.....
اما اسکناس ها بی صدا....
پس هنگامی که ارزش و مقام شما بالا می رود.....بیشتر ارام و بی صدا باشید...
به کسانی که به شما حسودی می کنند احترام بگذارید...!!
زیرا این ها کسانی هستند که از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنانید...
خدایا شکر، الحمدلله رب العالمین❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎭 به نمایش بگذارید! مثل صحنه تئاتر
👈🏻 اگر میخواهید فرزندانتان انسانیت، اخلاق و زندگی درست را یاد بگیرند...
#تصویری
@Panahian_ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💠کاشی های بهشتی
فاستبقو الخیرات
جمع آوری کمکهای مردمی برای اتمام کاشی کاری گنبد آستان مقدس امامزاده اسماعیل (ع)شهریار
🔺تنها باخرید یک کاشی بهشتی به نیت خود یا امواتتان مارو در تکمیل این پروژه عمرانی همراهی نمائید.
قیمت هر سهم (کاشی) ۵۰/۰۰۰تومان
شماره کارت جهت واریز
🔻۶۰۳۷۹۹۷۸۷۰۴۶۵۲۳۵
بنام امور عمرانی امامزاده اسماعیل (ع)
#اطلاعیه #آستان
🔷🔸💠🔸🔷
❣️ اینجا #قلب_شهریار است؛ کانال رسمی حرم مطهر امامزاده اسماعیل(ع)
شهرستان شهریار
#پناه_شهر
🆔 @astan2121
🌹دوستان جدید خوش آمدید🌺
مباحث و اموزش های رایگان کانال👇
◀️شخصیت شناسی
◀️قسمت اول رمان سالها در انتظار یار
◀️تربیت فرزند
◀️ترک گناه
◀️نماز مودبانه
◀️همسرداری، تفاوتها و نیازها
⬅️قسمت اول رمان فرشته کویر
🎁کتاب تفاوتهای زن و مرد
🎁کتاب استغفارات امیرالمومنین
التماس دعا🌹
سلام عزیزان عصرتون بخیر🌺
لطفا این بنر را برای دوستان تون بفرستید
تا از مطالب رایگان کانال استفاده کنند
و شما هم در ثوابش شریک باشد💐
اجرتان با خدای مهربان🌺
🔸در بحث طبایع
خصوصیات هر طبع را بیان کردیم
و در موردشون صحبت کردیم.
عزیزان تازه وارد می تونید با رفتن به ابتدای بحث
ان را کامل مطالعه کنید و اگر سوالی داشتید در خدمتم
🔸اما
دو فرد با دو طبع متفاوت چطور باهم زندگی کنند که دچار مشکلات زیاد نشوند؟
چون همانطور که مشاهده کردید
خصوصیات هر طبع با دیگری تفاوت دارد.
پس چه کنیم⁉️👇
💞اولا،
باید در انتخاب همسر دقت زیادی داشته باشیم.
حتما قبل از ازدواج مشاوره طبع و مزاج شناسی انجام بدیم✅
و
حتما سعی کنیم با فردی ازدواج کنیم که از نظر طبع و مزاج به هم نزدیک باشیم.
💞ثانیا،
سعی کنید
حتما خودتون در این زمینه اطلاعاتی داشته باشید.
تا بتونید هم درست تشخیص بدید و هم اصلاح مزاج انجام بدید✅
💞ثالثا،
بعد از ازدواج، باید بپذیرید که همه افراد با یکدیگر تفاوت دارند
وجود تفاوت ها کاملا طبیعی است✅
پس به جای غصه خوردن
به فکر کم کردن تفاوتها و فاصله ها باشید.
چطوری🤔⁉️
بهتون میگم👇
💞بعد از ازدواج
وقتی متوجه شدید که به اصطلاح همسرتون
رفتارش و اخلاقش صد در صد باب میل شما نیست،
به جای نا امید شدن و ابراز پشیمانی کردن از ازدواجتون،
به فکر راهکار باشید.
💞یک خانم هوشمند،
سعی می کنه با کمک گرفتن از مشاور
راهکار صحیح را به کار بگیره.
و با بلا بردن سطح اطلاعاتش، زندگی را به نحو احسن اداره و مدیریت کنه.
💞در مورد
تفاوت طبع و مزاج ها،
ابتدا دقت کنید که طبع و مزاج را درست تشخیص بدید
و
بعد با یک برنامه اصولی اصلاح مزاج برای هر دوتون،
مزاج ها را به هم نزدیک کنید
تا
دلهاتون به هم نزدیک بشه😍❤️
💞مثلا
اگر خانم احساس می کنه کمی سرد مزاج است
و
برعکس همسرش گرم مزاجه
باید در تغذیه شون دقت کنه
آقا را کمی خنک کنه
و خودش را کمی گرم کنه
تا هر دو به تعادل برسند.
اینطوری زندگی شیرین تر مییشه💞
بحث یه کم کارشناسی شد😊
از این ساده تر نتونستم بیان کنم.
امیدوارم متوجه شده باشید.
ان شاءالله موفق باشید🌺
سلام گلم
می تونه از تفاوت طبع و مزاج تون باشه
معمولا گرم مزاج ها خوش مشرب تر هستند و بیشتر صحبت می کنند
و به اصطلاح برون گرا هستند
و سرد مزاج ها درون گرا
به همین دلیل خیلی مهمه که طبع و مزاج زوج ها شبیه هم باشه
اما
#راهکار
باید تمرین کنید
و البته برای شروع صحبت کردن از دوست داشتنی های همسرت بگید
تا ایشون از هم کلامی با شما لذت ببره
سعی کنید اطلاعاتتون را در مواردی که همسرتون دوست دارند را بالا ببرید تا حرفی برای گفتن داشته باشید
مثلا
اگر فوتبال دوست دارند در این زمینه اطلاعاتتون را بالا ببرید و در موردش با او صحبت کنید.
و به همین ترتیب ادامه بدید...
سلام علیکم وقت بخیر.
ممنون از لطف شما.
گلم انتخاب همسر مراحل خودش را دارد
و حتما باید ملاک ها یتان را اولویت بندی کنید
و بعد با خواستگار مطرح کنید.
بحث نماز نخواندن ، معمولا آقایان از راحت طلبی نماز نمی خوانند.
ولی اگر در اعتقادات ضعیف باشد، مسئله فرق می کنه.
خیلی مهمه که زوجین اعتقادات شبیه هم داشته باشند تا در تربیت فرزند و مراحل زندگی به مشکل و اختلاف بر نخورند.
پس
باید حتما دقیق بررسی شود و مشاوره هم انجام بدید.
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
نظرات، پیشنهادات و سوالهاتون را می تونید برای ادمین بفرستید👇
@asheqemola
یا ناشناس 👇
لطفا، سوالات، نظرات و پیشنهاداتتون را برام ناشناس بفرستید✅
لینک ناشناس👇👇👇
https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
#فرشته_کویر
#قسمت_11
قلبش به در و دیوار سینهاش میکوبید و در برزخی گرفتار شده بود که نمیدانست چه کند. احساسی که در سینهاش لانه کرده بود یک طرف، و حس تعلق قلبیش به خدای مهربان یک طرف.
این خانه قدیمی ساخت ،و زیبا، طوری طراحی شده بود که اتاق فرزاد دری به حیاط داشت. فرزاد مهمانش رابه اتاقش برد و فرشته گوشه پرده را رها کرد. به دیوار تکیه داد و آهسته روی زمین نشست. هنوز در بهت و سرگردانی بود که در اتاق باز شد و فریبا میانهی در ایستاد و گفت:
_فرشته معلومه چه کار میکنی؟
_هیچی دارم درس میخونم.
_آره منم باور کردم.
_چند بار صدات کردم . حواست کجاست؟ حداقل کتاب رو درست توی دستت بگیر. دارم چایی درست میکنم. مامان و بابا که رفتند ملاقات حامد. چند دقیقهی دیگه بیا برای فرزاد و مهمانش چایی ببر.
_کی؟ من؟
_آره دیگه، خودت رو لوس نکن زود بیاییها.
و از اتاق بیرون رفت و فرشته را با دریای طوفان زدهی قلبش تنها گذاشت...
چند دقیقهای نگذشته بود که صدای فریبا بلند شد.
_فرشته بیا دیگه.
چادرش را سر کرد و از اتاق بیرون رفت. سینی چای آماده دست فریبا بود. با دستانی لرزان سینی را گرفت و چشمانش را از فریبا دزدید. میترسید چشمانش بالاخره رسوایش کنند.
خیلی خوب بود که فریبا همیشه سرش به کار خودش بود.وتوجه ای به اطراف نداشت.
پشت در اتاق ایستاد و آهسته به در زد. صدای گفتوگوی فرهاد و فرزاد از پشت در میآمد.
فرزاد در را گشود. در حالی که هنوز داشت با فرهاد صحبت میکرد و حواسش به او بود، فرشته سر به زیر سینی چای را طرف فرزاد گرفت. فرزاد تشکری کرد و سینی را گرفت و برگشت به سمت فرهاد، که فرشته طاقت نیاورد و چشمانش بیاختیار به سمت فرهاد چرخید. یک لحظه چشمان میشی رنگش به چشمان سبزرنگ فرهاد گره خورد ولی سریع برگشت و به اتاقش رفت.
"خدایا! کمکم کن نذار اینجوری گرفتار بشم. خدایا! برای من چه تقدیری نوشتی؟خدایا! چه کار کنم؟"
دست و دلش میلرزید و فقط مبهوت و نگران به کتابهایش خیره شده بود، که صدای فرزاد از حیاط آمد و بعدصدای بسته شدن در به گوشش رسید.واین یعنی رفتند .
فرشته نفسش را که انگار تا به حال در سینهاش حبس بود، رها کرد و نفس عمیقی کشید. هنوز به لحظه نرسیده بود که صدای زنگ در بلند شد.
"یعنی فرزاد برگشته؟! نکنه از رازم خبردار شده؟ نکنه رسوا بشم؟ راستی فرزاد که کلید داره"...
از جا بلند شد. چادرش را سر کرد و به سمت حیاط رفت و با دیدن زهره پشت در جا خورد.
_زهره تویی؟
_پس میخواستی کی باشه؟ اومدم با هم درس بخونیم.
_تو اگه درسخون بودی دو سال رد نمیشدی.
_خب تو هم دیگه، فقط ریاضیام ضعیفه. حالا بیام تو؟
_آره ببخشید، بفرما.
_فرشته همین جا کنار باغچه بشینیم؟
_مگه نیومدی درس بخونی؟
_چرا خب همینجا میخونیم.
_باشه، پس برم برات چایی بیارم.
فریبا که داشت سینی چای رااز اتاق فرزاد میبرد، نگاهی به آنها انداخت و زهره فوری سلام کرد. فریبا جوابی داد و به آشپزخانه رفت.
_خب چه خبرا؟ میبینم مهمون داشتید.
_مهمون؟
_آره دیگه، فرهاد رو میگم. راستی فرشته میدونی برادرش از تهران برگشته؟ چقدر عوض شده. وای چه قدی داره...
_چی میگی زهره؟ زشته! تو که تا حالا عاشق فرزاد بودی!
_ول کن فرشته با اون داداشت. اصلا محلم نمیذاره. چند بار توی کوچه دیدمش سلام کردم، سرش رو هم بلند نکرد. ولی فرشته پرویز یه چیز دیگه است؛ خدا کنه از من خوشش بیاد.
_وای زهره آرومتر. اگه فریبا بفهمه از این حرفها میزنیم، پوست سرم رو میکنه.
اصلا تو چرا صبر نداری تا یه خواستگار خوب برات بیاد و ازدواج کنی؟
_نه نه! من اصلا دلم نمیخواد اونجوری ازدواج کنم. آدم باید عاشق شوهرش باشه. باید با یکی ازدواج کنه که دوسش داره. نه هر کی اومد خواستگاری و اصلا نمیدونی کی هست؟! مثل خواهر من.
_مگه خواهرت شوهرش رو دوست نداره؟!
_چرا، ولی تازه حالا که چند ساله دارن زندگی میکنن و دو تا بچه دارن. ولی وقتی احمد آقا و خانوادش اومدند خواستگاری، ما اصلا اونا رو نمیشناختیم. از آشناهای شوهرعمهام بودند.
اونا گفتند خوبه و مامان و بابا هم قبول کردند. لیلای بیچاره هم که 15 سالش بود رو به زور راضی کردند و رفت سر زندگیش. اون که راضیه، ولی من اصلا ازدواج اینجوری رو دوست ندارم. آدم باید عاشق بشه. باید دو نفر از ته دل همدیگر رو بخوان و بعد با شور و عشق با هم ازدواج کنند.
فرشته باشنیدن این حرفها آتش درونش شعلهورتر میشد و درونش رو میسوزوند.
"کاش هیچوقت با زهره آشنا نمیشدم. کاش هیچوقت به این محله نمیاومدیم. کاش"...
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#قسمت_12
اون شب بابا و مامان از وضعیت حامد میگفتند. حامد، پسر عمه مهین که در جبهه
مجروح شده بود، حالا در بیمارستان بستری بود.بابا گفت:
_خیلی دلم برای خواهرم میسوزه. خیلی سخته. اگه پای حامد رو قطع کنن دیگه تا آخر عمر نمیتونه سر یه کار درست و حسابی بره.
مامان جواب داد:
_چرا اینقدر غصه میخوری؟ فعلا که چیزی معلوم نیست.
فرشته به این فکر میکرد که" نکنه همین بلا سر فرزاد بیاد. هیچ کس هم که نمیتونست حریفش بشه. تصمیم خودش رو گرفته بود. بیچاره مامان و بابا؛ چقدر باید غصه بخورن. "
ولی فرزاد برای اینکه جو عوض بشه با خنده گفت:
_حالا عمه جای خود داره. دیگه اون موقع کی حاضره زن حامد بشه؟!
فرشته با این حرف فرزاد به فکر فرو رفت...
"راست میگه. واقعا کدوم دختر حاضره زن کسی بشه که پا نداره؟ وای اگه این اتفاق واسه فرهاد بیفته، بعد اون بیاد خواستگاری من چه جوابی بهش میدم؟ نه نمیشه. من اونو دوست دارم، پس دیگه چه فرقی میکنه که پا داشته باشه یا نه؟ اصلا خودم جورِش رو میکشم و خودم ازش پرستاری میکنم. من در کنارش باشم هر طوری که باشه مهم نیست".
فردا که از مدرسه برگشت .
مادر و فریبا مشغول تدارک شام شب بودند. فرشته سلامی کرد و گفت:
_به به چه خبره؟
_مهمون داریم. دایی علی اینا امشب میان اینجا برای دیدن فرزاد.
_خب به سلامتی.
_تو هم زود لباسهات رو عوض کن و بیا کمک .
_چشم مامان جون.
شام آماده شد بود و تقریبا همه چیز واسه پذیرایی مهیا بود که دایی علی و خانوادهاش با یک جعبه شیرینی از راه رسیدند.
همیشه این فرشته بود که برای همه شیرینزبونی میکرد و فریبا اصلا انگار از این کارها بلد نبود که هیچ، خوشش هم نمیاومد.
فرشته جلو رفت و در رو باز کرد و خودش رو توی آغوش دایی انداخت.
دایی هم کلی قربونوصدقهاش رفت و بعد زندایی با لبخند وارد شد و بعد دختر کوچولوشون صدف و بعد هم امیر پسرشون با یه ژست مردونه.
امیر هم تقریبا هم سن فرزاد بود و یک سال دیگه باید میرفت سربازی. درس هم که نخونده بود و توی مغازه، کمک دایی مشغول بود.
فرشته از دیدن ژست امیر خندهاش گرفت.
چون کوچکتر که بودند با هم همبازی بودند و از فکر اینکه امیر
فکر میکند مرد شده خندهاش گرفت.
زندایی همیشه مهربان بود، ولی امشب انگار خیلی مهربانتر شده بود. به هر بهانهای فرشته را به حرف میگرفت و از هر دری صحبت میکرد. از مدرسه و محله میپرسید و...
بعد از غذا فرشته و فریبا مشغول جمع کردن سفره شدندو بابا و دایی راجع به قیمتها و خرید و فروش ماشین صحبت میکردند. فرشته در آشپزخانه بود و فریبا سفره را دستمال میکشید که امیر پارچ آب را آورد آشپزخانه و آرام خودش رو به فرشته نزدیک کرد.
همان طور که فرشته سرش به کار خودش گرم بود، گفت:
_میخوام ماشین بخرم.
_مبارک باشه.
_اونوقت با هم میریم گردش و مسافرت.
_چی؟
فریبا سفره به دست وارد شد و امیر با لبخند از دستپخت فریبا تشکر کرد و رفت. فرشته با یک کابوس تلخ، غرق دریای پریشانی شد و اصلا نمیخواست بفهمد منظور امیر چه بوده؟! ولی مگر میشد؟
تا آخر شب دلشوره به جانش افتاد و از بقیه مهمانی چیزی نفهمید. هر بار سرش را بلند میکرد، میدید که امیر با لبخندی پیروزمندانه نگاهش میکند و دوباره سربهزیر میانداخت.
امشب باید از خدا میخواست تا تکلیفش را روشن کند.
"خدایا! کمکم کن
که عشق آسان نمود اول * ولی افتاد مشکلها"
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام وقتتون بخیر ان شاءالله.
با استاد فرجام پور عزیز مشاوره اصلاح مزاج داشتم راهکارهاشون بسیار عالی بود.
ان شاءالله همیشه سالم و تندرست باشند. 🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490